امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان طنز کی گفته من شیطونم؟

#1
کی گفته من شیطونم
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدارشدم
پتو رو زدم کنار رو تخت نشستم به مخم فشار اوردم که چرا من الان ساعت گذاشته بودم …
اهان میخواستم اون نقشه ام رو اجرا کنم …
رفتم دستشویی صورتم رو شستم دیشب تا نصفه شب داشتم فیلم میدیدم برای همین چشم هام باد کرده بود
اونم چه فیلمی تا صبح خواب های زشت دیدم …
یه مانتوی سرمه ای پوشیدم من نمیدونم درد شون برای چیه نمیذارن ادم تو دانشگاه مانتوی روشن بپوشه ….
حاضر که شدم رفتم جلوی میز توالت ….
یه خط چشم نازک کشیدم با ریمل همین ..
لب هام به اندازه ی کافی سرخ بود …
عین میمون از نرده های پله سر خوردم رفتم طبقه ی پایین ..
مامان و بابا تو اشپزخونه بودن داشتند صبحونه میخوردند …
با صدای بلندی بهش سلام کردم که یه متر پریدن …
– اخه بابا جون مگه تو مرض داری این طوری سلام میدی ؟ سکته کردم …
– نترس بابا شما تا نوه ی من رو نبینید سکته نمیکنید …. البته هر وقت خواستید سکته کنید قبلش به من بگید من لباس مشکی بخرم …مامان شما هم همین طور ها من عاشق مامان بابام ام برای همین همیشه با هاشون شوخی میکنم …
مامان زد تو صورتش ..
– ساحل خجالت نمیکشی این حرف ها چیه …
رفتم جلو صورت مامان رو بوس کردم ..
– الهی قربونت برم شوخی کردم …
– خیله خوب … ولم کن صورتم رو قرمز کردی ….
– مامان من که رژ نزدم .. دریا کجاست ؟ باز رفته نامزد بازی خجالت نمیکشه حالا اگه من بودم عمرا میذاشتید با طرف تا سر خیابون برم ….
– خجالت بکش دختر این حرف ها چیه …حالا چرا زود میخوای بری دانشگاه ؟
از فکر نقشه ی که میخواستم انجام بدم خنده ام گرفت …
– هیچی کار دارم باید زود برم …
– ساحل ظهر اگه تونستی زود تر بیا مهمون داریم ها ….
ای بابا گور بابای مهمون من محیط جذاب دانشگاه رو ول کنم بیام خونه …
– اگه تونستم زود میام بای بای …
بند کفش هامو بستم رفتم تو حیاط ..
صبری خانم داشت به باغچه ها اب میداد
شلنگ اب پشت سرش بود
رفتم شلنگ رو برداشتم اب رو هم باز کردم …
همیشه عادت داشتم به صبری خانم میگفتم سبزی خانم …
– سبزی خانم ؟
همین که برگشت شلنگ رو گرفتم تو صورتش …
با صدای بلند خندیدم …
الان تو دلش معلوم نیست چه فحش های به من میده …
– اخه دختر من از دست تو چی کار کنم ببین لباسم خیس اب شد اخر سر من از دست تو روانی میشم همین دیروز رفتم دوتا امپول زدم …
با خنده گفتم :
– برای چی سبزی خانم ؟
– برای اینکه سرما خورده بودم نیست شما دیروز لطف کردی من رو انداختی تو استخر برای همونه …
– اهان حقت بود اخه تا شماباشی که نری کار های من رو به مامان بگی …
دیگه وانستادم ببینم چی میخواد بگه سریع سوار ماشین شدم رفتم به طرف دانشگاه …
ماشیین رو پارک کردم رفتم به طرف در ورودی …
ای وای باز الان گیر میدن ..
– خواهرم اون موهات رو بذار تو …
هیش یه دسته از موهام رو گذاشتم تو ….
الان کلک رشتی میزنم بهت عمو یادگار …
همین که وارد شدم دوباره موهام رو گذاشتم تو …
همه ی دانشجو های دانشگاه من رو به اسم شیطون میشناختن …
مخصوصا حراست عزیز…
ارادت خاصی بهشون دارم …
همه برادر های زحمت کش هسنتد …
رفتم تو کلاس هنوزهیچ کس نیومده بود ….
افرین ساحل خانم چه به موقع اومدی ………
در کلاس رو بستم تا خیالم راحت باشه…
صندلی استاد رو از زیر میز کشیدم به طرف خودم …
یه بسته ادامس از توی کیفم در اوردم …
یکی یکی گذاشتم دهنم دراوردم ….
چسبوندم به صندلی طوری که معلوم نباشه …
صندلی رو دوباره برگردوندم جای خودش …
پیرمرد کوتوله و چاق حالا دیگه به من نمره کم میدی …
اخه اینم دلیش شد…
– خانم شما خیلی شیطونی به خاطر همین ۵ نمره از نمره ی اصلی شما کم کردم …
خوبه حالا تو برگه ام ۱۷ شده بودم مگر نه که دیگه هیچی …
الان همه بهش خندیدن حالش جا میاد که نمره کم نده …
اومدم روی صندلیم نشستم اخیش …
کم کم دانشجو ها میومدن تو کلاس هر پسری که میومد تو بهم چشمک میزد
یه جوری هایی پسر ها ازم میترسیدن …
کافی بود یه متکلی بندازن بلایی به سرشون میاوردم که به غلط کردن میفتادن …
مریم که اومد براش دست تکون دادم …
– سلام ساحل خانم گل خوبی ؟
– مرسی بد نیستم
– چیه ساکتی باز چه فکری تو کلته ..
– هیچی بابا تو هم ذهنت منحرفه ها …
یک ربع از اون وقتی که استاد باید میومد گذشته بود
– مریم چرا استاد نمیاد؟
– چی شده حالا تو نمیخواستی سر به تنش باشه …
– مریم اذیت نکن …
داشتم باهاش بحث میکرد که یه پسر جوون خیلی خوشگل اومد تو …
همه فکر کردن دانشجویه اما استاد بود !!!!!!
پس اون استاد قبلی چی …
وای نه الان میشینه …
خاک بر سرم چی کنم …
همه داشتند درباره ی استاد جدید حرف میزند …
یه کت و شلوار سرمه پوشیده بود با یه بلیز ابی …
بابا خوشگل ….بابا قشنگ …. بابا هیکل …. بابابچه سوسول …. بابا بچه پولدار از اون کت و شلواری که تو پوشیدی معلومه بچه پولداری ….
با صدای بلند و مردونه ای گفت :
– ساکت چه خبره ….
از صدایش همه ساکت شدند….
دختر ها که داشتند غش میکردن
خاک برسرتون ندید بدید ها …
خوبه حالا کلاس پر پسره …
– این ترم من باهاتون کلاس دارم یه اتفاقی برای استاد قبلیتون افتاده که من به جای ایشون اومدم …
یکی از دختر که خیلی پرو بود گفت :
– همون که نیومد شما به جاش اومدید خوب استاد نمی خواید خودتون رو معرفی کنید؟
– اگه شما ها ساکت باشید چرا … بنده ارمان عظیمیان هستم خوش حالم که این ترم درخدمت شماهام …
یکی دیگه از دختر ها پرسید :
– میشه بگید چند سالتونه ؟
– فکر نمیکنم ربطی به شما داشته باشه …
چه بی تربیته ….
خدا حفظت کنه برای دوست دختر هات ..
به قیافه ات میخوره یه ۱۰ تایی دوست دختر داشته باشی ….
– سااااکت …. چه خبر؟از الان دارم بهتون میگم اگه شلوغ کنید یا بخواید سر کلاس من متلک بندازید از همین الان میگم این ترم رو افتادید فهمیدید؟
بشین بابا حال نداریم جو زده شده انگار اولین بارشه اومده سر کلاس …
از دور میشد فهمید که چشم هاش روشنه ..
باید برم از نزدیک دیدش بزنم ببینم طرف زن داره یا نه …
رفت نشست روی صندلی وای نه …
خاک بر سرم …
از روی لیست ها اسم ها رو خوند …
به اسم من که رسید یه ذره تمرکز کرد وای نه یعنی فهمیده ……
خدا الان با اردنگی من رو بیرون میکنه ..خدایا خودت به دادم برس….
وای یعنی فهمیده من بودم …
رفتم جلوی میز واستادم …
– بفرمایید استاد
اه اه عجب چشم هایی داره به قول دریا چشم هاش سگ داره….
پدر سوخته چه لب هایی هم داره … خوش به حال زنش…
خاک بر سرت ساحل حلقه دستشه
– اگه دید زد نتون تمومش شد میشه بفرمایید چرا این کا رو کردید؟؟؟؟؟؟
یعنی از کجا فهمید؟
با خونسردی گفتم :
– چه کاری استاد؟؟؟
میخوای بگی ادامس ها رو شما نذاشتی ….
دلم میخواد زمین دهن باز میکرد من میرفتم توش
– استاد از چی دارید حرف میزنید؟ ادامس چیه ؟
– یعنی میخوای بگی اون ادامس ها کار تو نبود دیگه…
– نه کی گفته …
از قیافه اتون معلوم بود وقتی من نشستم رو صندلی یک دفعه ابرو هاتون رفت بالا …
– استاد من …
نذاشت حرفم رو بزنم
– از جلسه ی بعد سر کلاس من نیاید ….
ای خدا این ترم اخر حالا چه غلطی کنم
– استاد خواهش میکنم
– حرف نباشه خانم بفرمایید بیرون من این کت و شلوارم رو تازه خریده بودم اون وقت شما کار یه دختر بچه ی ۶ ساله رو انجام دادید…
– یعنی اجازه نمیدید که من بیام ؟
– خانم من دارم به شما میگم از جلسه ی بعد دیگه سر کلاس من نیاید …
غرورم ر به خاطر تو بشکنم …
– به جهنم راه نده چیزی که زیاده استاده ..
چشم هاش گرد شد ..
از قیافه اش خنده گرفت فکر کنم تا حالا کسی با هاش این طوری حرف نزده بود
موقع رفتن گفتم :
کاش به جای ۴ تا ۸ تا ادامس میذاشتم
در رو محکم بستم ….
تو سالن داشتم میخندیدم که موبایلم زنگ خورد
– بله مامان
– ساحل خواستی بیای دو کیلو سبزی بخر
– مامان من این قیافه برم سبزی فروشی …
– ساحل همین که گفتم بعدشم زود بیا مهمون ها اومدن …
ای خدا اون دریا رفته نامزد بازی منه بدبخت باید برم سبزی بخرم …
جلوی یه سبزی فروشی ترمز کرد
ماشینم رو پارک کرد
رفتم تو سبزی فروشی ….
ماشا الله این مرد ها میخوان ادم رو بخورن با نگاه کردن هاشون …
خوبه مانتو ی تنگ نپوشیدم!!!!!!
اونی که سبزی میفروخت یه پسر جوون بود…
– جانم خانم چی میخواستید ؟
– لطف کنید دو کیلو سبزی بدید
– به روی چشم …
سرم رو انداختم پایین تا سبزی ها رو اماده کنه و بپیچه لای روزنامه …
– بفرمایید خانم
– چه قدر میشه ؟
– نمیخواد پول بدی فقط این شماره ام رو بگیر
خاک بر سرش به قیافه ی من میخوره با تو دوست بشم
– اقا حساب کنید میخوام برم
– چرا عصبانی میشی؟
اومدم دادا بزنم که قیمت رو گفت ….
پشت چراغ قرمز که ترمز کردم ماشین بغلی برام بوق زد
به لبخند پسر کش بهش زدم که اب دهنش راه افتاد …
یه چشمک زدم بهش
تا اومد شماره بده گاز دادم
اهنگ رو تا شماره ی اخر زیاد کردم….
با ریموت در رو باز کردم ماشین رو پارک کردم
یه ماشین بنز مشکی پارک شده بود
عجب مهمون های باکلاس اومده خونمون که من خبر ندارم
دکمه هامو طبق معمول تو حیاط بازکردم زیرش یه تاپ مشکی چسبون تنم بود
در رو باز کردم رفتم تو …
وارد راهرو که شدم صدای حرف مییومد
صدای بابا میومد با یه مرد دیگه …
با صدای بلندی سلام دادم
– سلام
مرد از جاش بلند شد
– سلام عزیزم
وا چه برتربیته جلوی بابام چه جوری حرف میزنه
– سلام
– خوبی عمو جون ؟ چه قدر بزرگ شدی اصلا فکر نمیکردم این شکلی باشی برای خودت خانومی شدی ها
عمو این چی میگه
بابا دید من دارم با تعجب نگاه میکنم
– ساحل این عموته از خارج اومده وقتی که تو دو سه ماهت بود اون ها رفتن خارج برای همین یاد نیست
اهان شنیده بودم بابا یه داداش داره که رفته خارج بنا به دلایلی هم فامیلش رو عوض کرده
– ببخشید عمو جون که من شما رو نشناختم
– خواهش میکنم عزیزم حق داری که من رو نشناسی
– با اجازه من برم سبزی رو بده اشپزخونه ..
قیافه اش اصلا شبیه بابا نبود از طرز لباس هاش معلوم بود که تازه از اون جا اومده
رفتم تو اشپزخونه …
مامان با یه خانمه داشت حرف میزد حدس میزدم که باید زن عمو باشه
– وای ساحل سلام قربونت برم خوبی ؟؟؟؟
این ها کلان مشکل دارن ها …
– سلام
مامان به اون زنه که زن عموم بود گفت :
– مریم ٰ؛ ساحل بزرگ شده ؟ تو خیلی کوچلو بود دیدیش ؟
– اره حیلی بزرگ شده چه قدر هم خوشگل شده به کی رفته ؟
– دست شما درد نکنه دیگه یعنی ما زشتیم
– نه عزیزم شوخی کردم
حالا این ها میخوان خاله بازی کنند با هم
سبزی رو دادم به مامان رفتم بالا تو …
صدای حرف یه پسر میومد
اخ جون یعنی پسر دارن ایول …
رفتم جلوی صدا از توی اتاق مامان بابا می یومد
از پشت دیدم یه پسری بود با قد بلند از این هیکلی ها بود
ای جانم چه هیکلی داره
یه بلیز استین کوتاه ابی تنش بود با یه شلوار سرمه ای
چه قدر صداش اشناست
یه سرفه کردم که برگرده
همین که برگشت چشم ها ۶ تاشد
– تو این جا چی کاری میکنی؟
چشم های اونم گرد شده بود
– تو … تو … این جا چی کار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این اینجا چی کار میکنه ….
– ببخشید ها این جا خونه ی ماست ها من باید از شما بپرسم
– خونه ی شماست یعنی تو ساحلی ؟
– په نه په حالا میشه بگید شما این جا چی کار میکنی استاد ؟
با شیطنت گفت :
– با اجازه من پسر عموتون هستم
– نه …. دروغ میگی ؟
– دوست داری باور نکن …
یعنی استاد بد اخلاق من پسر عمومه …
– میشه برید کنار میخوام برم
– بفرمایید
نفهمیدم چه جوری رفتم تو اتاقم …
وای نره به مامان بگه من چی کار کردم ….
مانتوم رو دراوردم میخواستم با همون تاپ برم پایین که گفتم ولش کن حوصله ی نگاه های بابا رو نداشتم
به دریا اس دادم
– کجایی ؟ یه فقط خجالت نکشی ها
– من با فرزاد پایینم بیا
– کوفت بگیری دریا
یه بلیز استین بلند طوسی با شلوار لی پوشیدم ….
موهام رو هم محکم با کش بستم …
یه نگاهی تو اینه به خودم انداختم ..موهام رو تازه رنگ کرده بودم و رنگش از همیشه بهتر شده بود …
همگی سر میز نشسته بودن …..
