11-06-2020، 19:21
کی گفته من شیطونم
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدارشدم
پتو رو زدم کنار رو تخت نشستم به مخم فشار اوردم که چرا من الان ساعت گذاشته بودم …
اهان میخواستم اون نقشه ام رو اجرا کنم …
رفتم دستشویی صورتم رو شستم دیشب تا نصفه شب داشتم فیلم میدیدم برای همین چشم هام باد کرده بود
اونم چه فیلمی تا صبح خواب های زشت دیدم …
یه مانتوی سرمه ای پوشیدم من نمیدونم درد شون برای چیه نمیذارن ادم تو دانشگاه مانتوی روشن بپوشه ….
حاضر که شدم رفتم جلوی میز توالت ….
یه خط چشم نازک کشیدم با ریمل همین ..
لب هام به اندازه ی کافی سرخ بود …
عین میمون از نرده های پله سر خوردم رفتم طبقه ی پایین ..
مامان و بابا تو اشپزخونه بودن داشتند صبحونه میخوردند …
با صدای بلندی بهش سلام کردم که یه متر پریدن …
– اخه بابا جون مگه تو مرض داری این طوری سلام میدی ؟ سکته کردم …
– نترس بابا شما تا نوه ی من رو نبینید سکته نمیکنید …. البته هر وقت خواستید سکته کنید قبلش به من بگید من لباس مشکی بخرم …مامان شما هم همین طور ها من عاشق مامان بابام ام برای همین همیشه با هاشون شوخی میکنم …
مامان زد تو صورتش ..
– ساحل خجالت نمیکشی این حرف ها چیه …
رفتم جلو صورت مامان رو بوس کردم ..
– الهی قربونت برم شوخی کردم …
– خیله خوب … ولم کن صورتم رو قرمز کردی ….
– مامان من که رژ نزدم .. دریا کجاست ؟ باز رفته نامزد بازی خجالت نمیکشه حالا اگه من بودم عمرا میذاشتید با طرف تا سر خیابون برم ….
– خجالت بکش دختر این حرف ها چیه …حالا چرا زود میخوای بری دانشگاه ؟
از فکر نقشه ی که میخواستم انجام بدم خنده ام گرفت …
– هیچی کار دارم باید زود برم …
– ساحل ظهر اگه تونستی زود تر بیا مهمون داریم ها ….
ای بابا گور بابای مهمون من محیط جذاب دانشگاه رو ول کنم بیام خونه …
– اگه تونستم زود میام بای بای …
بند کفش هامو بستم رفتم تو حیاط ..
صبری خانم داشت به باغچه ها اب میداد
شلنگ اب پشت سرش بود
رفتم شلنگ رو برداشتم اب رو هم باز کردم …
همیشه عادت داشتم به صبری خانم میگفتم سبزی خانم …
– سبزی خانم ؟
همین که برگشت شلنگ رو گرفتم تو صورتش …
با صدای بلند خندیدم …
الان تو دلش معلوم نیست چه فحش های به من میده …
– اخه دختر من از دست تو چی کار کنم ببین لباسم خیس اب شد اخر سر من از دست تو روانی میشم همین دیروز رفتم دوتا امپول زدم …
با خنده گفتم :
– برای چی سبزی خانم ؟
– برای اینکه سرما خورده بودم نیست شما دیروز لطف کردی من رو انداختی تو استخر برای همونه …
– اهان حقت بود اخه تا شماباشی که نری کار های من رو به مامان بگی …
دیگه وانستادم ببینم چی میخواد بگه سریع سوار ماشین شدم رفتم به طرف دانشگاه …
ماشیین رو پارک کردم رفتم به طرف در ورودی …
ای وای باز الان گیر میدن ..
– خواهرم اون موهات رو بذار تو …
هیش یه دسته از موهام رو گذاشتم تو ….
الان کلک رشتی میزنم بهت عمو یادگار …
همین که وارد شدم دوباره موهام رو گذاشتم تو …
همه ی دانشجو های دانشگاه من رو به اسم شیطون میشناختن …
مخصوصا حراست عزیز…
ارادت خاصی بهشون دارم …
همه برادر های زحمت کش هسنتد …
رفتم تو کلاس هنوزهیچ کس نیومده بود ….
افرین ساحل خانم چه به موقع اومدی ………
در کلاس رو بستم تا خیالم راحت باشه…
صندلی استاد رو از زیر میز کشیدم به طرف خودم …
یه بسته ادامس از توی کیفم در اوردم …
یکی یکی گذاشتم دهنم دراوردم ….
چسبوندم به صندلی طوری که معلوم نباشه …
صندلی رو دوباره برگردوندم جای خودش …
پیرمرد کوتوله و چاق حالا دیگه به من نمره کم میدی …
اخه اینم دلیش شد…
– خانم شما خیلی شیطونی به خاطر همین ۵ نمره از نمره ی اصلی شما کم کردم …
خوبه حالا تو برگه ام ۱۷ شده بودم مگر نه که دیگه هیچی …
الان همه بهش خندیدن حالش جا میاد که نمره کم نده …
اومدم روی صندلیم نشستم اخیش …
کم کم دانشجو ها میومدن تو کلاس هر پسری که میومد تو بهم چشمک میزد
یه جوری هایی پسر ها ازم میترسیدن …
کافی بود یه متکلی بندازن بلایی به سرشون میاوردم که به غلط کردن میفتادن …
مریم که اومد براش دست تکون دادم …
– سلام ساحل خانم گل خوبی ؟
– مرسی بد نیستم
– چیه ساکتی باز چه فکری تو کلته ..
– هیچی بابا تو هم ذهنت منحرفه ها …
یک ربع از اون وقتی که استاد باید میومد گذشته بود
– مریم چرا استاد نمیاد؟
– چی شده حالا تو نمیخواستی سر به تنش باشه …
– مریم اذیت نکن …
داشتم باهاش بحث میکرد که یه پسر جوون خیلی خوشگل اومد تو …
همه فکر کردن دانشجویه اما استاد بود !!!!!!
پس اون استاد قبلی چی …
وای نه الان میشینه …
خاک بر سرم چی کنم …
همه داشتند درباره ی استاد جدید حرف میزند …
یه کت و شلوار سرمه پوشیده بود با یه بلیز ابی …
بابا خوشگل ….بابا قشنگ …. بابا هیکل …. بابابچه سوسول …. بابا بچه پولدار از اون کت و شلواری که تو پوشیدی معلومه بچه پولداری ….
با صدای بلند و مردونه ای گفت :
– ساکت چه خبره ….
از صدایش همه ساکت شدند….
دختر ها که داشتند غش میکردن
خاک برسرتون ندید بدید ها …
خوبه حالا کلاس پر پسره …
– این ترم من باهاتون کلاس دارم یه اتفاقی برای استاد قبلیتون افتاده که من به جای ایشون اومدم …
یکی از دختر که خیلی پرو بود گفت :
– همون که نیومد شما به جاش اومدید خوب استاد نمی خواید خودتون رو معرفی کنید؟
– اگه شما ها ساکت باشید چرا … بنده ارمان عظیمیان هستم خوش حالم که این ترم درخدمت شماهام …
یکی دیگه از دختر ها پرسید :
– میشه بگید چند سالتونه ؟
– فکر نمیکنم ربطی به شما داشته باشه …
چه بی تربیته ….
خدا حفظت کنه برای دوست دختر هات ..
به قیافه ات میخوره یه ۱۰ تایی دوست دختر داشته باشی ….
– سااااکت …. چه خبر؟از الان دارم بهتون میگم اگه شلوغ کنید یا بخواید سر کلاس من متلک بندازید از همین الان میگم این ترم رو افتادید فهمیدید؟
بشین بابا حال نداریم جو زده شده انگار اولین بارشه اومده سر کلاس …
از دور میشد فهمید که چشم هاش روشنه ..
باید برم از نزدیک دیدش بزنم ببینم طرف زن داره یا نه …
رفت نشست روی صندلی وای نه …
خاک بر سرم …
از روی لیست ها اسم ها رو خوند …
به اسم من که رسید یه ذره تمرکز کرد وای نه یعنی فهمیده ……
خدا الان با اردنگی من رو بیرون میکنه ..خدایا خودت به دادم برس….
وای یعنی فهمیده من بودم …
رفتم جلوی میز واستادم …
– بفرمایید استاد
اه اه عجب چشم هایی داره به قول دریا چشم هاش سگ داره….
پدر سوخته چه لب هایی هم داره … خوش به حال زنش…
خاک بر سرت ساحل حلقه دستشه
– اگه دید زد نتون تمومش شد میشه بفرمایید چرا این کا رو کردید؟؟؟؟؟؟
یعنی از کجا فهمید؟
با خونسردی گفتم :
– چه کاری استاد؟؟؟
میخوای بگی ادامس ها رو شما نذاشتی ….
دلم میخواد زمین دهن باز میکرد من میرفتم توش
– استاد از چی دارید حرف میزنید؟ ادامس چیه ؟
– یعنی میخوای بگی اون ادامس ها کار تو نبود دیگه…
– نه کی گفته …
از قیافه اتون معلوم بود وقتی من نشستم رو صندلی یک دفعه ابرو هاتون رفت بالا …
– استاد من …
نذاشت حرفم رو بزنم
– از جلسه ی بعد سر کلاس من نیاید ….
ای خدا این ترم اخر حالا چه غلطی کنم
– استاد خواهش میکنم
– حرف نباشه خانم بفرمایید بیرون من این کت و شلوارم رو تازه خریده بودم اون وقت شما کار یه دختر بچه ی ۶ ساله رو انجام دادید…
– یعنی اجازه نمیدید که من بیام ؟
– خانم من دارم به شما میگم از جلسه ی بعد دیگه سر کلاس من نیاید …
غرورم ر به خاطر تو بشکنم …
– به جهنم راه نده چیزی که زیاده استاده ..
چشم هاش گرد شد ..
از قیافه اش خنده گرفت فکر کنم تا حالا کسی با هاش این طوری حرف نزده بود
موقع رفتن گفتم :
کاش به جای ۴ تا ۸ تا ادامس میذاشتم
در رو محکم بستم ….
تو سالن داشتم میخندیدم که موبایلم زنگ خورد
– بله مامان
– ساحل خواستی بیای دو کیلو سبزی بخر
– مامان من این قیافه برم سبزی فروشی …
– ساحل همین که گفتم بعدشم زود بیا مهمون ها اومدن …
ای خدا اون دریا رفته نامزد بازی منه بدبخت باید برم سبزی بخرم …
جلوی یه سبزی فروشی ترمز کرد
ماشینم رو پارک کرد
رفتم تو سبزی فروشی ….
ماشا الله این مرد ها میخوان ادم رو بخورن با نگاه کردن هاشون …
خوبه مانتو ی تنگ نپوشیدم!!!!!!
اونی که سبزی میفروخت یه پسر جوون بود…
– جانم خانم چی میخواستید ؟
– لطف کنید دو کیلو سبزی بدید
– به روی چشم …
سرم رو انداختم پایین تا سبزی ها رو اماده کنه و بپیچه لای روزنامه …
– بفرمایید خانم
– چه قدر میشه ؟
– نمیخواد پول بدی فقط این شماره ام رو بگیر
خاک بر سرش به قیافه ی من میخوره با تو دوست بشم
– اقا حساب کنید میخوام برم
– چرا عصبانی میشی؟
اومدم دادا بزنم که قیمت رو گفت ….
پشت چراغ قرمز که ترمز کردم ماشین بغلی برام بوق زد
به لبخند پسر کش بهش زدم که اب دهنش راه افتاد …
یه چشمک زدم بهش
تا اومد شماره بده گاز دادم
اهنگ رو تا شماره ی اخر زیاد کردم….
