امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق یاعادت

#1
رمان عشق یاعادت


نام رمان :عشق یا عادتتعداد صفحات:نامعلومبه نام خداواسه ی خودمروی صندلی راحتی لم داده بودم و داشتم فکر می کردم دیگه عقلم به جایی قد نمی دادسرم درد گرفته بودو شقیقه هام تیرمی کشید با صدای نوشین به خودم اومدم

-
آیسانکجایی نیم ساعته دارم صدات می کنمتازه فهمیدم نیم ساعته یه ریز دارم فکر میکنم نگاهی به نوشین انداختمو گفتم :

-
تو هم اگه جای من بودی حالت بدتر از اینابود

-
حالا مگه چی شده؟خب بابا رک و پوست کنده بگو نمی خوای شوهر کنی اخه مگهزورهخب منم واسه همین دارم حرص می خورم دیگه نمی دونم بابام کی می خواد درککنه که من بیست وشش سالمه دیگه بچه نیستم واسه خودم بزرگ شدم کار و زندگی دارم وشوهررررررررررررر نمی خوام

-
با یاد اوری این موضوع دوباره اعصابم خورد شد من تکدختر یه خانواده ی چهار نفری بودم من و برادرم آرمان دو سال با هم تفاوت سنی داشتیماون دو سال از من بزرگتر بود مادرم روانشناس بود و کارای مشاوره ای انجام میدادپدرم مهندس عمران بود و شرکت ساختمون سازی داشت زندگی تقریبا مرفهی داشتیم ولی مهمترین عیبی که توی زندگی ما بود اخلاقای پدرم بود با وجود اینکه تحصیل کرده بود ولیفوق العاده سنتی فکر می کرد اعتقاد داشت دختر باید زود ازدواج کنه اونم با پسری کهخودش پسندیده خدا میدونه این بیست و شش سال چطوری از زیر دستش در رفتم تا ازدواجنکنم هرجور بود به بهانه ی درس از زیر ازدواج شونه خالی می کردم وقتی که کنکور قبولشدم از اینکه هفت سال راحتم بی نهایت خوشحال شدم تا اینکه بلاخره توی رشته ی پزشکیفارغ التحصیل شدم و واسه ی خودم مشغول به کار حالا تقریبا یه سالی بود که توی یهبیمارستان خصوصی طبابت می کردم خلاصه همه چیز داشت خوب پیش می رفت که سر و کله ی یهخواستگار باب میل پدرم پیدا شد تقریبا هر روز توی خونه سر این موضوع بحث داشتیمبخاطر همین سعی می کردم بیشتر وقتمو توی بیمارستان بگذرونم

-
هی آیسان چی شد بازرفتی تو هپروت

-
وای نوشین تو بگو چیکار کنم پاک گیج شدم دیگه بریدم

-
یعنیهیچ کدومتون نمی تونید حریف پدرت بشید نا سلامتی مامانت روانشناسه یه نفوذی چیزیروی پدرت نداره؟

-
نه بابا توهم دلت خوشه ها پاشو بریم سر کارمون من باید برممریض اتاق 11 رو ویزیت کنم بعدا می بینمت

-
اون روز عصر کار بودم شب که شیفتموتحویل دادم بطرف خونه حرکت کردم و به این موضوع فکر می کردم که امشب باز سر چهموضوعی با بابا بحثم میشه حدود یه ساعت بعد رسیدم خونه و دیدم تمام خونه مرتبه ومیوه و شیرینی آماده رو میز چیده شده تعجب کرده بودم همین طور که وارد خونه می شدممامانو صدا زدم

-
مامان مامان کجایی پس

-
سلام عزیزم خسته نباشی بیا سریعحاضر شو مهمون داریمسلام مهمان!!!!!!!!!!کیه؟

-
پدرت امشب خانواده ی محتشمودعوت کرده زود حاضر شو الان دیگه میرسن


-
کیااااااااااااا واسه چی اونارودعوت کرده

-
با صدای فریاد من پدرم از اتاق بیرون اومدو گفت چی شده دخترم چرافریاد میزنی؟

-
عصبانی جواب دادم واسه چی اونارو دعوت کردی بابا من که گفتم نمیخوام دیگه ببینمشون