چه قدر این مامان بابا برای من احترام قائلن اخر شرمنده میکنند من رو …
یه جا کنار دریا خالی بود رفتم نشستم دقیقا روبه روی ارمان …
همچین اخم کرده بود انگار چه خبره فکر کرده این جا هم استاد ه…
ان قدر از پسر های مغرور بدم میاد
مامانم رو که به ارمان و گفت :
– پسرم برای چی کت و شلوارت کثیف شده بود مامانت گفت تازه خریده بودیش…
غذا پرید تو گلوم خدا خودت کمک کن الان ابروی من رو جلوی همه میبره
یه نگاهی به من کرد …
– یکی از دانشجو هام ادامس گذاشته بود زیرم زن عمو
– اوا خاک بر سرم راست میگی مادر چه ادم بیشعوری بود خدا ازش نگذره
چشم ها م گرد شد …
این مامانم ها چه حرف هایی میزنه …….
بازجای شکرش باقیه که از من حرفی نزد …
نهار رو که خوردیم بابا و عمو رفتن بالا ارمان و فرزاد هم نشستن به فیلم دیدن
– دریا خانم خوش میگذره میری برای خودت نامزد باز ی
– بله تا چشت در بیاد خیلی خوش میگذره
– حالایه فقط تو دوران نامزدی مامان نشی مواظب باش ها
– ساحل خیلی بیشعوری بی ادب
– عزیزم گفتم مواظب باشی …
– درد به چی میخندی بچه پرو اصلا احترام نذاری ها انگار نه انگار من ۵ سال ازت بزرگ ترم ها
با صدای ارومی طوری که زن عمو نشنوه گفتم :
– دریا این ها برای چی اومدن ؟
– برای کار ارمان ؛ ارمان قرار شش ماه این جا تدرس کنه دوباره برگرده المان فکر کنم عمو زن عمو هم میخوان بمونن
– اه چی چی بمونن پس هتل این جا چه نقشی داره برن اون جا من هیچ حوصله ندارم ها
– هیس زشته چه قدر تو بی ادبی خونه به این بزرگی حالا چند وقت بمونن چی میشه
با صدا کردن مامان بحثمون ناتموم موند ..
– ساحل جان مادر این چای ها رو ببر تعارف کن
– مامان به این دریا بگو من حوصله ندارم
– بیا برو ان قدر حرف نزن
اه همه ی این کار ها رو منه بدبخت باید انجام بدم …
صبری خانم چای ها رو گذاشت تو سینی داد دستم…
بردم تو هال …
اول به فرزاد تعارف کردم و بعدش به استاد گرامی
– بفرمایید؟؟
یه نگاهی به چشم هام کرد و گفت :
– من نمیخورم
کوفت خوب از اول بگو چرا عین دیو دو سر نگاه میکنی …
بالا هم بردم برای بابا و عمو …
شب موقع خواب به این فکر میکردم که جوری میتونم ارمان رو راضی کنم که این ترم اخر رو با خیال راحت پاس کنم
از خواب که بیدار شدم سریع رفتم پایین که کلاسم دیر نشه …
ارمان و عمو سر میز نشسته بودن ..
– سلام
عمو برگشت به طرفم ..
– سلام گل دختر خوبی عزیزم ؟
– ممنون عمو جون
اما ارمان جوابم رو نداد به جهنم …
صبحونه که تا اخر خوردم رفتم بالا لباس هامو عوض کنم ..
در اتاق باز شد
– دریا باز تو بدون در اومدی تو ؟
– دلم میخواد اتاق خواهرمه اتاق تو که نیست
– شاید من دلم بخواد دوست پسرم رو بیارم تو اتاقم تو همین طوری عین خر میای تو
– خیلی بی ادبی ساحل ..
– شما لطف دارید زود حرفت رو بزن میخوام برم دیرم شده
– امروز بعد ظهر میخوام با فرزاد برم لباس عروسی بگیریم تو هم میای ؟
– وای اخ جون اره میام فقط بیاید دنبالم دم دانشگاه
– باشه پس ساعت ۶ میام
– کاری نداری من برم فقط یه شال برام بیار که عوض کنم
– باشه نه عزیزم بای
ارمان هنوز داشت صبحونه میخورد کارد بخوره تو شکمت چه قدر چیزی میخوری …
عجب هیکلی داره یادم باشه از زن عمو بپرستم چرا نامزدش رو نیاورده
اخه این طوری من باید هر دفعه که نگاش میکنم گناه کنم ……
سوار ماشین اژانس شدم
– پیش به سوی علم و عشق بازی …
مریم دم دانشگاه منتظرم ایستاده بود
– به به مریم خانم خوبی ؟
– ساحل کجایی پس
– وا چرا ان قدر عصبانی هستی
– شاهین اومده دنبالم با هاش برم بیرون
– الان … مگه کلاس نمیای ؟
– نه نمیام میخوام باهاش برم برای کلاس اخری میام
– خدا خفت نکنه خیله خوب زود بیای ها مواظب باش
سر کلاس تنها کسی که با عشق به حرف های استاد گوش میداد من بودم
عاشق رشته روانشناسی بودم و هستم …
ساعت ۴ بود که مریم اومد
– خوش گذشت؟؟؟؟
– هیس استاد داره نگاه میکنه
– خیلی شیطونی میخوای جواب ندای
– هیس
با شیطنت گفتم :
– مریم رژ خیلی پر رنگ بود ها
– کوفت
موبایلم رو از تو کیفم دراوردم که یه وقت دریا زنگ نزنه
برام اسمس اومده بود ساعتش رو نگاه کردم برای صبح بود
– به کسی نمیگی که ما نسبت فامیلی داریم ها دوست دارم حرف زیاد بشه
ارمان بود خاک برسرش بلد نیست یه سلام بکنه …
حالا که اینطوری شد میرم به همه میگم که پسر عموی منه
جواب داد
– هر کاری که دوست دارم میکنم
بچه پرو …
سریع مطالبی که استاد روی تخته نوشته بود رو نوشتم …
کلاس که تموم شد دریا زنگ زد
– مریم کاری نداری ؟
– نه قربونت برم برو بای
از دور دیدم سه نفر تو ماشینن..
یعنی کیه حتما باز فرزاد اون داداش هیزش رو اورده
رفتم جلو دیدم ارمانه ….
همچین با ژست خاصی نشسته بود انگار کیه ….
سوار ماشین شدم فقط به دریا سلام دادم
– ساحل خانم سلامت رو خوردی
– فرزاد حوصله ندارم ها سر به سرم نذار
دریا زیر گوشم گفت :
– چته با شوهر من درست حرف بزن ها
روم رو کردم به پنجره فقط فرزاد و دریا با هم حرف میزدن
نگام از تو اینه افتاد به ارمان همچین نگاه میکرد انگار من یه کار بدی کردم
از دریا خواستم اون شالی رو که برام اورده بود رو بهم بده سرم رو انداختم پایین سریع موهام رو درست کردم
– ساحل تو خیابون جای درست کردن کش مو ارمان داره چپ چپ نگات میکنه
– خوب نگاه کنه به من چی…..
موهام رو بستم شال رو به صورت باز انداختم روی سرم سریع یک ذره هم ارایش کردم
فرزاد ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم
زیر گوش دریا گفتم :”
– برای چی این پسره رو با خودتون اوردید ؟
– اه ساحل زشته میشنوه خوب اخه تنها بود گناه داشت نمیخواست بیاد فرزاد با زور اوردش
– هیششششششششششش
هر مغازه ای که میرفتیم دریا خانم لباس عروس ها رو پسند نمیکرد
خوبه منم از فرصت استفاده کنم لباس بخرم
– دریا این لباس مشکیه خوبه برای عروسیت ؟
– اره خوشگله فقط خیلی بازه ها…….
– اشکال نداره بابا بیا بریم تو ببینیم چه جوریه
فروشنده اش یه دختره بود تا چشم اش به ارمان افتاد زبونش گرفت
خاک برسر پسر ندیدت
پیرهن رو برام اورده خیلی خوشگل بود
– ساحل بیا برو بپوش من وفرزاد بریم دنبال لباس عروس
– دریا جای دوری نرید ها تا من این لباس رو می پوشم بیاید ها این ارمان هم با خودتون ببرید برای تخفیف گرفتن بیاریدش
– خاک بر سرت نکنن ساحا بیا برو زشته این حرف ها
وقتی لباس رو پوشیدم از دیدن خودم تو اینه کیف کردم
خیلی خوشگل بود چون رنگ پوستم سفید بود مشکی خیلی بهش مییومد
تنها اشکالش اینه که خیلی مدلش بازه
یعنی مامان میذاره بپوشم این رو
در اتاق پرو رو باز کردم دادا زدم
– درییییییا
شالم ر انداختم روی شونه هام در رو بیشتر باز کردم
یه دفعه ارمان جلوم سبز شد
– چته چرا داد میزنی ؟ صبر کن با فرزاد رفته اون مغازه بغل دستی
– برو بهش بگو بیاد زود باش
– کوچلو گفتم صبر کن الان میاد
– کوچلو عمته برو کنار ببینم
تا وسط های مغازه رفتم تازه یادم افتاد با اون لباس هم نمیدونستم کجا رو بگیرم
سریع دویدم تو اتاق پرو
به جهنم همین رو میخرم دریا هم اگه حرف بزنه میکشمش انگار نه انگار من رو هم با خودش اورده
دکمه های مانتو رو نبستم اومدم بیرون شالمم تا وسط های سرم بود
– ببخشید خانم چه قدر میشه ؟
– قابلی نداره ۶۰۰ تومان تازه تخفیفم بهتون دادم
از تو کیفم کارتم رو دراوردم
– کارتت رو بذار تو کیفت من حساب میکنم
– نمیخواد شما برو بیرون من حساب میکنم
– نشنیدی چی گفتم ؟ بذار تو کیفت کارتت رو
بچه پرو جلوی دختره سرمن داد میزنه ……..
حساب کرد اومدیم بیرون
رفتیم به طرف مغازه ای که دریا توش بود
یه پسره بد داشت به مانتو نگاه میکرد
– اون دکمه هات رو ببند من نمیدونم تو چه جور دختری هستی ؟
– به تو هیچ ربطی نداره اصلا از قصد باز گذاشتم
عجب پرو ه این پسره چند روز اومده انگار صاحب اختیاره
تا اخر شب تو خیابون ها بودیم بالاخره همین فرزاد کت و شلوارش رو گرفت هم دریا لباس عروسیش رو ……
شام رو بیرون خوردیم …….
این دفعه تو ماشین دریا رفت جلو پیش فرزاد ارمان اومد عقب کنار من نشست
دریا سرش رو اورد عقب
– ساحل فردا کلاس داری ؟
فردا با ارمان کلاس داشتم از بد شانسی من هم سه تا از درس ها رو با ارمان داشتم
– اره چه طور مگه ؟
– همین طوری
داشتم اسمس بازی میکردم که ارمان اروم زیر گوشم گفت :
– فردا که کلاس نداری ؟
ای خدا داره با زبون بی زبونی میگه فردا سر کلاس من نیا
– دارم خوبشم داره
– به همین خیال باش که من سرکلاس تو رو راه بدم
رو تخته خواب بودم میخواستم بخوابم که یادم افتاد ارمان گفته سر کلاس راه نمیده من رو خدایا چی کار کنم اخه …
شماره اش رو سیو کردم بودم
– بیدارید ؟
چند دقیقه بعد اسمس خالی داد
– میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم
برای کلاس هم که شد باید با ادب باهاش حرف بزنم که خر بشه
– بگو …..
– بیا تو حیاط …
یه شال نازک انداختم سرم رفتم تو حیاط …….
نشستم روی تاب تا بیاد …..
بعد از یک ربع اومد یه بلیز استین کوتاه تنگ پوشیده بود با یه شلوار ورزشی
نمیگه من گناه میکنم …….
– چیه زود حرفت رو بزن میخوام برم
– میشه اجازه بدید من کلاس های شما رو بیام
– نه خیر.. حرفتون همین بود من رفتم …
– ارمان صبر کن چرا اجازه نمیدی اخه من که عذر خواهی کردم
– تو واقعا خجالت نکشیدی ؟ مگه بچه ی ۵ ساله ای اخه …. حالا من نبودم یکی دیگه … خوب از فرودگاه اومد بودم تو ماشین لباس داشتم مگر نه ابروم میرفت
غش غش خندیدم کاش ضایع میشد …
اخم کردم اومد بره که بلیزش رو گرفتم
– خواهش میکنم اجازه بده دیگه
– پس باید شرط های رو که میگم رو قبول کنی
اخ جون خر شد …..
– باشه هر چی تو بگی قبول میکنم فقط بذار این ترم رو من سر کلاس بشینم
– به هیچ عنوان نباید غیبت کنی ، هر جلسه خواستم از دانشجو ها درس جلسه ی قبل رو بپرسم اول از تو می پرسم و نمره ی اخر ترم هم از ۱۶ حساب میشه
ای تو روحت ارمان چه چه شرط هایی که گذاشتی …..
– باشه اما فکر نمیکنی خیلی شرط هات سخته
– نه اگه نمیخوای سر کلاس من نیا …..
– نه .. نه .. قبول ……..
– دلم نمیخواد هیچ کسی خبر دار بشه که من پسر عموتم فهمیدی ؟ به عمو و زن عمو م نمیگی من استادتم باشه ؟
– باشه شب بخیر …..
رفتم بالا تو اتاقم خدای من چند ماه رو چه جوری با این سر کنم .
هفته ی دیگه عروسی دریا بود قرار شد اتاقش رو بده به ارمان ……..
زن عمو وعمو هم بعد از عروسی دریا برگردن خارج ..
من نمیدونم این ارمان برای چی اومده ….
سر کلاس هیچ کس جرائت نداشت حرف بزنه ….
با کوچک ترین حرفی ارمان دانشجو ها رو میانداخت بیرون ……
با این سن کمش همه ازش میترسیدند
منی که همش سر کلاس متکلک میگفتم با وجود ارمان حتما نمیتونستم حرف بزنم
امروز عروسیه دریا است خیلی خوش حالم بلاخره خواهرم منم میخواد قاطیه مرغ ها بشه
با صدای مامان از فکر و خیال اومدم بیرون
– ساااحل نیم ساعت جلوی اینه چی کا ر میکنی دریا تو ارایش منتظرته تو چرا ان قدر من رو حرص میدی
– وای مامان سرم درد گرفت چه قدر غر میزنی الان میرم دیگه ، به بابا بگو من رو ببره ارایشگاه
– بابات بیرونه رفته شیرینی ها رو بگیره
– پس من با کی برم اخه مامان
– به من چه میخواستی زود تر بیدار بشی با دریا بری
– اه ……..
سریع لباسی که که میخواستم تو جشن بپوشم رو برداشتم گذاشتم تو ی پلاستیک
کفش هام رو هم برداشتنم
رفتم پایین مامان و مریم جون داشتند تو اشپزخونه میوه ها رو میشستن
ارمانم عین برج زهرمار نشسته بود داشت تلویزیون میدید
سرم از لای در اشپزخونه برم تو
– مامان زنگ بزن اژانش یه ماشین بفرسته
– عزیزم ارمان که خونه است میبرتت دیگه
– نه زن عمو با اژرانس میرم
– اوا ساحل جان بذار برسونتت دیگه الان میرم بهش میگم حاضر بشه
– نه زن عمو ولش کنید
– هیس صبر کن
مریم جون وقتی رفت بیرون رو کردم به مامان و گفتم :
– مامان شما و زن عمو ساعت چند میاید ارایشگاه ؟
– نمیدونم والا حالا که کلی کار ریخته روس سرمون
– مامان جان خوب وظیفه ی داماد میوه ها رو ببره سالن شما برای چی می برید
– خوبه خوبه حالا نمیخواد نظر بدی بعد از ارایشگاه دوباره میای خونه ؟
– اره بابا باید چیزی بردارم
زن عمو صدام کرد
– جانم ؟
– بیا برو دخترم رفت تو پارکینگ ماشینش رو دربیاره
خداحافظی کردم اومدم بیرون
با ژست خاصی نشسته بود توماشین ……
ای خدا چرا انقدر این پسر مغروره ….