با ریموت در رو باز کردم ماشین رو پارک کردم
یه ماشین بنز مشکی پارک شده بود
عجب مهمون های باکلاس اومده خونمون که من خبر ندارم
دکمه هامو طبق معمول تو حیاط بازکردم زیرش یه تاپ مشکی چسبون تنم بود
در رو باز کردم رفتم تو …
وارد راهرو که شدم صدای حرف مییومد
صدای بابا میومد با یه مرد دیگه …
با صدای بلندی سلام دادم
– سلام
مرد از جاش بلند شد
– سلام عزیزم
وا چه برتربیته جلوی بابام چه جوری حرف میزنه
– سلام
– خوبی عمو جون ؟ چه قدر بزرگ شدی اصلا فکر نمیکردم این شکلی باشی برای خودت خانومی شدی ها
عمو این چی میگه
بابا دید من دارم با تعجب نگاه میکنم
– ساحل این عموته از خارج اومده وقتی که تو دو سه ماهت بود اون ها رفتن خارج برای همین یاد نیست
اهان شنیده بودم بابا یه داداش داره که رفته خارج بنا به دلایلی هم فامیلش رو عوض کرده
– ببخشید عمو جون که من شما رو نشناختم
– خواهش میکنم عزیزم حق داری که من رو نشناسی
– با اجازه من برم سبزی رو بده اشپزخونه ..
قیافه اش اصلا شبیه بابا نبود از طرز لباس هاش معلوم بود که تازه از اون جا اومده
رفتم تو اشپزخونه …
مامان با یه خانمه داشت حرف میزد حدس میزدم که باید زن عمو باشه
– وای ساحل سلام قربونت برم خوبی ؟؟؟؟
این ها کلان مشکل دارن ها …
– سلام
مامان به اون زنه که زن عموم بود گفت :
– مریم ٰ؛ ساحل بزرگ شده ؟ تو خیلی کوچلو بود دیدیش ؟
– اره حیلی بزرگ شده چه قدر هم خوشگل شده به کی رفته ؟
– دست شما درد نکنه دیگه یعنی ما زشتیم
– نه عزیزم شوخی کردم
حالا این ها میخوان خاله بازی کنند با هم
سبزی رو دادم به مامان رفتم بالا تو …
صدای حرف یه پسر میومد
اخ جون یعنی پسر دارن ایول …
رفتم جلوی صدا از توی اتاق مامان بابا می یومد
از پشت دیدم یه پسری بود با قد بلند از این هیکلی ها بود
ای جانم چه هیکلی داره
یه بلیز استین کوتاه ابی تنش بود با یه شلوار سرمه ای
چه قدر صداش اشناست
یه سرفه کردم که برگرده
همین که برگشت چشم ها ۶ تاشد
– تو این جا چی کاری میکنی؟
چشم های اونم گرد شده بود
– تو … تو … این جا چی کار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این اینجا چی کار میکنه ….
– ببخشید ها این جا خونه ی ماست ها من باید از شما بپرسم
– خونه ی شماست یعنی تو ساحلی ؟
– په نه په حالا میشه بگید شما این جا چی کار میکنی استاد ؟
با شیطنت گفت :
– با اجازه من پسر عموتون هستم
– نه …. دروغ میگی ؟
– دوست داری باور نکن …
یعنی استاد بد اخلاق من پسر عمومه …
– میشه برید کنار میخوام برم
– بفرمایید
نفهمیدم چه جوری رفتم تو اتاقم …
وای نره به مامان بگه من چی کار کردم ….
مانتوم رو دراوردم میخواستم با همون تاپ برم پایین که گفتم ولش کن حوصله ی نگاه های بابا رو نداشتم
به دریا اس دادم
– کجایی ؟ یه فقط خجالت نکشی ها
– من با فرزاد پایینم بیا
– کوفت بگیری دریا
یه بلیز استین بلند طوسی با شلوار لی پوشیدم ….
موهام رو هم محکم با کش بستم …
یه نگاهی تو اینه به خودم انداختم ..موهام رو تازه رنگ کرده بودم و رنگش از همیشه بهتر شده بود …
همگی سر میز نشسته بودن …..
چه قدر این مامان بابا برای من احترام قائلن اخر شرمنده میکنند من رو …
یه جا کنار دریا خالی بود رفتم نشستم دقیقا روبه روی ارمان …
همچین اخم کرده بود انگار چه خبره فکر کرده این جا هم استاد ه…
ان قدر از پسر های مغرور بدم میاد
مامانم رو که به ارمان و گفت :
– پسرم برای چی کت و شلوارت کثیف شده بود مامانت گفت تازه خریده بودیش…
غذا پرید تو گلوم خدا خودت کمک کن الان ابروی من رو جلوی همه میبره
یه نگاهی به من کرد …
– یکی از دانشجو هام ادامس گذاشته بود زیرم زن عمو
– اوا خاک بر سرم راست میگی مادر چه ادم بیشعوری بود خدا ازش نگذره
چشم ها م گرد شد …
این مامانم ها چه حرف هایی میزنه …….
بازجای شکرش باقیه که از من حرفی نزد …
نهار رو که خوردیم بابا و عمو رفتن بالا ارمان و فرزاد هم نشستن به فیلم دیدن
– دریا خانم خوش میگذره میری برای خودت نامزد باز ی
– بله تا چشت در بیاد خیلی خوش میگذره
– حالایه فقط تو دوران نامزدی مامان نشی مواظب باش ها
– ساحل خیلی بیشعوری بی ادب
– عزیزم گفتم مواظب باشی …
– درد به چی میخندی بچه پرو اصلا احترام نذاری ها انگار نه انگار من ۵ سال ازت بزرگ ترم ها
با صدای ارومی طوری که زن عمو نشنوه گفتم :
– دریا این ها برای چی اومدن ؟
– برای کار ارمان ؛ ارمان قرار شش ماه این جا تدرس کنه دوباره برگرده المان فکر کنم عمو زن عمو هم میخوان بمونن
– اه چی چی بمونن پس هتل این جا چه نقشی داره برن اون جا من هیچ حوصله ندارم ها
– هیس زشته چه قدر تو بی ادبی خونه به این بزرگی حالا چند وقت بمونن چی میشه
با صدا کردن مامان بحثمون ناتموم موند ..
– ساحل جان مادر این چای ها رو ببر تعارف کن
– مامان به این دریا بگو من حوصله ندارم
– بیا برو ان قدر حرف نزن
اه همه ی این کار ها رو منه بدبخت باید انجام بدم …
صبری خانم چای ها رو گذاشت تو سینی داد دستم…
بردم تو هال …
اول به فرزاد تعارف کردم و بعدش به استاد گرامی
– بفرمایید؟؟
یه نگاهی به چشم هام کرد و گفت :
– من نمیخورم
کوفت خوب از اول بگو چرا عین دیو دو سر نگاه میکنی …
بالا هم بردم برای بابا و عمو …
شب موقع خواب به این فکر میکردم که جوری میتونم ارمان رو راضی کنم که این ترم اخر رو با خیال راحت پاس کنم
از خواب که بیدار شدم سریع رفتم پایین که کلاسم دیر نشه …
ارمان و عمو سر میز نشسته بودن ..
– سلام
عمو برگشت به طرفم ..
– سلام گل دختر خوبی عزیزم ؟
– ممنون عمو جون
اما ارمان جوابم رو نداد به جهنم …
صبحونه که تا اخر خوردم رفتم بالا لباس هامو عوض کنم ..
در اتاق باز شد
– دریا باز تو بدون در اومدی تو ؟
– دلم میخواد اتاق خواهرمه اتاق تو که نیست
– شاید من دلم بخواد دوست پسرم رو بیارم تو اتاقم تو همین طوری عین خر میای تو
– خیلی بی ادبی ساحل ..
– شما لطف دارید زود حرفت رو بزن میخوام برم دیرم شده
– امروز بعد ظهر میخوام با فرزاد برم لباس عروسی بگیریم تو هم میای ؟
– وای اخ جون اره میام فقط بیاید دنبالم دم دانشگاه
– باشه پس ساعت ۶ میام
– کاری نداری من برم فقط یه شال برام بیار که عوض کنم
– باشه نه عزیزم بای
ارمان هنوز داشت صبحونه میخورد کارد بخوره تو شکمت چه قدر چیزی میخوری …
عجب هیکلی داره یادم باشه از زن عمو بپرستم چرا نامزدش رو نیاورده
اخه این طوری من باید هر دفعه که نگاش میکنم گناه کنم ……
سوار ماشین اژانس شدم
– پیش به سوی علم و عشق بازی …
مریم دم دانشگاه منتظرم ایستاده بود
– به به مریم خانم خوبی ؟
– ساحل کجایی پس
– وا چرا ان قدر عصبانی هستی
– شاهین اومده دنبالم با هاش برم بیرون
– الان … مگه کلاس نمیای ؟
– نه نمیام میخوام باهاش برم برای کلاس اخری میام
– خدا خفت نکنه خیله خوب زود بیای ها مواظب باش
سر کلاس تنها کسی که با عشق به حرف های استاد گوش میداد من بودم
عاشق رشته روانشناسی بودم و هستم …
ساعت ۴ بود که مریم اومد
– خوش گذشت؟؟؟؟
– هیس استاد داره نگاه میکنه
– خیلی شیطونی میخوای جواب ندای
– هیس
با شیطنت گفتم :
– مریم رژ خیلی پر رنگ بود ها
– کوفت
موبایلم رو از تو کیفم دراوردم که یه وقت دریا زنگ نزنه
برام اسمس اومده بود ساعتش رو نگاه کردم برای صبح بود
– به کسی نمیگی که ما نسبت فامیلی داریم ها دوست دارم حرف زیاد بشه
ارمان بود خاک برسرش بلد نیست یه سلام بکنه …
حالا که اینطوری شد میرم به همه میگم که پسر عموی منه
جواب داد
– هر کاری که دوست دارم میکنم
بچه پرو …
سریع مطالبی که استاد روی تخته نوشته بود رو نوشتم …
کلاس که تموم شد دریا زنگ زد
– مریم کاری نداری ؟
– نه قربونت برم برو بای
از دور دیدم سه نفر تو ماشینن..
یعنی کیه حتما باز فرزاد اون داداش هیزش رو اورده
رفتم جلو دیدم ارمانه ….
همچین با ژست خاصی نشسته بود انگار کیه ….
سوار ماشین شدم فقط به دریا سلام دادم
– ساحل خانم سلامت رو خوردی
– فرزاد حوصله ندارم ها سر به سرم نذار
دریا زیر گوشم گفت :
– چته با شوهر من درست حرف بزن ها
روم رو کردم به پنجره فقط فرزاد و دریا با هم حرف میزدن
نگام از تو اینه افتاد به ارمان همچین نگاه میکرد انگار من یه کار بدی کردم
از دریا خواستم اون شالی رو که برام اورده بود رو بهم بده سرم رو انداختم پایین سریع موهام رو درست کردم
– ساحل تو خیابون جای درست کردن کش مو ارمان داره چپ چپ نگات میکنه
– خوب نگاه کنه به من چی…..
موهام رو بستم شال رو به صورت باز انداختم روی سرم سریع یک ذره هم ارایش کردم
فرزاد ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم
زیر گوش دریا گفتم :”
– برای چی این پسره رو با خودتون اوردید ؟
– اه ساحل زشته میشنوه خوب اخه تنها بود گناه داشت نمیخواست بیاد فرزاد با زور اوردش
– هیششششششششششش
هر مغازه ای که میرفتیم دریا خانم لباس عروس ها رو پسند نمیکرد
خوبه منم از فرصت استفاده کنم لباس بخرم
– دریا این لباس مشکیه خوبه برای عروسیت ؟
– اره خوشگله فقط خیلی بازه ها…….
– اشکال نداره بابا بیا بریم تو ببینیم چه جوریه
فروشنده اش یه دختره بود تا چشم اش به ارمان افتاد زبونش گرفت
خاک برسر پسر ندیدت
پیرهن رو برام اورده خیلی خوشگل بود
– ساحل بیا برو بپوش من وفرزاد بریم دنبال لباس عروس
– دریا جای دوری نرید ها تا من این لباس رو می پوشم بیاید ها این ارمان هم با خودتون ببرید برای تخفیف گرفتن بیاریدش
– خاک بر سرت نکنن ساحا بیا برو زشته این حرف ها
وقتی لباس رو پوشیدم از دیدن خودم تو اینه کیف کردم
خیلی خوشگل بود چون رنگ پوستم سفید بود مشکی خیلی بهش مییومد
تنها اشکالش اینه که خیلی مدلش بازه
یعنی مامان میذاره بپوشم این رو
در اتاق پرو رو باز کردم دادا زدم
– درییییییا
شالم ر انداختم روی شونه هام در رو بیشتر باز کردم
یه دفعه ارمان جلوم سبز شد
– چته چرا داد میزنی ؟ صبر کن با فرزاد رفته اون مغازه بغل دستی
– برو بهش بگو بیاد زود باش
– کوچلو گفتم صبر کن الان میاد
– کوچلو عمته برو کنار ببینم
تا وسط های مغازه رفتم تازه یادم افتاد با اون لباس هم نمیدونستم کجا رو بگیرم
سریع دویدم تو اتاق پرو
به جهنم همین رو میخرم دریا هم اگه حرف بزنه میکشمش انگار نه انگار من رو هم با خودش اورده
دکمه های مانتو رو نبستم اومدم بیرون شالمم تا وسط های سرم بود
– ببخشید خانم چه قدر میشه ؟
– قابلی نداره ۶۰۰ تومان تازه تخفیفم بهتون دادم
از تو کیفم کارتم رو دراوردم
– کارتت رو بذار تو کیفت من حساب میکنم
– نمیخواد شما برو بیرون من حساب میکنم
– نشنیدی چی گفتم ؟ بذار تو کیفت کارتت رو
بچه پرو جلوی دختره سرمن داد میزنه ……..
حساب کرد اومدیم بیرون
رفتیم به طرف مغازه ای که دریا توش بود
یه پسره بد داشت به مانتو نگاه میکرد
– اون دکمه هات رو ببند من نمیدونم تو چه جور دختری هستی ؟
– به تو هیچ ربطی نداره اصلا از قصد باز گذاشتم
عجب پرو ه این پسره چند روز اومده انگار صاحب اختیاره
تا اخر شب تو خیابون ها بودیم بالاخره همین فرزاد کت و شلوارش رو گرفت هم دریا لباس عروسیش رو ……
شام رو بیرون خوردیم …….
این دفعه تو ماشین دریا رفت جلو پیش فرزاد ارمان اومد عقب کنار من نشست
دریا سرش رو اورد عقب
– ساحل فردا کلاس داری ؟
فردا با ارمان کلاس داشتم از بد شانسی من هم سه تا از درس ها رو با ارمان داشتم
– اره چه طور مگه ؟
– همین طوری
داشتم اسمس بازی میکردم که ارمان اروم زیر گوشم گفت :
– فردا که کلاس نداری ؟
ای خدا داره با زبون بی زبونی میگه فردا سر کلاس من نیا
– دارم خوبشم داره
– به همین خیال باش که من سرکلاس تو رو راه بدم
رو تخته خواب بودم میخواستم بخوابم که یادم افتاد ارمان گفته سر کلاس راه نمیده من رو خدایا چی کار کنم اخه …
شماره اش رو سیو کردم بودم
– بیدارید ؟
چند دقیقه بعد اسمس خالی داد
– میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم
برای کلاس هم که شد باید با ادب باهاش حرف بزنم که خر بشه
– بگو …..
– بیا تو حیاط …
یه شال نازک انداختم سرم رفتم تو حیاط …….
نشستم روی تاب تا بیاد …..
بعد از یک ربع اومد یه بلیز استین کوتاه تنگ پوشیده بود با یه شلوار ورزشی
نمیگه من گناه میکنم …….
– چیه زود حرفت رو بزن میخوام برم
– میشه اجازه بدید من کلاس های شما رو بیام
– نه خیر.. حرفتون همین بود من رفتم …
– ارمان صبر کن چرا اجازه نمیدی اخه من که عذر خواهی کردم
– تو واقعا خجالت نکشیدی ؟ مگه بچه ی ۵ ساله ای اخه …. حالا من نبودم یکی دیگه … خوب از فرودگاه اومد بودم تو ماشین لباس داشتم مگر نه ابروم میرفت
غش غش خندیدم کاش ضایع میشد …
اخم کردم اومد بره که بلیزش رو گرفتم
– خواهش میکنم اجازه بده دیگه
– پس باید شرط های رو که میگم رو قبول کنی
اخ جون خر شد …..
– باشه هر چی تو بگی قبول میکنم فقط بذار این ترم رو من سر کلاس بشینم
– به هیچ عنوان نباید غیبت کنی ، هر جلسه خواستم از دانشجو ها درس جلسه ی قبل رو بپرسم اول از تو می پرسم و نمره ی اخر ترم هم از ۱۶ حساب میشه
ای تو روحت ارمان چه چه شرط هایی که گذاشتی …..
– باشه اما فکر نمیکنی خیلی شرط هات سخته
– نه اگه نمیخوای سر کلاس من نیا …..
– نه .. نه .. قبول ……..
– دلم نمیخواد هیچ کسی خبر دار بشه که من پسر عموتم فهمیدی ؟ به عمو و زن عمو م نمیگی من استادتم باشه ؟
– باشه شب بخیر …..
رفتم بالا تو اتاقم خدای من چند ماه رو چه جوری با این سر کنم .
هفته ی دیگه عروسی دریا بود قرار شد اتاقش رو بده به ارمان ……..
زن عمو وعمو هم بعد از عروسی دریا برگردن خارج ..
من نمیدونم این ارمان برای چی اومده ….
سر کلاس هیچ کس جرائت نداشت حرف بزنه ….
با کوچک ترین حرفی ارمان دانشجو ها رو میانداخت بیرون ……
با این سن کمش همه ازش میترسیدند
منی که همش سر کلاس متکلک میگفتم با وجود ارمان حتما نمیتونستم حرف بزنم
امروز عروسیه دریا است خیلی خوش حالم بلاخره خواهرم منم میخواد قاطیه مرغ ها بشه
با صدای مامان از فکر و خیال اومدم بیرون
– ساااحل نیم ساعت جلوی اینه چی کا ر میکنی دریا تو ارایش منتظرته تو چرا ان قدر من رو حرص میدی
– وای مامان سرم درد گرفت چه قدر غر میزنی الان میرم دیگه ، به بابا بگو من رو ببره ارایشگاه
– بابات بیرونه رفته شیرینی ها رو بگیره
– پس من با کی برم اخه مامان
– به من چه میخواستی زود تر بیدار بشی با دریا بری
– اه ……..
سریع لباسی که که میخواستم تو جشن بپوشم رو برداشتم گذاشتم تو ی پلاستیک
کفش هام رو هم برداشتنم
رفتم پایین مامان و مریم جون داشتند تو اشپزخونه میوه ها رو میشستن
ارمانم عین برج زهرمار نشسته بود داشت تلویزیون میدید
سرم از لای در اشپزخونه برم تو
– مامان زنگ بزن اژانش یه ماشین بفرسته
– عزیزم ارمان که خونه است میبرتت دیگه
– نه زن عمو با اژرانس میرم
– اوا ساحل جان بذار برسونتت دیگه الان میرم بهش میگم حاضر بشه
– نه زن عمو ولش کنید
– هیس صبر کن
مریم جون وقتی رفت بیرون رو کردم به مامان و گفتم :
– مامان شما و زن عمو ساعت چند میاید ارایشگاه ؟
– نمیدونم والا حالا که کلی کار ریخته روس سرمون
– مامان جان خوب وظیفه ی داماد میوه ها رو ببره سالن شما برای چی می برید
– خوبه خوبه حالا نمیخواد نظر بدی بعد از ارایشگاه دوباره میای خونه ؟
– اره بابا باید چیزی بردارم
زن عمو صدام کرد
– جانم ؟
– بیا برو دخترم رفت تو پارکینگ ماشینش رو دربیاره
خداحافظی کردم اومدم بیرون
با ژست خاصی نشسته بود توماشین ……
ای خدا چرا انقدر این پسر مغروره ….
در ماشین رو باز کرد سوار شدم
– ببخشید مزاحمتون شدم
جوابی نداد به جهنم …….
– کجا باید برم ؟
– میخوام برم ارایشگاه ..
ادرس رو بهش دادم …….
ان قدر با سرعت میرفت که از ترس چسبیده بودم به صندلی …..
– میشه یه ذره اروم تر بری؟
– میگم یعنی ان قدر گدا شدی که به اژرانس زنگ نزدی
خیلی بهم برخورد پسر یه بیشعور
– گدا عمتونه من میخواستم زنگ بزنم اژانس زن عمو نذاشت مگر نه مزاحم شما نمیشدم
– مواظب حرف زدنت باش ها به فکر نمره ات باش
گمشو بابا فقط دلش میخواست من رو عذاب بده
وقتی رسیدیم دم ارایشگاه بدون اینکه تشکر بکنم از ماشین اومدم پایین در رو هم محکم بستم
زنگ ارایشگاه رو زدم رفتم تو …..
داشتم دنبال دریا میگشم که خودش از پشت صندلی صدام کرد
– سلام وای دریا چه خوشگل شدی؟
– ساحل خانم من که هنوز ارایش نکردم فقط موهام رو رنگ کردم
– الهی قربونت برم خودت خوشگلی
– با کی اومدی ؟
– با ارمان خر
– ساحل چرا ان قدر بی تربیتی تو چرا بهش میگی خر ؟
– حقشه….. میگم کی نوبت من میشه
– میبینی که خیلی شلوغه باید صبر کنی فکر کنم یک ساعت دیگه
نشستم رو صندلی تا نوبتم بشه
موبایلم رو دراوردم شروع کردن به اذیت کردن دیگران
اخه که چه حالی میده این پسر ها رو اذیت کنی……
ان قدر اسمس بازی کردم تا ارایشگره صدام کرد…………
وقتی چشم هام رو باز کردم از دیدن قیافه ی خودم شوکه شدم ..
خیلی خوشگل شده بودم …..
– ساحل چی شدی ؟
– دریا واقعا این منم چه قدر خوشگل بودم ها خدا وکیلی
– یک ذره بیشتر از خودت تعریف کن ها
– ای حسود…..
موهام رو فر کرده بود
ارایشم خیلی با حال شده بود
وای لباس رو که بپوشم که دیگه محشر میشم ……
دریا با فرزاد رفتند اتلیه ، سر راه من رو هم رسونند خونه تا کامل حاضر بشم
در ورودی رو با پا بستم رفتم تو ………
– ماماااااان……
– چته دختر چرا داد میزنی
برگشتم .
