18-12-2014، 17:01
اشرفالملوك دختر مظفرالدين شاه و سرورالسلطنه [sup]1[/sup] از زنان مشهور تاريخ معاصر ايران بود. او در سال 1262ق در تبريز به دنيا آمد و تحصيلات خود را در مكتبخانه تبريز به انجام رساند. در سن 14 سالگي به عقد محسنخان پسر ميرزا عليخان امينالدوله، صدراعظم كاردان پدرش مظفرالدين شاه درآمد و با آموزشهاي او به مسائل سياسي و اجتماعي عصر آشنا شد. ازدواج فخرالدوله با ميرزا محسنخان امينالملك دردسرهاي زيادي به همراه داشت. خانم نجمالسلطنه خاله فخرالدوله، از همان بدو تولد او را براي پسرش (دكتر محمد مصدق) خواستگاري كرده بود و موافقت ضمني خواهرش سرورالسلطنه و مظفرالدين شاه را به دست آورده بود؛ اما با ورود ميرزاعليخان امينالدوله به ميدان، شاه به وصلت با او بيشتر تمايل داشت و امينالدوله نيز وصلت با خاندان شاهي را مايه دوام و بقاي خود ميانگاشت. قضيه در نهايت با رشوه كلاني كه امينالدوله به يكي از خواجگان حرمسرا داد، حل شد و او توانست نظر مساعد سرورالسلطنه را كسب كند و مبارزه را ببرد. گرچه در اين مبارزه، نجمالسلطنه از خواهر رنجيد و تا پايان عمر كينه او را به دل گرفت، اما ميرزاعليخان امينالدوله از تصميم خود منصرف نشد و با طلاق دادن دختر محسن خان مشيرالدوله (همسر اول پسرش) و عقد فخرالدوله، دشمنان زيادي حتي در جرگه دوستان براي خود خريد. بدين ترتيب ازدواج فخرالدوله و محسنخان با حرف و حديث و البته تشريفات بسيار برگزار شد.
[rtl]ميرزاعليخان امينالدوله پس از درك ميزان هوش و قريحه فخرالدوله، مكرر و با حوصله زياد در ساعات بيكاري با او به مباحثه ميپرداخت و سعي ميكرد تا حس كنجكاوي را در او برانگيزد، چرا كه امينالدوله به خوبي از كاستيهاي شخصيتي پسرش ميرزا محسن خان آگاه بود و ميدانست كه تنها اين بانوي جوان، توان نجات خاندان اميني را در لحظات بحراني دارد. او كه بر اثر اتفاق، فرزندان خود را بجز محسن از دست داده بود، دل خود را به نوههايش گرم كرد و از اين ازدواج صاحب 9 نوه به نامهاي حسين، غلامحسين، محمود، علي، محمد، احمد، ابوالقاسم، رضا و معصومه شد و خانهاش رونق گرفت.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]فخرالدوله پس از عزل پدر شوهرش از صدارت در 1317ق يك تنه در مقابل دربار ايستاد و مانع هرگونه آسيبي به او شد. علي اميني نوه مشهور ميرزاعليخان امينالدوله در خاطراتش به اين مسئله اشاره كرده و ميگويد:[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] مادرم نقل كرد كه روز بعد از حركت پدرشوهر و شوهرم از اندرون شاه به من خبر دادند كه احتمال ميرود كه شوهر و پدرشوهر شما را از قزوين به اردبيل ببرند و جانشان در معرض خطر باشد. با شنيدن اين اخبار، بلافاصله به قزوين حركت كردم و شبانه وارد آنجا شدم. پدرشوهر و شوهرم، از اين ورود ناگهاني من تعجب كردند، ولي ابراز مطالبي كه شنيده بودم نكردم. فقط گفتم كه من مصمم هستم تا رشت با شما بيايم و بعد مراجعت خواهم كرد. فرداي آن روز، قاصدي از تهران رسيد كه به امر شاه بايد فخرالدوله به تهران مراجعت كند. من زير بار نرفتم و به همين جهت اقامت ما چند روز در قزوين طول كشيد و قاصدهاي متعددي آمدند و مأيوسانه بر ميگشتند كار به جاي رسيد كه معتمدالحرم خواجهباشي به قزوين فرستاده شد و مادرم را تهديد كرده بود كه شاه فرمودهاند، اگر اطاعت نكنيد و مراجعت نفرماييد، مأمورم به زور شما را برگردانم. مادرم به اين تهديد تن در نداد و حتي خواجهباشي را تهديد كرده بود كه با كتك و پسگردني بيرونت