در ماشین رو باز کرد سوار شدم
– ببخشید مزاحمتون شدم
جوابی نداد به جهنم …….
– کجا باید برم ؟
– میخوام برم ارایشگاه ..
ادرس رو بهش دادم …….
ان قدر با سرعت میرفت که از ترس چسبیده بودم به صندلی …..
– میشه یه ذره اروم تر بری؟
– میگم یعنی ان قدر گدا شدی که به اژرانس زنگ نزدی
خیلی بهم برخورد پسر یه بیشعور
– گدا عمتونه من میخواستم زنگ بزنم اژانس زن عمو نذاشت مگر نه مزاحم شما نمیشدم
– مواظب حرف زدنت باش ها به فکر نمره ات باش
گمشو بابا فقط دلش میخواست من رو عذاب بده
وقتی رسیدیم دم ارایشگاه بدون اینکه تشکر بکنم از ماشین اومدم پایین در رو هم محکم بستم
زنگ ارایشگاه رو زدم رفتم تو …..
داشتم دنبال دریا میگشم که خودش از پشت صندلی صدام کرد
– سلام وای دریا چه خوشگل شدی؟
– ساحل خانم من که هنوز ارایش نکردم فقط موهام رو رنگ کردم
– الهی قربونت برم خودت خوشگلی
– با کی اومدی ؟
– با ارمان خر
– ساحل چرا ان قدر بی تربیتی تو چرا بهش میگی خر ؟
– حقشه….. میگم کی نوبت من میشه
– میبینی که خیلی شلوغه باید صبر کنی فکر کنم یک ساعت دیگه
نشستم رو صندلی تا نوبتم بشه
موبایلم رو دراوردم شروع کردن به اذیت کردن دیگران
اخه که چه حالی میده این پسر ها رو اذیت کنی……
ان قدر اسمس بازی کردم تا ارایشگره صدام کرد…………
وقتی چشم هام رو باز کردم از دیدن قیافه ی خودم شوکه شدم ..
خیلی خوشگل شده بودم …..
– ساحل چی شدی ؟
– دریا واقعا این منم چه قدر خوشگل بودم ها خدا وکیلی
– یک ذره بیشتر از خودت تعریف کن ها
– ای حسود…..
موهام رو فر کرده بود
ارایشم خیلی با حال شده بود
وای لباس رو که بپوشم که دیگه محشر میشم ……
دریا با فرزاد رفتند اتلیه ، سر راه من رو هم رسونند خونه تا کامل حاضر بشم
در ورودی رو با پا بستم رفتم تو ………
– ماماااااان……
– چته دختر چرا داد میزنی
برگشتم .
الهی فداش بشم چه قدر خوشگل شده بود
– وای مامان چه قدر خوشگل شدی شیطون این لباست رو از کجا خریدی ؟
– ادم به مامانش میگه شیطون
– وای مامان خیلی خوردنی شدی حتما بابا به خدمتت رسیده
لب هاش قرمز شد
– زشته ساحل این حرف ها چیه ؟ ارمان تو اشپزخونه است
– هیش باز این پسره این جاست من رفتم تو اتاق حاضر بشم
مانتوم رو دراوردم پیرهنم رو پوشیدم
وقتی جلوی اینه خودم رو نگاه کردم حال کردم
– ساحل خانم امشب پسرها ولت نمیکنند
کفش هامو از زیر تختم اوردم بیرون پوشیدم
صدای مامان از بیرون می یومد
– ساحل بد دیگه همه رفتند سالن
داد زدم اومدم ………
مانتوی شیک مشکیم رو پوشیدم
کیفم رو هم برداشتم
چون از قبل وسایل هامو اماده کرده بودم زیاد طول نکشید
از پله ها رفتم پایین
– مامان من حاضرم ها
– چه عجب خانم زود اومدن صبر کن ارمان بیاد
اه اه …….
از اتاق اومد بیرون
همزان یه بوی خوبی هم اومد از اون بو هایی که ادم رو میبره به نا کجا اباد
یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود با پیرهن سفید
یه کراوات خوش رنگ هم زده بود
خاک برسرت ادم رو به گناه می ندازه
خداییش برای خودش خوشگلی بود ها یادم باشه ازش عکس بگیرم پخش کنم تو دانشگاه
– ساحل ساحل …..
– بله ..
– کجایی پس بیا بریم
از اول عروسی تا اخر عروسی همش رقصیدم
اولش مامان به خاطر لباسم غر غر کرد ولی بعدش یادش رفت
فقط ارمان بدجور نگاهم میکرد مخصوصا وقتی که با پرهام داداش فرزاد می رقصیدم
ان قدر اخمش شدید بود که دخترا می ترسیدند برند طرفش ….
موقعه ی شام کفش هامو در اوردم از بس رقصده بودم پاهام تاول زده بود
– مامان بعدش ما جوون ها میخوایم بریم باغ ها ها
– چه غلط ها اون وقت چی کار کنید
– مامان گیر نده دیگه همه هم میان ………
دل کندن از دریا برام خیلی سخت بود
ده دقیقه تو بغل هم گریه کردیم
صدای فرزاد در اومده بود بیرون
– با خواهر های غریب بسه دیگه بابا دوباره از فردا می یاد پیش هم
– اصلا فرزاد من امشب میخواد پیش دریا باشم میاد خونه تون
رنگش پرید
– واقعا ساحل میخوای بیای
– اره چرا که نه
دریا زیر گوشم گفت :
– اذیتش نکن بابا کلی تو ماشین برنامه ریزی کرده
– اه اخ جون پس فردا خاله میشم با برنامه ریزی های فرزاد
– خیلی بی تربیت ساحل ……
– ای جانم حالا نمیخوای خجالت بکشی
– ساحل ارمان از امشب میره تو اتاق من تروخدا اذیتش نکنی ها گناه داره
– حیف اتاق تو که اون ارمان خاک بر سر میخواد بره
یکی دوساعت تو باغ بودیم بعدش رفتیم خونه ….
البته فرزاد و دریا رفتند خونه ی خودش تا برنامه های خودشون رو اجرا کنند …
یه هفته بعد از عروسی دریا زن عمو و عمو برگشتند خارج …….
منه بدبختم هر روز باید قیافه ی اخمو ارمان رو تحمل می کردم
چه تو دانشگاه چه توی خونه …….
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
اه ای خدا کی این دانشگاه تموم میشه
با چشم ها ی بسته از تخت بلند شدم …
رفتنم به طرف دستشویی ….
داشتم چرت میزدم که محکم خوردم به چیزی ..
چشم هامو باز کردم رو به روم ارمان بود
– خوب چشم هات ضعیفه عینک بزن
– کی گفته من چشم هام ضعیفه ؟
– اخه من به این بزرگی رو ندیدی ؟
تو که دیدی من خوابم برای چی اومدی جلوم
عجب رویی داری ها بیا برو کنار کلاسم دیر شد
خاک برسرم اصلا حواسم نبود الان با ارمان کلاس دارم
هل دادم رفتم به طرف دستشویی صداش رو شنیدم که گفت :
خوبه تازه یادش افتاد کلاس داره-
به حرفش اهمیت ندادم سریع مسواک زدم اومدم بیرون….
یه مانتوی مشکی خوشگل پوشیدم یه ارایش ساده هم کردم رفتم پایین ……
وای خدایا دیر نرسم که ارمان پدر من رو درمیاره …..
– مامان ارمان کو؟
– علیک سلام رفت
اه …..
– مامان من رفتم
– کجا صبحونه نمیخوری ؟
– نه بابا الان استاد خرمون میره سر کلاس عین سگ پاچه میگیره
– با کی هستی
برگشتم خاک برسرم ارمان بود
– پسرم با تو نیست با استادشونه میگه خیلی بد اخلاقه
– بله متوجه شدم با استادشونه من گوشم رو جا گذاشتم اومدم بر دارم
ای چه شانسی که گوشیش رو جا گذاشته
– خوب مادر سر راه این ساحلم برسون
– نه مامان من خودم میرم
با صدای کلفتی گفت :
– برو سوار شو من اومدم
باورم نمیشد ارمان میخواد من رو ببره دانشگاه
لپ مامان رو بوس کردم رفتم سوار ماشین شدم ….
با خود دانشگاه عین برج زهار رانندگی میکرد
اه حوصله ام سر رفت
– این جا پیاده شو من باید از اون در بیام
– باشه ممنون
دویدم به طرف کلاس …
یه جا کنار مریم بود نشستم کنارش تا ارمان بیاد ……
اون روز هم مثل همه ی روز هایی دیگه به خیر گذشت هر چند ارمان هر جلسه ازم میخواست که درس های جلسه قبل رو توضیح بدم
همه ی بچه ها فهمیده بود که ارمان با من لجه ……..
سر کلاس به حرفش گوش میدادم که همین که می رسید خونه سعی می کردم تلافی کنم
اروم رفتم تو اتاقش اتاق که چه عرض کنم اقا اتاق دریا رو صاحب شده بود
به به چه اتاق مرتبی داره خوشمان امد …..
در کشویی کمدش رو باز کردم دنبال اون فلش قرمزش میگشتم که سوال های امتحانی رو ریخته بود …..
اه اه چه قدر این جا نامه است یکیش رو باز کردم نامه ی عاشقانه بود
– استاد عزیزم از اون وقتی که شما وارو کلاس شدی من با یه نگاه عاشقتون شدی
هیش حالم بد شد چه دختر هوشنگی بوده که همچین حرفی زده
ای ارمان نامزدت ان شا الله بره زیر تریلی ….
دوباره کشوییش رو زیر و رو کردم ، پس این فلش رو کدوم گوری گذاشته
– دنبال چیزی میگشتی ؟
هل شدم نامه ها از دستم افتاد یا حسین قیافه اش رو ببین
– دنبال بلیز دریا بودم
با تعجب نگاهم کرد
– بلیز دریا ؟ مگه این جاست ؟
– اره فکر کنم بهم گفت بیام پیداش کنم فکر کنم این جا جامونده
– منم که عرعر من الان داشتم با فرزاد حرف میزدم پس چرا حرفی نزد
ای بمیری فرزاد که همیشه ی خدا کار های من رو خراب می کنی
– اصلا دوست داشتم بیام تو اتاق خواهرم
– انگار یادت رفته که این جا الان چند وقته دست منه
– ارمان با من بحث حوصله ندارم ها
– اهان اون وقت برای چی حوصله نداری ؟ برای امتحان پس فردا ؟
افرین پسر باهوش فهمیدی چی میخوام
– ارمان اخه تو چه جوری دلت میاد من فردا تولدمه اون وقت پس فردا امتحان به اون سختی گذاشتی ؟
– به چه یا بشین الان بخونه یا تولد فردا رو کنسل کن
– ارمان اذیت نکن دیگه ادم پسر عموش استادش باشه تو ی خونه هم زندگی کنند اون وقت سوال های امتحانی رو نداشته باشه
– بیا برو من کار دارم فکر کنم من اصلا این جا وجود ندارم چه طور درس های استاد های دیگه رو خوب میدی به من رسیده داری ناز میکنی بیا برو بخون حرف نزن …….
– خیلی بیشعوری
با لگد زدم به در اتاق اومدم بیرون
عجب ادم بی فرهنگیه اصلا درک نمیکنه
صدای نماز خوندن صبری خانم می یومد
چون زانو هاش درد می یومد روی صندلی نماز میخوند
یه فکر قشنگ اومد تو ذهنم ….
واستاده بود داشت نماز میخوند
همین که خواست بره سجده صندلی رو از زیرش کشیدم
از پشت طوری افتاد که صدای استخون هاش اومد
فکر کنم لگنش شکست …
با صدای بلند خندیدم
مامان و ارمان سریع اومد پایین …..
– – ساحل چی کار کردی ؟
– هیچی سبزی خانم خورد زمین ….
ارمان چپ چپ نگاهم میکرد
ای خدا کاش میشد یه روز هم تو دانشگاه ارمان رو بندازم زمین
مامان دست صبری خانم رو گرفت بلدش کرد
از دیدن قیافه اش خنده ام گرفت دوباره بلند خندیئم
– ساحل برو تو اتاقت تا شب تکلیفت رو بابات روشن کنه …..
– وای ترسیدم
شکلک در اوردم رفتم بالا تو اتاقم …….
بیچاره دیگه عادت کرده بود به رفتار های زشت من خوب چی کنم شیطونم دیگه
لباسم رو گرفتم جلوی اینه مدلش خیلی قشنگ بود چه عجب مامان گذاشته همچین لباسی بپوشم
از تو کمدم حوله ام رو برداشتم که برم حموم …
رفتم جلوی در حموم صدای اب می یومد ای خدا یعنی کی حمومه
با صدای بلندی داد زدم
– مامان کی حمومه ؟
– چته چرا داد میزنی …..نمیدونم فکر کنم ارمانه
اه ….
– حالا انگار تولد و اونه که زود تر از من رفته
در حموم رو محکم زدم طوری که دست هام درد گرفت
با صورت کفی در حموم رو باز کرد
از لای در سرش رو اورد بیرون …..
لامصب عجب هیکلی داره حالا یک ذره اون در رو باز کن …..
– بیا بیرون میخوام برم حموم
– مگه نمبینی من تو حموم برو یه ساعت دیگه در میام
– ارمان الان دوست هام میان بیا بیرون ….
– به من چه برو حموم پایین ……
– ارمان اذیت نکن بابا بیا بیرون ازت خواهش میکنم توبعدا حاضر شو
– نمیخوام بیام بیرون میخوام به خودم برسم قرار دارم
با شیطنت بهم نگاه کرد یعنی نمیخواست تو تولدم بمونه ……
من رو بگو چه فکر ها کردم …
– مگه نمیمونی ؟
– نه برای چی بمونم …. دوست هات بفهمن من پسر عموتم عمرا من بمونم ……
چه بی فرهنگ اصلا برو به قرارت برس ….
– باشه برو اصلا دوست نداشتم تو تو مهمونی باشی بیا بیرون …
– حالا چرا عصبانی شدی ؟ صبر کن نیم ساعت دیگه میام
– ارمااااان
رفت در رو هم پشت سرش بست …..
نشستم روی مبل روبه روی حموم تا بیاد …….
نیم ساعتش شد یه ساعت نیومد ..
حسابی حرصم رو در اورده بود
– مامااااااااااااان
پاسخ
 سپاس شده توسط Black-queen ، ناتاشا1
آگهی
#2
ادامه شو بزار.
خیلی قشنگ بودSmile
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ
#3
مرسی خیلی وقته دنبالش بودم
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ
#4
پارت۲(:

ساحا اخر سر من از داد زدنت تو کر میشه چته چرا هی جیغ میکشی - مامان بیا برو یه چیزی به این ارمان بگو دوساعته رفته تو حموم نمیاد عین دختر ها معلوم نیست داره چی کار میکنه - من برم بهش بگم بیاد بیرون خوبه زشته ........ - اه اه اه ...... رفتم تو اتاق لاکم رو اوردم زدم اقا بعد دو ساعت تشریف اوردن یه حوله ی لباسی تنش بود ولی حسابی به خودش رسیده بود صورتش رو کرده بود عین اینه ...... از دیدن من تعجب کرد - تو دوست داری پسرا ها از حموم در میان بشینی نگاشون کنی با تعجب نگاش کردم - اومدی نشستی رو به روی حموم من رو نگاه میکنی - برو بابا انگار ملکه ی الیزابته من بشینم نگاه کنم جون خودم که اصلا بهش نگاش نکردم رفتم تو حموم ... به به چه بوی خوبی می یومد ....... داشتم موهام رو میشستم که صدای در زدن اومد - بله ؟ - اون کرم من رو بده جا گذاشتم - به من چه اومدم بیرون بعد بردار - ساحل خانم کار دارم دیرم شده بده میخوام برم داشتم از حسودی می مردم یعنی با کی قرار داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - برو بابا من عمرا بدم - ساحل به فکر امتحان فردات هم باش ها اهان یادم نبود .....ولش کن به جهنم اخرش اینه که این ترم مشروط میشم دیگه ..... هر چی در زد جوابش رو ندادم ......
