08-01-2022، 13:16
نمیدانم چرا ما انسان ها وقتی شخصی به ما نصیحتی میکندد گوش نمیدهیم به حرفاش و فقط میگویم حرف شما درست ومیگویم من میدانم دارم چیکار میکنم .
با همین حرفا ها و غرور بی جای من بود که الان به این وضع در اومدم از پشت میز مدیریتم رسیدم به فروشندگی از شرکت بزرگم رسیدم به سوپر مارکت کوچک کاش به حرفشون گوش میدادم و اینقدر بلند پروازی نمیکردم راست است که میگویند نمیشود راه چند ساله را یک شبه طی کرد .
همه چی از اعتماد به یک دوست نامرد شروع شد ؛ یک روز مثل همه روز های کاریم در دفترم نشسته بودم که تلفن دفتر زنگ خورد:
+بله ؟
-آقای ریس مهندس پیمانی تشریف اوردن
+پیمانی؟ پیمانی کیه؟
-میگن از دوستان قدیمی شماست
+راهنمایی شون کنید
نشناختمش ولی خوب حتما کاری دارد که آمده است
در باز شد وقتی دیدمش باورم نشد این همان علی هست همان رفیق بازی های بچگانه ما همونی که صبح تا شب باهم بودیم اما نه این علی نیست علی که اهل درس نبود منشی گفت مهندس ،علی که مهندس، نیست
-حسین چطوری رفیق
+ علی تویی
-میخوای بگی رفیق قدیمیتو نشناختی
+ اخه منشی گفت مهندس تو که مهندس نبودی
-چیه فکر کردی فقط خودت میتونی مهندس شی
+ عه اممم
-نمیخوای رفیقت تعارف کنی بشینه ؟
+ داداش اصلا دیدمت ذوق زده شدم حواسم نبود بفرما بشین
باورم نمیشد علی خیلی تغیر کرده بود تیپش نحوه حرف زدنش انگار واقعا مهندس شده باورم نمیشد
+خوب علی البته بهتره بگم مهندس پیمانی چخبر چه عجب یه سری به ما زدی
-گردن من ننداز ، نه که خودت خبر مارو گرفتی
+ عه علی خودت میبینی که چقدر درگیرم
-باشه مثل همون قدیمتی اصلا چیزی گردن نمیگیری
راست میگفت من هیچ وقت چیزی گردن نمیگیرفتم بیچاره علی همیشه گردن میگرقت از همون اولم مغرور بودم
+خوب حالا،قهوه میخوری یا چای
-هیچکدوم وقت برای این کارا زیاده اومدم یک پیشنهادی بهت بدم فقط گوش کن
+عه اینقدر تو کارت پیشرفت کردی خوب جانم در خدمتم
-ببین حسین یک طرحی اورم به کسی هم نگفتم تا حالا اولین نفری که میخوام بگم تویی
+ خوب چیه اون طرح
-ساخت شهرک مسکونی و تجاری
+ میدونی چی میگی میدونی چقدر سرمایه لازم
-چی میگی تو این حرفو نزن تو که داخل بازاری من جورش میکنم
همینجا بود تنم از ترس لرزید باید بگم نه چرا باید قبول کنم از قدیم گفتن پاتو اندازه خودت باز کن
-حسین نگران چی هستی به چی فکر میکنی ببین تو فقط طرح مطالعه کن، من حتی زمین هم سراغ دارم روی همه چیش فکر کردم فقط کافیه پول زمین جور کنیم
با این حرفش اعتمادم جلب کرد ؛ اخه علی رفیقم سرمو کلاه نمیزاره هیچ وقت
+ باشه پس طرح تو بزار مطالعه کنم
-میدونستم تو یک حرفه ای هستی کارت اینه بیا این طرح من 2 روز دیگه میام باهم حرف بزنیم
+ باشه
و این بود اولین قدم به سمت نابودی کاش میگفتم نه اخه چرا قدرت نه گفتن ندارم
خوب دوستان این بود قسمت اول دوست دارین قسمت دوم براتون بزارم نظرتون بزارید و مارو حمایت کنید
منبع هیرکان نیاز
با همین حرفا ها و غرور بی جای من بود که الان به این وضع در اومدم از پشت میز مدیریتم رسیدم به فروشندگی از شرکت بزرگم رسیدم به سوپر مارکت کوچک کاش به حرفشون گوش میدادم و اینقدر بلند پروازی نمیکردم راست است که میگویند نمیشود راه چند ساله را یک شبه طی کرد .