ميكنم. بالاخره دربار تسليم شد و مادرم به اتفاق تبعيد شدگان به رشت رفت و در املاك خودش در لشتهنشاء ساكن شد. [sup]2[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]دوران گرفتاري فخرالدوله، پس از مرگ امينالدوله در لشتهنشاء آغاز شد (22صفر1322) چرا كه به خاطر مخالفت محمدعليشاه و دشمني او با خاندان امينالدوله، هيچ كاري به ميرزامحسنخان محول نگشت و او فقط با فروش محصولات املاكش در لشتهنشاء امرار معاش ميكرد. دو اشتباه بزرگ سياسي ميرزامحسنخان يكي در واقعه به توپ بستن مجلس و تحويل دادن آزاديخواهان و مجاهدان پناهنده به پارك امينالدوله در مجاورت مجلس به قزاقها و ديگري در سفر او به لشتهنشاء و دستگيري و زنداني شدن به دست انقلابيون جنگل، به طوري كه فخرالدوله به هر صورت توانست او را آزاد كند، باعث شد كه ميرزا محسنخان امينالدوله همواره از هرگونه فعاليت سياسي و اقتصادي كنارهگيري كند و خانهنشين شود. [sup]3 [/sup]علي اميني در خاطراتش به اين وقايع اشاره كرده و از قول مادر خود ميگويد:[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] ... بالاخره اين پيشامدها موجب شد كه پدرم خود را در ميدان مبارزات ناتوان ديد و اداره امور زندگي را به مادرم سپرد و خود در گوشه انزوا و عزلت بقيه عمر را سپري كرد. مادرم نقل كرد وقتي تصميم به دخول در مبارزه سياسي را گرفتم، پيش مستوفيالممالك رفتم و گفتم كه در اثر ضعف حكومت و نداشتن دادرس، براي حفظ حقوق و نجات زندگي خود و بچههايم، ناگزيرم وارد كشمكش شوم و چون يك نفر زن هستم، دشمان از هيچگونه تهمت و افترا و حملات ناجوانمردانه كوتاهي نخواهند كرد، ولي من با توكل به خداوند متعال و ايمان به حقانيت خودم، از هيچ چيز باك ندارم و با اطمينان به پيروزي، در اين جنجال وارد ميشوم. [sup]4[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]فخرالدوله در كودتاي 1299ش با شوهر و فرزندان به قم حركت كرد. برف فراواني در راه بود و كالسكه هم به واسطه اينكه اسب يدكي نداشت. مسافت كمي در روز حركت ميكرد. گاه نيز در برف گير ميافتاد. بالاخره با مشقات زياد به قم رسيدند و نزديك صحن خانهاي تهيه كردند. علت نزديكي خانه به صحن در واقع امكان سريع بستنشيني بود. اما در روز بعد احضاريهاي به آنجا فرستاده شد. متن احضاريه، مربوط به املاك لشتهنشاء بود. اين املاك مورد دعوا بين فخرالدوله و ميرزا كريمخان رشتي در دادگستري رشت بود كه پس از مدتي به حوزه قضايي تهران منتقل شد. عدم حضور در اين جلسه در واقع واگذاري املاك به مرد ديگري بود. پس فخرالدوله با وجود مخالفت شوهرش، ميرزامحسنخان امينالدوله تصميم به مراجعت به تهران گرفت. در مراجعت به تهران او با سردارسپه ملاقات كرد و نظر مساعد او را در كسب املاك پدري جلب نمود و توانست املاك لشتهنشاء را پس بگيرد. [sup]5[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]فخرالدوله پس از پس گرفتن املاك تمام تلاش خود را صرف آبادي آنجا كرد به طوري كه املاكش ظرف مدت كوتاهي از ارزش زيادي برخوردار شد. او حتي خود شخصاَ به نظارت در امور اجرايي املاك ميپرداخت. روزي كه خود به طور ناگهاني به ديدار و بازرسي كارگران دراملاك رفته بود متوجه شد كارگري كه در ته چاه مشغول به كار است جهت دريافت مزد بيشتر وانمود ميكند 2 نفر است به طوري كه با تغيير صدا و گفتگو و سوال و جواب ميخواست فخرالدوله را فريب دهد. اين عمل از نگاه تيز بين فخرالدوله پنهان نماند و خود طناب چاه را گرفته و به داخل آن سرازير شد و با