16-01-2017، 13:37
پسری بود که وبرای فراموش کردن خاطرات گذشته خودشو با چت کردن سرگرم میکرد تا اینکه در یک شب یک اتفاق خاص رخ میده اون اتفاق، اشنای با یک دختر بود که به نظر پسر خیلی صادق و ساده به نظر میرسید و برای دختر هم حرفای پسر خیلی جالب بود برای او صداقت مهم ترین چیز بود دختر از حرفهای پسر خوشش اومده بود و با هم به گفتگو پرداختن شب اول اشنایی این دو بسیار جالب و بیاد موندنی بود و... شب اول اشنایی به پایان رسید و پسر هر شب برای سرگرمی وفرار از تنهای به چت روم میرفت تا اینکه بعد از چند شب دختر دوباره به چت روم اومد و دو باره این دو با هم برخورد کردن و به چت کردن پرداختن ولی این بار از شب اول کاملا متفاوت بود پسر دختر رو ابجی صدا میکرد که دختر از این کلمه خیلی نارحت میشد و دوس نداشت ابجی صداش کنه از اون شب باهم قرار گذاشتن که ساعت تعیین کنن و سر ساعت هر دو به چت روم بیان ملاقات های چتی این دو به بیشتر از 10 یا 12 بار نرسید که دختر ، پسر رو ترد میکرد و چند روز باهم چت نکردن اما بعد چند روز دوباره باهم به چت کردن پرداختن پسر دخترو دیگه به عنوان ابجی دوسش نداشت و ان رو به عنوان یک دوست، دوستش داشت ...بین این دو یه وابستگی جزئی به وجود اومده بود دختر از پسر درخواست کرد که عکس شو ببینه به دلیل اینکه شهر های این دو خیلی از هم دور بود دختر با دیدن عکسهای پسر از پسر خوشش اومده بود اما میگفت اصلا به تیپ من نمیخوری اما ازت خوشم اومده چند هفته نگذشته بود که دوباره دختر پسر رو تردش میکرد پسر علاقش به دختر زیاد شده بود... اما دوباره از هم جدا شدن اما این جدایی چند روز طول نکشید که دوباره باهم اشتی کردن دختر و پسر وابستگیشون شدید شده بود این وابستگی برای پسر بیشتر بود به طور که هر موقع باهم چت میکردن اصلا دوست نداشت که خداحافظی کنه پسر از دختر خواست که عکسی از خودش بفرسته اما دختر منکر این کار شد و گفت من به تو اعتماد ندارم این حرف خیلی پسر رو نارحت کرد اما دختر میگفت من به تو وابسته شدم و دوستت دارم ولی برای پسر این یه سوال بود که اگه اون میگه دوسم داره پس واسه چی به من اعتماد نداره پسر دوست نداشت دختر رو نارحت کنه و دوست داشت همیشه اونو شاد ببینه و پسر با اینکه کسل و نارحت بود اما دوست نداشت نارحتیشو به دختر انتقال بده و اون رو هم نارحت کنه دوستی این دو داشت خیلی خوب پیش میرفت تا اینکه یک روز دختر پیشنهاد جدایی داد پسر که اصلا دوست نداشت تن به این جدایی بده اما باز هم قبول کرد و گفت این دفعه که برم دیگه نمیام چت روم وباهم خداحافظی کردن برای همیشه پسر در اخر جمله خداحافظ یش شعر نوشت با این موضوع که (خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد خواهان کسی باش که خواهان تو باشد...) و پسر رفت ، اما دختر تازه فهمیده بود که چه وابستگی شدیدی بین اون و پسر به وجود اومده ، دختر به دنبال پسر میگشت تا پیداش کنه و بهش بگه که دوست دارم اما پسر دیگه نمیومد چت روم چون به دختر قول داده بود که دیگه نیاد چت روم ، دختر احساس میکرد که به پسر خیانت کرده وبرای پسر pm میذاشت اما کسی نبود که جواب بده ، دختر هرروز به چت روم میرفت تا شاید پسر برگرده اما از پسر خبری نبود دختر با پسری اشنا شد که فکر میکرد اخلاقش شبیه پسره و داستان خودشو واسه دوست جدیدش گفت و... از جدایی دختر و پسر 10 روز میگذشت که پسر دیگه تحمل این جدایی رو نداشت و به چت روم اومد و با pmهای دختر مواجه شد با این که پسر دوستی رو بهم نزده بود ولی پسر معذرت خواهی کرد و به دختر گفت که خیلی دوستت دارم و... فردای اون روز دختر و پسر برای بار سوم اشتی کردن دختر دیگه دوس نداشت پسر رو نارحت کنه و دوس نداش از پسر جدا بشه اما این اشتی زیاد طول نکشید و دوباره دختر دوباره شروع به ترد کردن و تموم کردن دوستی کرد این بار پسر برای راحت گذاشتن دختر و به قول خودش محبت کردن به دختر اون هم از روی دوست داشتن پیشنهاد جدایی رو داد و یه شماره از خودش گذاشت و به دختر گفت هر موقع به من اعتماد کردی با من تماس بگیر و خداحافظی کرد دختر مونده بود چی بگه و هیچی هم نگفت بدون خداحافظی رفت پسر در اخر حرفاش نوشت چقدر سخته کسی که خیلی دوسش داری و دوس نداری نارحتی شو ببینی حتی باهاد خداحافظ هم نکنه در اخر نوشت هیچ وقت فراموشت نمیکنم و پسر رفت... !
به نظر شما توی این داستان پسر خیانت کرد یا دختر؟
به نظر شما توی این داستان پسر خیانت کرد یا دختر؟