امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان گونه ی نوازش سایه | نویسنده mahsa.ksz | خودم( خیلی قشنگه بیا تو )

#21
مردی که همه ازش تا سر حد مرگ می ترسن و حساب می برن ... برام مهم نیست ازم متنفر باشن ، برای من فقط رسیدن به هدفم مهمه و تو این راه دست به هرکاری می زنم ... هر کاری !
برای رسیدن به هدفم ... من ، پارسا کامرانی تبدیل به مجازات گر شدم !
آره ... مجازات گر ! کسی که ، افرادی رو که باید مجازت می کرد! خودمو تصمیم گیرنده ی حق میدونستم و اونها رو سزاوار خرد شدن ... شکستن ... نابود شدن ... این راه و رسم من بود ... هر کسی تو این مسیر مانعم می شد بی شک از بین می رفت .
از روی صندلی بلند شدم . به ماژیک سرخ رنگی که روی میز بود چنگ زدم و جلوی تخته ایستادم . روی اسم رها روایی خط کشیدم ! طعمه ی بعدی من ! . جالبه ! این یکی مونثه !
ماژیکو روی میز انداختم . روی میز نشستم و تلفنو برداشتم . شماره موبایل فرهیخته رو گرفتم . صداش توی گوشم پیچید :
_ به به سلام . ببین کی افتخار هم صحبتی به بنده ی حقیر داده !
بی حوصله گفتم :
+ انقدر نمک نریز فرهیخته . حوصله ندارم . کارتو بگو ! زنگ زده بودی؟
بازم حدس زد
جدی شد و گفت :
_ بازم یه نفر دیگه ؟ تا کی میخوای ادامه بدی ؟ این چندمین نفره ؟ شاید واقعا نمیدونن.
اخمام رو مهمون پیشونیم کردم . عادت نداشتم به کسی بگم چیکار میکنم . این فرهیخته هم با اینکه چند ساله زیر دستم کار میکنه اما باز هم می پرسه . اگه کار خوب و مورد اعتمادش نبود خیلی وقت پیش ردش می کردم می رفت .
بهش تشر زدم :
+ فرهیخته !
تازه به خودش اومد
_ زنگ زده بودم ببینم این پسره ، تازه کاره ، خوب کار می کنه ؟ لازم نیست تذکری بهش بدم ؟
کمی فکر کردم ، این چند وقته فقط یه تازه وارد داشتیم .
+ مانی رو میگی ؟
_ آره
رفتار امروز صبحش تو چشمم اومد و باعث شد اخمام رو بکشم تو هم.
+ خیلی زیاد شوخه و به قیافش بچه سال میخوره . نمی تونی فرد دیگه ای جایگزین کنی؟
_ نفرات دیگه ای هستن . اما این پسره خیلی مورد اعتماده . اون بار یادته که فربد گروه رو لو داد و چند نفر دست منصوری افتادن ؟ منصوری رو می شناسی که ... خیلی اذیتشون کرد واسه اینکه چیزی لو بدن اما مانی لام تا کام حرفی نزد .
+ باش . خودم یه جور حالیش میکنم اون طبع به ظاهر شوخش رو جمع کنه بذاره واسه بعد . دیگه کاری نداری ؟
صدای نفس های پی در پی و عمیقش رو می شنیدم حدس میزنم این نفس ها حاکی از اینه که میخواد مطلبی رو بگه و دست دست می کنه . تصمیم گرفتم خودم پیش قدم بشم :
+ چی میخوای بگی ؟
احساس کردم هول شد ، انتظارش رو نداشت بفهمم
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط ستایش***
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان