08-06-2020، 20:32
با صدای داد بابا چشام باز شد
عرق کرده بودم باز داشتم خواب میدیم
یاد بابا افتادم
باید بزم پیشش حتما
صدا در بلند شد
داریوش:هانا آبجی بیداری
_آره. داریوش میشه منو ببری پیش بابام
داریوش_وای دوباره شروع شد هانا عمو هم ناراحته که تو زجر بکشی ولی باشه زود آماده شو کوچولو
_باشه
رفتم یه رودوشی مشکی با شال و شلوار مشکی پوشیذم و رفتم بیرون
مامان لیلا:هانا داریوش تو ماشین منتظرته وایسا یه لقم بخور دختر بعد برو
_نه مامان لیلا از بابا حسین م از طرف من ببوس
مامان: برو بچه
چرا همه فکر میکنن بچم دردایی که کشیدم بزرگم کرده شاید فقط ۱۷ سالمه اما یه پا مردیم ?
در دویست شیش باز کردمو پریدم بالا .
_داری زود برو کار دارم
داریوش:هانا چند بار بگم اسم منو درست صدا کن
_زبون در اوردمو گفتم نه دوس
داریوش :بانو بپر که رسیدم من میرم دنبال نخود سیاه راحت باش
به گفتن باشه ای بسنده کردم
شروع کردم گفتن به بابا بابا از وقتی یادمه میگفتی هانا خوشگل من به دست هیچکی نمیدمش
منم همیشه که خودمو میدیدم تو آینه ذوق میکردم آخه من قشنگ بودم ولی نه اون حد موی قهوای بلند .چشم های مشکی .لب هام خوب بود و قشنگیم فقط بینی و گونه هام بود .
بابا مامان با هدیه و نوا رفتن خارج نم نزدم موندم ولی چرا خودت رفتی چرا دغ کردی چرا تنهام کردی
بابا نمیخوام دیگه تو خونه عمو بمونم نه که اذیتم کننا شرمدشونم میخوام خونه خودم باشه مستقل باشم . درد دارم قلب داره میترکه . بابا منو هم ببر برگرد .من چجوری سالهای بدون تورو تحمل کنم من الان دوساله ندیدمت نابودم نابود . میخوام بخوابم طولانی آرامش مطلق
تا به خودم اومد شب شده بود داریوش تو ماشین بود سوارشدم و گفتم داداش منو ببر خونه خالم
داریوش:کدوم خالت هانی من
_مریم
داریوش: باشه عزیز دل داداش
لبخند زدمو ازشون تو دلم تشکر کردم که هستند و تمام
بوشهری بودن خوبیش اینه آدم زود میرسه راستی نگفتم خونه ما برازجون کنار استان بوشهر
درو بازکردمو رفتم داخل خونه
رفتم توکه دیدم بجز آرمین کسی خونه نیست وای بدشانسیو
[به نظرتون چی میشه لطفا حمایت کنید.( دینا )
عرق کرده بودم باز داشتم خواب میدیم
یاد بابا افتادم
باید بزم پیشش حتما
صدا در بلند شد
داریوش:هانا آبجی بیداری
_آره. داریوش میشه منو ببری پیش بابام
داریوش_وای دوباره شروع شد هانا عمو هم ناراحته که تو زجر بکشی ولی باشه زود آماده شو کوچولو
_باشه
رفتم یه رودوشی مشکی با شال و شلوار مشکی پوشیذم و رفتم بیرون
مامان لیلا:هانا داریوش تو ماشین منتظرته وایسا یه لقم بخور دختر بعد برو
_نه مامان لیلا از بابا حسین م از طرف من ببوس
مامان: برو بچه
چرا همه فکر میکنن بچم دردایی که کشیدم بزرگم کرده شاید فقط ۱۷ سالمه اما یه پا مردیم ?
در دویست شیش باز کردمو پریدم بالا .
_داری زود برو کار دارم
داریوش:هانا چند بار بگم اسم منو درست صدا کن
_زبون در اوردمو گفتم نه دوس
داریوش :بانو بپر که رسیدم من میرم دنبال نخود سیاه راحت باش
به گفتن باشه ای بسنده کردم
شروع کردم گفتن به بابا بابا از وقتی یادمه میگفتی هانا خوشگل من به دست هیچکی نمیدمش
منم همیشه که خودمو میدیدم تو آینه ذوق میکردم آخه من قشنگ بودم ولی نه اون حد موی قهوای بلند .چشم های مشکی .لب هام خوب بود و قشنگیم فقط بینی و گونه هام بود .
بابا مامان با هدیه و نوا رفتن خارج نم نزدم موندم ولی چرا خودت رفتی چرا دغ کردی چرا تنهام کردی
بابا نمیخوام دیگه تو خونه عمو بمونم نه که اذیتم کننا شرمدشونم میخوام خونه خودم باشه مستقل باشم . درد دارم قلب داره میترکه . بابا منو هم ببر برگرد .من چجوری سالهای بدون تورو تحمل کنم من الان دوساله ندیدمت نابودم نابود . میخوام بخوابم طولانی آرامش مطلق
تا به خودم اومد شب شده بود داریوش تو ماشین بود سوارشدم و گفتم داداش منو ببر خونه خالم
داریوش:کدوم خالت هانی من
_مریم
داریوش: باشه عزیز دل داداش
لبخند زدمو ازشون تو دلم تشکر کردم که هستند و تمام
بوشهری بودن خوبیش اینه آدم زود میرسه راستی نگفتم خونه ما برازجون کنار استان بوشهر
درو بازکردمو رفتم داخل خونه
رفتم توکه دیدم بجز آرمین کسی خونه نیست وای بدشانسیو
[به نظرتون چی میشه لطفا حمایت کنید.( دینا )