26-02-2014، 19:17
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه روی زمین زیر پر ماست
بر اوج فلک چون بپرم از نظر تیز میبینم اگر ذره ای اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید بنگر که ازین چرخ جفا پیشه په برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگردوز وز ابر مر اورا بسوی خاک فروکاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجب است این که ز چوب است و ز آهن این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست؟!
چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه روی زمین زیر پر ماست
بر اوج فلک چون بپرم از نظر تیز میبینم اگر ذره ای اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید بنگر که ازین چرخ جفا پیشه په برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگردوز وز ابر مر اورا بسوی خاک فروکاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجب است این که ز چوب است و ز آهن این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست؟!
چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست