03-11-2016، 10:11
مردی که همه ازش تا سر حد مرگ می ترسن و حساب می برن ... برام مهم نیست ازم متنفر باشن ، برای من فقط رسیدن به هدفم مهمه و تو این راه دست به هرکاری می زنم ... هر کاری !
برای رسیدن به هدفم ... من ، پارسا کامرانی تبدیل به مجازات گر شدم !
آره ... مجازات گر ! کسی که ، افرادی رو که باید مجازت می کرد! خودمو تصمیم گیرنده ی حق میدونستم و اونها رو سزاوار خرد شدن ... شکستن ... نابود شدن ... این راه و رسم من بود ... هر کسی تو این مسیر مانعم می شد بی شک از بین می رفت .
از روی صندلی بلند شدم . به ماژیک سرخ رنگی که روی میز بود چنگ زدم و جلوی تخته ایستادم . روی اسم رها روایی خط کشیدم ! طعمه ی بعدی من ! . جالبه ! این یکی مونثه !
ماژیکو روی میز انداختم . روی میز نشستم و تلفنو برداشتم . شماره موبایل فرهیخته رو گرفتم . صداش توی گوشم پیچید :
_ به به سلام . ببین کی افتخار هم صحبتی به بنده ی حقیر داده !
بی حوصله گفتم :
+ انقدر نمک نریز فرهیخته . حوصله ندارم . کارتو بگو ! زنگ زده بودی؟
بازم حدس زد
جدی شد و گفت :
_ بازم یه نفر دیگه ؟ تا کی میخوای ادامه بدی ؟ این چندمین نفره ؟ شاید واقعا نمیدونن.
اخمام رو مهمون پیشونیم کردم . عادت نداشتم به کسی بگم چیکار میکنم . این فرهیخته هم با اینکه چند ساله زیر دستم کار میکنه اما باز هم می پرسه . اگه کار خوب و مورد اعتمادش نبود خیلی وقت پیش ردش می کردم می رفت .
بهش تشر زدم :
+ فرهیخته !
تازه به خودش اومد
_ زنگ زده بودم ببینم این پسره ، تازه کاره ، خوب کار می کنه ؟ لازم نیست تذکری بهش بدم ؟
کمی فکر کردم ، این چند وقته فقط یه تازه وارد داشتیم .
+ مانی رو میگی ؟
_ آره
رفتار امروز صبحش تو چشمم اومد و باعث شد اخمام رو بکشم تو هم.
+ خیلی زیاد شوخه و به قیافش بچه سال میخوره . نمی تونی فرد دیگه ای جایگزین کنی؟
_ نفرات دیگه ای هستن . اما این پسره خیلی مورد اعتماده . اون بار یادته که فربد گروه رو لو داد و چند نفر دست منصوری افتادن ؟ منصوری رو می شناسی که ... خیلی اذیتشون کرد واسه اینکه چیزی لو بدن اما مانی لام تا کام حرفی نزد .
+ باش . خودم یه جور حالیش میکنم اون طبع به ظاهر شوخش رو جمع کنه بذاره واسه بعد . دیگه کاری نداری ؟
صدای نفس های پی در پی و عمیقش رو می شنیدم حدس میزنم این نفس ها حاکی از اینه که میخواد مطلبی رو بگه و دست دست می کنه . تصمیم گرفتم خودم پیش قدم بشم :
+ چی میخوای بگی ؟
احساس کردم هول شد ، انتظارش رو نداشت بفهمم
برای رسیدن به هدفم ... من ، پارسا کامرانی تبدیل به مجازات گر شدم !
آره ... مجازات گر ! کسی که ، افرادی رو که باید مجازت می کرد! خودمو تصمیم گیرنده ی حق میدونستم و اونها رو سزاوار خرد شدن ... شکستن ... نابود شدن ... این راه و رسم من بود ... هر کسی تو این مسیر مانعم می شد بی شک از بین می رفت .
از روی صندلی بلند شدم . به ماژیک سرخ رنگی که روی میز بود چنگ زدم و جلوی تخته ایستادم . روی اسم رها روایی خط کشیدم ! طعمه ی بعدی من ! . جالبه ! این یکی مونثه !
ماژیکو روی میز انداختم . روی میز نشستم و تلفنو برداشتم . شماره موبایل فرهیخته رو گرفتم . صداش توی گوشم پیچید :
_ به به سلام . ببین کی افتخار هم صحبتی به بنده ی حقیر داده !
بی حوصله گفتم :
+ انقدر نمک نریز فرهیخته . حوصله ندارم . کارتو بگو ! زنگ زده بودی؟
بازم حدس زد
جدی شد و گفت :
_ بازم یه نفر دیگه ؟ تا کی میخوای ادامه بدی ؟ این چندمین نفره ؟ شاید واقعا نمیدونن.
اخمام رو مهمون پیشونیم کردم . عادت نداشتم به کسی بگم چیکار میکنم . این فرهیخته هم با اینکه چند ساله زیر دستم کار میکنه اما باز هم می پرسه . اگه کار خوب و مورد اعتمادش نبود خیلی وقت پیش ردش می کردم می رفت .
بهش تشر زدم :
+ فرهیخته !
تازه به خودش اومد
_ زنگ زده بودم ببینم این پسره ، تازه کاره ، خوب کار می کنه ؟ لازم نیست تذکری بهش بدم ؟
کمی فکر کردم ، این چند وقته فقط یه تازه وارد داشتیم .
+ مانی رو میگی ؟
_ آره
رفتار امروز صبحش تو چشمم اومد و باعث شد اخمام رو بکشم تو هم.
+ خیلی زیاد شوخه و به قیافش بچه سال میخوره . نمی تونی فرد دیگه ای جایگزین کنی؟
_ نفرات دیگه ای هستن . اما این پسره خیلی مورد اعتماده . اون بار یادته که فربد گروه رو لو داد و چند نفر دست منصوری افتادن ؟ منصوری رو می شناسی که ... خیلی اذیتشون کرد واسه اینکه چیزی لو بدن اما مانی لام تا کام حرفی نزد .
+ باش . خودم یه جور حالیش میکنم اون طبع به ظاهر شوخش رو جمع کنه بذاره واسه بعد . دیگه کاری نداری ؟
صدای نفس های پی در پی و عمیقش رو می شنیدم حدس میزنم این نفس ها حاکی از اینه که میخواد مطلبی رو بگه و دست دست می کنه . تصمیم گرفتم خودم پیش قدم بشم :
+ چی میخوای بگی ؟
احساس کردم هول شد ، انتظارش رو نداشت بفهمم