الهی فداش بشم چه قدر خوشگل شده بود
– وای مامان چه قدر خوشگل شدی شیطون این لباست رو از کجا خریدی ؟
– ادم به مامانش میگه شیطون
– وای مامان خیلی خوردنی شدی حتما بابا به خدمتت رسیده
لب هاش قرمز شد
– زشته ساحل این حرف ها چیه ؟ ارمان تو اشپزخونه است
– هیش باز این پسره این جاست من رفتم تو اتاق حاضر بشم
مانتوم رو دراوردم پیرهنم رو پوشیدم
وقتی جلوی اینه خودم رو نگاه کردم حال کردم
– ساحل خانم امشب پسرها ولت نمیکنند
کفش هامو از زیر تختم اوردم بیرون پوشیدم
صدای مامان از بیرون می یومد
– ساحل بد دیگه همه رفتند سالن
داد زدم اومدم ………
مانتوی شیک مشکیم رو پوشیدم
کیفم رو هم برداشتم
چون از قبل وسایل هامو اماده کرده بودم زیاد طول نکشید
از پله ها رفتم پایین
– مامان من حاضرم ها
– چه عجب خانم زود اومدن صبر کن ارمان بیاد
اه اه …….
از اتاق اومد بیرون
همزان یه بوی خوبی هم اومد از اون بو هایی که ادم رو میبره به نا کجا اباد
یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود با پیرهن سفید
یه کراوات خوش رنگ هم زده بود
خاک برسرت ادم رو به گناه می ندازه
خداییش برای خودش خوشگلی بود ها یادم باشه ازش عکس بگیرم پخش کنم تو دانشگاه
– ساحل ساحل …..
– بله ..
– کجایی پس بیا بریم
از اول عروسی تا اخر عروسی همش رقصیدم
اولش مامان به خاطر لباسم غر غر کرد ولی بعدش یادش رفت
فقط ارمان بدجور نگاهم میکرد مخصوصا وقتی که با پرهام داداش فرزاد می رقصیدم
ان قدر اخمش شدید بود که دخترا می ترسیدند برند طرفش ….
موقعه ی شام کفش هامو در اوردم از بس رقصده بودم پاهام تاول زده بود
– مامان بعدش ما جوون ها میخوایم بریم باغ ها ها
– چه غلط ها اون وقت چی کار کنید
– مامان گیر نده دیگه همه هم میان ………
دل کندن از دریا برام خیلی سخت بود
ده دقیقه تو بغل هم گریه کردیم
صدای فرزاد در اومده بود بیرون
– با خواهر های غریب بسه دیگه بابا دوباره از فردا می یاد پیش هم
– اصلا فرزاد من امشب میخواد پیش دریا باشم میاد خونه تون
رنگش پرید
– واقعا ساحل میخوای بیای
– اره چرا که نه
دریا زیر گوشم گفت :
– اذیتش نکن بابا کلی تو ماشین برنامه ریزی کرده
– اه اخ جون پس فردا خاله میشم با برنامه ریزی های فرزاد
– خیلی بی تربیت ساحل ……
– ای جانم حالا نمیخوای خجالت بکشی
– ساحل ارمان از امشب میره تو اتاق من تروخدا اذیتش نکنی ها گناه داره
– حیف اتاق تو که اون ارمان خاک بر سر میخواد بره
یکی دوساعت تو باغ بودیم بعدش رفتیم خونه ….
البته فرزاد و دریا رفتند خونه ی خودش تا برنامه های خودشون رو اجرا کنند …
یه هفته بعد از عروسی دریا زن عمو و عمو برگشتند خارج …….
منه بدبختم هر روز باید قیافه ی اخمو ارمان رو تحمل می کردم
چه تو دانشگاه چه توی خونه …….
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
اه ای خدا کی این دانشگاه تموم میشه
با چشم ها ی بسته از تخت بلند شدم …
رفتنم به طرف دستشویی ….
داشتم چرت میزدم که محکم خوردم به چیزی ..
چشم هامو باز کردم رو به روم ارمان بود
– خوب چشم هات ضعیفه عینک بزن
– کی گفته من چشم هام ضعیفه ؟
– اخه من به این بزرگی رو ندیدی ؟
تو که دیدی من خوابم برای چی اومدی جلوم
عجب رویی داری ها بیا برو کنار کلاسم دیر شد
خاک برسرم اصلا حواسم نبود الان با ارمان کلاس دارم
هل دادم رفتم به طرف دستشویی صداش رو شنیدم که گفت :
خوبه تازه یادش افتاد کلاس داره-
به حرفش اهمیت ندادم سریع مسواک زدم اومدم بیرون….
یه مانتوی مشکی خوشگل پوشیدم یه ارایش ساده هم کردم رفتم پایین ……
وای خدایا دیر نرسم که ارمان پدر من رو درمیاره …..
– مامان ارمان کو؟
– علیک سلام رفت
اه …..
– مامان من رفتم
– کجا صبحونه نمیخوری ؟
– نه بابا الان استاد خرمون میره سر کلاس عین سگ پاچه میگیره
– با کی هستی
برگشتم خاک برسرم ارمان بود
– پسرم با تو نیست با استادشونه میگه خیلی بد اخلاقه
– بله متوجه شدم با استادشونه من گوشم رو جا گذاشتم اومدم بر دارم
ای چه شانسی که گوشیش رو جا گذاشته
– خوب مادر سر راه این ساحلم برسون
– نه مامان من خودم میرم
با صدای کلفتی گفت :
– برو سوار شو من اومدم
باورم نمیشد ارمان میخواد من رو ببره دانشگاه
لپ مامان رو بوس کردم رفتم سوار ماشین شدم ….
با خود دانشگاه عین برج زهار رانندگی میکرد
اه حوصله ام سر رفت
– این جا پیاده شو من باید از اون در بیام
– باشه ممنون
دویدم به طرف کلاس …
یه جا کنار مریم بود نشستم کنارش تا ارمان بیاد ……
اون روز هم مثل همه ی روز هایی دیگه به خیر گذشت هر چند ارمان هر جلسه ازم میخواست که درس های جلسه قبل رو توضیح بدم
همه ی بچه ها فهمیده بود که ارمان با من لجه ……..
سر کلاس به حرفش گوش میدادم که همین که می رسید خونه سعی می کردم تلافی کنم
اروم رفتم تو اتاقش اتاق که چه عرض کنم اقا اتاق دریا رو صاحب شده بود
به به چه اتاق مرتبی داره خوشمان امد …..
در کشویی کمدش رو باز کردم دنبال اون فلش قرمزش میگشتم که سوال های امتحانی رو ریخته بود …..
اه اه چه قدر این جا نامه است یکیش رو باز کردم نامه ی عاشقانه بود
– استاد عزیزم از اون وقتی که شما وارو کلاس شدی من با یه نگاه عاشقتون شدی
هیش حالم بد شد چه دختر هوشنگی بوده که همچین حرفی زده
ای ارمان نامزدت ان شا الله بره زیر تریلی ….
دوباره کشوییش رو زیر و رو کردم ، پس این فلش رو کدوم گوری گذاشته
– دنبال چیزی میگشتی ؟
هل شدم نامه ها از دستم افتاد یا حسین قیافه اش رو ببین
– دنبال بلیز دریا بودم
با تعجب نگاهم کرد
– بلیز دریا ؟ مگه این جاست ؟
– اره فکر کنم بهم گفت بیام پیداش کنم فکر کنم این جا جامونده
– منم که عرعر من الان داشتم با فرزاد حرف میزدم پس چرا حرفی نزد
ای بمیری فرزاد که همیشه ی خدا کار های من رو خراب می کنی
– اصلا دوست داشتم بیام تو اتاق خواهرم
– انگار یادت رفته که این جا الان چند وقته دست منه
– ارمان با من بحث حوصله ندارم ها
– اهان اون وقت برای چی حوصله نداری ؟ برای امتحان پس فردا ؟
افرین پسر باهوش فهمیدی چی میخوام
– ارمان اخه تو چه جوری دلت میاد من فردا تولدمه اون وقت پس فردا امتحان به اون سختی گذاشتی ؟
– به چه یا بشین الان بخونه یا تولد فردا رو کنسل کن
– ارمان اذیت نکن دیگه ادم پسر عموش استادش باشه تو ی خونه هم زندگی کنند اون وقت سوال های امتحانی رو نداشته باشه
– بیا برو من کار دارم فکر کنم من اصلا این جا وجود ندارم چه طور درس های استاد های دیگه رو خوب میدی به من رسیده داری ناز میکنی بیا برو بخون حرف نزن …….
– خیلی بیشعوری
با لگد زدم به در اتاق اومدم بیرون
عجب ادم بی فرهنگیه اصلا درک نمیکنه
صدای نماز خوندن صبری خانم می یومد
چون زانو هاش درد می یومد روی صندلی نماز میخوند
یه فکر قشنگ اومد تو ذهنم ….
واستاده بود داشت نماز میخوند
همین که خواست بره سجده صندلی رو از زیرش کشیدم
از پشت طوری افتاد که صدای استخون هاش اومد
فکر کنم لگنش شکست …
با صدای بلند خندیدم
مامان و ارمان سریع اومد پایین …..
– – ساحل چی کار کردی ؟
– هیچی سبزی خانم خورد زمین ….
ارمان چپ چپ نگاهم میکرد
ای خدا کاش میشد یه روز هم تو دانشگاه ارمان رو بندازم زمین
مامان دست صبری خانم رو گرفت بلدش کرد
از دیدن قیافه اش خنده ام گرفت دوباره بلند خندیئم
– ساحل برو تو اتاقت تا شب تکلیفت رو بابات روشن کنه …..
– وای ترسیدم
شکلک در اوردم رفتم بالا تو اتاقم …….
بیچاره دیگه عادت کرده بود به رفتار های زشت من خوب چی کنم شیطونم دیگه
لباسم رو گرفتم جلوی اینه مدلش خیلی قشنگ بود چه عجب مامان گذاشته همچین لباسی بپوشم
از تو کمدم حوله ام رو برداشتم که برم حموم …
رفتم جلوی در حموم صدای اب می یومد ای خدا یعنی کی حمومه
با صدای بلندی داد زدم
– مامان کی حمومه ؟
– چته چرا داد میزنی …..نمیدونم فکر کنم ارمانه
اه ….
– حالا انگار تولد و اونه که زود تر از من رفته
در حموم رو محکم زدم طوری که دست هام درد گرفت
با صورت کفی در حموم رو باز کرد
از لای در سرش رو اورد بیرون …..
لامصب عجب هیکلی داره حالا یک ذره اون در رو باز کن …..
– بیا بیرون میخوام برم حموم
– مگه نمبینی من تو حموم برو یه ساعت دیگه در میام
– ارمان الان دوست هام میان بیا بیرون ….
– به من چه برو حموم پایین ……
– ارمان اذیت نکن بابا بیا بیرون ازت خواهش میکنم توبعدا حاضر شو
– نمیخوام بیام بیرون میخوام به خودم برسم قرار دارم
با شیطنت بهم نگاه کرد یعنی نمیخواست تو تولدم بمونه ……
من رو بگو چه فکر ها کردم …
– مگه نمیمونی ؟
– نه برای چی بمونم …. دوست هات بفهمن من پسر عموتم عمرا من بمونم ……
چه بی فرهنگ اصلا برو به قرارت برس ….
– باشه برو اصلا دوست نداشتم تو تو مهمونی باشی بیا بیرون …
– حالا چرا عصبانی شدی ؟ صبر کن نیم ساعت دیگه میام
– ارمااااان
رفت در رو هم پشت سرش بست …..
نشستم روی مبل روبه روی حموم تا بیاد …….
نیم ساعتش شد یه ساعت نیومد ..
حسابی حرصم رو در اورده بود
– مامااااااااااااان
–
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدارشدم
پتو رو زدم کنار رو تخت نشستم به مخم فشار اوردم که چرا من الان ساعت گذاشته بودم …
اهان میخواستم اون نقشه ام رو اجرا کنم …
رفتم دستشویی صورتم رو شستم دیشب تا نصفه شب داشتم فیلم میدیدم برای همین چشم هام باد کرده بود
اونم چه فیلمی تا صبح خواب های زشت دیدم …
یه مانتوی سرمه ای پوشیدم من نمیدونم درد شون برای چیه نمیذارن ادم تو دانشگاه مانتوی روشن بپوشه ….
حاضر که شدم رفتم جلوی میز توالت ….
یه خط چشم نازک کشیدم با ریمل همین ..
لب هام به اندازه ی کافی سرخ بود …
عین میمون از نرده های پله سر خوردم رفتم طبقه ی پایین ..
مامان و بابا تو اشپزخونه بودن داشتند صبحونه میخوردند …
با صدای بلندی بهش سلام کردم که یه متر پریدن …
– اخه بابا جون مگه تو مرض داری این طوری سلام میدی ؟ سکته کردم …
– نترس بابا شما تا نوه ی من رو نبینید سکته نمیکنید …. البته هر وقت خواستید سکته کنید قبلش به من بگید من لباس مشکی بخرم …مامان شما هم همین طور ها من عاشق مامان بابام ام برای همین همیشه با هاشون شوخی میکنم …
مامان زد تو صورتش ..
– ساحل خجالت نمیکشی این حرف ها چیه …
رفتم جلو صورت مامان رو بوس کردم ..
– الهی قربونت برم شوخی کردم …
– خیله خوب … ولم کن صورتم رو قرمز کردی ….
– مامان من که رژ نزدم .. دریا کجاست ؟ باز رفته نامزد بازی خجالت نمیکشه حالا اگه من بودم عمرا میذاشتید با طرف تا سر خیابون برم ….
– خجالت بکش دختر این حرف ها چیه …حالا چرا زود میخوای بری دانشگاه ؟
از فکر نقشه ی که میخواستم انجام بدم خنده ام گرفت …
– هیچی کار دارم باید زود برم …
– ساحل ظهر اگه تونستی زود تر بیا مهمون داریم ها ….
ای بابا گور بابای مهمون من محیط جذاب دانشگاه رو ول کنم بیام خونه …
– اگه تونستم زود میام بای بای …
بند کفش هامو بستم رفتم تو حیاط ..
صبری خانم داشت به باغچه ها اب میداد
شلنگ اب پشت سرش بود
رفتم شلنگ رو برداشتم اب رو هم باز کردم …
همیشه عادت داشتم به صبری خانم میگفتم سبزی خانم …
– سبزی خانم ؟
همین که برگشت شلنگ رو گرفتم تو صورتش …
با صدای بلند خندیدم …
الان تو دلش معلوم نیست چه فحش های به من میده …
– اخه دختر من از دست تو چی کار کنم ببین لباسم خیس اب شد اخر سر من از دست تو روانی میشم همین دیروز رفتم دوتا امپول زدم …
با خنده گفتم :
– برای چی سبزی خانم ؟
– برای اینکه سرما خورده بودم نیست شما دیروز لطف کردی من رو انداختی تو استخر برای همونه …
– اهان حقت بود اخه تا شماباشی که نری کار های من رو به مامان بگی …
دیگه وانستادم ببینم چی میخواد بگه سریع سوار ماشین شدم رفتم به طرف دانشگاه …
ماشیین رو پارک کردم رفتم به طرف در ورودی …
ای وای باز الان گیر میدن ..
– خواهرم اون موهات رو بذار تو …
هیش یه دسته از موهام رو گذاشتم تو ….
الان کلک رشتی میزنم بهت عمو یادگار …
همین که وارد شدم دوباره موهام رو گذاشتم تو …
همه ی دانشجو های دانشگاه من رو به اسم شیطون میشناختن …
مخصوصا حراست عزیز…
ارادت خاصی بهشون دارم …
همه برادر های زحمت کش هسنتد …
رفتم تو کلاس هنوزهیچ کس نیومده بود ….
افرین ساحل خانم چه به موقع اومدی ………
در کلاس رو بستم تا خیالم راحت باشه…
صندلی استاد رو از زیر میز کشیدم به طرف خودم …
یه بسته ادامس از توی کیفم در اوردم …
یکی یکی گذاشتم دهنم دراوردم ….
چسبوندم به صندلی طوری که معلوم نباشه …
صندلی رو دوباره برگردوندم جای خودش …
پیرمرد کوتوله و چاق حالا دیگه به من نمره کم میدی …
اخه اینم دلیش شد…
– خانم شما خیلی شیطونی به خاطر همین ۵ نمره از نمره ی اصلی شما کم کردم …
خوبه حالا تو برگه ام ۱۷ شده بودم مگر نه که دیگه هیچی …
الان همه بهش خندیدن حالش جا میاد که نمره کم نده …
اومدم روی صندلیم نشستم اخیش …
کم کم دانشجو ها میومدن تو کلاس هر پسری که میومد تو بهم چشمک میزد
یه جوری هایی پسر ها ازم میترسیدن …
کافی بود یه متکلی بندازن بلایی به سرشون میاوردم که به غلط کردن میفتادن …
مریم که اومد براش دست تکون دادم …
– سلام ساحل خانم گل خوبی ؟
– مرسی بد نیستم
– چیه ساکتی باز چه فکری تو کلته ..
– هیچی بابا تو هم ذهنت منحرفه ها …
یک ربع از اون وقتی که استاد باید میومد گذشته بود
– مریم چرا استاد نمیاد؟
– چی شده حالا تو نمیخواستی سر به تنش باشه …
– مریم اذیت نکن …
داشتم باهاش بحث میکرد که یه پسر جوون خیلی خوشگل اومد تو …
همه فکر کردن دانشجویه اما استاد بود !!!!!!
پس اون استاد قبلی چی …
وای نه الان میشینه …
خاک بر سرم چی کنم …
همه داشتند درباره ی استاد جدید حرف میزند …
یه کت و شلوار سرمه پوشیده بود با یه بلیز ابی …
بابا خوشگل ….بابا قشنگ …. بابا هیکل …. بابابچه سوسول …. بابا بچه پولدار از اون کت و شلواری که تو پوشیدی معلومه بچه پولداری ….
با صدای بلند و مردونه ای گفت :
– ساکت چه خبره ….
از صدایش همه ساکت شدند….
دختر ها که داشتند غش میکردن
خاک برسرتون ندید بدید ها …
خوبه حالا کلاس پر پسره …
– این ترم من باهاتون کلاس دارم یه اتفاقی برای استاد قبلیتون افتاده که من به جای ایشون اومدم …
یکی از دختر که خیلی پرو بود گفت :
– همون که نیومد شما به جاش اومدید خوب استاد نمی خواید خودتون رو معرفی کنید؟
– اگه شما ها ساکت باشید چرا … بنده ارمان عظیمیان هستم خوش حالم که این ترم درخدمت شماهام …
یکی دیگه از دختر ها پرسید :
– میشه بگید چند سالتونه ؟
– فکر نمیکنم ربطی به شما داشته باشه …
چه بی تربیته ….
خدا حفظت کنه برای دوست دختر هات ..
به قیافه ات میخوره یه ۱۰ تایی دوست دختر داشته باشی ….
– سااااکت …. چه خبر؟از الان دارم بهتون میگم اگه شلوغ کنید یا بخواید سر کلاس من متلک بندازید از همین الان میگم این ترم رو افتادید فهمیدید؟
بشین بابا حال نداریم جو زده شده انگار اولین بارشه اومده سر کلاس …
از دور میشد فهمید که چشم هاش روشنه ..
باید برم از نزدیک دیدش بزنم ببینم طرف زن داره یا نه …
رفت نشست روی صندلی وای نه …
خاک بر سرم …
از روی لیست ها اسم ها رو خوند …
به اسم من که رسید یه ذره تمرکز کرد وای نه یعنی فهمیده ……
خدا الان با اردنگی من رو بیرون میکنه ..خدایا خودت به دادم برس….
وای یعنی فهمیده من بودم …
رفتم جلوی میز واستادم …
– بفرمایید استاد
اه اه عجب چشم هایی داره به قول دریا چشم هاش سگ داره….
پدر سوخته چه لب هایی هم داره … خوش به حال زنش…
خاک بر سرت ساحل حلقه دستشه
– اگه دید زد نتون تمومش شد میشه بفرمایید چرا این کا رو کردید؟؟؟؟؟؟
یعنی از کجا فهمید؟
با خونسردی گفتم :
– چه کاری استاد؟؟؟
میخوای بگی ادامس ها رو شما نذاشتی ….
دلم میخواد زمین دهن باز میکرد من میرفتم توش
– استاد از چی دارید حرف میزنید؟ ادامس چیه ؟
– یعنی میخوای بگی اون ادامس ها کار تو نبود دیگه…
– نه کی گفته …
از قیافه اتون معلوم بود وقتی من نشستم رو صندلی یک دفعه ابرو هاتون رفت بالا …
– استاد من …
نذاشت حرفم رو بزنم
– از جلسه ی بعد سر کلاس من نیاید ….
ای خدا این ترم اخر حالا چه غلطی کنم
– استاد خواهش میکنم
– حرف نباشه خانم بفرمایید بیرون من این کت و شلوارم رو تازه خریده بودم اون وقت شما کار یه دختر بچه ی ۶ ساله رو انجام دادید…
– یعنی اجازه نمیدید که من بیام ؟
– خانم من دارم به شما میگم از جلسه ی بعد دیگه سر کلاس من نیاید …
غرورم ر به خاطر تو بشکنم …
– به جهنم راه نده چیزی که زیاده استاده ..
چشم هاش گرد شد ..
از قیافه اش خنده گرفت فکر کنم تا حالا کسی با هاش این طوری حرف نزده بود
موقع رفتن گفتم :
کاش به جای ۴ تا ۸ تا ادامس میذاشتم
در رو محکم بستم ….
تو سالن داشتم میخندیدم که موبایلم زنگ خورد
– بله مامان
– ساحل خواستی بیای دو کیلو سبزی بخر
– مامان من این قیافه برم سبزی فروشی …
– ساحل همین که گفتم بعدشم زود بیا مهمون ها اومدن …
ای خدا اون دریا رفته نامزد بازی منه بدبخت باید برم سبزی بخرم …
جلوی یه سبزی فروشی ترمز کرد
ماشینم رو پارک کرد
رفتم تو سبزی فروشی ….
ماشا الله این مرد ها میخوان ادم رو بخورن با نگاه کردن هاشون …
خوبه مانتو ی تنگ نپوشیدم!!!!!!
اونی که سبزی میفروخت یه پسر جوون بود…
– جانم خانم چی میخواستید ؟
– لطف کنید دو کیلو سبزی بدید
– به روی چشم …
سرم رو انداختم پایین تا سبزی ها رو اماده کنه و بپیچه لای روزنامه …
– بفرمایید خانم
– چه قدر میشه ؟
– نمیخواد پول بدی فقط این شماره ام رو بگیر
خاک بر سرش به قیافه ی من میخوره با تو دوست بشم
– اقا حساب کنید میخوام برم
– چرا عصبانی میشی؟
اومدم دادا بزنم که قیمت رو گفت ….
پشت چراغ قرمز که ترمز کردم ماشین بغلی برام بوق زد
به لبخند پسر کش بهش زدم که اب دهنش راه افتاد …
یه چشمک زدم بهش
تا اومد شماره بده گاز دادم
اهنگ رو تا شماره ی اخر زیاد کردم….