سریع اومدم بیرون ........ الانه که مهمون ها برسن من هنوز تو حموم ....
موهام رو سریع خشک کردم لباسم رو پوشیدم ... لباسم یه پیرهنه قرمز بود یه لباس دکلته ی خیلی خوشگل ...... جلوی اینه ایستادم موهام رو فر کردم بعدش رفتم سراغ ارایش کردن ....... داشتم ریمل میزدم که صدای در زدن اومد - اجازه هست خواهر کوچکه ؟ - وای دریا تویی بیا تو عزیزم اومد تو چه خوشگل کرده بغلش کردم دلم براش یه ذره شده بود - خوش گذشت ماه عسل ؟ - اره جات خالی خیلی خوب بود فقط طولانی شد - میگم ها فرزاد بهت ساخته ها هم خوشگل شدی هم توپول - اره دیگه همش هی به من میگه باید چاق بشی - دریا بیا من رو ارایش کن که حسابی دیر شده - باشه زود باش مهمون ها اومدن ها پس چی کار میکردی از صبح - این ارمان بیشعور رفته بود تو حموم در نمی یومد - اره دیدمش خیلی خوشگل شده بود کجا میرفت ؟ - چه میدونم بیا ارایش کن با دقت زیاد ارایشم کرد ... چون چشم ها رنگی بود دوست داشتم لنز مشکی بذارم این طوری حسابی قیافه ام تغیر میکنه کفش های پاشنه بلندم رو هم پام کردم رفتم با دریا پایین ..... همه ی دوست های دانشگاه اومده بودن خوبه ارمان رفت ها رفتم جلو با همه دست دادم چند تا از دوست های بابا هم بودن ..... پسر هاشون طوری به ادم نگاه میکردن که انگار ادم ........ دلم میخواست ارمان هم تو مهمونی باشه ولی انگار خودش دوست نداشت بمونه همه ی بچه ها فکر امتحان فردا بودن . - ساحل میگم کاش شماره ی استاد رو داشتیم بهش رشوه میدادیم که سوال ها رو بگه میخواستم بهش بگم شماره چیه بیا ببرمت تو اتاقش ... - اون به ما اجازه نمیده سر کلاس حرف بزنیم اون وقت تو میگی سوال های امتحانی رو بده - اره لامصب هم مغرور هم خوشگل خوش به حال زنش .... داشتم با هم حرف میزدیم که دریا دوباره همه رو کشوند وسط برای رقص همه ی مرد ها رفته بودن تو حیاط ...... دوباره شروع کردیم به رقصیدن تا 1 شب بعد از اون هم شام خوردیم همه برام کادو های خوبی اورده بودن هدیه ی مامان بابام یه سرویس طلای خیلی خوشگل بود.... دریا هم یه لب تاب مدل جدید خریده بود ....... یادم باشه اون لب تاب قدیمیه رو بدم به سبزی خانم ........ مهمون ها وقتی رفتند تازه یاد بدبختی هام افتادم امتحان فردا رو چی کار کنم ......
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1
#5
این ارمان خاک برسر هم معملوم نیست کجاست فهمیده من بهش احتیاج دارم خودش رو گم و گور کرده
با کمک مامان و دریا یه خورده خونه رو تمیز کردم روی مبل نشسته بودم که ارمان خان تشریف اوردن من نمیدونم تا ساعت 3 بیرون چه غلطی میکرده ........ با تعجب نگام کرد یه ذره دقیق شد روی لباسم چشم هاش یه برق خاصی زد - سلام تو چرا این جا نشستی ؟ - هیچی همین طوری........ اره جان خودم همین جوری نشسته بودم ......... بدون این که سوال دیگه ای بپرسه رفت تو اتاقش .. ای خدا چی کار کنم من روی کتاب رو باز نکردم .... اگر فردا نرم امتحان میان ترمم رو صفر میده ......... بیخیال غرور باید خرش کنم یه ذره با هام کار کنه ....... چون مامان وبابا خواب بودن کفش هامو در اوردم چون صدا میداد رفتم کتاب و جزوه ها مو برداشتم با یه خودکار ..... در اتاقش رو زدم .... صداش اومد - بله - ساحلم بیام تو - صبر کن دارم لباس عوض میکنم بعد از چند دقیقه اجازه صادرش که برم تو.............. - بله کار داشتی ... یه تیشرت تنگ سبز تنش بود با یه شلوار ورزشی مشکی .. - اره میشه ازت یه خواهشی کنم؟؟؟؟؟؟؟ یه جوری نگام کرد انگار میدونست چی میخوام - چیه .... - میشه یه چند تا از سوال های امتحانی فردا رو بهم بگی اخم کرد............ - دیگه چی تعارف نکنی ها هر چی میخوای بگو تا بهت بگم........ - ارمان اذیت نکن دیگه خواهش میکنم هر کاری بگی انجام میدم من هیچی نخوندم خوب خودت دیدی که تولدم بود... - بله دیدم که ظهر چه جوری کرم من رو دادی، شما باید تو طول ترم میخونید نه شب امتحان....... حالا برای من بابا بزرگ شده داره نصیحت میکنه ......... - خواهش میکنم جون هر کس که دوست داری ؟ - نمیشه پس حق کسی که نشسته قشنگ خونده چیه ؟ - من که نمیگم همه ی سوال ها رو بگو اون سوال هایی رو که بارمشون از همه بیشتر رو بهم بگو - زیادیت میشه ساحل خانم ...... - باشه نگو..... خیلی ناراحت شدم ..... از اتاقش اومدم بیرون ای خدا چه غلطی بکنم کتاب 300 صفحه ای رو من چه جوری بخونم صداش اومد - ساحل با کله رفتم تو در ....... در رو باز کردم ... - بله ؟ - بیا بشین سوال های امتحانی رو بهت نمیگم ولی با هات کار میکنم هر جایی رو که اشکال داشتی ..... همین هم خوب بود دوست داشتم بپرم تو بغلش .... نشستم روی تخت .... - نه اون جا نشین بیا روی زمین ...... وا این چرا اینجوری میکنه انگار به خودش شک داره ..... نشستم روی زمین اومد نشست کنارم نگاش افتاد به پا هام ...... سرش رو انداخت پایین .. - پاشو برو لباست رو عوض بعد بیا - چرا اون وقت ...... - همین که گفتم پاشو برو زود بیا ......... لباسم لختی بود تازه فهمیدم برای چی چشم هاش برق زد .... چه قدر من خنگم ... - شام خوردی یا برات بیارم ؟ - نه خورم زود باش برو بیا .... نه انگار یه چیزش شده ......
سریع یه بلیزاستین کوتاه سفید با یه شلوار طوسی پوشیدم رفتم تو اتاقشنشستم زمین کنارش ...... چند تا از کتاب ها رو باز کرد ...... - خوب بگو ببینم کجا ها رو اشکال داری برات توضیح بدم ؟ - اشکال هام خیلی زیاد ، یک چیزی بگم من اصلا نخوندم برای فردا - اون دیگه به من ربطی نداره تو که از یک ماه پیش می دونستی فردا امتحان داری چرانخوندی ؟ -ارمان باز شروع کردی - ببین وقت زیادی نداری ساعت 5/3 صبحه فردا ساعت 9 هم امتحان داری ، اگه سوال داری بپرس اگه نداری من بخوابم عجب ادمیه ها حالا یک باز ازش کمک خواستم ... سعی کردم جاهایی رو که خیلی برام سخته رو توضیح بده خیلی قشنگ و با دقت برام توضبح می داد اولش همش حواسم می رفت به صورتش تا حالا ان قدر بهش نزدیک نبودم چشم هاش خیلی خوش رنگه ها ..... لب هاشو نگاه کن وای خدای من ...... - میشه حواست به درس باشه اگه یک بار دیگه به من نگاه کنی دیگه به هیچ سوالی جواب نمیدم فهمیدی یا نه ؟ اه اه ابروم رفت ........ بعضی جاها رو که خوب توضیح نمیداد میفهمیدم که زیاد مهم نیست حدود دو ساعت کامل جا هایی رو که سخت بود رو برام توضیح داد - یه نگاه کن اگه جایی رو اشکال داری بگو - نه دیگه فکر نمیکنم اشکال داشته باشم به نظرت اگه این دو ساعت رو هم بخونم میتونم نمره ی خوبی بگیرم - اینجوری میگی که من سوال ها رو بهت بگم - نه اصلا به جون خودم نه ... فقط میخواستم نظرت رو بدونم .. - حالا بخون شاید موفق شدی !!!!! - باشه دستت درد نکنه ببخشید مزاحم خوابت شدم ها .... من رفتم .... - اگه سوال داشتی من بیدارم برو دقیق یک بار دیگه بخون .... خواستم از اتاق بیام بیرون که صدام کرد - این رو یادت باشه که من این کار رو فقط به خاطر عمو و زن عمو کردم ....بعدشم فقط دلم میخواد کسی بفهمه من و تو نسبت فامیلی داریم اون وقته که .... - اون وقته که چی ؟ - هیچی برو بخون خوابت نبره ها ...... میخواست بگه که فقط این کار برای مامان وبابا انجام داه نه چیز دیگه ....... حالا لازم بود بگی ؟.......... تا ساعت 8 صبح بکوب خوندم طوری که دیگه چشم هام باز نمیشد ولی دیگه خیالم راحت بود یه چیزی هایی بلدم کتاب و جزو ها رو بستم گذاشتم تو کیفم ...... تودستشویی بودم که صدای سبزی خانم اومد دلم میخواست بازم اذیتش کنم ولی یاد تهدید های بابا افتادم که بهم گفت : - اگه یک بار دیگه به صبری خانم کاری داشته باشی همه وسایل مهمت رو ازت میگیرم ...... تصمیم گرفتم که دیگه شیطونی نکنم ولی مگه میشه اخه .......... از دستشویی اومدم بیرون ارمان داشت از پله ها می یومد پایین - سلام سرش رو تکون داد چه بی ادب سلام هم نمیده ...... برگشتم تو اتاقم لباس هامو پوشیدم یک ذره کرم پودر زدم تا رنگ پریدگی صورتم معلوم نباشه مامان و بابا و ارمان داشتند صبحونه میخوردند - سلام - سلام دختر گلم خوبی ؟ - مرسی بابا ، مامان من امروز یه ذره دیر میام خونه میخوام با دوست هام برم بیرون - برو مادر ولی دیگه دیر وقت هم نیای ها من وبابات خونه ی دوستش دعوتیم کلید ماشین رو برداشتم پیش به سوی امتحان ....... سر جلسه خیلی استرس داشتم وقتی سوال های امتحان رو دیدم خیالم راحت شد بلد بودم عجب نامردیه این ارمان هر چی دیش بهش میگم این سوال به نظرم مهمه میگه نه تو امتحان نمیاد ....... یه ذره وقت کم اوردم ولی خیالم راحت بود که نمره ی خوبی میگیرم ..... بیرون دانشگاه منتظر مریم شدم تا بیاد از دور دیدمش داشت با خودش حرف میزد - چته چرا با خودت حرف میزنی - ان شاالله بمیره ، انشالله با خانواده اش بره زیر کامیون ، انشالله از زنش طلاق بگیره ، انشالله بچه دار نشه ، انشالله ... این حرف ها رو داشت به ارمان میگفت - هوی مریم چته چه طرز حرف زدنه - مگه کور بودی ندیدی چه سوال هایی رو داده بود شرط می بندم خودشم بلد نبود حل کنه ...... - خوب حالا چرا نفرین میکنی ؟ نمیدونم چرا برام مهم شده بود هر کس درباره ی ارمان حرف میزد دوست داشتم جوابش رو بدم - حالا تو چرا عصبانی شدی ساحل خانم ؟؟؟؟؟؟؟؟ - هیچی بابا ولش کن بیا بریم سوار ماشین بریم حال کنیمتا ساعت 5/10 بیرون بودیم بعد از این که خرید کردیم رفتیم رستوران شام خوردیم تا مریم رو برسونم شد ساعت 11 شب خوبه مامان بابا مهمونی هستند مگر نه کلی من رو دعوا میکردند به قول سبزی خانم مگه دختر تا ساعت 11 شب بیرون می مونه با سرعت زیاد رانندگی کردم تا زود تر به خونه برسم ماشین رو پارک کردم رفتم داخل ..... ارمان روی مبل نشسته بود داشت با لب تابش ور میرفت ....... - سلام سرش رو برگردوند - میشه بگی تا این موقعه ی شب کجا بودی ؟ - فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه ها - اره خوب راست میگی به من ربطی نداره تو تا سااعت 12 شب خونه ی دوست پسرتی .... - مواظب حرف زدنت باش ها ارمان خان بیشعور راجب من چه فکری کرده احمق ....... راه افتادم به سمت اتاقم من چه قدر بد بختم که ارمان در باره ی من اینطوری حرف میزنه ...... مانتو رو در اوردم دراز کشیدم روی تختم ...... به این فکر کردم چرا ارمان باید این حرف رو بزنه مگه من چی کار کرده بودم فقط به خاطر این که یک ذره دیر اومده بودم باید این حرف رو بزنه ...... سرم رو گذاشتم روی بالش تا خوابم ببره ....... با صدای موبایلم از خواب پریدم ... نگاهی به ساعت کردم ساعت 5/3 صبح بود دستم رو دراز کردم گوشی رو برداشتم ..... با صدای خشنی گفتم : - بللللللله - سلام خانم خوبی ؟ چه قدر خشن ...... این چی میگه - با کی کار داشتید اقا ؟ - با شما عزیزم عجب ادم هایی پیدا میشن ها نصفه شب زنگ زده چرت و پرت میگه - اقا اشتباه گرفتید قطع کردم .......... دوباره زنگ زد موبایل رو گذاشتم سر سایلنت .... خوابیدم ...... داشتم خواب ارمان رو میدیدم که دستی به صورتم خورد یک دفعه چشم هامو باز کرد صبری خانم جلوم واستاده بود .... بعد از اون اتافاق تصمیم گرفته بودم با هاش خوب رفتار کنم .... - بله کارم داشتید ؟ - سلام دخترم خوبی ؟ اه باز یادم رفت سلام بدم ... - سلام ببخشید اتفاقی افتاده ؟ - پاشو ساحل جان اقا ارمان پشت دره از جام پریدم - پشت دره چی کار داره ؟ - ساحل خانم بابات ..... زد زیر گریه ........ - صبری خانم چی شده حرف بزنید ؟ تا حالا ندیده بودم این طوری گریه کنه ... با صدای بلندی گفتم : - اه صبری خانم حرف بزن دیگه ........ صدای از پشت سر اومد - چرا سر اون بنده خدا داد میزنی ؟ رو گرد به صبری خانم گفت : - میتونید برید لطف کردید بیدارش کردید - ارمان چی شده چرا حرف نمیزنید ؟ - اگه از جات بلند شی میگم لنگ ظهر تو هنوز خوابی نشستم روی تخت ..... - بابات بیمارستانه ؟ - چچچچچییییی - سکته کرده از دیشب بیمارستانه ما به تو نگفتیم .. زدم زیر گریه ...... من دیدم دیشب این طوری حرف زد نگو بابا بیمارستان بوده با گریه گفتم ": - چرا مگه مهمونی نبود چرا سکته کرده - نمیدونم پاشو بریم دریا و فرزاد هم بیمارستانن..... همین طوری رفتم تو راهرو - ساحل کجا ؟ - بیا بریم دیگه تروخدا زود باش دارم می میرم -اینجوری .... اشاره ای به لباسم کرد .. وای ..... - بیا برو ماشین رو روشن کن تا من بیام ...... - چرا این طوری میکنی الان گریه کنی بابات خوب میشه دستم خودم نبود همین طوری داشتم اشک میریختم ....... از اتاق رفت بیرون ........ سریع یه مانتو پوشیدم یه شالم انداختم رو سرم ......... تو ماشین همش گریه کردم ......... - اه بسه دیگه سرم رفت چه قدر گریه میکنی ؟ اصلا حواسم به ارمان نبود دستم رو گذاشتم روی دهنم تا صدای گریه ام رو نشنوه با سرعت زیادی رانندگی میکرد چند بار موبایلش زنگ خورد ولی جوابی نداد .. چشم هامو بستم خدایا اگه برای بابام اتافاقی بیفته من چی کار کنم کاش نمیذاشتم هیچ وقت به اون مهمونی برن ...... - پیاده شو قبل از این که پیاده بشم گفت : - جلوی دریا و مامانت اینطوری گریه نکن باشه ؟ اشک هامو پاک کردم ... سرم رو تکون دادم ........ وارد بیمارستان شدیم ..... وای چه قدر شلوغه ...... از روبرو داشتند یه مرده میاوردن ناخوداگاه سرم گیج رفت نزدیک بود بیفتم که ارمان زیر بازو هامو گرفت - لازم نکرده بری تو بیا ببرمت خونه ؟ - حالم خوبه بریم - میبینم چه قدر خوبه ........ با هم رفتیم سوار اسانسور شدیم .... از دور مامان و دریا رو دیدم که نشسته بودن روی صندلی ...... - مامان ....... - ساحل چته این جا بیمارستانه ها چرا داد میزنی ..... پریدم بغل مامان دوتایی زدیم زیر گریه ........ پرستاره از دور داشت چپ چپ نگامون میکرد - زن عمو خواهش میکنم اروم تر این جا بخشی مهمیه نباید صدا باشه - باشه مادر ، ساحل جان دخترم بیا بشین ..... نشستم روی صندلی .....نگاهم افتاد به دریا اروم اشک میرخت ..... - مامان دکترا ها چی گفتن برای چی سکته کرده ؟ - نمیدونم والا حرفی که نمیزنن ......... - من میخوام بابا رو ببینم - نمیشه دخترم اجازه نمیدن ....... - چرا مامان من میخوام ببینمش ..... راه افتادم به سمت بخش های ویژه ..... کسی از پشت مانتو رو گرفت - چی کار میکنی ؟ کجا میخوای بری ؟ - ولم کن میخوام برم ....... - نمیشه بری .... با صدای بلندی جیغ زدم - گفتم ولم کن لعنتی .......میخوام برم بابام رو ببینم ........ پرستاره صدامون رو شنید اومد جلو ..... - خانم چه خبرتونه اینجا بیمارستانه ها ؟ - خوب باشه من میخوام بابام رو ببینم - عزیزم فعلا نمیشه - چرا میشه میخوام برم - گفتم نمیشه اصلا همه برید بیرون فقط یه همراه باشه کنار مریض ...... دریا اومد جلو - ساحل خانم بیا بریم بیرون - ولم کن دریا ارمان که معلوم بود حسابی کلافه شد به دریا گفت: دریا خانم بیاید همگی برید خونه من میمونم پیش عمو ...... - نه اقا ارمان نمیخواد من خودم میمونم شما مامان و ساحل رو ببرید - من هیج جا نمیام ها بیخود نقشه نکشید من رو ببرید خونه ها دریا تو با مامان برو دیشب این جا بودید خسته اید ..... - اخه خواهر من اگه چیزی لازم باشه تو که نمیتونی کار ها رو انجام بدی - چرا میتونم خوب هم میتونم ........ شما برید با مامان ...... - باشه قبول ولی اگه اتفاقی افتاد سریع خبر بدی ها ..... - باشه قول میدم ...... دریا رفت پیش مامان تا با هم برن خونه - برو مامان و دریا رو برسون - میرم دوباره برمیگردم - نمیخواد برگردی من خودم هستم - باید یه مرد این جا باشه ...... برو بابا حالا تو این موقعیت داره حرف زیادی میزنه ......
