10-07-2016، 10:55
به نام خدا
رمان سرپناه من نویسنده:بنده
جلد اول:خوب سلام اسم من علی هستش 25سالمه وجراح قلب وعروق هستم.
حدود ساعت 9:34دقیقه بود که...
وجدان:احمق داری با خودت حرف میزنی؟؟...
من:ببورصداتو.
وجدان:بروبابا.
امیر:علی داری باوجدانت میجنگی.؟؟؟؟.
من:یه لحظه .
بعدش بایه مشت مشتی کوبیدم تو شکمم.بعد ناخوداگاه یه مشت رفت تو صورتم.
من:ایییییی.
-حقطه
من: بمیر.
بعدش از بیرون صدای جیغ اومد .
-یاابولفضل للعباس
امیر:بیابریم ببینیم چه خبره.
-باشه.
رفتیم پایین. یه دختر بود ودوتاپسر.
یکیشون چاغو داشت.
اون یکی هم با ماتور کنار وایستاده بود.
بدو بدو رفتم سمت پسرچاغودار چندتا بهش مشت زدم.
یهویه چیزی رفت شکمم.
چشمام سیاهی میرفت سرم سوت میکشید.
نمیتونستم از جام بلند شم.
دستام تکون نمیخورد.
امیر اومد.
-علی یاال...
دختره جیغ میزدو گریه میکرد منم یهو چشمام بسته شد.
چشمام رو بازکردم.
-همه جا سفیده انگار بهشته.
-اولن بگم اینجا نه بهشته نه جهنم. دومن اینجا بیمارستان و ساعت3:47دقیقه صبح.
-وای سرم.
-توشکمتو زدن سرت درد میکنه.
پایان جلد اول هرکی جلد دوم رو میخواد تو خصوصی پیام بده
لایک ونظر یادتون نره
رمان سرپناه من نویسنده:بنده
جلد اول:خوب سلام اسم من علی هستش 25سالمه وجراح قلب وعروق هستم.
حدود ساعت 9:34دقیقه بود که...
وجدان:احمق داری با خودت حرف میزنی؟؟...
من:ببورصداتو.
وجدان:بروبابا.
امیر:علی داری باوجدانت میجنگی.؟؟؟؟.
من:یه لحظه .
بعدش بایه مشت مشتی کوبیدم تو شکمم.بعد ناخوداگاه یه مشت رفت تو صورتم.
من:ایییییی.
-حقطه
من: بمیر.
بعدش از بیرون صدای جیغ اومد .
-یاابولفضل للعباس
امیر:بیابریم ببینیم چه خبره.
-باشه.
رفتیم پایین. یه دختر بود ودوتاپسر.
یکیشون چاغو داشت.
اون یکی هم با ماتور کنار وایستاده بود.
بدو بدو رفتم سمت پسرچاغودار چندتا بهش مشت زدم.
یهویه چیزی رفت شکمم.
چشمام سیاهی میرفت سرم سوت میکشید.
نمیتونستم از جام بلند شم.
دستام تکون نمیخورد.
امیر اومد.
-علی یاال...
دختره جیغ میزدو گریه میکرد منم یهو چشمام بسته شد.
چشمام رو بازکردم.
-همه جا سفیده انگار بهشته.
-اولن بگم اینجا نه بهشته نه جهنم. دومن اینجا بیمارستان و ساعت3:47دقیقه صبح.
-وای سرم.
-توشکمتو زدن سرت درد میکنه.
پایان جلد اول هرکی جلد دوم رو میخواد تو خصوصی پیام بده
لایک ونظر یادتون نره