-
چرا دخترم من که ایرادی توی این خانواده نمی بینم همخودشون خوبن هم پسرشون دیگه وقت ازدوا جته دخترم

-
ولی بابا من نمی خوام ازدواجکنم مگه زوره اخه اگه سربارتونم بگید تا برم واسه خودم جدا زندگی کنم

-
بابا گفتچی میگی دختر من کی همچین حرفی زدم من میگم امیرعلی مورد خوبیه بزار امشب بیان خودتببین

-
وای بابا شما که باز حرف خودتونو می زنید من میرم تا زمانی هم که اینمسئله تمام نشه برنمیگردم

-
بی توجه به بابا و مامان که صدام می کردن سویچماشینمو برداشتمو زدم بیرون نمی دونم بابا کی می خواست این مسئله رو تمام کنه اهحالا این موقع شب کجا برم ؟؟؟؟راهمو به سمت خونه ی نوشین اینا تغییر دادم نوشینبهترین دوستم بود از راهنمایی با هم دیگه توی یه کلاس بودیم آخر هم توی یه دانشگاهو یه رشته قبول شدیم اونا یه خانواده ی سه نفره و فوق العاده صمیمی بودن با اینکهاز نظر وضع مالی مثل ما نبودن ولی من همیشه به روابطشون حسرت می خوردم نوشین نامزدپسر داییش بود و فوق العاده عاشق همدیگه بودن یه ربع بعد رسیدم دره خونشون و زنگ وزدم خود نوشین جواب داد

-
کیه؟

-
منم نوشین آیسان باز کنتویی؟؟ بیا بالا

-
بیچاره نوشینم تعجب کرده بود رفتم بالا و سلام کردم وای نوشین نجاتم بده دیگهخسته شدم

-
چرا مگه چی شده؟

-
بازم جریان این پسره ی مزخرف امشب می خوان بیانخونمون منم زدم بیرون

-
بیا داخل ببینم چی شده آخه

-
رفتم تو و به مامانبابای نوشین سلام کردم اونا تقریبا مشکل منو می دونستن وقتی هم دیدن با این وضعاومدم خونشون چیزی نگفتنو اجازه دادم منو نوشین تنها باشیم

-
بگو ببینم چی شده؟

-
وای نوشین بابا سرخود پا شده دعوتشون کرده بیان واسه قرار مدار منم فرار کردمگفتم تا این مسئله تموم نشده بر نمی گردم

-
یعنی الان نمی دونن اینجایی؟

-
نه

-
پس پاشو سریع یه زنگ بزن

-
وای ولم کن ترو خدا

-
بلند شو دیگه مگه بچهای

-
به موبایل آرمان زنگ زدمو گفتم پیشه نوشینم و ازش خواستم به بابا اینا خبربده که نگران نشن اونم گفت بابا حسابی از دستم عصبانیه و به خانواده محتشم گفته ازبیمارستان زنگ زدن گفتن باید سریع خودمو برسونم
-
بعد از اینکه قطع کردم از نوشینخواستم یه مسکن بهم بده قرصو که خوردم دراز کشیدمو به این فکر کردم مه چه جور از شراین مزاحم خلاص بشم توی همین فکرا بودم که خوابم برد