تو بیشتر به جای این که مرد باشی نامردی ........
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1
#6
اون ها که رفتند گریه کنان رفتم به سمت نماز خونه ی بیمارستان ........ اول وضو گرفتم بعدش رفتم تو نماز خونه ...... نمیدونم چرا حس کردم با نماز خوندن اروم میشم ..... نمازم که تمام شد رفتم سجده . - خدایا بابام رواز تو میخوام من بدون اون میمیرم قول میدم دیگه نماز بخونم ....خدایا قول میدم ...... از پشت یک نفر مانتوم رو گرفت از سجده بلند شدم - پاشو دختر گلم اخه برای چی اینطوری گریه میکنی... یه زن چادری بود ....... - خانم بابام حالش خوب نیست تروخدا براش دعا کنید .... - عزیزم اونی که اون بالاست همه ی کار ها رو خودش درست میکنه گریه نکن دخترم .... چه قدر با ارامش حرف میزد ... اشک هامو پاک کردم.... - باشه دیگه گریه نمیکنم اما قول بدید که براش دعا کنید... نمیدونم چرا ان قدر داشتم باهاش صمیمی حرف میزدم - باشه عزیزم حالا برو دست و صورتت رو بشور که چشم هات بدجوری قرمز شده بهش لبخندی زدم ..... رفتم دست و صورتم رو شستم برگشتم به بخش .... رو صندلی نشسته بودم که ارمان اومد دستش یک پلاستیک پر از خوراکی بود - چرا برگشتی ؟ - گفتم که برمیگرم بیا بگیر این ها رو برای تو گرفتم ..... کاش برنمیگشتی ....... - من نمیخورم ..... - چرا ؟ از خواب بلند شدی هیچی نخوردی حالا دیگه کم مونده تو بری روی تخت بیمارستان بخوابی ....... روم رو کردم یه طرف دیگه حوصله ی نصیحت های این یکی رو دیگه ندارم .... هر چی صدام کرد جوابش رو ندادم ...... دستم رو گذاشتم روی چشم هام ....... - خدایا خودت کمکش کن ای خدا ....... صدای پرستار که اومد سرم رو بلند کردم داشت ارمان رو صدا میکرد .... خواستم از جام بلند شم که اجازه نداد ....... مسخره ...... دوباره چشم هامو بستم منتظرآرمان شدم تا بیاد .... بعد نیم ساعت اومد ..... چشم هاش قرمز بود یعنی دکتر بهش چی گفته ..... - دکتر چی گفت؟ جوابم رو نداد ... - آرمان با تو هستم ها میگم دکتر چی گفت ...... - بابات زیاد حالش خوب نیست.... باید برای معالجه بره خارج ...... حالش خوب نیست ..... بره خارج ...... این چی داره میگه ...... من اگه بابام رو نبینم میمیرم ...... اومدم حرف بزنم که سرم گیچ رفت دیگه هیچی نفهمیدم ..............

خانم ... اروم چشم هامو باز کردم ... این جا دیگه کجاست .... - خوبی ؟ سرم رو تکون دادم ...... وای بابام . یک دفعه بلند شدم سوزن سرم از دستم در اومد - چی کار میکنی تو ؟ دستت رو ببین نگاهم به دستم افتاد ....به جهنم که داره خون میاید از جام بلند شدم بابام داره میمیره من دارم اون وقت من روی تختم ...... از اتاق امدم بیرون .. - خانم کجا داری میری تو حالت خوب نیست صبر کن سرمت رو درست کنم سرم گیچ میرفت ولی اعتنایی نکردم ... - حالم خوبه خانم بذارید من برم بابام حالش خوب نیست - عزیزم تو فشارت پایین نباید از جات تکون بخوری رگ دستتم که خونریزی کرده ... همکارام به بابات رسیدگی میکنند اره دیدم چه قدر رسیدگی میکنند - خانم با تو هستم ها حداقل بذار دادشت بیاد ....... من رو دعوا میکنه ها من که داداش ندارم - داداشم ؟؟؟؟؟؟ - اره دیگه اون پسر خوشگله ..... خاک برسرش نکنن چه چشم های هیز هم داره ......... اول به سالن نگاه کردم این اون بخشی نبود کمه بابا توش بود .از یک نفر پرسیدم بخش قلب کجاست چون سرم گیچ میرفت مجبور شدم سوار اسانسور بشم . - خانم دستتون .... فکر کنم خونریزی کرده ها .... یه دکتر ژیگول بود جوابش رو ندادم . اومد نزدیک تر ..... - اجازه بدید کمکتون کنم ...... اه چرا نمیرسه ..... - نه اقا نمیخوام همه ی مانتو پر از خون شده بود ولی برام مهم نبود ...... از اسانسور اومدم بیرون .... از دور ارمان رو دیدم سرش رو تکیه دادم به دیوار .... رفتم نزدیک تر ...... - بابام کجاست ؟ میخوام ببنمش روش رو برگردوند چشم هاش گرد شد - تو چرا .. چرا لباسات خونیه ... مگه به پرستاره نگفتم نیای بالا ... - نمیشنوی میگم بابام کجاست ؟ - چته اروم تر حا لش یک ذره بهتره نگران نباش به بابا زنگ زدم داره کار هاش درست میکنه ...... - یعنی واقعا باید بره خارج - دکتراش این رو میگن .... - پس منم باید باهاش برم یک دفعه جدی شد - تو مگه دانشگاه نداری ؟ انگار یادت رفته نبید سر کلاس من غیبت کنی .... برو بابا باز جوگیر شد - نمیشه بابام رو ببینم ... - چرا اما اول بیا برو دستت رو پانسمان کنند بابات تو این طوری ببینه دوباره سکته میکنه که .... - باشه ......... بعد از این که بابام رو دیدم یک ذره حالم بهتر شد
نمیتونست حرف بزنه ولی با نگاهش با هم حرف زد ...

در عرض ده روز ارمان سفر جور کردن بابا به خارج رو فراهم کرد ..... یه بلیط برای بابا گرفته بود یه بلیط برای مامان ... کاش میشد منم با هاش میرفتم ...... شبی که میخواستن برن از بعد از ظهرش من شروع کردم به گریه کردن ..... قرار شده بود دریا هر چند شب با فرزاد بیان این جا بخوابن ........ ای خدا کاش این آرمان زورگو هم باهاشون میرفت..... یعنی میشه بابام خوب بشه اخه من چه جوری طاقت بیارم چند ماه مامان و بابا رو نبینم خدایا خودت کمکم کن ... با صدای در از فکر و خیال اومدم بیرون ...... صدای مامان بود اومده خداحافظی دوست نداشتم من رو با این چشم های گریون ببینه - مامان شما برید پایین من الان میام .... - باشه دخترم پس زود باش داریم میریم فرودگاه ها میترسم بابات زود تر برسه زشته امبولانس از ما زود تر برسه ها........... - اومدم مامان جان ...... رفتم جلوی اینه چشم هام بدجور قرمز شده بود مجبور شدم یه ذره کرم پودر بزنم یه مانتوی مشکی پوشیدم با یه شال سرمه ای ........ کیفم رو برداشتم رفتم پایین .... همه تو حیاط منتظر من بودند . - ببخشید همگی منتظر من موندید ارمان چپ چپ نگاهم کرد خدا یعنی من از امشب باید با این گوریل تنها باشم!!!!!!!!! خدا پدر این صبری خانم رو بیامرزه که قرار پیش من بمونه ..... قرار شد دریا و فزاد با ماشین خودشون بیان , من و مامان هم با ماشین ارمان بریم ...... تو ماشین مامان کلی سفارش کرد که آرمان مواظب من باشه ..... در گوش مامانم اروم طوری که آرمان نفهمه گفتم : - مامان تروخدا به این آرمان بگو به من گیر نده ها هی نگه این کار رو بکن اون کار رو بکن ..... - تو اذیت نکنی اون ترو خدا اذیت نمیکنه ..... - مامان ...... - شوخی کردم دختر قشنگم ولی جدا از شوخی آرمان به من قول داده برات برادر خوبی باشه من اول ترو به خدا بعد هم به آرمان میسپرم باشه عزیزم ؟ دریا و فرزاد هم که هستن ....... من نمیخوام آرمان برادرم باشه !!!!!!!!!!!!!! برای این که ناراحتش نکنم قبول کردم ..... - مامانی تروخدا مواظب بابا باشید ها ....... - باشه عزیزم نگران نباش مطمئن باش زود زود خوب میشه ........ انگار داشت بچه گول میزد ...... وقتی خواستم بابا خداحافظی کنم سعی میکردم که گریه نکنم ولی مگه میشد اخر سرم طوری گریه کردم که صداش تافرودگاه های دیگه هم رفت ....... موقع برگشت تو ماشین با آرمان تنها بودم یک آهنگ غمگین هم گذاشته بود من که ناخواسته گریه ام می یومد حالا با این آهنگ شرشر اشک هام می یومد درگیر رویای تو ام ، منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهات گذاشت ، تو منو انتخاب کن... دلت از آرزوی من ، انگار بی خبر نبود حتی تو تصمیمای من ، چشمات بی اثر نبود... خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم... باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است... هرکاری می کنه دلم ، تا بغضمو پنهون کنه چی می تونه فکر تو رو ، از سر من بیرون کنه؟؟؟ یا داغ رو دلم بزار ، یا که از عشقت کم نکن تمام تو سهم منه ، به کم قانعم نکن... خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم... باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است ... - اه بسه دیگه چه قدر گریه میکنی ؟ بابات که حالش خوب بود تا چشم بهم بزنی اومدن اگه بابای خودشم بود همین حرف رو میزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - خوب شام چی میخوری ؟ بریم بیرون؟ - من هیچ جا با تو نمیام .... - بسم الله باز شروع کرد ؟؟؟؟؟؟ - آرمان حوصله ندارم ها بریم خونه صبری خانم شام درست کرده ..... دور زد به سمت خونه .... وقتی رسیدیم در ماشین رو محکم بستم پیاده شدم .... اروم شنیدم که میگفت : - دختر ی دیوانه زد در عزیز رو شکست ..... خنده ام گرفت راست میگفت تمام عصبانیتم رو سر در بیچاره در اوردم ..... صبری خانم تو اشپزخونه داشت شام رو آماده میکرد ..... - سلام برگشت چشم های اونم قرمز بود معلوم بود گریه کرده - سلام دخترم به سلامتی مامان و بابا رفتن ....... - اره صبری خانم - باشه بیاید شام رو آماده کردم - شما بخورید من کارم طول میکشه - پس به آقا میگم منتظر بمونه تا شما هم بیاید ....... رفتم وضو گرفتم بعدش رفتم تو اتاق لباس هامو عوض کردم .....
بعد از مریضی بابا تصمیم گرفته بودم که همه ی نماز هامو بخونم تا خدا بیشتر بهم کمک کنه ....