مشاهده حقيقت مقني را به سختي مجازات كرد. [sup]6[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اينگونه اقدامات فخرالدوله را در نظر رجال سياسي و مردان با نفوذ عصر داراي احترام فوقالعاده كرده بود به طوري كه رضاخان قبل از رسيدن به مسند سلطنت در محافل ميگفت: «قاجاريه يك مرد و نيم داشت، مردش فخرالدوله و نيم مردش آغامحمدخان بود». [sup]7[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]فخرالدوله واسط بين خاندان قاجار و رضاخان ميرپنج بود او چون از وضعيت زمان و روحيه احمدشاه قاجار واقف بود سعي كرد تا در بين اين دو گروه آشتي و مدارا برقرار كند تا افراد ايل را از هرگونه آسيبي حفظ نمايد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]دكتر علي اميني در خاطراتش در اين مورد گفته است:[/rtl]
[rtl] در اوايل سلطنت رضاشاه، روزي از دربار خبر دادند كه شاه ميخواهد به ديدن مادرم بيايد. مادرم فوراَ دستور داد وسايل پذيرايي را آماده كنند و مبلها را طوري ترتيب دهند كه رضاشاه پايينتر از مادر مينشست. در ضمن دستور داد لنگه در ورودي باغ را هم ببندند كه رضاشاه نتواند با كالسكه و با اتومبيل خودش وارد باغ شود و ناچار مقداري راه را پياده تا عمارت طي كند. مرا هم كه بچه ده دوازده سالهاي بودم، دم در فرستاد كه از شاه استقبال كنم. رضاشاه همراه من تا داخل عمارت آمد ولي روي مبل ننشست و همانطور كه قدم ميزد شروع به صحبت كرد و قدم زنان به داخل باغ برگشت. مادرم هم ناچار به دنبال او روان شد. او در باغ روي كنده درختي نشست. در آنجا بود كه منظور اصلي خود را از آمدن به ديدن مادرم بيان كرد و گفت:[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] فخرالدوله شنيدهام كه شاهزادههاي قاجار هنوز در گوشه و كنار بر ضد من تحريك ميكنند آنها خيال ميكنند من تاج را از سر احمدشاه برداشتهام. آمدهام به شما بگويم كه اين شاهزادهها را جمع كنيد و به آنها بگوييد دست از اين كارها بردارند و گرنه آنها را معدوم خواهم كرد...[/rtl]
[rtl] رضاشاه پس از گفتن اين حرف از جاي خود بلند شد و ضمن خداحافظي به مادرم گفت: چون براي شما احترام قائلم خواستم اين مطالب را قبلاَ به شما گفته باشم وگرنه از ميان بردن اين تحريكات براي من كار آساني است. وقتي رضاشاه رفت، مادرم شاهزادههاي قاجار را خبر كرد كه فرداي آن روز همه در خانه ما جمع بشوند و به آنها گفت: كاري است گذشته و رضاشاه بر تخت نشسته و مقاومت در مقابل او بي فايده است بعلاوه اين شخصي كه من ميشناسم، ملايمت و گذشت سرش نميشود و اگر تمكين نكينم دودمان ما را به باد خواهد داد پس بهتر است دست از پا خطا نكنيم و كنار بنشينيم. [sup]8[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اشرفالملوك فخرالدوله فردي متدين و معتقد بود به طوري كه پيشترفت خود را در زندگي ناشي از توجهات باريتعالي ميدانست. او به اماكن متبركه و زيارتي چون عتبات عاليات و حضرت معصومه (س) زياد سفر ميكرد و بر آورده شدن امور خود را ناشي از برآورده شدن حاجاتش ميدانست. [sup]9[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]او بسيار حسابگر بود. كليه مخارج منزل، هزينه تحصيل و پوشاك فرزندان، تحت ضابطه خاصي قرار داشت. و به هر يك از فرزندان خود ماهيانه ميداد. هر سه ماه يکبار فرزندان ايشان پس از امضا كردن صورتحساب مقرري خود را دريافت ميكردند. اين امر تا پايان عمر فخرالدوله ادامه داشت. ميگوينددر زمان حكومت زاهدي هنگامي كه علي اميني وزير دارايي بود براي