22-09-2019، 14:42
(دوست قدیمی)
یاد قدم های سخت پدرم میوفتادم نزیک تر و نزدیک تر شد اونقدر نزدیکم شد که فقط یه وجب باهم فاصله داشتیم قدش بلندتر از من بود باید سرم و میبردم بالا و اونو میدیدم چشمای قهوه ای روشنم و توی چشای سبزش دوختم که سکوت بینمون رو شکست:
-اممم .... چیزه درسته بهتر از تو نزدم ولی خوب زدم.
چیزی نگفتم تا میخواستم چیزی بگم یه زنه اومد و گفت:
-الیاس داری چیکار میکنی؟ تو با دختر مردم حرف میزنی از اون ور مادرت نگرانت زود باش بیا.
الیاس بدون هیچ دلیلی روش رو برگردوند و ازم خداحافظی کرد و رفت در و پشت سرش بست بلافاصله کسی دوباره در زد دروباز کردم و گفتم:
-باز چی شده؟
یهو با صحنه عجیبی روبه رو شدم هستی بود! با چشم هایی که باد کرده بودن از گریه تموم موهاش پریشون بود موهایی که هیچوقت بدون شونه نمی موندن قلبم از دیدن دوبارش تند میتپید قلبم خوشحال بود؟ یعنی منو به چشم قاتل نمی بینه؟ منو دوستداره هنوزم دوستم ؟ حق حق کنان بهم مشتی زدو بهم نگاه کردو گفت:
-خیلی نامردی که بهم نگفتی اینجا میشنی!
به چشای عسلیش نگاه کردم که هرلحظه اشکشون بیشتر میشد نگاه کردم لبخندی محو زدم که ناگهان پرید توی بغلم و بغضشو شکست لباسم و با مشتی توی دستش فشار میداد و قطرات اشکش روی لباسم رو هر لحظه خیس تر میکرد فریاد زد؛
-چقدر نامردی خیلی نامردی نگفتی من نگرانت میشم؟ هرکیم تو محل بگه تو قاتلی من میدونم که نیستی.
هق هق می کرد. دستم رو بردم لای موهای قهوه ای خرمایی کوتاهش و شروع به نوازش کردنش کردم. موهاش رو به خاطر من کوتاه کرده بود چون که بهش گفته بودم به چشم های عسلیش موهای کوتاه میاد. یه نفس بلند کشیدم و همین جور که حرف میزد، من فقط گوش می دادم و توی آغوشش احساس آرامش می کردم!
یاد قدم های سخت پدرم میوفتادم نزیک تر و نزدیک تر شد اونقدر نزدیکم شد که فقط یه وجب باهم فاصله داشتیم قدش بلندتر از من بود باید سرم و میبردم بالا و اونو میدیدم چشمای قهوه ای روشنم و توی چشای سبزش دوختم که سکوت بینمون رو شکست:
-اممم .... چیزه درسته بهتر از تو نزدم ولی خوب زدم.
چیزی نگفتم تا میخواستم چیزی بگم یه زنه اومد و گفت:
-الیاس داری چیکار میکنی؟ تو با دختر مردم حرف میزنی از اون ور مادرت نگرانت زود باش بیا.
الیاس بدون هیچ دلیلی روش رو برگردوند و ازم خداحافظی کرد و رفت در و پشت سرش بست بلافاصله کسی دوباره در زد دروباز کردم و گفتم:
-باز چی شده؟
یهو با صحنه عجیبی روبه رو شدم هستی بود! با چشم هایی که باد کرده بودن از گریه تموم موهاش پریشون بود موهایی که هیچوقت بدون شونه نمی موندن قلبم از دیدن دوبارش تند میتپید قلبم خوشحال بود؟ یعنی منو به چشم قاتل نمی بینه؟ منو دوستداره هنوزم دوستم ؟ حق حق کنان بهم مشتی زدو بهم نگاه کردو گفت:
-خیلی نامردی که بهم نگفتی اینجا میشنی!
به چشای عسلیش نگاه کردم که هرلحظه اشکشون بیشتر میشد نگاه کردم لبخندی محو زدم که ناگهان پرید توی بغلم و بغضشو شکست لباسم و با مشتی توی دستش فشار میداد و قطرات اشکش روی لباسم رو هر لحظه خیس تر میکرد فریاد زد؛
-چقدر نامردی خیلی نامردی نگفتی من نگرانت میشم؟ هرکیم تو محل بگه تو قاتلی من میدونم که نیستی.
هق هق می کرد. دستم رو بردم لای موهای قهوه ای خرمایی کوتاهش و شروع به نوازش کردنش کردم. موهاش رو به خاطر من کوتاه کرده بود چون که بهش گفته بودم به چشم های عسلیش موهای کوتاه میاد. یه نفس بلند کشیدم و همین جور که حرف میزد، من فقط گوش می دادم و توی آغوشش احساس آرامش می کردم!