یک هفته از رفتن مامان و بابا میگذشت دیگه کم کم داشتم به نبودنشون عادت میکردم .. همین که از مامان میشنیدم بابا حالش داره بهتر میشه برام کافی بود .... داشتم جزو هامو نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد .... شماره اش نا آشنا بود .... - بله ؟ - سلام خانم خوش اخلاق ..... - شما ؟ - دستت درد نکنه دیگه من رو نمیشناسی ده روز پیش زنگ زدم یادت نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اهان این همون پسر منگولست که زنگ زد من رو بیدار کرد نصفه شب .. - کارتون رو بگید ؟ - وای باز که تو خشن حرف زدی ؟ - اقای محترم زنگ زدی به من میگی تو خشنی ..... خدا همه ی مریض های اسلام رو شفا بده...... تلفن رو قطع کردم ........ دوباره زنگ زد .... اه اگه گذاشت درس بخونم الان فردا آرمان پدر من رو در میاره.................. جواب دادم .... - آقا لطفا مزاحم نشو من درس دارم ...... - ای جونم داشتی درس میخوندی ... خوب کی قرار بذاریم همو ببنیم .... - چی داری برای خودت قرار میذاری منم اصلا شما رو نمیشناسم چه برسه به این که بخوابم قرار بذارم ......اگه یک بار دیگه مزاحم بشی من میدونم و تو ...... قطع کردم گوشیم رو هم گذاشتم سر سایلنت .... صدای ترمز ماشین آرمان اومد .... وای عزائیل اومد ... کم کم داشتم بهش یه حسی پیدا میکردم ... نمیدونم چه حسی بود ولی خدا کنه حس عاشق شدن نباشه که اصلا مرد زندگی نیست ...... تاپم رو با یه بلیز استین بلند عوض کردم ....... رفتم پایین .... - سبزی خانم ؟؟؟؟؟؟ از آشپزخونه سرش رو آورد بیرون ..... - الهی فدات بشم ساحل جان چند وقت بود به من نگفته بود سبزی خانم ...... خندیدم راست میگفت ..... - شام چی داریم ؟ - کوکو سبزی درست کردم ..... اخ جون غذایی که دوست دارم ......... اروم طوری که صدام بلند نباشه گفتم : - این بچه ژیگول کجاست .. - کی رو میگی مادر ؟ - آرمان خوش اخلاق رو میگنم دیگه ..... صدایی از پشت اومد ........ - من اینجام کاری داری ؟ وای یا خدا این از کجا پیداش شد .... برگشتم .....به به پسر عمو چه تیپی زده معلومه با دوست دختر جونش بیرون بوده!!!!!!!!!11111111 یه بلیز تنگ مشکی تنش بود با یه شلوار خوش رنگ معلوم بود از اون گرون هاست ... برای اولین بار یقه اش باز بود یک گردنبد خوشگل هم انداخته بود گردنش ... - دید زدنت تموم شد ..... صبری خانم خندید ...... پرو عجب هیکلی داره ها خوش به حال زنش ....... - کی گفته من دارم تو رو دید میزنم ...... - دروغ میگی چشم هات برق میزنه حالا عیبی نداره همه بهم میگن خیلی خوشگلم اتفاقا الان تو کوچه دختر بازور میخواست بهم شماره بده ابرو هاش داد بالا .... - چه اعتماد به نفسی داره ماشاالله ...... رفتم تو اشپزخونه نشستم پشت میز ... ان قدر گرسنه ام بود که اصلا نفهمیدم چه جوری غذارو خوردم عین این ندید بدید ها .... آرمان طبق معمول داشت چپ چپ نگاهم میکرد . عجب بدبختی گیر کردم ها تو خونه ی خودم هم نمیتونم راحت غذا بخورم ... با کمک صبری خانم ظرف ها رو شستم ....... - ساحل جان من میتونم چند روز برم خونه اخه دخترم میخواد زایمان کنه .. - باشه اشکال نداره برید به دریا میگم بیاد چند روز این جا ..... برگشتم تو اتاقم موبایلم رو چک کردم تا میس کال داشتم از اون مزاحمه چند تا هم اسمس .... همه ی اسمس هاش چرت و پرت بود ... عجب سریشی هست ها ول کن نیست ........ اسمس دادم - لطفا مزاحم نشید دیگه ...
دوباره زنگ زد خواستم جواب بدم که صدای در اتاقم اومد حتما آرمانه .....

گوشیم رو انداختم روی تخت ..... - بله ؟ - میتونم بیام تو ؟ - اره اومد تو اتاق لباس هاشو عوض کرده بود یه تیشرت سرمه ای پوشیده بود با یه شلوار ورزش مشکی ...... - کارم داشتی ؟ - ورق4A داری ؟ - اره دارم چند تا بدم؟ - 4 تا بده ؟ وای نکنه امتحان داریم رفتم از تو کمدم چند تا ورق اوردم بیرون ....... - بیا - زیاده فقط 4 تا برگه میخواستم - من دارم اگه بازم خواستی بگو ....... موقع که خواست بره صداش کردم ... - آرمان ؟ - هان ؟ بی ادب ..... - فردا امتحان داریم ؟ - به نظرت باید جواب بدم ؟ - حالا بگو دیگه ...... سرش رو تکون داد که یعنی اره ........... ای خدا این چه قدر امتحان میگیره .. دراز کشیدم روی تختم جزوه ها رو مرور کردم خوبه فهمیدم امتحان داریم ها مگرنه ضایع میشدم فردا ...... گوشیم رو برداشتم چند تا میس کال داشتم دوباره ای بابا یارو انگار کار و زندگی نداره .......... ساعت داشت حدود 3 رو نشون میداد ولی من همچنان داشتم جزو ها رو میخوندم دوست نداشتم جلوی آرمان ضایع بشم ...... یه دفعه یه فکر شیطونی اومد تو ذهنم ....... اروم رفتم تو سالن آرمان بیدار نبود ........... دراتاقش رو ارم باز کردم خواب بود ، اخ جون پس میتونم نقشه ام رو عملی کنم زیر تختش چند تا برگه بود یعنی همون سوال های امتحانیه ؟ رفتم جلوتر ورق خالی بود اه چه قدر ضایع شدم .... باید دنبال سوال ها بگردم ببینم کجاست .... داشتم دنبال سوال ها میگشتم که یک دفعه تکون خورد نزدیک بود سکته کنم ... هر چی گشتم نبود نا امید شدم .. بذار ساعتش رو بردارم صبح خواب بمونه ........ ساعتش رو برداشتم بردم تو اتاق وقتی درستش کردم دوباره گذاشتم سر جاش ....... اخ .... ساحل خانم گل کاشتی ایول بگیر با خیال راحت بخواب که صبح آقا ارمان سر کلاس نمیره .... با صدای داد آرمان از خواب بیدار شدم .... وای خودمم خواب موندم که الان ارمان حتما میفهمه من ساعتش رو دست کاری کردم ......... صدای صبری خانم می یومد که هی بهش میگفت اروم باش ........ لباس هامو عوض کردم رفتم پایین ........ خیلی خونسرد سلام دادم - سلام چه خبرته خونه رو گذاشتی روی سرت - تو به ساعت من دست زدی ؟ - نه چه طور مگه؟ - منم باور کردم که تو بهش دست نزدی چرا نرفتی سر کلاس ؟ - خوب خواب موندم دیگه ؟ - اره جون خودت خواب موندی یا گفتی حالا که قرار آرمان خواب بمونه منم بگیرم با خیال راحت بخوابم ..... - برو بابا خدا شفات بده ...... رفت تو اتاقش در رو هم محکم بست ........ معلوم نیست این به کی رفته انقدر بد اخلاقه ..... - صبری خانم شما مگه قرار نبود برید ؟ - چرا مادر ولی میترسم شما هارو تنها بذارم میترسم بزنیدهمدیگر رو بکشید - سبزی خانم داشتیم این روانیه به من چه ؟ - خوب مادر حق داره به کلاسش نرسیده راستی تو دانشجوی آرمانی ؟ - اره صبری خانم ولی خواهش میکنم به هیچ کس نگید ها - باشه دخترم من دیگه برم دیر شد - برو خیالت راحت ........ بیچاره غذای ظهر هم گذاشته بود ......... یه زنگی به مامان زد تا حالشون رو بپرسم ....... بعد از تلفن آرمان با اخم از اتاقش اومد بیرون رفت .......... وقتی عصبانی میشد خوشگل تر میشد ....
با خودم گفتم حالا که تنهام بذار منم برم بیرون ......
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1
#7
از بیرون که اومدم باز با ارمان دعوام شد چه گیری میده چرا مانتوت کوتاه ، چرا شالت عقب رفته ، چرا شلوار تنگ میپوشی یکی نیست به این بگه به تو چه ؟؟؟؟؟ گیر هایی که تا حالا مامان و بابام بهم نگفته بودن این داشت تذکر میداد شایدم با گشت ارشاد دستش تو یه کاسه است .. بلاخره اون مزاحمه موفق شد یه چند کلمه با من حرف بزنه اخر سرم ازم قول گرفت که با هم بریم بیرون بیچاره نمیدونه من گذاشتمش سر کار .... حالا که بیکارم بذار برای تفریح با هاش دوست بشم ... ان قدر که خسته بودم زود خوابم برد .... قبل از خوابم در رو قفل کردم هر چی باشه الان اون و من تنها تو خونه ایم این دریا هم هی عشوه های شتری میاد - نه امشب نمیتونیم بیایم اخه خونه ی مادر شوهرم دعوتیم ای شوهر ذلیل ..... وای اگه بچه های دانشگاه بفهمن من با استاد گرامیشون آرمان خان شب تنها یه جا بودم چه حالی بهشون دست میده الان هر دختر دیگه ای بود هی عشوه میومد که من شب تنها میترسم بخوابم ایول به خودم که نترسم اگه ارمان پاشو از در بذار تو چفت پا اومدم تو صورتش با این فکر و خیال ها خوابم برد با دل درد از خواب پریدم اه لعنتی الان اخه وقتش بود ؟؟؟؟ من دیدم از سر شب حالم بده نگو میخواست این بلا سرم بیاد از جام بلند شدم خوبه حالا خراب کاری نشده رفتم تو کمدم رو نگاه کردم اون وسیله ای رو که میخواستم نداشتم ....... ای به خشکی شانس حالا چه غلطی بکنم ..... صبری خانم که نیست به اون بگم بره بخره ...... رفتم تو اتاق مامان تا شاید اون جا پیدا کنم ولی نبود که نبود ........ یه نگاهی به پایین انداختم همه ی چراغ ها خاموش بود خوب خدا رو شکر آرمان خوابه میتونم برم بخرم ساعتم رو نگاه کردم نزدیک یک بود ...... مجبورم برم بخرم دیگه تا صبح که نمیتونم تحمل کنم ...... از زور دل درد نمیتونستم تکون بخورم ... یه مانتو پوشیدم یه شالم انداختم روی سرم با همون شلوار ورزش که تنم بود سوییچ ماشین رو برداشتم از پله ها اروم اومدم پایین این پسره بلنده شه نمیذاره من جهنمم برم ...... خواستم در رو اروم باز کنم که صداش اومد ..... یه متر پریدم بالا دیوانه تو تاریکی نشسته .............
خدایا یه لطفی بکن همه ی مریض ها رو شفا بده اخه ادم با عقل که تو تاریکی نمیشینه ........- کجا با سلامتی ؟ شما که تازه از بیرون تشریف اوردید برای موضوع صبح با هاش قهر بودم جوابش رو ندادم ..... - مگه با تو نیستم ؟ کرم شدی ؟ - آرمان حرف دهنتو بفهم ها هر چی هیچی نمیگم بیتربیت تر میشی میخوام برم بیرون کار دارم - چی کار داری نصفه شبی ؟ چپ چپ نگاش کردم همین مونده بهش بگم میخوام برم چی بخرم - کارم دارم به تو هم مربوط نمیشه - اه جدی خوبه گفتی یعنی الان خانواده ات اگه بودن میذاشتن نصفه شبی بری بیرون .... - آرمان من اصلا اعصاب ندارم ها بیا برو کنار میخوام برم ...... - من به شما اجازه نمیدم این وقت شب بری بیرون ..... ای خدا عجب بدبختی گیر کردم ها ای مامان بابا کجایید ...... - من به اجازه ی تو احتیاجی ندارم بیا برو کنار حالم خوب نیست ..... - مسئولیت تو الان به عهده ی منه منم اجازه نمیدم بری بیرون هر چی میخوای فردا بخر الان هم بیا برو تو اتاقت تا اون روی سگ من رو بالا نیاوردی .... گریه ام گرفته بود من چه قدر بدبختم گیراین افتادم ..... - آرمان ازت خواهش میکنم برو کنار بذار برم کار دارم نمیتونم تا صبح تحمل کنم - ای طرف اگه بخوادد تا صبح تحمل میکنه ........ لعنتی فکر کرده میخوام برم خونه ی کسی ...... بیشعور .... زدم زیر گریه ...... - خیلی بیشعوری ارمان خیلی ..... من میخواستم برم از دارخونه چیزی بخرم ..... احمق انگار تازه به خودش اومده که چه حرفی زده ... - قرص میخوای ؟ بگو خودم میرم الان میگیرم شاید اصلا داشته باشم بگو چه قرصی میخوای با گریه گفتم : - نه خیر قرص نمیخوام بذار برم - تو بگو چی میخوای ؟ شاید من داشته باشم ...... اه عجب خریه نمیفهمه من چی میخوام . اخه مگه تو میشی که داشته باشی ...... سرم رو انداختم پایین .... - نوار ....... میخوام چشم هاش گرد شد من نمیدونم این چه جوری با این عقل پوکش استاد دانشگاه شده با لحن اروم تری گفت : - خوب از اول میگفتی صبر کن خودم میرم میگیرم نری بیرون ها .... انگار من بچه ی کوچلو هستم که میگه نری بیرون ها ..... ابروم جلوش رفت حالا دیگه چه جوری تو چشم هاش نگاه کنم ... بعد از نیم ساعت اومد از صدای ترمز ماشینش فهمیدم .... ای خدا ابروم رفت ..... صدای در اتاقم اومد با صدای ارومی گفتم بفرمایید . نمیدونم چه جوری فهمید من که خودم صدای خودم رو نشنیدم گوشاش تیزه که میفهمه ما سر کلاس تقلب می کنیم ... - بیا بگیر من میرم تو اتاقم اگه کار داشتی صدام کن .... - بذار رو زمین بر میدارم .... معلوم بود خنده اش گرفته .... - باشه ... حیف که خجالت میکشم مگر نه با همون پلاستیک میزدم تو صورتش ....