اخذ مقرري ماهانه خود نزد مادر رفته بود، با كمال تعجب ديد بابت حقوق سه ماهه او فقط دو هزار تومان واريز شده است چون علت تقليل آن را پرسيد، فخرالدوله گفت: «يكي از مأمورين ماليه، شش هزار تومان از مستأجرين من رشوه گرفت، من آن پول را به مستأجر پس دادم و گفتم از حقوق تو كه وزير ماليه هستي كسر كنند تا بهتر بفهمي مردم از دست مأمورين جنابعالي آقاي وزير چه ميكشند؟» [sup]10[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بانو فخرالدوله اولين مؤسسه تاكسيراني را در تهران پايهگذاري كرد، گرچه اين اقدام بعدها از سوي ديگران دنبال شد، ولي ابتكار و ابداع چنين كاري به نام ايشان ميباشد. وي همچنين قصد تأسيس يك موسسه بورس ملي در مقابل بانك ملي (شعبه فردوسي) را داشت كه به علت فراهم نبودن شرايط، موفق به ايجاد آن نشد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]فخرالدوله چندين فرزند يتيم تحت تكفل داشت كه پس از رسيدن به سن بلوغ، به دختران با دادن جهيزيه كامل و به پسران سرمايه كاري شرايط ازدواجشان را فراهم ميكرد. البته شرايط پيمودن مدارج تحصيلي براي افراد مستعد نيز مهيا بود. مجموع آنها 28 عروس و داماد بودند. [sup]11[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]شبهاي جمعه مرتباَ ديگهاي پلو و قيمه در مسجد امينالدوله جهت اطعام ايتام وفقرا بار گذاشته ميشد همچنين چندين مسجد ومدرسه وبيمارستان وآسايشگاه در املاك خود بناكرد و وقف نمود. [sup]12[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]فخرالدوله در اواخر عمر دچار ضايعه بزرگي شد و حسين اميني، فرزندش را بر اثر حادثهاي از دست داد. او پس از اين پيشامد، بيشتر در باغ الهيه به سر ميبرد و از مراوده با اشخاص خوداري ميكرد. وي در آخرين سفر خود به عتبات عاليات، آرامگاهي در نجف اشرف خريداري كرده بود، اما در آخرين لحظات حياتش به اطرافيان گفت كه او را در ابنبابويه، در كنار قبر پسرش حسين اميني به خاك بسپارند![/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]فخرالدوله در ديماه 1334 در سن 73 سالگي بهطور ناگهاني بر اثر سكته قلبي درگذشت. او وصيت كرده بود براي او مجلس ختمي گرفته نشود و مخارج آن صرف امور خيريه گردد. اما در مسجد فخرآباد ـ كه در پارك امينالدوله ساخته شده بود ـ امينيها مراسم يادبودي بزرگ برگزار كردند و عده بيشماري از رجال و شاهزادگان و بزرگان كشوري در آن شركت كردند. [sup]13[/sup][/rtl]
[rtl][sup] [/sup][/rtl]
[rtl]ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]1. خواهر عبدالحسينميرزا فرمانفرما.[/rtl]
[rtl]2. مهديقليخان هدايت، خاطرات و خطرات، ص 106 .[/rtl]
[rtl]3. جعفر مهدينيا، زندگاني سياسي علي اميني، ص22 .[/rtl]
[rtl]4. مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج3، ص 199 .[/rtl]
[rtl]5. علي اميني، خاطرات علي اميني، ص 23 .[/rtl]
[rtl]6. رضاشاه، خاطرات سليمان بهبودي، ص120 .[/rtl]
[rtl]7. محمود طلوعي، از طاووس تا فرح، ص 298 .[/rtl]
[rtl]8. مهدي بامداد، ص 199 .[/rtl]
[rtl]9. محمود طلوعي، ص 228 .[/rtl]
[rtl]10. جعفر مهدينيا، ص 226 تا 227 .[/rtl]
[rtl]11. محمود طلوعي، 228 تا 229 .[/rtl]
[rtl]12. همان، ص 229 .[/rtl]
[rtl]13. اسناد موقوفات اشرفالملوك قاجار در آرشيو اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر.[/rtl]
[rtl]14. محمود طلوعي، ص230 .[/rtl]
[rtl]15. منوچهر فرمانفرمائيان، از تهران تا كاراكاس، ص751 .[/rtl]