با ریموت در رو باز کردم ماشین رو پارک کردم
یه ماشین بنز مشکی پارک شده بود
عجب مهمون های باکلاس اومده خونمون که من خبر ندارم
دکمه هامو طبق معمول تو حیاط بازکردم زیرش یه تاپ مشکی چسبون تنم بود
در رو باز کردم رفتم تو …
وارد راهرو که شدم صدای حرف مییومد
صدای بابا میومد با یه مرد دیگه …
با صدای بلندی سلام دادم
– سلام
مرد از جاش بلند شد
– سلام عزیزم
وا چه برتربیته جلوی بابام چه جوری حرف میزنه
– سلام
– خوبی عمو جون ؟ چه قدر بزرگ شدی اصلا فکر نمیکردم این شکلی باشی برای خودت خانومی شدی ها
عمو این چی میگه
بابا دید من دارم با تعجب نگاه میکنم
– ساحل این عموته از خارج اومده وقتی که تو دو سه ماهت بود اون ها رفتن خارج برای همین یاد نیست
اهان شنیده بودم بابا یه داداش داره که رفته خارج بنا به دلایلی هم فامیلش رو عوض کرده
– ببخشید عمو جون که من شما رو نشناختم
– خواهش میکنم عزیزم حق داری که من رو نشناسی
– با اجازه من برم سبزی رو بده اشپزخونه ..
قیافه اش اصلا شبیه بابا نبود از طرز لباس هاش معلوم بود که تازه از اون جا اومده
رفتم تو اشپزخونه …
مامان با یه خانمه داشت حرف میزد حدس میزدم که باید زن عمو باشه
– وای ساحل سلام قربونت برم خوبی ؟؟؟؟
این ها کلان مشکل دارن ها …
– سلام
مامان به اون زنه که زن عموم بود گفت :
– مریم ٰ؛ ساحل بزرگ شده ؟ تو خیلی کوچلو بود دیدیش ؟
– اره حیلی بزرگ شده چه قدر هم خوشگل شده به کی رفته ؟
– دست شما درد نکنه دیگه یعنی ما زشتیم
– نه عزیزم شوخی کردم
حالا این ها میخوان خاله بازی کنند با هم
سبزی رو دادم به مامان رفتم بالا تو …
صدای حرف یه پسر میومد
اخ جون یعنی پسر دارن ایول …
رفتم جلوی صدا از توی اتاق مامان بابا می یومد
از پشت دیدم یه پسری بود با قد بلند از این هیکلی ها بود
ای جانم چه هیکلی داره
یه بلیز استین کوتاه ابی تنش بود با یه شلوار سرمه ای
چه قدر صداش اشناست
یه سرفه کردم که برگرده
همین که برگشت چشم ها ۶ تاشد
– تو این جا چی کاری میکنی؟
چشم های اونم گرد شده بود
– تو … تو … این جا چی کار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این اینجا چی کار میکنه ….
– ببخشید ها این جا خونه ی ماست ها من باید از شما بپرسم
– خونه ی شماست یعنی تو ساحلی ؟
– په نه په حالا میشه بگید شما این جا چی کار میکنی استاد ؟
با شیطنت گفت :
– با اجازه من پسر عموتون هستم
– نه …. دروغ میگی ؟
– دوست داری باور نکن …
یعنی استاد بد اخلاق من پسر عمومه …
– میشه برید کنار میخوام برم
– بفرمایید
نفهمیدم چه جوری رفتم تو اتاقم …
وای نره به مامان بگه من چی کار کردم ….
مانتوم رو دراوردم میخواستم با همون تاپ برم پایین که گفتم ولش کن حوصله ی نگاه های بابا رو نداشتم
به دریا اس دادم
– کجایی ؟ یه فقط خجالت نکشی ها
– من با فرزاد پایینم بیا
– کوفت بگیری دریا
یه بلیز استین بلند طوسی با شلوار لی پوشیدم ….
موهام رو هم محکم با کش بستم …
یه نگاهی تو اینه به خودم انداختم ..موهام رو تازه رنگ کرده بودم و رنگش از همیشه بهتر شده بود …
همگی سر میز نشسته بودن …..
چه قدر این مامان بابا برای من احترام قائلن اخر شرمنده میکنند من رو …
یه جا کنار دریا خالی بود رفتم نشستم دقیقا روبه روی ارمان …
همچین اخم کرده بود انگار چه خبره فکر کرده این جا هم استاد ه…
ان قدر از پسر های مغرور بدم میاد
مامانم رو که به ارمان و گفت :
– پسرم برای چی کت و شلوارت کثیف شده بود مامانت گفت تازه خریده بودیش…
غذا پرید تو گلوم خدا خودت کمک کن الان ابروی من رو جلوی همه میبره
یه نگاهی به من کرد …
– یکی از دانشجو هام ادامس گذاشته بود زیرم زن عمو
– اوا خاک بر سرم راست میگی مادر چه ادم بیشعوری بود خدا ازش نگذره
چشم ها م گرد شد …
این مامانم ها چه حرف هایی میزنه …….
بازجای شکرش باقیه که از من حرفی نزد …
نهار رو که خوردیم بابا و عمو رفتن بالا ارمان و فرزاد هم نشستن به فیلم دیدن
– دریا خانم خوش میگذره میری برای خودت نامزد باز ی
– بله تا چشت در بیاد خیلی خوش میگذره
– حالایه فقط تو دوران نامزدی مامان نشی مواظب باش ها
– ساحل خیلی بیشعوری بی ادب
– عزیزم گفتم مواظب باشی …
– درد به چی میخندی بچه پرو اصلا احترام نذاری ها انگار نه انگار من ۵ سال ازت بزرگ ترم ها
با صدای ارومی طوری که زن عمو نشنوه گفتم :
– دریا این ها برای چی اومدن ؟
– برای کار ارمان ؛ ارمان قرار شش ماه این جا تدرس کنه دوباره برگرده المان فکر کنم عمو زن عمو هم میخوان بمونن
– اه چی چی بمونن پس هتل این جا چه نقشی داره برن اون جا من هیچ حوصله ندارم ها
– هیس زشته چه قدر تو بی ادبی خونه به این بزرگی حالا چند وقت بمونن چی میشه
با صدا کردن مامان بحثمون ناتموم موند ..
– ساحل جان مادر این چای ها رو ببر تعارف کن
– مامان به این دریا بگو من حوصله ندارم
– بیا برو ان قدر حرف نزن
اه همه ی این کار ها رو منه بدبخت باید انجام بدم …
صبری خانم چای ها رو گذاشت تو سینی داد دستم…
بردم تو هال …
اول به فرزاد تعارف کردم و بعدش به استاد گرامی
– بفرمایید؟؟
یه نگاهی به چشم هام کرد و گفت :
– من نمیخورم
کوفت خوب از اول بگو چرا عین دیو دو سر نگاه میکنی …
بالا هم بردم برای بابا و عمو …
شب موقع خواب به این فکر میکردم که جوری میتونم ارمان رو راضی کنم که این ترم اخر رو با خیال راحت پاس کنم
از خواب که بیدار شدم سریع رفتم پایین که کلاسم دیر نشه …
ارمان و عمو سر میز نشسته بودن ..
– سلام
عمو برگشت به طرفم ..
– سلام گل دختر خوبی عزیزم ؟
– ممنون عمو جون
اما ارمان جوابم رو نداد به جهنم …
صبحونه که تا اخر خوردم رفتم بالا لباس هامو عوض کنم ..
در اتاق باز شد
– دریا باز تو بدون در اومدی تو ؟
– دلم میخواد اتاق خواهرمه اتاق تو که نیست
– شاید من دلم بخواد دوست پسرم رو بیارم تو اتاقم تو همین طوری عین خر میای تو
– خیلی بی ادبی ساحل ..
– شما لطف دارید زود حرفت رو بزن میخوام برم دیرم شده
– امروز بعد ظهر میخوام با فرزاد برم لباس عروسی بگیریم تو هم میای ؟
– وای اخ جون اره میام فقط بیاید دنبالم دم دانشگاه
– باشه پس ساعت ۶ میام
– کاری نداری من برم فقط یه شال برام بیار که عوض کنم
– باشه نه عزیزم بای
ارمان هنوز داشت صبحونه میخورد کارد بخوره تو شکمت چه قدر چیزی میخوری …
عجب هیکلی داره یادم باشه از زن عمو بپرستم چرا نامزدش رو نیاورده
اخه این طوری من باید هر دفعه که نگاش میکنم گناه کنم ……
سوار ماشین اژانس شدم
– پیش به سوی علم و عشق بازی …
مریم دم دانشگاه منتظرم ایستاده بود
– به به مریم خانم خوبی ؟
– ساحل کجایی پس
– وا چرا ان قدر عصبانی هستی
– شاهین اومده دنبالم با هاش برم بیرون
– الان … مگه کلاس نمیای ؟
– نه نمیام میخوام باهاش برم برای کلاس اخری میام
– خدا خفت نکنه خیله خوب زود بیای ها مواظب باش
سر کلاس تنها کسی که با عشق به حرف های استاد گوش میداد من بودم
عاشق رشته روانشناسی بودم و هستم …
ساعت ۴ بود که مریم اومد
– خوش گذشت؟؟؟؟
– هیس استاد داره نگاه میکنه
– خیلی شیطونی میخوای جواب ندای
– هیس
با شیطنت گفتم :
– مریم رژ خیلی پر رنگ بود ها
– کوفت
موبایلم رو از تو کیفم دراوردم که یه وقت دریا زنگ نزنه
برام اسمس اومده بود ساعتش رو نگاه کردم برای صبح بود
– به کسی نمیگی که ما نسبت فامیلی داریم ها دوست دارم حرف زیاد بشه
ارمان بود خاک برسرش بلد نیست یه سلام بکنه …
حالا که اینطوری شد میرم به همه میگم که پسر عموی منه
جواب داد
– هر کاری که دوست دارم میکنم
بچه پرو …
سریع مطالبی که استاد روی تخته نوشته بود رو نوشتم …
کلاس که تموم شد دریا زنگ زد
– مریم کاری نداری ؟
– نه قربونت برم برو بای
از دور دیدم سه نفر تو ماشینن..
یعنی کیه حتما باز فرزاد اون داداش هیزش رو اورده
رفتم جلو دیدم ارمانه ….
همچین با ژست خاصی نشسته بود انگار کیه ….
سوار ماشین شدم فقط به دریا سلام دادم
– ساحل خانم سلامت رو خوردی
– فرزاد حوصله ندارم ها سر به سرم نذار
دریا زیر گوشم گفت :
– چته با شوهر من درست حرف بزن ها
روم رو کردم به پنجره فقط فرزاد و دریا با هم حرف میزدن
نگام از تو اینه افتاد به ارمان همچین نگاه میکرد انگار من یه کار بدی کردم
از دریا خواستم اون شالی رو که برام اورده بود رو بهم بده سرم رو انداختم پایین سریع موهام رو درست کردم
– ساحل تو خیابون جای درست کردن کش مو ارمان داره چپ چپ نگات میکنه
– خوب نگاه کنه به من چی…..
موهام رو بستم شال رو به صورت باز انداختم روی سرم سریع یک ذره هم ارایش کردم
فرزاد ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم
زیر گوش دریا گفتم :”
– برای چی این پسره رو با خودتون اوردید ؟
– اه ساحل زشته میشنوه خوب اخه تنها بود گناه داشت نمیخواست بیاد فرزاد با زور اوردش
– هیششششششششششش
هر مغازه ای که میرفتیم دریا خانم لباس عروس ها رو پسند نمیکرد
خوبه منم از فرصت استفاده کنم لباس بخرم
– دریا این لباس مشکیه خوبه برای عروسیت ؟
– اره خوشگله فقط خیلی بازه ها…….
– اشکال نداره بابا بیا بریم تو ببینیم چه جوریه
فروشنده اش یه دختره بود تا چشم اش به ارمان افتاد زبونش گرفت
خاک برسر پسر ندیدت
پیرهن رو برام اورده خیلی خوشگل بود
– ساحل بیا برو بپوش من وفرزاد بریم دنبال لباس عروس
– دریا جای دوری نرید ها تا من این لباس رو می پوشم بیاید ها این ارمان هم با خودتون ببرید برای تخفیف گرفتن بیاریدش
– خاک بر سرت نکنن ساحا بیا برو زشته این حرف ها
وقتی لباس رو پوشیدم از دیدن خودم تو اینه کیف کردم
خیلی خوشگل بود چون رنگ پوستم سفید بود مشکی خیلی بهش مییومد
تنها اشکالش اینه که خیلی مدلش بازه
یعنی مامان میذاره بپوشم این رو
در اتاق پرو رو باز کردم دادا زدم
– درییییییا
شالم ر انداختم روی شونه هام در رو بیشتر باز کردم
یه دفعه ارمان جلوم سبز شد
– چته چرا داد میزنی ؟ صبر کن با فرزاد رفته اون مغازه بغل دستی
– برو بهش بگو بیاد زود باش
– کوچلو گفتم صبر کن الان میاد
– کوچلو عمته برو کنار ببینم
تا وسط های مغازه رفتم تازه یادم افتاد با اون لباس هم نمیدونستم کجا رو بگیرم
سریع دویدم تو اتاق پرو
به جهنم همین رو میخرم دریا هم اگه حرف بزنه میکشمش انگار نه انگار من رو هم با خودش اورده
دکمه های مانتو رو نبستم اومدم بیرون شالمم تا وسط های سرم بود
– ببخشید خانم چه قدر میشه ؟
– قابلی نداره ۶۰۰ تومان تازه تخفیفم بهتون دادم
از تو کیفم کارتم رو دراوردم
– کارتت رو بذار تو کیفت من حساب میکنم
– نمیخواد شما برو بیرون من حساب میکنم
– نشنیدی چی گفتم ؟ بذار تو کیفت کارتت رو
بچه پرو جلوی دختره سرمن داد میزنه ……..
حساب کرد اومدیم بیرون
رفتیم به طرف مغازه ای که دریا توش بود
یه پسره بد داشت به مانتو نگاه میکرد
– اون دکمه هات رو ببند من نمیدونم تو چه جور دختری هستی ؟
– به تو هیچ ربطی نداره اصلا از قصد باز گذاشتم
عجب پرو ه این پسره چند روز اومده انگار صاحب اختیاره
تا اخر شب تو خیابون ها بودیم بالاخره همین فرزاد کت و شلوارش رو گرفت هم دریا لباس عروسیش رو ……
شام رو بیرون خوردیم …….
این دفعه تو ماشین دریا رفت جلو پیش فرزاد ارمان اومد عقب کنار من نشست
دریا سرش رو اورد عقب
– ساحل فردا کلاس داری ؟
فردا با ارمان کلاس داشتم از بد شانسی من هم سه تا از درس ها رو با ارمان داشتم
– اره چه طور مگه ؟
– همین طوری
داشتم اسمس بازی میکردم که ارمان اروم زیر گوشم گفت :
– فردا که کلاس نداری ؟
ای خدا داره با زبون بی زبونی میگه فردا سر کلاس من نیا
– دارم خوبشم داره
– به همین خیال باش که من سرکلاس تو رو راه بدم
رو تخته خواب بودم میخواستم بخوابم که یادم افتاد ارمان گفته سر کلاس راه نمیده من رو خدایا چی کار کنم اخه …
شماره اش رو سیو کردم بودم
– بیدارید ؟
چند دقیقه بعد اسمس خالی داد
– میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم
برای کلاس هم که شد باید با ادب باهاش حرف بزنم که خر بشه
– بگو …..
– بیا تو حیاط …
یه شال نازک انداختم سرم رفتم تو حیاط …….
نشستم روی تاب تا بیاد …..
بعد از یک ربع اومد یه بلیز استین کوتاه تنگ پوشیده بود با یه شلوار ورزشی
نمیگه من گناه میکنم …….
– چیه زود حرفت رو بزن میخوام برم
– میشه اجازه بدید من کلاس های شما رو بیام
– نه خیر.. حرفتون همین بود من رفتم …
– ارمان صبر کن چرا اجازه نمیدی اخه من که عذر خواهی کردم
– تو واقعا خجالت نکشیدی ؟ مگه بچه ی ۵ ساله ای اخه …. حالا من نبودم یکی دیگه … خوب از فرودگاه اومد بودم تو ماشین لباس داشتم مگر نه ابروم میرفت
غش غش خندیدم کاش ضایع میشد …
اخم کردم اومد بره که بلیزش رو گرفتم
– خواهش میکنم اجازه بده دیگه
– پس باید شرط های رو که میگم رو قبول کنی
اخ جون خر شد …..
– باشه هر چی تو بگی قبول میکنم فقط بذار این ترم رو من سر کلاس بشینم
– به هیچ عنوان نباید غیبت کنی ، هر جلسه خواستم از دانشجو ها درس جلسه ی قبل رو بپرسم اول از تو می پرسم و نمره ی اخر ترم هم از ۱۶ حساب میشه
ای تو روحت ارمان چه چه شرط هایی که گذاشتی …..
– باشه اما فکر نمیکنی خیلی شرط هات سخته
– نه اگه نمیخوای سر کلاس من نیا …..
– نه .. نه .. قبول ……..
– دلم نمیخواد هیچ کسی خبر دار بشه که من پسر عموتم فهمیدی ؟ به عمو و زن عمو م نمیگی من استادتم باشه ؟
– باشه شب بخیر …..
رفتم بالا تو اتاقم خدای من چند ماه رو چه جوری با این سر کنم .
هفته ی دیگه عروسی دریا بود قرار شد اتاقش رو بده به ارمان ……..
زن عمو وعمو هم بعد از عروسی دریا برگردن خارج ..
من نمیدونم این ارمان برای چی اومده ….
سر کلاس هیچ کس جرائت نداشت حرف بزنه ….
با کوچک ترین حرفی ارمان دانشجو ها رو میانداخت بیرون ……
با این سن کمش همه ازش میترسیدند
منی که همش سر کلاس متکلک میگفتم با وجود ارمان حتما نمیتونستم حرف بزنم
امروز عروسیه دریا است خیلی خوش حالم بلاخره خواهرم منم میخواد قاطیه مرغ ها بشه
با صدای مامان از فکر و خیال اومدم بیرون
– ساااحل نیم ساعت جلوی اینه چی کا ر میکنی دریا تو ارایش منتظرته تو چرا ان قدر من رو حرص میدی
– وای مامان سرم درد گرفت چه قدر غر میزنی الان میرم دیگه ، به بابا بگو من رو ببره ارایشگاه
– بابات بیرونه رفته شیرینی ها رو بگیره
– پس من با کی برم اخه مامان
– به من چه میخواستی زود تر بیدار بشی با دریا بری
– اه ……..
سریع لباسی که که میخواستم تو جشن بپوشم رو برداشتم گذاشتم تو ی پلاستیک
کفش هام رو هم برداشتنم
رفتم پایین مامان و مریم جون داشتند تو اشپزخونه میوه ها رو میشستن
ارمانم عین برج زهرمار نشسته بود داشت تلویزیون میدید
سرم از لای در اشپزخونه برم تو
– مامان زنگ بزن اژانش یه ماشین بفرسته
– عزیزم ارمان که خونه است میبرتت دیگه
– نه زن عمو با اژرانس میرم
– اوا ساحل جان بذار برسونتت دیگه الان میرم بهش میگم حاضر بشه
– نه زن عمو ولش کنید
– هیس صبر کن
مریم جون وقتی رفت بیرون رو کردم به مامان و گفتم :
– مامان شما و زن عمو ساعت چند میاید ارایشگاه ؟
– نمیدونم والا حالا که کلی کار ریخته روس سرمون
– مامان جان خوب وظیفه ی داماد میوه ها رو ببره سالن شما برای چی می برید
– خوبه خوبه حالا نمیخواد نظر بدی بعد از ارایشگاه دوباره میای خونه ؟
– اره بابا باید چیزی بردارم
زن عمو صدام کرد
– جانم ؟
– بیا برو دخترم رفت تو پارکینگ ماشینش رو دربیاره
خداحافظی کردم اومدم بیرون
با ژست خاصی نشسته بود توماشین ……
ای خدا چرا انقدر این پسر مغروره ….
در ماشین رو باز کرد سوار شدم
– ببخشید مزاحمتون شدم
جوابی نداد به جهنم …….
– کجا باید برم ؟
– میخوام برم ارایشگاه ..
ادرس رو بهش دادم …….
ان قدر با سرعت میرفت که از ترس چسبیده بودم به صندلی …..
– میشه یه ذره اروم تر بری؟
– میگم یعنی ان قدر گدا شدی که به اژرانس زنگ نزدی
خیلی بهم برخورد پسر یه بیشعور
– گدا عمتونه من میخواستم زنگ بزنم اژانس زن عمو نذاشت مگر نه مزاحم شما نمیشدم
– مواظب حرف زدنت باش ها به فکر نمره ات باش
گمشو بابا فقط دلش میخواست من رو عذاب بده
وقتی رسیدیم دم ارایشگاه بدون اینکه تشکر بکنم از ماشین اومدم پایین در رو هم محکم بستم
زنگ ارایشگاه رو زدم رفتم تو …..
داشتم دنبال دریا میگشم که خودش از پشت صندلی صدام کرد
– سلام وای دریا چه خوشگل شدی؟
– ساحل خانم من که هنوز ارایش نکردم فقط موهام رو رنگ کردم
– الهی قربونت برم خودت خوشگلی
– با کی اومدی ؟
– با ارمان خر
– ساحل چرا ان قدر بی تربیتی تو چرا بهش میگی خر ؟
– حقشه….. میگم کی نوبت من میشه
– میبینی که خیلی شلوغه باید صبر کنی فکر کنم یک ساعت دیگه
نشستم رو صندلی تا نوبتم بشه
موبایلم رو دراوردم شروع کردن به اذیت کردن دیگران
اخه که چه حالی میده این پسر ها رو اذیت کنی……
ان قدر اسمس بازی کردم تا ارایشگره صدام کرد…………
وقتی چشم هام رو باز کردم از دیدن قیافه ی خودم شوکه شدم ..
خیلی خوشگل شده بودم …..
– ساحل چی شدی ؟
– دریا واقعا این منم چه قدر خوشگل بودم ها خدا وکیلی
– یک ذره بیشتر از خودت تعریف کن ها
– ای حسود…..
موهام رو فر کرده بود
ارایشم خیلی با حال شده بود
وای لباس رو که بپوشم که دیگه محشر میشم ……
دریا با فرزاد رفتند اتلیه ، سر راه من رو هم رسونند خونه تا کامل حاضر بشم
در ورودی رو با پا بستم رفتم تو ………
– ماماااااان……
– چته دختر چرا داد میزنی
برگشتم .
