22-07-2013، 18:18
یه دختر بچه 12 ساله اینو تو دفتر خاطراتش نوشته بود ::
به نام اون خدایی که واس همه دنیا نفسه کاشکی که فردا نرسه
خدایا بهم گفتی از رگ گردنم بهم نزدیک تری دیگه خر نمی شم بیا پایین یکم بغلم کن دلم یه دنیا گریه تو ی اوش گرم می خواد
خدایا دلم زنگ تفریح می خواد خسته شدم از کلاص رقصیدن با ساز دنیا
خداوندا به سادگی از خطا هایمان در گذر همان طور که به سادگی از ارزوهایمان گذشتی
خدایا یه مرگ بدهکارمو هزار ان ارزو طلب کار یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر دیگه خسته شدم از این دنیا
به نام اون خدایی که واس همه دنیا نفسه کاشکی که فردا نرسه
خدایا بهم گفتی از رگ گردنم بهم نزدیک تری دیگه خر نمی شم بیا پایین یکم بغلم کن دلم یه دنیا گریه تو ی اوش گرم می خواد
خدایا دلم زنگ تفریح می خواد خسته شدم از کلاص رقصیدن با ساز دنیا
خداوندا به سادگی از خطا هایمان در گذر همان طور که به سادگی از ارزوهایمان گذشتی
خدایا یه مرگ بدهکارمو هزار ان ارزو طلب کار یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر دیگه خسته شدم از این دنیا