12-03-2019، 14:58
♫♫♫
اینا حرفایِ من نیست ، من فقط بهشون وزن دادم
که شنیده شه ، برگرفته از یه نامه
از یه غرور ، یه غروب
نامه ای به فرزند
به نام خدا عزیزم سلام ، یه کمی بی حال و مریضم الآن
خیلی واست نوشتم دریغ از جواب ، حس میکنم که این روزا غریبه ــَم برات
اینجا هر کی توویِ حسش غرقه ، این دیوارا انگاری طلسمش کرده
خونه ی سالمندان ، خودت فکر کن ، این کلمه حتی خودِ اسمش تلخه
میگن زندگی یعنی نفس کشیدن ، باید تا آخر عمر توو این قفس بشینم
این یعنی رسیدن به آخرای عمرم ، روزی که منو آوردی اینجا مُردم
بعضی وقتا اینجا قدم میزنم ، آلبومِ جوونیامو ورق میزنم
تنها یادگاری که میتونم بگیرم توو دستام ، قطره هایِ اشکایِ چیکیده ــَن رو عکسا
اینم بگم اینجا هوامونو دارن ، سرِ وقتش غذا و دَوامونو دادن
ولی این منو سر خوش میکرد ، که فرزند خودم منو تَرخشک میکرد
یه جورایی این یه تعهده ، وگرنه احتیاجی ندارم به ترحمت
گفتم میخوای برم تو انکار نکردی ، حتی واسه موندن من اصرار نکردی
ممنونم واسه یِ موافقتت ، ممنونم بخاطر مراقبتت
نمیشم اسباب مزاحمتت ، کسی سراغمو گرفت بگو مسافرته
خلاصه من که دیگه تمومه کارم ، من که دیگه عادت به نبودت دارم
لااقل از اینجا رَد شدی یه سری بهم بزن ، یه دست هم تکون بدی من قبولت دارم
یه کم چشماتو وا کن ، به این تنها نگاه کن به منی که چشمتو با اشک هیچوقت تَر نمیکردم
نگاهتو فهمیدم از اینجا دارم میرم ، دیگه باز هم به اون خونه هیچوقت برنمیگردم
یه روز یه مردی اومد باباشو وِل کرد ، روزِ بعد پیرِ مرد از دنیا دل کَند
به یادِ اون لحظه خیس میشه پلکم ، چون از پیری نمُرد از غُصه دِق کرد
میدویی به خاطرِ هیچی ، آخر هم میمیری یه خاطره میشی
از این موردا زیاد دیدم ، البته آدم خوب هم اینجا میان میرن
یه جوونه بعضی وقتا با دسته گل میاد ، اولین روزا از اون دورا دست تکون میداد
اونم میاد اینجا واسه دادنِ روحیه ، ظاهراً که آدمِ خوبیه
اون منو نمیشناسه واسه ثوابش میاد ، امیدوارم که یه روزی جوابش بیاد
یه وقتا که حرف میزنه چِشامو زود ، میبندم فکر میکنم تویی به جایِ اون
قبلنا میگفتی توو قِصت یه قهرمانم ، الآن که پیر شدم برجِ زهرِ مارم
آدم وِل میکنه قهرمان قِصشو ، نه نه توو خودت نرو فِس نشو
فقط اینو بدون دلم ازت پُر بود حسابی ، میخوای اسم ِخودتو الگو بذاری؟
یه درختِ پیرو از توو باغ کَندی ، حالا چی؟ میخوای اونو توویِ گلدون بکاری؟
یه کم چشماتو وا کن ، به این تنها نگاه کن به منی که چشمتو با اشک هیچوقت تَر نمیکردم
نگاهتو فهمیدم از اینجا دارم میرم ، دیگه باز هم به اون خونه هیچوقت برنمیگردم
دیشب خواب دیدم ،دارم گُلایِ باغچمونو آب میدم
تو هم سر حال و راضی در حالِ بازی ، زندگی میداد معنایِ خاصی
بهم گفتی چشم بذار من هم به سرعت ، چشم رو هم گذاشتم فقط شمردم
ده بیست دیگه نشمردم ، دیدم گُلایِ باغچه همه پژمردن
وقتی برگشتم دیدم که قد کشیدی ، گفتم چرا نمیای کنارِ من بشینی؟
گفتی بینِ دردامون یه باری ، وقت این رسیده دیگه تنهامون بذاری
چه حسی بدی ، هیچی دوباره نمیشه مثلِ قدیم
نه ، بهتره توو بطن قِصه نریم ، سادست یه روحِ زخمی یه جسمِ ضعیف
یعنی من همون که با هزارتا مَشغله ، واسش مهم بود که قلبِ تو نشکنه
راهِ دور نمیره که واسه بچمه ، زحمت کشیدم بالا باشه پرچمت
بعدِ این همه سال با این اعصابِ خسته ــَم ، مهم بود تو باشی عصایِ دستم
از اون فکرا دیگه هیچی نموند ، دیگه به هیچکی نمیگم پیر شی جوون
یه کم چشماتو وا کن ، به این تنها نگاه کن به منی که چشمتو با اشک هیچوقت تَر نمیکردم
نگاهتو فهمیدم از اینجا دارم میرم ، دیگه باز هم به اون خونه هیچوقت برنمیگردم
♫♫♫♫♫♫