همه چی از اعتماد به یک دوست نامرد شروع شد ؛ یک روز مثل همه روز های کاریم در دفترم نشسته بودم که تلفن دفتر زنگ خورد:
+بله ؟
-آقای ریس مهندس پیمانی تشریف اوردن
+پیمانی؟ پیمانی کیه؟
-میگن از دوستان قدیمی شماست
+راهنمایی شون کنید
نشناختمش ولی خوب حتما کاری دارد که آمده است
در باز شد وقتی دیدمش باورم نشد این همان علی هست همان رفیق بازی های بچگانه ما همونی که صبح تا شب باهم بودیم اما نه این علی نیست علی که اهل درس نبود منشی گفت مهندس ،علی که مهندس، نیست
-حسین چطوری رفیق
+ علی تویی
-میخوای بگی رفیق قدیمیتو نشناختی
+ اخه منشی گفت مهندس تو که مهندس نبودی
-چیه فکر کردی فقط خودت میتونی مهندس شی
+ عه اممم
-نمیخوای رفیقت تعارف کنی بشینه ؟
+ داداش اصلا دیدمت ذوق زده شدم حواسم نبود بفرما بشین
باورم نمیشد علی خیلی تغیر کرده بود تیپش نحوه حرف زدنش انگار واقعا مهندس شده باورم نمیشد
+خوب علی البته بهتره بگم مهندس پیمانی چخبر چه عجب یه سری به ما زدی
-گردن من ننداز ، نه که خودت خبر مارو گرفتی
+ عه علی خودت میبینی که چقدر درگیرم
-باشه مثل همون قدیمتی اصلا چیزی گردن نمیگیری
راست میگفت من هیچ وقت چیزی گردن نمیگیرفتم بیچاره علی همیشه گردن میگرقت از همون اولم مغرور بودم
+خوب حالا،قهوه میخوری یا چای
-هیچکدوم وقت برای این کارا زیاده اومدم یک پیشنهادی بهت بدم فقط گوش کن
+عه اینقدر تو کارت پیشرفت کردی خوب جانم در خدمتم
-ببین حسین یک طرحی اورم به کسی هم نگفتم تا حالا اولین نفری که میخوام بگم تویی
+ خوب چیه اون طرح
-ساخت شهرک مسکونی و تجاری
+ میدونی چی میگی میدونی چقدر سرمایه لازم
-چی میگی تو این حرفو نزن تو که داخل بازاری من جورش میکنم
همینجا بود تنم از ترس لرزید باید بگم نه چرا باید قبول کنم از قدیم گفتن پاتو اندازه خودت باز کن
-حسین نگران چی هستی به چی فکر میکنی ببین تو فقط طرح مطالعه کن، من حتی زمین هم سراغ دارم روی همه چیش فکر کردم فقط کافیه پول زمین جور کنیم
با این حرفش اعتمادم جلب کرد ؛ اخه علی رفیقم سرمو کلاه نمیزاره هیچ وقت
+ باشه پس طرح تو بزار مطالعه کنم
-میدونستم تو یک حرفه ای هستی کارت اینه بیا این طرح من 2 روز دیگه میام باهم حرف بزنیم
+ باشه
و این بود اولین قدم به سمت نابودی کاش میگفتم نه اخه چرا قدرت نه گفتن ندارم
خوب دوستان این بود قسمت اول دوست دارین قسمت دوم براتون بزارم نظرتون بزارید و مارو حمایت کنید
منبع هیرکان نیاز