ارسالها: 1,293
موضوعها: 191
تاریخ عضویت: Jan 2013
سپاس ها 5883
سپاس شده 4706 بار در 1685 ارسال
حالت من: هیچ کدام
نـگآ چی نوشته
دآستآن رویآیی تر نبود بنویسی خوآهر
من تومور دارم و این چیزآ ینی چه اصن؟؟؟/
حآلآ نظرم:
خیلی یهویی شروع شد
اخرش معلوم نشد
ارزیآبی کلی:
عآلی برا اولین کآر
امیدوآرم موفق شی خوآهری
پووووف چقد حرفیدم
ارسالها: 1,575
موضوعها: 168
تاریخ عضویت: Jul 2013
سپاس ها 37194
سپاس شده 34334 بار در 13169 ارسال
حالت من: هیچ کدام
قـلـمـت قـویـه آیـسـان(: اسـتـعـدادش رو داری !!
بعضی از داستان ها رو که میخونی زود خسته میشی بیخیال میشی ولی اینو آدم عـلـاقه پیدا میکرد بخونه
اگـه یـکـم کـار کـنـی خیلی عالی میشه کارات(:
فقط بیشتر وارد جزئیات شو و توصیف هاش رو بیشتر کن
خسته نباشی^_^
ارسالها: 1,557
موضوعها: 353
تاریخ عضویت: Nov 2012
سپاس ها 61398
سپاس شده 48349 بار در 19802 ارسال
حالت من: هیچ کدام
مُنتظر داستان بعدی من باشید بزودی در شبکه ی اجتماعی فلش خوررر ||: [!!]
Do ɴoт dαre тo ѕтop мe jυѕт ιɴ cαѕe ѕoмeoɴe ѕтopped мe
ارسالها: 2,146
موضوعها: 693
تاریخ عضویت: Oct 2013
سپاس ها 24578
سپاس شده 28011 بار در 12029 ارسال
حالت من: هیچ کدام
عایسان جونم عالی بود ^_^
فقد باس یه مقدار داستانو کش میدادی مثلا مامانت همون مدقع نمیگفت تومور داری :/
بعدش من نفهمیدم اون علیرضا هم دوست داش یا نه :|
در کل سپاس خانومی کارت عالی بود ^_^
ارسالها: 1,188
موضوعها: 414
تاریخ عضویت: Nov 2013
سپاس ها 15828
سپاس شده 15330 بار در 6387 ارسال
حالت من: هیچ کدام
امم /:
مگه علیرضا دوست داش ؟ |:
ولی اول داستان بهت نگاه هم نمیکردآ :|
پ چ طوری آخر دستتو فشار داد ؟ :|
آخه سواله برام .. ._.
ولی عالی بود آیسان ...
ارسالها: 1,557
موضوعها: 353
تاریخ عضویت: Nov 2012
سپاس ها 61398
سپاس شده 48349 بار در 19802 ارسال
حالت من: هیچ کدام
علیرضا دوسم داشت ..
وقتی بی تاب بود برا دیدنم .. ینی اینکه آره دیگه (:
فداتون ..
Do ɴoт dαre тo ѕтop мe jυѕт ιɴ cαѕe ѕoмeoɴe ѕтopped мe
ارسالها: 483
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: Dec 2012
سپاس ها 5039
سپاس شده 1657 بار در 979 ارسال
حالت من: هیچ کدام
جالب بود....استعداد نوشتن رو داری...