09-06-2020، 19:21
به نام خدا
چه هوایی،چه زیبایی درخشانی،چه نور تابانی،بر شاخه های درخت سیب میبارد باران عشق.
پرهام:بسه دیگه حالم رو بهم زدی.
اناهید:چه شعر مسخره ای!
سیروان:بچه ها بهتون نگفتم بریم موزه ی تاریخی؟
پرهام:چرا ولی من فکر میکردم شعر های خوبی اینجا باشه.
سیروان:بهتره بریم موزه ی تاریخی.
10:30
موزه ی برلین.
بیشتر رمان و داستان جنایی و ترسناک بود.
من بیشترشون رو از اهدافشون نوشتم.
سیروان:بهتره بریم اونجا که نقاشی فرانکشتاینه.
اناهید:هه فرانکشتاین.
پرهام:مرتیکه ی دیوونه پرست.
اناهید:منظورت از این حرف چی بود؟
پرهام:یه نظریه میگه که 90% خون اشاما و دراکولا ها دیوونه پرست بودن.
سیروان:10% دیگشون هم خون پرست.
اناهید:تاحالا اینقدر متوجه نشده بودم.
سیروان:اها بلاخره مهسا و ستین هم اومدن.
اناهید:ای خدا!!مگه نگفتم ستین رو همراه خودش نیاره؟
سیروان:چرا؟
اناهید:اخه ما قرار بود بریم رستوران.اگه ایشون بخواد همراه ما بیاد میگه بریم ژله بخوریم.
پرهام:اون داره خودشو برای یه مقام بزرگ تر اماده میکنه.
سیروان:خخخخخخخخخخخخخخخخخ.اخه جنگ جهانی زد نیست که شما اینقدر دفاعیت بالاست.
مهسا:سلام بچه ها،ما رفتیم اونجا دیدیم شما اونجا نیستین.اسم اونجا.........
پرهام:سلام،لازم نیست بگی.اخه حالمون از شعراشون بهم خورد.
اناهید:هی ستین بهتره ژله مهمونمون نکنی.
ستین:پس برای چی اومدیم المان؟
پرهام:توی ایرانم هم ژله داشت ولی ما برای تفریح اومدیم اینجا.
سیروان:نزدیک خیابان بعدی یه رستوران سه ستاره هستش.
ستین:بزن بریم.
مهسا:بزن بریم.
اناهید:من ژله نموخوام.
پرهام:باشه بابا،برات اسپاگتی سفارش میدم.
نظر یادتون نره.
پایان پارت اول.
پارت دوم با ساعاتی دیگر.
چه هوایی،چه زیبایی درخشانی،چه نور تابانی،بر شاخه های درخت سیب میبارد باران عشق.
پرهام:بسه دیگه حالم رو بهم زدی.
اناهید:چه شعر مسخره ای!
سیروان:بچه ها بهتون نگفتم بریم موزه ی تاریخی؟
پرهام:چرا ولی من فکر میکردم شعر های خوبی اینجا باشه.
سیروان:بهتره بریم موزه ی تاریخی.
10:30
موزه ی برلین.
بیشتر رمان و داستان جنایی و ترسناک بود.
من بیشترشون رو از اهدافشون نوشتم.
سیروان:بهتره بریم اونجا که نقاشی فرانکشتاینه.
اناهید:هه فرانکشتاین.
پرهام:مرتیکه ی دیوونه پرست.
اناهید:منظورت از این حرف چی بود؟
پرهام:یه نظریه میگه که 90% خون اشاما و دراکولا ها دیوونه پرست بودن.
سیروان:10% دیگشون هم خون پرست.
اناهید:تاحالا اینقدر متوجه نشده بودم.
سیروان:اها بلاخره مهسا و ستین هم اومدن.
اناهید:ای خدا!!مگه نگفتم ستین رو همراه خودش نیاره؟
سیروان:چرا؟
اناهید:اخه ما قرار بود بریم رستوران.اگه ایشون بخواد همراه ما بیاد میگه بریم ژله بخوریم.
پرهام:اون داره خودشو برای یه مقام بزرگ تر اماده میکنه.
سیروان:خخخخخخخخخخخخخخخخخ.اخه جنگ جهانی زد نیست که شما اینقدر دفاعیت بالاست.
مهسا:سلام بچه ها،ما رفتیم اونجا دیدیم شما اونجا نیستین.اسم اونجا.........
پرهام:سلام،لازم نیست بگی.اخه حالمون از شعراشون بهم خورد.
اناهید:هی ستین بهتره ژله مهمونمون نکنی.
ستین:پس برای چی اومدیم المان؟
پرهام:توی ایرانم هم ژله داشت ولی ما برای تفریح اومدیم اینجا.
سیروان:نزدیک خیابان بعدی یه رستوران سه ستاره هستش.
ستین:بزن بریم.
مهسا:بزن بریم.
اناهید:من ژله نموخوام.
پرهام:باشه بابا،برات اسپاگتی سفارش میدم.
نظر یادتون نره.
پایان پارت اول.
پارت دوم با ساعاتی دیگر.