الهی فداش بشم چه قدر خوشگل شده بود
– وای مامان چه قدر خوشگل شدی شیطون این لباست رو از کجا خریدی ؟
– ادم به مامانش میگه شیطون
– وای مامان خیلی خوردنی شدی حتما بابا به خدمتت رسیده
لب هاش قرمز شد
– زشته ساحل این حرف ها چیه ؟ ارمان تو اشپزخونه است
– هیش باز این پسره این جاست من رفتم تو اتاق حاضر بشم
مانتوم رو دراوردم پیرهنم رو پوشیدم
وقتی جلوی اینه خودم رو نگاه کردم حال کردم
– ساحل خانم امشب پسرها ولت نمیکنند
کفش هامو از زیر تختم اوردم بیرون پوشیدم
صدای مامان از بیرون می یومد
– ساحل بد دیگه همه رفتند سالن
داد زدم اومدم ………
مانتوی شیک مشکیم رو پوشیدم
کیفم رو هم برداشتم
چون از قبل وسایل هامو اماده کرده بودم زیاد طول نکشید
از پله ها رفتم پایین
– مامان من حاضرم ها
– چه عجب خانم زود اومدن صبر کن ارمان بیاد
اه اه …….
از اتاق اومد بیرون
همزان یه بوی خوبی هم اومد از اون بو هایی که ادم رو میبره به نا کجا اباد
یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود با پیرهن سفید
یه کراوات خوش رنگ هم زده بود
خاک برسرت ادم رو به گناه می ندازه
خداییش برای خودش خوشگلی بود ها یادم باشه ازش عکس بگیرم پخش کنم تو دانشگاه
– ساحل ساحل …..
– بله ..
– کجایی پس بیا بریم
از اول عروسی تا اخر عروسی همش رقصیدم
اولش مامان به خاطر لباسم غر غر کرد ولی بعدش یادش رفت
فقط ارمان بدجور نگاهم میکرد مخصوصا وقتی که با پرهام داداش فرزاد می رقصیدم
ان قدر اخمش شدید بود که دخترا می ترسیدند برند طرفش ….
موقعه ی شام کفش هامو در اوردم از بس رقصده بودم پاهام تاول زده بود
– مامان بعدش ما جوون ها میخوایم بریم باغ ها ها
– چه غلط ها اون وقت چی کار کنید
– مامان گیر نده دیگه همه هم میان ………
دل کندن از دریا برام خیلی سخت بود
ده دقیقه تو بغل هم گریه کردیم
صدای فرزاد در اومده بود بیرون
– با خواهر های غریب بسه دیگه بابا دوباره از فردا می یاد پیش هم
– اصلا فرزاد من امشب میخواد پیش دریا باشم میاد خونه تون
رنگش پرید
– واقعا ساحل میخوای بیای
– اره چرا که نه
دریا زیر گوشم گفت :
– اذیتش نکن بابا کلی تو ماشین برنامه ریزی کرده
– اه اخ جون پس فردا خاله میشم با برنامه ریزی های فرزاد
– خیلی بی تربیت ساحل ……
– ای جانم حالا نمیخوای خجالت بکشی
– ساحل ارمان از امشب میره تو اتاق من تروخدا اذیتش نکنی ها گناه داره
– حیف اتاق تو که اون ارمان خاک بر سر میخواد بره
یکی دوساعت تو باغ بودیم بعدش رفتیم خونه ….
البته فرزاد و دریا رفتند خونه ی خودش تا برنامه های خودشون رو اجرا کنند …
یه هفته بعد از عروسی دریا زن عمو و عمو برگشتند خارج …….
منه بدبختم هر روز باید قیافه ی اخمو ارمان رو تحمل می کردم
چه تو دانشگاه چه توی خونه …….
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
اه ای خدا کی این دانشگاه تموم میشه
با چشم ها ی بسته از تخت بلند شدم …
رفتنم به طرف دستشویی ….
داشتم چرت میزدم که محکم خوردم به چیزی ..
چشم هامو باز کردم رو به روم ارمان بود
– خوب چشم هات ضعیفه عینک بزن
– کی گفته من چشم هام ضعیفه ؟
– اخه من به این بزرگی رو ندیدی ؟
تو که دیدی من خوابم برای چی اومدی جلوم
عجب رویی داری ها بیا برو کنار کلاسم دیر شد
خاک برسرم اصلا حواسم نبود الان با ارمان کلاس دارم
هل دادم رفتم به طرف دستشویی صداش رو شنیدم که گفت :
خوبه تازه یادش افتاد کلاس داره-
به حرفش اهمیت ندادم سریع مسواک زدم اومدم بیرون….
یه مانتوی مشکی خوشگل پوشیدم یه ارایش ساده هم کردم رفتم پایین ……
وای خدایا دیر نرسم که ارمان پدر من رو درمیاره …..
– مامان ارمان کو؟
– علیک سلام رفت
اه …..
– مامان من رفتم
– کجا صبحونه نمیخوری ؟
– نه بابا الان استاد خرمون میره سر کلاس عین سگ پاچه میگیره
– با کی هستی
برگشتم خاک برسرم ارمان بود
– پسرم با تو نیست با استادشونه میگه خیلی بد اخلاقه
– بله متوجه شدم با استادشونه من گوشم رو جا گذاشتم اومدم بر دارم
ای چه شانسی که گوشیش رو جا گذاشته
– خوب مادر سر راه این ساحلم برسون
– نه مامان من خودم میرم
با صدای کلفتی گفت :
– برو سوار شو من اومدم
باورم نمیشد ارمان میخواد من رو ببره دانشگاه
لپ مامان رو بوس کردم رفتم سوار ماشین شدم ….
با خود دانشگاه عین برج زهار رانندگی میکرد
اه حوصله ام سر رفت
– این جا پیاده شو من باید از اون در بیام
– باشه ممنون
دویدم به طرف کلاس …
یه جا کنار مریم بود نشستم کنارش تا ارمان بیاد ……
اون روز هم مثل همه ی روز هایی دیگه به خیر گذشت هر چند ارمان هر جلسه ازم میخواست که درس های جلسه قبل رو توضیح بدم
همه ی بچه ها فهمیده بود که ارمان با من لجه ……..
سر کلاس به حرفش گوش میدادم که همین که می رسید خونه سعی می کردم تلافی کنم
اروم رفتم تو اتاقش اتاق که چه عرض کنم اقا اتاق دریا رو صاحب شده بود
به به چه اتاق مرتبی داره خوشمان امد …..
در کشویی کمدش رو باز کردم دنبال اون فلش قرمزش میگشتم که سوال های امتحانی رو ریخته بود …..
اه اه چه قدر این جا نامه است یکیش رو باز کردم نامه ی عاشقانه بود
– استاد عزیزم از اون وقتی که شما وارو کلاس شدی من با یه نگاه عاشقتون شدی
هیش حالم بد شد چه دختر هوشنگی بوده که همچین حرفی زده
ای ارمان نامزدت ان شا الله بره زیر تریلی ….
دوباره کشوییش رو زیر و رو کردم ، پس این فلش رو کدوم گوری گذاشته
– دنبال چیزی میگشتی ؟
هل شدم نامه ها از دستم افتاد یا حسین قیافه اش رو ببین
– دنبال بلیز دریا بودم
با تعجب نگاهم کرد
– بلیز دریا ؟ مگه این جاست ؟
– اره فکر کنم بهم گفت بیام پیداش کنم فکر کنم این جا جامونده
– منم که عرعر من الان داشتم با فرزاد حرف میزدم پس چرا حرفی نزد
ای بمیری فرزاد که همیشه ی خدا کار های من رو خراب می کنی
– اصلا دوست داشتم بیام تو اتاق خواهرم
– انگار یادت رفته که این جا الان چند وقته دست منه
– ارمان با من بحث حوصله ندارم ها
– اهان اون وقت برای چی حوصله نداری ؟ برای امتحان پس فردا ؟
افرین پسر باهوش فهمیدی چی میخوام
– ارمان اخه تو چه جوری دلت میاد من فردا تولدمه اون وقت پس فردا امتحان به اون سختی گذاشتی ؟
– به چه یا بشین الان بخونه یا تولد فردا رو کنسل کن
– ارمان اذیت نکن دیگه ادم پسر عموش استادش باشه تو ی خونه هم زندگی کنند اون وقت سوال های امتحانی رو نداشته باشه
– بیا برو من کار دارم فکر کنم من اصلا این جا وجود ندارم چه طور درس های استاد های دیگه رو خوب میدی به من رسیده داری ناز میکنی بیا برو بخون حرف نزن …….
– خیلی بیشعوری
با لگد زدم به در اتاق اومدم بیرون
عجب ادم بی فرهنگیه اصلا درک نمیکنه
صدای نماز خوندن صبری خانم می یومد
چون زانو هاش درد می یومد روی صندلی نماز میخوند
یه فکر قشنگ اومد تو ذهنم ….
واستاده بود داشت نماز میخوند
همین که خواست بره سجده صندلی رو از زیرش کشیدم
از پشت طوری افتاد که صدای استخون هاش اومد
فکر کنم لگنش شکست …
با صدای بلند خندیدم
مامان و ارمان سریع اومد پایین …..
– – ساحل چی کار کردی ؟
– هیچی سبزی خانم خورد زمین ….
ارمان چپ چپ نگاهم میکرد
ای خدا کاش میشد یه روز هم تو دانشگاه ارمان رو بندازم زمین
مامان دست صبری خانم رو گرفت بلدش کرد
از دیدن قیافه اش خنده ام گرفت دوباره بلند خندیئم
– ساحل برو تو اتاقت تا شب تکلیفت رو بابات روشن کنه …..
– وای ترسیدم
شکلک در اوردم رفتم بالا تو اتاقم …….
بیچاره دیگه عادت کرده بود به رفتار های زشت من خوب چی کنم شیطونم دیگه
لباسم رو گرفتم جلوی اینه مدلش خیلی قشنگ بود چه عجب مامان گذاشته همچین لباسی بپوشم
از تو کمدم حوله ام رو برداشتم که برم حموم …
رفتم جلوی در حموم صدای اب می یومد ای خدا یعنی کی حمومه
با صدای بلندی داد زدم
– مامان کی حمومه ؟
– چته چرا داد میزنی …..نمیدونم فکر کنم ارمانه
اه ….
– حالا انگار تولد و اونه که زود تر از من رفته
در حموم رو محکم زدم طوری که دست هام درد گرفت
با صورت کفی در حموم رو باز کرد
از لای در سرش رو اورد بیرون …..
لامصب عجب هیکلی داره حالا یک ذره اون در رو باز کن …..
– بیا بیرون میخوام برم حموم
– مگه نمبینی من تو حموم برو یه ساعت دیگه در میام
– ارمان الان دوست هام میان بیا بیرون ….
– به من چه برو حموم پایین ……
– ارمان اذیت نکن بابا بیا بیرون ازت خواهش میکنم توبعدا حاضر شو
– نمیخوام بیام بیرون میخوام به خودم برسم قرار دارم
با شیطنت بهم نگاه کرد یعنی نمیخواست تو تولدم بمونه ……
من رو بگو چه فکر ها کردم …
– مگه نمیمونی ؟
– نه برای چی بمونم …. دوست هات بفهمن من پسر عموتم عمرا من بمونم ……
چه بی فرهنگ اصلا برو به قرارت برس ….
– باشه برو اصلا دوست نداشتم تو تو مهمونی باشی بیا بیرون …
– حالا چرا عصبانی شدی ؟ صبر کن نیم ساعت دیگه میام
– ارمااااان
رفت در رو هم پشت سرش بست …..
نشستم روی مبل روبه روی حموم تا بیاد …….
نیم ساعتش شد یه ساعت نیومد ..
حسابی حرصم رو در اورده بود
– مامااااااااااااان
–