وقتی رفت پلاستیک رو برداشتم معلومه تا حالا هم از این چیز ها نخریده ناشیه که رفته 10 بسته خریده ...صبحش با دل درد زیاد از خواب بیدار شدم .... از ترس اینکه با آرمان رو به رو نشم نرفتم پایین صورتم رو شستم دوباره برگشتم تو اتاق .... خوب امروز با هاش کلاس ندارم ها مگر نه حسابی ضایع میشدم ...... از تو کولم یک کیک دراوردم خوردم ...... حیاط رو نگاه کردم آرمان هنوز نرفته بود ......... ای تو روحت حالا موقع هایی که نباید تو خونه باش تو خونه است ...... رو تخت دراز کشیدم شروع کردم به اسمس بازی کردن ...... مهران همش میگفت میخوام ببینمت ...... داشتم اسمس بازی میکردم که در اتاق زده شد یا بسم الله نکنه آرمانه اگه اون باشه چه غلطی کنم چه جوری میتونم تو چشم هاش نگاه کنم با این ابرو ریزی که کردم - ساحل ..... ساحل جان بیداری؟؟؟؟؟؟؟ اخیش دریا است ....... - بیا تو به به خانم چه تیپی زده!!!!!!!!!!! - سلام دریا خانم گل بابا تو که کشتی خودتو ان قدر خوشگل کردی - لوس خوبی ؟ آرمان بهم زنگ زده گفت حالت خوب نیست چته چیزی شده ؟ براش گفتم برای چی حالام خوب نیست - خاک بر سرت نکنه ساحال آرمان از کجا فهمیده تو حالت خوب نیست ابرو ی ما رو بردی یه وقت جلوش سوتی ندی ها ........ خوبه نگفتم دیشب آقا رفته باقالی خرید مگر نه من رو کشته بود ...... - وای دریا کشتی من روعین مامان بزرگ ها هی نصیحت کن همچین میگی انگار مرد ها از چیز ها سر در نمیارن ..... - حالا بر فرض که سر در بیارن حیای تو کجا رفته ؟؟؟؟؟؟؟؟ ...... - هیش مامان بزرگ حیامو گربه برده بین بچه هاش تقسیم کرده ..... راستی با مامان تازه حرف زدم حالش خوب بود بابا هم خیلی بهتره شده بود - اره خدا رو شکر دیروز زن عمو زنگ زد گفت حالش خیلی خوبه ... ساحل کاری با من نداری من برم همچین آرمان گفت حالت خوب نیست گفتم الان رو به موتی ..... - مسخره آرمان غلط کرد گفت تو باید به حرف اون گوش بدی؟؟؟؟؟ شب نمیای ؟ - چرا شب میام با فرزاد این جا میخوابیم ....... یه وقت به خودت زحمت ندی شام درست کنی ها ... - خیلی لوسی دریا من ان قدر دل و کمرم درد میکنه اصلا نمیتونم از جام بلند شم یه نگاهی به خودم کردم قیافه ام عین مرده ها شده بود یه ذره به خودم رو رسیدم نشستم جلوی اینه خودم رو اصلاح کردم ...... به به چه خوشگل شدم چون پوست صورتم روشن بود زیاد معلوم نمیشد که اصلاح کردم .... رفتم تو راهرو اثری از آرمان نبود صدای شر شر اب می یومد ... اخ جون آوار مرگش رفته حموم سریع لباس پوشیدم رفتم سرکوچه کلی برای خودم چرت و پرت خریدم از لواشک و چیبس و پفک و اب میوه , چند مدل هم کیک خریدم ..... سریع برگشتم خونه خدا رو شکر آقا هنوز تو حموم بود .... معلوم نیست چی کار میکنه ؟؟؟؟؟؟؟؟ مثل دختر ها میمونه پفک رو بازکردم اخ جون عین این حامله ها با شوق و ذوق خوردم .... دستم رو گذاشتم روی شکمم ... مامانی دلت پفک میخواست نه بیا بخور یه وقت ضعف نکنی لب تاب رو روش کردم یه فیلم باحال گذاشتم دیدم .... اه اه صحنه ی های +18 سال اومد مثل بچه ها که نباید از این چیز ها ببینن هی دستم رو میذاشتم جلوی چشمم دوباره میدیدم ساعت دو و نیم بود که زنگ ایفن زده شد از پنجره نگاه کردم پیک موتوری غذا آورده بود .... ووووویی الان میاد بالا سریع صدای لب تابو کم کردم حالا الان عین خر سرشو میندازه میاد تو با این صحنه های قشنگ روبه رو میشه !!!!!!!!!! از فکر هایی که تو ی ذهنم می یومد خنده ام می گرفت ........ همین طور که حدس زدم اومد بالا هر چی در زد در رو باز نکرد وای چه قدر من ضایع ام ...... بعد از چند دقیقه رفت .... حتما فکر کرده خوابیدم .... فیلم که تموم شد خوابم گرفت ته معده ام ضعف میرفت ولی خوابیدم ....... با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم ...... اگه گذاشتن منه بدبخت یک ذره بخوابم .... - بله؟؟؟؟؟؟؟/ - سلام عزیزم خوبی ؟ یه ذره فکر کردم ببینم کیه یادم افتاد مهرانه .. - سلام مرسی ..... - چرا صدات این جوریه گلم ؟ - به خاطر این که خواب بودم با اجازه تون شما من رو بیدار کردی ؟ - جدی خواب بود ؟؟؟؟؟ ساعته 8 شبه ها ...... وای خاک بر سرم من چه قدر خوابیدم ....... - کارم داشتی ؟ - اره میخواستم شام بریم بیرون با هم ... - امشب ؟ من نمیتونم بیام بعدشم اصلا کی گفته من و شما باید با هم بریم بیرون ... - وای که چه قدر بد اخلاقی تو خوب فردا ناهار با هم بریم خوبه ؟ - باید فکر کنم من تا ساعت 1 دانشگاه کلاس دارم اگه خواستم بیام خبر میدم - باشه عزیزم راستی از اسمس ها خوشت اومد ؟؟؟؟؟ یاد اسمس هاش افتادم خاک بر سر بی حیا چه اسمس هایی داده بود با اینکه خودم از اسمس ها داشتم ولی اصلا خودش نمیومد که یه پسر غریبه همچین اسمس هایی برام بفرسته ..... - اقا ی محترم من اصلا از این اسمس هاتون خوشم نیومد ها یک ذره با ادب تر بفرستید - تو جون بخواه چشم ......... - من باید برم کار دارم بای ....... نذاشتم بیچاره حرفش رو بزنه سریع قطع کردم ....... انگار من از پشت کوه اومدم میخواد خرم کنه ....... صدای دریا می یومد ...... کاش میتونستم برم پایین ... ولی اگه برم چه جوری تو چشم های آرمان نگاه کنم به اندازه ی کافی ابرو رفت ...... جزه هامو در آوردم که بخونم حداقل فردا سر کلاسش ضایع نشم ... سرم تو جزه بود که دریا عین خر اومد تو ..... - دریا جان میشه بگی به شما یاد دادن قبل اومدن در بزنی یا نه ؟ خندید ....... - یاد دادن دیگه خواهر پاشو بیا شام سرد شد - من نمیام سیرم شما بخورید ؟ - چرا اون وقت ؟ آرمان گفت نهار هم نخوردی ... وای این آرمان هم برای خودش جاسوس شده هی کار های من رو به دریا میگه . - پاشو بیا لوس نشو دیگه ...... - نمیام دیگه تو برو ...... - حالت خوب نیست باید چیزی بخوری ها مگر نه سکته میکنی بدبخت ......... - بیا برو خانم دکتر .... از گشنگی داشتم می مردم ولی حوصله ی نگا های آرمان رو نداشتم .. از تو پلاستیک یه بسته لواشک در اوردم با کاتری که روی میزم بود باز کردم شروع کردم به خوردن .... به به چه خوش مزه است ..... هنسفری رو از روی میز عسلی برداشتم گذاشتم تو گوشم از تو موبایلم یه اهنگ باحال انتخاب کردم ... صداش رو هم تا اخر زیاد کردم ........ ساعت راسه دوئه ، حواسم به توئه ، چشام دنبال تو میدوئه… همه کارات نوئه که مخصوص توئه ، با تو همه چی ضربدر دوئه… فکرم باهات عوض شده ، امسالم باز عشقت مده حتی اگه بگی برو ، من میخوامت بازم تورو… ساعت راسه دوئه حواسم به توئه چشام دنبال تو میدوئه همه کارات نوئه که مخصوص توئه با تو همه چی ضربدر دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راسه دوئه حواس من به توئه بازم چشمام داره دنبالت میدوئه همه ی کارات نوئه که مخصوص توئه ، با تو هرچی که هست همیشه ضربدر دوئه… ساعت راسه دوئه ، حواسم به توئه ، چشام دنبال تو میدوئه… همه کارات نوئه که مخصوص توئه ، با تو همه چی ضربدر دوئه… مگه میشه این عشق واسم عادی بشه؟ نه نمیشه نمیشه! با صدای بلند تو هم بهم بگو : نمیشه نمیشه! فکرم باهات عوض شده ، امسالم باز عشقت مده. حتی اگه بگی برو من میخوامت بازم تورو… ساعت راسه دوئه حواسم به توئه چشام دنبال تو میدوئه همه کارات نوئه که مخصوص توئه با تو همه چی ضربدر دوئه ساعت راسه دوئه حواسم به توئه چشام دنبال تو میدوئه همه کارات نوئه که مخصوص توئه با تو همه چی ضربدر دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه وای که چه آهنگ باحالیه عاشقشم ........ همین که از روی تخت برگشتم به سمت دیگه آرمان رو جلوم دیدم نفهمیدم چه جوری بلند شدم .......
عین جن اومد ه تو اتاق نمیگه من سکته میکنم بی زن می مونه !!!!!!- تواین جا چی کار میکنی ؟ بهت یاد ندادن میخوای وارد اتاقی بشی در بزنی - این مسخره بازی ها یعنی چی که نمیای پایی از دیشب همش تو اتاقی ؟ وای یادشه یعنی ؟ - جواب من رو بده ؟ - من در زدم ولی تو کر بودی نشنیدی ...... پاشو بیا پایین - نمیخوام بیام سیرم - ان قدر این چرت و پرت ها رو بخور تا بمیری ...... رفت در رو هم محکم بست ..... وا این چشه چرا همچین کرد ...... خوب لباس استین بلند تنم بود ها مگر نه باز سوتی میدادم ..... نزدیک یه ساعت با مریم حرف زدم بهش گفتم مهران ازم خواسته باهاش برم بیرون .... اونم که عاشق پسرا ........ تا اخر شب دریا چند بار اومد بالا من رو راضی کنه که غذا بخورم ولی نخوردم که نخوردم ........ ساعت رو گذاشتم که یک ذره زود تر بیدار شم جزو ها رو بخونم ... با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم ..... رفتم پایین از پله ها که میرفتم پایین همش احساس میکردم سرم داره گیچ میره ولی بهش اعتنایی نکردم ........ رفتم دستشویی کار که تموم شد برگشتم به اتاقم تا حاضر بشم ..... یه مانتوی تیره پوشیدم حالا تو این موقعیت روشن نپوشم بهتره !!!!!!!!!!!!! یه آرایش متناسب با رنگ مانتوم کردم .... یه خط چشم مشکی کشیدم یه ذره هم سایه ی طوسی هم زدم که هم رنگ چشم ها بود ,رژگونه هم زدم ؛ حالا نوبتی هم که باشه نوبت رژ از تو کشوییم یه رژکالباسی رنگ برداشتم زدم .... وای الان باز دیر میرسم ها .... الهی قربون خودم برم که ان قدر خوشگلم ........ از آینه دل کندم رفتم پایین .... دریا بیدار بود تنها تو آشپزخونه داشت چایی دم میکرد - سلام صبح بخیر - سلام عزیزم خوبی ؟ بهتری دلت خوب شد ؟ - بهترم اما حس میکنم سرم گیچ میره ..... - رنگت خیلی پریده بیا صبحونه بخور ..... داشتم صبحونه میخوردم که نگاهم به گردنش افتاد ...... یه دفعه شیطون شدم ...... - دریا چرا گردنت کبوده ؟ هل شد....... - گردنم چیز.... اهان الان خورد به در کابینت ..... - در کابینت اون وقت ببخشید میشه بگید چه جوری خورد که این جوری کبود شد ؟ - اه ساحل یه جوری خورد دیگه - منم که عر عر اصلا نفهمیدم ...... میگم این فرزاد بهش نمیاد وحشی باشه ها؟؟؟؟؟؟؟ ..... صورتش سرخ شد .... الهی قربونش برم که عین رنگ گوجه شد - ساحل خجالت بکش ............ - بابا مگه چیه خوب زنشی دوست داره اینطوری بوست کنه مگه بده.... - بسه دیگه ..... - وای دریا منم خیلی دوست دارم شوهر آینه ام اینطوری بوسم کنه ها .... دوست دارم همه جام کبود باشه خوب نه مزه میده ....... یک دفعه سرفه کرد ....... - چت شد تو یک دفعه بابا خجالت نداره که تازه خیلی هم خوبه بعضی اوقات گردن مامان هم کبود میشه برای این که بابا خیلی شیطون مگه نه ؟.... هی چشم غره میرفت ...... - وا تو چرا همچی میکنی ؟ چرا چشم هاتو عین یوز پلنگ میکنی ؟ وای دریا خیلی کمرم در میاد هر ماه فقط دلم درد میگرفت ولی این ماه کمرم خیلی درد میاد لباس هام هی
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1
#8
باز صدای سرفه اومد ولی این دفعه صدای سرفه ی دریا نبود ...وای بازم سوتی ........ تا سه نشه بازی نشه خدا سومیش رو به خیر بگذرونه برگشتم خاک برسرم دو دستی یعنی این همه مدت آرمان داشت حرف هامو گوش میکرد ...... پس بگو چرا دریا هی چشم غره میرفت ...... از صندلی بلند شدم برگشتم ....... - سلام ...... قیافه اش جدی بود ولی چشم هاش میخندید ... دریا که صورتش شده بود لبو ..... فکر کنم خودمم دسته کمی از دریا ندارم ...... با خونسردی کامل از دریا خداحافظی کردم اومد بیرون ....... الان با خودش چه فکر ها که نمیکنه وای که ساحل باز خراب کاری کردی .... موقع رانندگی باز سرم گیچ رفت یه گوشیه ای ماشین رو پارک کردم سرم رو گذاشتم روی فرمون ..... تا دانشگاه چند بار نزدیک بود تصادف کنم .... سر کلاس مریم کنار خودش برام یه جا نگه داشته بود خدا رو شکر که آرمان هنوز نرسیده بود کنارش نشستم ...... باز این پسرا شروع کردن به مسخره بازی در آوردن کار رو زندگی که ندارن فقط بلدن تیکه بندازن ..... - ساحل خیلی خوشگل شدی ها فقط چرا ان قدر رنگت پریده ...... بهش گفتم چرا رنگم پریده .... - تازشم از دیروز صبح نه نهار خوردم نه شام ...... - خاک برسرت کنن میخوای بمیری .... اومدم جوابش رو بدم که آقا آرمان گلاب تشریف آوردن ...... همچین با اخم می یومد تو که حد نداشت ادم از ترس شلوارشو خیس میکرد تو اشپزخونه ان قدر هل شدم که نشد ببینم چی پوشیده ...... یه کت و شلوار طوسی پوشیده بود که رنگ بلیز زیر کتش یه ذره تیره تر بود ....... به زنم به تخته چه جگریه ..... خاک برسرت ساحل تو اشپزخونه این همه جلوش سوتی دادی یاد حرف هام میفتم بدنم داغ میکنه من نمیدونم با چه رویی اومدم سر کلاسش هر کی دیگه بود از زور خجالت نمیتونست سرش رو بالا بگیره ..... شروع به کرد به حضور و غیاب کردن ....... به اسم من که رسید یک نگاه چپی بهم کرد یه خنده ی شیطون هم اومد رو لبش ..... - ساحل چرا به اسم تو خندید ؟ ای مریم جان دست رو دلم نذار که خونه به اسمم نخندید به خودم خندید که طی بیست و چهار ساعت قبل کلی جلوش سوتی دادم ....... - ولش کن بابا یارو خود درگیری داره -وای چه جوری دلت می یاد بهش بگی روانی جوون به این خوشگلی ....... خوش تیپی .... تحصیل کرده ...... ای خدا کاش این زن نداشت .. از حرف هاش خندم ام گرفت ......... - کوفت نخند داره چپ چپ نگامون میکنه ......... با صدای بلند استاد آرمان همه ی دانشجو ها سکوت کردن ...... - خوب امروز قرار بود کنفرانس داشته باشم نه ...... وای نه امروز کنفرانس داریم همین کم منده من رو صدا کنه اگه صدام کنه میرم براش از مشکلات زنان و زایمان میگم .......... سرم دوباره داشت گیچ میرفت ........ سرم رو گذاشتم روی میز ...... ارمان داشت از روی لیست انتخاب میکرد که چه کسی بره اون جا کنفرانس بده .... - حالت خوبه ساحل ؟ چرا سرت رو گذاشتی روی میز - مریم حالم خوب نیست سرم داره گیچ میره - میخوای از استاد اجازه بگیرم بری بیرون ......... - نه نمیخواد الان فکر میکنه من الکی میگم میخوام از دست کنفرانس فرار کنم ...... از شانس گند من , اسم من رو صدا کرد........ منم نمیدونم این چه پدر گشتگی با من داره که همش از من سر کلاس کار میکشه ..... مریم آروم گفت :میتونی بری خوب بهش بگو ...... - نه نمیخواد میرم از صندلی بلند شدم چشم هام داشت سیاهی میرفت ولی هی به خودم امیدواری میدادم که میتونم ..... آرمان از جاش بلند شد گوشه ی کلاس واستاد ...... همین که به وسط کلاس رسیدم چشم هام سیاهی رفت با مغر خوردم زمین ..... حس کردم سرم به جای تیز خورد ...... یه چیزی داشت از پیشونیم سرازیر میشد ...... صدای همهمه ی دانشجو ها بلند شد هر کس داشت برای خودش نظر میداد با صدای داد آرمان همه ساکت شدن .... دیگه هیچی نفهمیدم
یه بوی اشنایی اومد بعدشم صدای دست و هورا کشیدن دانشجو ها.........؟!!با درد بدی توی سرم چشم هامو باز کردم ..... نور مستقیم خورد تو چشمم .... احساس سوزش تو دستم میکرد دستم رو بلند کردم بله به دستم سورم وصل بود - ساحل ... خوبی ؟ مریم داشت باهام حرف میزد ......... - این جا کجاست ؟ - بیمارستانه ترو خدا بگو حالت خوبه ؟ - اره ولی پیشونیم درد میاد - برای این که چند تا بخیه خورد ....... بخیه تو صورتم همین رو کم داشتم .... یادم اومد من خوردم زمین جلوی اون همه دانشجو ..... خدا چرا ان قدر من دست و پا جلفتی شدم ....... - ساحل الان خوبی ؟ اگه خوب نیستی بگم پرستار باز بیاد ...... - نه خوبم سرم خیلی درد میاد - اخه من نمیدونم به تو چی بگم چرا از دیروز چیزی نخوردی هان ... نمیگی خودتو به کشتن میدی ... - با کی اومدیم بیمارستان ؟ - با استاد !!!!!!!!!!!!! یعنی آرمان بهش گفته که پسر عمومه .... - با استاد ؟ یعنی کلاس رو ول کرد اومد بیمارستان ....... قیافه اش عوض شد .. با صدای بلندی گفت: - ساحل جون من بگو چی بین شماست ؟؟؟؟؟؟ نمیدونی وقتی خوردی زمین چه جوری اومد به طرفت .... بچه ها داشتند حرف میزدند همچین دادی زد سرشون که بیچاره ها از ترس خودشون رو خیس کردند .... با اشتیاق بیشتری گفت : - تازشم همچین بغلت کرد که همه ی دانشجو ها دست زدند .. ارمان من رو بغل کرده مگه میشه اونم جلوی اون همه دانشجو ..... وای ابروم جلوی همه رفته....... پس نگفته نسبت فامیلی داریم ........ - جون من بگو چیزی بینتونه ؟؟؟؟؟؟ از استاد مغرور کلاس بعید بود این کارش - چی داری میگی مریم ؟ حتما ترسیده دیگه که بلایی سرم بیاد مسئولیتش بیفته گردنش مگر نه لزومی نداره که همچین کاری بکنه ...... - کاش ازش فیلم میگرفتم نمیدونی چه جوری دست و پاشو گم کرده بود من از اخر کلاس اومدم بغلت کنم که اون زود تر بغلت کرد ..... همچین به خودش چسبونده بودت که بلیزش خونی شد ، اخه پیشونیت بدجور خون می یومد ....... از شدت ذوق داشتم غش میکردم خدا یعنی آرمان من رو دوست داره ..... در باز شد اومد تو ...... از صورتش میشد فهمید که چه قدر عصبانیه ...... چشم هاش قرمز شده بود با عصبانیت که همیشه حرف میزد گفت : - بهتر شدید سرکار خانم ؟ - بله خیلی ممنون لطف کردید که من رو آوردید بیمارستان .... نیشخند زد ........ الان با خودش میگه سرش خورده زمین با ادب شده رو به مریم کرد و گفت : - ببخشید خانم مولایی میشه چند لحظه بیرون باشید - بله استاد حتما یه چشمکی زد به من و رفت بیرون ..... یا حسین باز با این غول من تنها شدم همین طور که فکر میکردم شروع کرد به غر زدن - من به تو چی بگم آخه ساحل اگه بلایی سرت می یومد من جواب عمو رو چی میدادم هان آخه تو چرا همش کار زیاد میکنی ... به به پس اخه فکر من نبوده فکر عموشه دیدی ساحل خانم بیخود ذوق کردی - تو دست من امانتی میفهمی مامان وبابات که اومدن هر غلطی دوست داشتی بکن یه ماه یه ماه غذا نخور ........ - هیس آرمان چه خبرته چرا داد میزنی ؟ - به خدا من ببینم تو دیگه غذا نخوری من و میدونم و تو فهمیدی ؟؟؟؟؟ فهمیدی یا نه ؟؟؟؟کر هم شدی ؟ طبق معمول باز داشت بی احترامی میکرد مریم راست میگفت بلیزش خونی شده بود ... داشت گریه ام میگرفت اصلا انگار نه انگار من مریضم اومدم جوابش رو بدم که دکتر اومد تو ... یه دکتر نسبتا جوون با یه پرستار اومدن تو - حالتون بهتره خانم ؟؟؟؟؟؟؟ - بله - بازم احساس سرگیچه دارید ؟ - بله یک ذره احساس میکنم دوباره داره سرم گیچ میره رو کرد به آرمان و گفت : - شما چه نسبتی با خانم دارید ؟ برادرش هستم - اه لعنتی من نمیخوام تو برادرم باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!! - برای چی ایشون این طوری شدن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - نمیدونم فکر کنم از استرس های درس های دانشگاه است ....... - خلاصه ایشون فشارش خیلی پایین بود باید مواظبش باشی خدا پدر این استاد ها رو بیامرزه که ان قدر این دانشجو ها رو اذیت میکنند خنده ام گرفت ...... یه نگاه چپی بهم کرد .... - سرمت که تموم شد میتونی بری برات چند تا آمپول تقویتی نوشتم که یه دونه اش برای امشبه دوتای دیگه رو هم فردا صبح و شب بزن - ممنون اقای دکتر..... دکتر ه که رفت دوباره اومد جلو معلوم بود با حرف دکتره عصبانی تر شده ...... - من به خانم مولایی نگفتم با هم نسبت داریم مواظب باش سوتی ندی وقتی گفت سوتی یاد حرف های صبح افتادم ... انگار میدونست من تو سوتی دادن استادم .....
همش تقصیر این آرمانه دیوانه است دیگه اگه من رو صدا نمیکرد برای کنفرانس هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد .......
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1
#9

آرمان که رفت بیرون چند دقیقه بعدش مریم اومد تو ..... جای بخیه هام بد جور می سوخت ..... - شیطون چی کارت داشت ؟؟؟؟؟؟؟ وای این مریم هم گیر آورده من رو. - هیچی بابا میخواست ببینه من حالم بهتر شده یا نه - منم که عرعر برو خودتو خر کن ... - وای مریم من اعصاب ندارم ها بیا ببین این سرم لعنتی کی تموم میشه - خوب بابا چته .... از دست آرمان خیلی عصبانی بودم به خاطر لجبازی های اون من این بلا سره من اومده اون وقت آقا سر من داد بیداد میکنه ... میدونم چه جوری حالش رو جا بیارم ..... بعد از نیم ساعت پرستار اومد سرم رو دراورد... سرم هنوز گیچ میرفت .... با کمک مریم ازروی تخت بلند شدم اه چه قدر هم تختش کثیفه برداشته من رو کجا آورده - مریم به استاد میگفتی حداقل من رو یه جای خوب میاورد - من ادرس بیمارستان رو دادم گفت من این جا رو بلد نیستم - اهان مگه نمیدونی از خارج اومده خیر سرش .... - جدی میگی ؟؟؟؟ گفتم خوشگل و موشگله ... -مسخره بیا بریم بابا خسته شدم .... با هم از اتاق اومدیم بیرون ..... ارمان تو راهرو داشت با موبایل حرف میزد تا ما رو دید قطع کرد اومد به طرفمون ...... تا بیاد سریع به مریم گفتم : که بره پول بیمارستان رو حساب کنه دوست نداشتم هی منت بذاره ...... سرم رو انداختم پایین سایه اش رو حس کردم ... - حالتون بهتر شده خانم ؟ سرم رو بلند کردم چشم های سبزش که مایل به طوسیش قرمز شده بود سرم رو تکون دادم - استاد من برم پول رو حساب کنم بیام - نمیخواد خانم من حساب کردم بریم ..... با حالت عصبانی گفتم : - برای چی حساب کردید ؟ من خودم پول دارم لازم نیست شما حساب کنید فکر کنم از طرز حرف زدنم فهمید که از دستش ناراحتم ... مریم یه نگاه چپی کرد بهم - بعدا حساب میکنیم تشریف بیارید بریم .. اه برو خودتو خر کن گل پسر همچین جلوی مریم با ادب حرف میزد که اگه کسی نمیدونست فکر میکرد این اصلا بلد نیست بی احترامی کنه ... سه تایی رفتیم سوار اسانسور شدیم سرم بدجور درد میکرد چشمم افتاد به اینه ی اسانسور بدجور رنگم پریده بود ..... وای وای بخیه ها رو نگاه کن این اگه بمونه تو صورتم چی کار کنم .. یه نگاه چپی به آرمان کردم که سرش رو انداخت پایین .... از بیمارستان که اومدیم بیرون مریم خیلی با ادبانه به آرمان گفت : - استاد خیلی زحمت کشید که اومدید من خودم ساحل رو میبرم شما برید به دانشگاهتون برسید الان کلاس دارید ...... اه مریم اینطوری هم بلد بود حرف بزنه من خبر نداشتم .... - نه خانم این چه حرفیه شما برید من خودم ایشون رو میرسونم حالا دارن خاله بازی میکنند با عصبانیت گفتم : - ما خودمون میریم شما برید به کارتون برسید مریم از پشت زد بهم ... - میرسونمتون - لازم نکرده دوباره مریم بهم زد - اه چته چرا نیشگون میگیری ؟؟؟؟؟؟؟ - ببخشید استاد این ساحل یه ذره بی ادب شده مریم پرو ....... - عمت بی ادبه .... - خانم بسه من میرسونمتون بریم ..... دست مریم رو کشیدم رفتم به طرف ماشین استاد کنارش واستادم تا اون آرمان نقطه چین بیاد دیدم مریم داره با تعجب نگاهم میکنه ...... - چته ؟چرا اینطوری نگاه میکنی ؟ - تو از کجا میدونستی این ماشین استاده ؟؟؟؟؟؟؟ وای بازم سوتی دادم اونم چه سوتیه بزرگی..... خودنسرد گفتم : - با ماشین قبلا دم دانشگاه دیده بودمش - برو ساحل خانم ... اخر سرم میفهمم چه رابطه ای بین و تو استاد است اومد ادامه بده که آرمان اومد .... سوار ماشین شدیم سرم گیچ میرفت برای همین سرم رو گذاشته بودم روی شونه ی مریم ... ارمان از تو اینه هی نگاهم میکرد حالا کم مونده تصادف کنیم یه جای دیگه ام ناقص بشه ..... - خانم مولایی میشه آدرستون خونتون رو بدید ..... مریم کلی ذوق کرد ایکیو حتما فکر کرده برای امر خیر میخواد - ببخشید استاد برای چی ؟ - خوب خانم میخوام برسونمتون دیگه ... ذوقش خوابید بچم ..... - استاد من میرم خونه ی ساحل این ها الان ادرس میدم ...... یه دفعه زدم زیر خنده هی این ارمان میخواست مریم رو بپیچونه نمیتونست .... ارمان عصبانی برگشت به طرف من - انگار پیشونیتون خورده به میز مغزتون هم جا به جا شده حالا باز عصبانی شده میخواست سر من در بیاره بیشعور ...... - خانم شما برید استراحت کنید خونه من خودم میرسونمشون ادرس لطفا ان قدر با جدیت گفت که مریم سریع ادرس خونشون رو داد..... تازه فهمیدم این ارمان به همه زور میگه تنها من نیستم .... مریم تا نزدیک های خونشون من رو نصیحت کرد - وای مامان بزرگ بسه دیگه سرم رفت - دیگه سفارش نکنم ها غذات رو بخور قرص و دارو هات رو هم بخور امپولت رو هم بزن یادت نره ها باشه بعدش اروم زیر گوشم گفت : - وای ساحل استاد ادرس خونمون رو یادت گرفت دعا کن بیاد خواستگاری غلطی کرده ارمان بیاد خواستگاری .... ناخوداگاه اخم کردم .... وای اگه ارمان ازدواج کنه من چی کار کنم تازه دارم کم کم بهش ....... با خداحافظی مریم از فکر و خیال اومدم بیرون .... - خداحافظ مریم جان دستت درد نکنه - خواهش میکنم عزیزم بعد از ظهر میام خونتون .... یه نگاهی به ارمان کردم .. -باشه عزیزم بیا ...... از ارمان هم خداحافظی کرد ......... ارمان گاز داد به سمت خونه ..... سرم رو تکیه دادم به صندلی .... چشم هامو بستم .... یعنی الان مامان وبابام دارن چی کار میکنن خدا کنه خوب شده باشه بابام ...... - ساحل ساحل چشم هامو باز کردم - کجایی تو چند بار صدات کردم حالت خوبه ؟ جوابش رو ندادم یه بار نشد با احساس حرف بزنه همش بلده با داد وفریاد حرف بزنه ... - ساحل با تو هستم ها کر شدی ؟ دوباره جوابش رو ندادم که محکم زد رو ترمز ... ماشین های پشت بوق میزنن - تو چته چرا این طوری میکنی ؟ - من چمه؟؟؟؟؟ خیلی پرویی ارمان به خدا... برو ماشین ها دارن بوق میزن گاز داد رفت همچین با سرعت میرفت چند بار نزدیک بود بزنه به ماشین جلویی .. عصبانیتش رو سر ماشین بیچاره دراورد ..... نزدیک خونه که شدیم در رو با ریموت باز کرد رفتیم تو .... ماشین رو پارک کرد کولم رو انداختم روی دوشم از ماشین پیدا شدم سرم گیچ میرفت .... اه صبری خانم الان موقعه ی رفتن بود اخه .... این دخترت برای چه الان باید زایمان کنه اخه ... دستم رو گرفتم به ماشین ... سایه ی ارمان رو حس کرد - کیفت رو بده به من سنگینه .... چون واقعا حالم خوب نبود کیف رو دادم ... دستش رو به طرف دراز کرد که بگیره دستم رو کشیدم - چرا اینطوری کردی ؟ - تو نامحرمی !!!!!!! نیست اصلا تو دانشگاه من رو بغل نکرده ... - اهان اون وقت دوست پسرا نامحرم نیستن که همش بهت دست میزنن گفت دوست پسر یاد مهران افتادم .... ای وای مثلا امروز قرار بود باهاش برم بیرون ...... - اون ها فرق میکنند - اهان از اون لحاظ ببین من حوصله ندارم دوباره بخوری زمین ها راست میگفت اگه دوباره بخورم زمین خیلی ضایع است .... یه جوری نگاهم کرد ته دلم ضعف رفت ... خدا یعنی میشه این پسر بد اخلاق من رو دوست داشته باشه هرچند فکر کنم میبینم ارمان من روسر ادم حساب نمیکنه چه برسه به این که بخواد..... دستش رو دراز کرد یه ذره عشوه اومدم اگه سریع دستم رو میدادم پرو میشد دستم رو وقتی گرفت یه حس خوبی بهم دست داد حسی که تاحالا تجربه نکرده بودمش ... دست هاش گرم بود خیلی گرم ....... در خونه رو باز کرد رفتیم تو .... از پله ها اروم اروم رفتم تواتاق ...... دستم رو محکم گرفته بود در اتاقم رو باز کرد طبق معمول انگار تو اتاقم چیزی منجفر شده بود همه لباس ها و جزوه هام رو زمین بود حالا خوبه لباس دخترونه +18 سال تو اتاق نبود که باز ابروم میرفت .... نشستم روی تخت ... کیفم رو گذاشت روی میز عسلی کنار تخت ..... - من میرم بیرون نهار بگیرم الان دریا میاد زنگ زدم بهش گفتم که تو حالت خوب نیست اگه چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن از جات بلند نشی ها تا من بیام باشه ؟؟؟؟ زود میام چه عجب اقا یه ذره احساس مسئولیت کرد .... خواست از اتاق بره بیرون که صداش کرد - ارمان - هان ؟؟؟؟؟؟ بی ادب ...... استاد دانشگاه رو نگاه کن چی جوری حرف میزنه ....... - اهان نه و بله میخواستم بگم با این لباس نری بیرون ها - چرا نرم ؟ صبح پوشیدمش تمیزه ایکیو رو نگاه کن انگار من بهش میگم کثیفه لباس - روی لباست خونیه عوض کن بعد برو بیرون ...... انگار یادش اومد چی رو میگم .... یه لبخند قشنگی بهم زد - باشه خداحافظ
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1
#10
ادامش کووو من خیلی دوسش دارممم crying
من مغرور نیستم
ولی دلیلی نمیبینم با همه گرم بگیرم
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان