27-05-2020، 7:31
(آخرین ویرایش در این ارسال: 27-05-2020، 7:32، توسط ☪爪尺.山丨几几乇尺☪.)
به نام خدا
وقتی که 15 سالم بود ، شدیدا پسر شر و شیطونی بودم به طوری که همه از دستم در عذاب بودن . یادمه همون سالا بود که خونمون رو عوض کردیم و وارد یه محله جدید شدیم . تو همسایگی اون خونه جدید روبروی خونه ی ما یه اقای تنها زندگی میکرد که شدیدا ترسناک بود . کم مو ، خمیده و لباسای شدیدا کهنه . هر روز صبح ساعت 6 صبح که من میرفتم مدرسه میدیدمش که پشت پنجره نشسته و داره با یه حالت بی روح به ادما نگاه میکنه و وقتی ساعت 2 برمیگشتم میدیدم نیست . یه بار وقتی میخواستم اشغالارو بیرون بزارم دیدمش ساعت 9 شب که پشت پنجرس و داشت با اون چشمای بیروحش بهم نگاه میکرد . خیلی کنجکاو بودم ببینم چشه . کیه . چرا اینطوریه . تا اینکه این موضوع رو با یکی از دوستام درمیون گذاشتم .
دوستم گفت باید وارد خونش بشیم . باهاش موافق بودم . نمیتونسم جلوی فضولیمو بگیرم . تصمیم گرفتیم یه شب وارد خونش بشیم و ازاونجایی که دوستم بلد بود چطوری درای قفلو باز کنیم دیگه هیچ چیزی جلومونو نمیتونست بگیره . ساعت 10 شب از خونه بیرون امدیم و رفتیم روبروی خونه ی اون مرد ترسناک . پشت درخت کمین کردیم . پشت پنجره بود . داشت به خیابون نگاه میکرد . اروم اروم قدم برداشتیم طوری که مارو نبینه به در خونش رسیدیم . رفیقم سریع دست به کار شد . در رو که اروم باز کردیم وارد خونه شدیم ناگهان صدای شلیک گلوله شنیدیم . از طبقه ی بالای خونه . اروم اروم به طبقه بالا جایی که اون مرد همیشه از اون بالا همه چیو نگاه میکنه رسیدیم . دیدیم مغزش پاشیده به پنجره و یک تفنگ و ضبط صوت دستشه .
٪ صحنه ی خیلی بدی بود . دوستم گریه کرد و سریع از خونه بیرون رفت اما من رفتم ضبط صوت رو برداشتم و پلی کردم . به نظر صدای خود مرده بود . گفته بود :
نمیدونم چرا ادما نمیفهمن که من میخوام تنها باشم . چرا درک نمیکنن که من دوست ندارم با کسی حرف بزنم یا کسی بیاد تو خونم . نگاشون کن . چطوری میخوان به حریم من تجاوز کنن . چطوری میخوان تنهاییمو ازم بگیرن . لعنت بهشون .
٪ پلیس که وارد ماجرا شد کلی کاست ضبط شده از صدای مرد پیدا کردن که تو همشون از نفرتش از ادما حرف زده بود . از اینکه چه قدر تنهایی رو دوست داره . تو یکی از نواراش از مرگ همسرش حرف میزد . به نظر میرسید از اون سال به بعد دیگه هیچوقت هیچکس وارد خونش نشده و همیشه تنها بوده .