#_قرابت_معنایی
کم حرفی
صدف وار گوهر شناسان راز/
دهان جز به لؤلؤ نکردند باز
زبان درکش اي مرد بسياردان/
که فردا قلم نيست بر بي زبان
نبايد سخن گفت ناساخته/
نشايد بريدن نينداخته
فراوان سخن باشد آگنده گوش/
نصيحت نگيرد مگر در خموش
چو خواهي که گويي نفس بر نفس/
نخواهي شنيدن مگر گفت کس
چرا گويد آن چيز در خفيه مرد/
که گر فاش گردد شود روي زرد
درون دلت شهر بند است راز/
نگر تا نبيند در شهر باز
کم گوي و گزيده گوي چون در/
تا ز اندک تو جهان شود پر
دلم مي خواهد نخست به معني انديشم/
و آن گاه بدان لباس الفاظ پوشانم
خاصه کليدي که در گننج راست/
زير زبان مرد سخن سنج راست
راز محبوس است در زندان دل/
لب فروبند و ز زندانش مهل
چون تير سخن راست کن آن گاه بگويش /
بيهوده مگو چوب مپرتاب ز پهنا
بدان کز زبان است مردم به رنج/
چو رنجش نخواهي سخن را بسنج
سخن کم گوي نيکو گوي در کار/
که از بسيار گفتن مرد شد خوار
عالمي را يک سخن ويران کند/
روبهان مرده را شيران کند
بگويم گرت هوش اندر سر است/
سخن هرچه کوته بود بهتر است
مقابل :
کنونت که امکان گفتار هست/
بگو اي برادر به لطف و خوشي