صبح با صدای نوشین از خواب بیدار شدمآیسان آیسان پاشو دیگه ساعت نه چقدر میخوابیهمون جور خوابالو توی تخت نشستم ولم کن نوشین هنوز خوابم میاددپاشودیگهبلند شدم دستو صورتمو شستم مامان نوشین واسمون صبحانه رو روی میز چیده بودبا نوشین خوردیمو من گفتم میرم خونه یه سری بزنم میدونستم این موقع بابا خونه نیستوقتی رسیدم در کمال تعجب ماشین بابا توی پارکینگ بود رفتم داخلو بلند سلام کردم کهبا قیافه عصبی بابا روبرو شدمبه به آیسان خانم از این طرفابابا ترو خداکوتاه بیا واقعا دیگه توان ندارم درمورد این موضوع بحث کنمولی من هنوز سر حرفمهستم توباید با پسر آقای محتشم ازدواج کنیمن ن م ی خ و ا م مگه زورههمینکه گفتمدیدم اگه بایستم دوباره دعوامون میشه رفتم توی اتاقم و سریع یه دوشگرفتم تا ظهر هم از اتاقم بیرون نیومدم ظهر مامان واسه ناهار صدام کرد رفتم پاییندیدم بابا رفته با خیال راحت ناهارو خوردم و رفتم سرکار توی بیمارستان نوشینودیدمسلام آیسان چطوری؟چه خبر رفتی خونه چی شد؟وای نوشین یکی یکی بپرس چهخبرتهخب دوست دارم بدونم چی شدهیچی نزدیک بود دوباره با بابا دعوام بشهحالا هم ولم کن که خیلی کار دارمرفتمو مریض هامو ویزیت کردم آخرین مریضم یهدختر کوچولوی چهار ساله ی خیلی ناز بود که مسموم شده بود وای نازی مثل هلو بود دلممی خواست بچلونمش واسش یه سرم نوشتم و گفتم همین حالا بهش تزریق کنن دیگه داشتم ازخستگی قش می کردم رفتم بوفه تا یه چیزی بخورم که دیدم نوشین هم داره میاد با هم سرهیه میز نشستیم دیدم نوشین همین جوری زل زده به منها چته واسه چی ماتت بردهنوشین با توامادارم فکر می کنم تو واسه چی قبول نمی کنی این پسره اینجور کهمیگی موقعیت خوبی دارهخب داشته باشه من ازش خوشم نمیاد درضمن فعلا هم قصدازدواج ندارمآخه چرا ؟تو که می گفتی با عشق ازدواج نمی کنیو عشق مزخرفه آدمباید با عقل ازدواج کنه عشق عقلو زایل می کنه و میکنه و از این چرتو پرتا پس چیشد؟هنوز هم میگم ولی خب بلاخره باید یه خرده ازش خوشم بیاد اخه اصلا به دلمننشستهخب مگه چه شکلیه؟با این حرف نوشین رفتم توی فکر امیرعلی پسری بود سیساله با قد بلند و هیکل کاملا مردونه نه لاغر مردنی و نه چاق با موهای فوق العادهپر پشت و مشکی و چشمای خاکستری که توی همون نگاه اول نظرو جلب می کرد با همه اینخصوصیات نمی دونم چرا به دلم ننشستهی آیسان تو اینقدر توی فکر میری یه وقت فکورنشی به سوالم جواب بدههمه چیو بلاخره بهش گفتم و بعد نیم ساعت سوال جواب دیگهداشتم حس می کردم دهنم کف کرده گفتم نوشین ترو خدا ول کنترو خدا آیسان فقط یهسوال دیگهچی؟چیکارست؟آخه خره بعد از این همه حرف زدن میگی چیکارست فوقلیسانس عمران داره و توی شرکت باباش کار می کنه میدونی که باباش شریک بابایمنهواااااااااای این که عالیه هیچ ایرادی نداره پس چه مرگتهوای نوشین یعنییاسین تو گوش خر می خوندم تا حالا بابا من شوهر نمی خوام در ضمن دیگه حالم از هرچیمهندس عمرانه به هم می خوره میدونی ما توی خانوادمون چندتا مهندس عمرانداریمبرو بابا فکر کردی کی هستی اخه اینقدر ناز می کنیپاشو برو سرکارت تایه چیزی بهت نگفتم همین جور که داشتیم با هم کل کل می کردیم یه دفعه اسم خودموشنیدم که از اطلاعات پیجم می کردندکتر آیسان افتخار به اطلاعات- دکتر آیسانافتخار به اطلاعات...
به سمت اطلاعات رفتم و از خانم فخار پرسیدم مشکلی پیش اومده؟خانم دکتر یه اقاییبا شما کار دارن از من خواستن که پیجتون کنمکی با من کار داشت؟اونجاایستاده
^__^

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان عشق یاعادت 1

پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان