امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم

#41
انیتا شدی عین نوشیکا اینقد دیر میذاری ادم هیچی یادش نمیمونه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
MADE IN AM
پاسخ
آگهی
#42
باهات موافقم
دیشب از دلتنگی ات بغضی سکوتم را شکست گریه ای کردم که روزگارم برخلاف ارزوهایم گذشت من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل تا بماند یاد تو روزی که بر قلبم نشستHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط RєƖαx gнσѕт
#43
خوب بود
پاسخ
#44
salam.kheyli moshtagham akhare dastano bedonam,toro khoda zodtar bezar.man20salame oo asheghe romane gham angizam oo to daneshgah ye hamchin sar gozashti dashtam.zod bash zod....
پاسخ
#45
مرسیییییییییAngelفقط زود تر بذارHeart
پاسخ
#46
بچه ها ببخشید میدونم خیلی بدقولی کردم

یه عالمه درس رو سرم ریخته

ولی خب الان میخوام چند تا عکس از هلیا بزارم

راستی عکس ساناز هم عوش شده بعدا عکساشو میزارم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://upload7.ir/images/06242240786058244398.jpg

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://upload7.ir/images/46532417577279114888.jpg

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://upload7.ir/images/10072563976371924744.jpg

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://upload7.ir/images/77867483173435981901.jpg
گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.....
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولی.......
اون مدتهاست که برگشته.....
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شستشو میده .
پاسخ
 سپاس شده توسط Shadow of Death ، neda13 ، پری خانم
#47
انیتا چقد طولش دادی بقیه اشو بزار دیگه
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5
saret ro barnagardundi bebini
dare donya saram avar mishe
chegad in sahne tarike raftan
dare tu zandegim tekrar mishe
 saret ro barnagardundi bebini
 cheghad khahesh tuye cheshmam daram
bebini kari az man barnemiyad
be joz inke azat chesh barnadaram
پاسخ
#48
بیکارین شما بابا
برین رمان های R.L.STAIN رو بخونین
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5

اگه میخواین بخونین بهترینش اینان
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5

رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5

اینم بد نیـــــــــ
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5

اینم لیسته کتاباش
فراموشم مكن

كمد شماره 13

اسم من اهريمن

دروغگو دروغگو

دفتر خاطرات من مرده ام

مرا جانور مي نامند(جانور خبيث)

جيغ

دختر سايه

اردوي تابستاني

مهماني هالويين

مدرسه ترس

ملاقات كنندگان

سه گانه تالار وحشت(بازي ترس)

سه گانه تالار وحشت(از چه چيزي بيشتر مي ترسي؟)

سه گانه تالار وحشت(كسي زنده نمانده)

و مجموعه 25 جلدي دايره وحشت عبارت است از:

ماسك شبح زده

به خانه مردگان خوش آمديد

داخل زير زمين نشويد

خون هيولا

بگو پنير و بمير

شبي كه عروسك زنده شد

نفرين مقبره موميايي

بيا نامرئي شويم

دردسر مرگبار

مترسك نيمه شب

به اردوگاه وحشت خوش آمديد

شبح در همسايگي شماست

ساعت محكوميت

او در باتلاق تبديل به گرگ مي شود

او از زير ظرف شويي مي آيد

وحشت در خيابان شوك

هيولاي مريخي

غول برفي پاسادانا

چگونه سرم كوچك شد

يك رو در سرزمين وحشت

شبح ساحل

شبح اردوگاه

چگونه هيولايي را بكشيم

شبح سخنگو

وحشت در اردوگاه مارمالاد

و از مجموعه ترس و لرز عبارت است از:

روح در آينه

غار ارواح

روح بي سر

آدم برفي مي آيد

مدرسه جن زده

...

و از مجموعه مورمور عبارت است از:

شبحي در همسايگي

ديو و دختر

اردوگاه وحشت

شبح بي سر

نفرين اردگاه درياچه سرد

شب غروسك زنده

به خانه مردگان خوش آمديد

گرگ نماي باتلاق تب

مترسك در نيم شب را مي رود

از زير زمين دوريي كن

مواظب آرزوهات باش

ماسك شبح زده

بيا امرئي بشيم

وحشت در اعماق

خون هيولا

قتل در كلاس پيانو

روز خگوش بد

بگو چيز و بمير
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5
پاسخ
 سپاس شده توسط .maha. ، Mσηѕтєя Gιяℓ
#49
لباسام رو عوض کردمو خودمو روتخت انداختم دلم میخواست گریه کنم وخودمو خالی کنم ولی دیگه نمی تونستم بس بود برام بس بود گریه وبغض بس بود فکر های منفی بس بود ....

صدای گوشیم اومدن یه اس ام اس رو برام اعلام کرد نگاهی به گوشیم انداختم صدف بود

سلام عقشم خوبی بیمعرفت ؟

نوشتم
- سلام خوبم

- هلیا جونم خیلی دوست دارم

دوباره جواب دادم

- دیگه چی میخوای ؟

- میگم جون من فردا شب بیا بریم خرید به ساناز گفتم گفت حوصله نداره توروخداااااااااااااااا

حالش بده اخه چرا ؟

- حالا تافردا فعلا بای

و گوشیم رو خاموش کردم

به سمت حموم رفتم شیر اب سرد رو تا اخر باز کردم با لباس هایی که تنم بود رفتم زیر دوش چشمام رو بستم و سعی کردم فکرهای منفی رو از ذهنم دور کنم 10 دقیقه بعد از حموم بیرون اومدم
میلرزیدم و حالم خوب نبود به سختی لباسام رو تنم کردم

موهام رو هم به سختی و دشوار خشک کردم تا سرما نخورم
رو تخت دراز کشیدم چیزی نگذشت که خوابم برد
***********
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم
نگاه به ساعت کردم 4 صبح بود امروز دانشگاه داشتم نمیخواستم غایب بشم
رفتم پایین و یه قرص برداشتم و خوردم ودوباره به اتاقم برگشتم و کمی بعد خوابم برد
*****************
به دانشگاه رسیدم خدا رو شکر زیاد حالم بد نبود فقط تنها چیزی که میخواستم این بود که ارسلان و ساناز رو نبینم
وارد کلاس شدم استاد هنوز نیومده بود صدف رو دیدم که مشغول حرف زدن با مرجان هم
کلاسیمون بود رفتم رو صندلی خالیه کنار صدف نشستم و بهشون سلام کردم

- سلام به دوستای خلم

- دستت درد نکنه هلیا خانوم ما هی اس ام اس بدیم به شما یه یادی از شما بکنیم شما هم گوشیتون رو خاموش کنیو و حالا هم خل فرض کنی ما

بعد هم سرش رو رو به بالا گرفت و و گفت

- ای خدا کرمت و
شکر

منم رو به فاطمه گفتم

- میگما فاطمه روغن داری

-نه براچی میخوای ؟

-اخه گفتم شاید فک این صدف روغن کاری بخواد خیلی صدا می کنه

و صدفم در جواب من بلند کیفش رو بلند کرد و زد تو صورتم که حس کردم سیستم صورتم به هم ریخت ......

- الهی بمیری امازونی دماغم شیکست

زبونش رو در اورد و گفت حقته هلی جونم


مرجان- وای صدف جوری زدی تو دماغ این بد بخت که تو دلم گفتم انا لله و انا الیه راجعون

من - خاک تو سرتون به شما ها هم میگن دوست

صدف - حالا بیخیال میگم تو از علاقه ی من نسبت به خودت خبر داری

- صدف جان من امشب خرید نمیام بیخود خودتو به زحمت ننداز

- هلیا جونم تورو خدا

مرجان - میگم هلیا بیا بریم منم میام یه زنگ هم به ساناز میزنیم شاید اونم بیاد

ساناز ...... با اومدن اسم ساناز پریشون شدم پرسیدم

- راستی چرا امروز سانی نیومده

صدف - زنگش زدم گفت حالش خوب نیست و.....

استاد وارد کلاس شد و صدف نتونست حرفش رو ادامه بده
****
از بوفه سه تا چایی سفارش دادم و رفتم پیش مرجان و صدف رو نیمکت نشستم و چایی رو بهشون دادم

صدف-دستت طلا هلیا خانوم ایشاالله یکی خر بشه بیاد تو رو بگیره

من- این ارزو رو برای خودت بکن چون میدونم خرهم هیچ وقت نمیاد توروبگیره

مرجان - بسه بابا شماها که میدونید کسی نمیاد بگیره دیگه سرش بحث نکنید بیشتر اعصاب خودتو رو خورد می کنید اخه

صدف- اصلا بیخی من کم اوردم برنامه ی عصر رو چیکار میکنید ؟

من -فعلا پاشید بریم به این کلاسمون برسیم بعد تصمیم میگیریم

اونام چیزی نگفتنو به کلاس رفتیم
گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.....
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولی.......
اون مدتهاست که برگشته.....
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شستشو میده .
پاسخ
 سپاس شده توسط elnaz-s ، aida 2 ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، RєƖαx gнσѕт ، پری خانم ، Shadow of Death
#50
مرسی ولی این همه طولش دادی فقط همین؟
گفتی زیاد میزاری ک.
خیلی از ماها...
تو دل خیلی از آدما...
همزمان با "خاموش شدن نت"...
"خاموش میشیم"...
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان