سلام
اولین رمان به نام کُلت...دیگه ببخشید اگر بده ...خوبه ...هرچی...بخونید یه پست دیگه میذارم انتقاد کنید...ولی باید دو سه پست بذارم
بسم الله الرحمن الرحیم
کُــــلـــت
با صدای شلیک نیم متر پریدم هوا به خودم اومدم سرهنگ :حواست کجاس؟
-سرهنگ میشه من برم!؟
-کجا؟؟
سرمو اروم بردم دم گوش سرهنگ و گفتم:عمو برم دیگه خونه خسته شدم !!باسه عمویی؟!
:| عمو گفت :باشه به بابا سلام برسون!
سرمو بردم عقب با لبخند ملیح:سلامت باشین
-برو دخترم مواظب خودت باش!
-باشه چشم!
از اتاق عمو اومدم بیرونو اروم و متین با وقاررر (اوققق(ببخشید دوستان))راه میرفتم و به سمت اتاقم میرفتم
خوب من یه سروانم هستم ...سرهنگ فرید تهرانی عمو بندس و منم به کمک عمو پلیس شدم چون خیلی به پلیس ها علاقه دارم و این علاقم از جایی شروع شد که :شبا که ما میخوابیم اقا پلیس بیداره ما خواب خوش میبینیم اون دنبال شکاره ..بقیشو بلد نیستم خخخ
رسیدم به اتاقم و چادرمو در اوردم اویز کردم رفتم جلو ایینه قدی و خودمو ورنداز کردم..از کفش ها اومدم بالا بوت های مشکی وروپوش سبز لجنی و کارت سروان مارال تهرانی و بالاخره رسیدم به صورتم.چشمام ابی بینیم هم خوبِ لبام عادی متناسب با صورتمـ...... غرقررغرقارقور یا ابلفضل صدا چی بود ؟غرقاروغور... عه.... صدا شیکممه....دست گذاشتم رو شکمم و گفتم:الهی مادرت بمیره تورو گرسنه نبینه عزیزم صبر کن میریم خونه مخزنتو پر میکنم...افرین دختر مامان ...
بدنمو کشیدم و چند تار از موهامو که از مقنعم زده بود بیرون رو با دست دادم تو اخییش اهنگ میخوندم :دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم
رفتم سمت کیفم گوشیمو از بازار شام دراوردم و شماره ماهان رو گرفتم(ماهان نام پسر کیخسرو پسر اردشیر پسر غباد)
و شروع به شمارش بوق ها شدم 1 بوق ..2بوق.. 3بوق ..4 بوق ..5بوق..
صدای جدی ماهان اومد -الو بفرمایید..
صدامو نازک کردم وبا عشوه گفتم:سلام اقای تهرانی؟؟
-بله بفرمایید شما؟؟
با همون لحن نازکو پر عشوم گفتم-ماهان عشقم تویی
-بله؟؟عشقم؟؟خانم محترم شمااا؟؟
صدامو ناراحت کردم و گفتم:سارام!!
-سارا؟؟عه وا سلام سارا عزیزم خوبی ببخشید به جا نیووردم
بله 0_0 عزیزم؟؟!!هاهاها!اگه به مامانی نگفتم اشی برات نپختم.
صدام هنوز نازک بود :خوبی؟؟میای کافیشاپ دلم برات تنگ شده!!
-چرا که نه عزیزم کجا بیام؟؟
دیگه مث اینکه داره میزنه جاده خاکی با صدای عادی خودم گفتم :سارا کیه؟عشقم چیه؟خرس گنده..نچ نچ نچ
-فک کردی نفهمیدم تویی؟!؟!نمیدونم تو چطوری پلیس شدی ؟؟یعنی من کورم نمیتونم شمارتو ببینم ؟
-اهمم اهم اهممم خوب حالااادیگهه تو اممم...خودمو لوس کردم...ماه مننننن
-چند بار بگم نگوبه من نگو ماه من منم میتونم بگم مار من
-مار خودتی :|ایشششش کجایی حالا ؟!
-میخوای کجا باشم؟؟...شرکت
-عه.!! دق. دق. من دارم میرم خونه هاها !!
-بپا سکته نکنی
-خوب دیگه حسودی بسه میخوام برم خدافظ
-الان برای چی بهم زنگ زدی؟؟؟
-برای حرص دادن شوما چون میخوام برم خونه و شما تا 2 ساعت دیگه هم تو شرکتی
-کی گفته؟؟؟؟-من!!!
-اوخ مارال من رفتم بای
-هم باز گفت بای خ د ا ح ا ف ظظظظ نمیمیری بگی
و قطع کردم:اه تا یه روز حرصم ندن روزشون به شب نمیرسه واه اوه
به ساعت نگاه کردم 5 بعد از ظهر کیفمو برداشتم چادرمو سرم کردم و رفتم بیرون و راهمو به سمت اتاق عمو کج کردم... در زدم
-بفرمایید
در رو اروم باز کردم و سرمو عین این بچه کنجکاوا از لای در بردم توو لوس گفتم :عمویی ؟؟ یا موسی بن جعفر ابروم رفتتتتتتت اقای آریا مهراینجاستتتت یا امام زمان ..بنده خدا چشاش عین توپ گلف شد خخخخ تقصیرش نیست که وقتی یه جواهر جلوش باشه تعجب میکنه مگه نه؟؟اینم تعجب کرده چون گونه ی نایاب جواهری مثل من رو دیده.. اخی بنده خداسکته نکنه!مارال چِت نزن!
خودمو صاف و صوف کردم و صاف وایستادم و -اهم اهم ببخشید مثل اینکه مزاحم شدم
عموم چشماش میخندید:نه اتفاقا کارتون داشتم...
-من؟؟
-بله ..سروان بفرمایید بنشینید
پسره عفریته یه نگاه هم نکرد خیلی مغرور لامصب اه اه اه پسره ی نچسب عموم به احترام من بلند شد ولی اون بی تربیت اصلا بلند نشد
اه اه اه چندش حالا خوبه یه درجه از من بالا تره هاااا من سروانم اوشون سرگرد ایییش
نشستم سرجام عمو گفت:خوب سرگرد جان چیکار میکنید قبول میکنید یا نه؟؟
سرگرد اریا یکمی فکر کرد و گفت:میشه فردا جواب بدم ؟؟
-چرا نمیشه ...پس، فردا جوابتون رو بهم بگید..این عملیات مثل بقیه نیست این ریسکش خیلی بالاست وتصمیم با خودتونه چون جونتون رو هم باید توی این کار بذارید
کنجکاو شدم بینم چی میگن!! تا خواستم دست به کار بشم سرگرد بلندش شد و منم برای تلافی بی ادبیش بلند نشدم همچین ادم پلیدیم من ...بعله!!
سرگرد-پس .فردا جواب رو بهتون میگم راستی نگفتید اون(ولوم صداش اومد پایین به حدی که گوشای تیز من نمیشنید چی میگه)یه ثانیه صداش بلند شد و گفت:با..و ولوم صداش رو پایین اوردو عموم در گوشش یه چیزی گفت.. بیخیال مارال فوضول و با ناخنام بازی میکردم به دستام خیره شدم دست های لاغر و کشیده در کل خیلی خشکل بود اعتماد به سقف:|..! با ناخنام و انگشتام بازی میکردم ولی سرتاپام گوش بود ولی هیچی نمیشنیدم^ـ^
خوب اقای اریا اریامهر مافوق بنده هستن ومغزشون عین کامپیوتر و نقشه هایی میکشه که به مغز جن نمیرسه والا....البته از نظر خودشون این جوریه ها ولی از نظر من اینجوری نیست.
با حس کردن دستی جلو صورتم به عمو نیگا کردم:حواست کجاس دختر انگاری عاشق شدی؟!
یه نگاه عاقل اندر سفیهی به عمو کردم-منو عاشقی عمو!!؟؟
-نمیخواد بری بالامنبر، چرا تا الان نرفتی خونه؟
-اتفاقا الان میخوام برم.
-چرا قبل از اینکه بیای تو درنزدی؟؟مجبور شدم به خاطر این کارت دروغ هم بگم
-دروغ ؟برای چی
-چون وقتی گفتم کارت داشتم ...کارت نداشتم فقط نمیخواستم ضایع شی
-بیا عمو مارو ببینید عمو ما داریم؟؟!
- اتفاقا از خدات باشه برای... اهان یادم رفت بگم فردا شب شام بیاید خونمون
کنجکاو پرسیدم-برای چی؟
چشمای عمو خندید-یعنی نمیتونم برادرمو به همراه چهارتا بچه ی جیگور بیگورش و خانمش دعوت کنم!!
تعارف تیکه پاره کردن-عموجان راضی به زحمت نیستیم به خدا !!
-اخه خبره مهمی هست باید با پدرت درمیون بگذارم
به به بگذارمممم چه قشنگ سخن میکنید عمو جان من!!
نگران شدم..:
-خو عمو تفلنی با پدر صحبت کنید
-تفلنی نمیشه عمو باید رودر رو صحبت کنیم!!
بلند شدم که اروم اروم زحمت رو کم کنم عمو هم با من بلند شد -خوب عمو من دیگه زحمت رو کم کنم به مستانه و زن عمو سلام برسونید.
-سلامت باشی دخترم
به سمت در اروم اروم قدم برمیداشتم که لحظه اخری نمیدونم کدوم خدانشناسی بود بدون تق وتوقی در این اتاق وامونده رو باز کرد رو دیوار پخش شدم دماغم پِرِس شد
داشتم دماغمو ماساژمیدادم و اروم اروم غر غر میکردم:
-اخه لامصب این اتاق صاب مرده در داره طویله که نیست عین گاو سرتو میندازی پایین و میای تو
قیافه ی نگران عمو و قیافه ی خجالت زده جناب سروان بارمان راد دستم رو اوردم بالا وتکون دادم و گفتم: ترو خدا قبل از اینکه بیاید یه ندا فقط یه نــــدا بدید نزدیک بود دماغم به فنا بره ای بابا!!
یه دفعه عموم یه هنی کرد که باعث شد سروان پناهی پهن شه رو زمین ای خدا و سرمو روبه سقف بردم و توی دلم گفتم خدایا اگه خواستی خواهرهام رو شفا بدی این همکار مارو هم تو نوبت بذار...
:| وقتی خندش تموم شد عموم گفت :چی شده که اینقدر به خاطرش عجله داشتی که نزدیک بود بینی سروان بزنه جاده خاکی؟!
O_oاشک گوشه چشمشو با انگشت اشاره پاک کرد و گفت:-اون باند رو پیدا کردیم..
با کنجکاوی به پناهی نگاه کردم.. باند؟!زیر چشمی عموم رو میپاییدم که با چشم و ابرو میخواست به این خنگ فهمونه نباید به من بگه...چی؟من نفهمم؟؟سریع به عموم نگاه کردم و گفتم:بابا سرهنگ گفت نمیخواد من بفهمم.عه باند!باند چی؟!
عموم یه اه کشید و رو به پناهی گفت:خدا بگم چیکارت نکنه!!(پناهی رفت بیرون) و رو به من گفت:مگه قرار نبود بری خونه ؟سریع گفتم:خونه رو بیخیال باند رو بچسب...باند چی هستن؟-میخوای چی باشه مواد مخدر وقاچاق دخترو پسر
دهنم سه مترو خرده ای باز شد !-خوب برای چی به من نمیگین!عمو-نباید کسی بفهمه عمو جان این ماموریت مخفی-عمو ما مال مبارزه با مواد مخدریم قاچاق دخترو پسر به ما چه مربوطه؟؟هوم؟اولین باره میشنوم دختر و پسر میدزدن دختر شنیدم ولی پسر نشنیدم...یه لحظه مکث کردم و گفتم: ..پس سرگرد به خاطر این اینجا بود!!درست میگم؟؟
- ولی من قبلا هم شنیده بودم ولی مواد مخدرا به این دخترو پسرا مربوطه و اره سرگرد به خاطر همین اینجا بود
-چه ربطی به هم دارن؟؟؟دوباره مکث...سرگرد برای چی اومده بود
عموم خنده ای کرد:-نمیدونم..دختره ی فضول...
یه پوف کردم و گفتم:خوب من دیگه برم خستم اینقدر با ادما سرو کله زدم مغزم داره سوت بلبلی میزنه
-برو فقط تندتند برو الان دو دفعه هست که میخوای بری ولی دوباره کنسل شد
-نه ایندفعه میخوام بدوم خدافظ
خندید-خدافظ عموجون
در رو باز کردم و رفتم بیرون اروم و سنگین قدم برمیداشتم دلشوره داشتم
همش داشتم به باند فکر میکردم بایند قاچاق دختروپسر چه معنی میده ؟!
واییی ولم کن سرم ترکید اینقدر فکر کردم
سوییچ رو از کیفم دراورد و به سمت رخش خودم قدم برداشتم بابا بهم گفته بود اگه از یه ماموریت خیلی سخت جان سالم به در بردم یه ماشین میخره اونم چی.....پراید!!پراید که نه خواستم جو بدم اخه من رو چه به پراید
پراید نصیب هرکسی نمیشه جنسیس یعنی جیغم دراومدااااا وقتی از اون باند مزخرف وترسناک که یه تیرم خورده بود تو بازوم جون سالم به در بردم ونذاشتم کسی بفهمه تیر خوردم البته جز بچه های توی اداره و عمو والا ماشین بی ماشین ...بابا هم راضی نمیشد بخره اخرش راضیش کردم و گفتم :من با جون خودم بازی کردم تا جنسیس گیرم بیاد ..مرده و قولش ..و چون بابا به این جمله حساسیت داشت پس فرداش یه جنسیس مامانی خرید انداخت زیر پام فقط باید عشق و حال کنم با صدا اگزوزش وقتی صدای اگزوزش رو میبرم بالا با غرور به مردم نگاه میکنم ولی بعضی اوقات نه
ماشین باز شد چادرمو در اوردم و گذاشتم رو صندلی شاگرد به همراه کیفم رفتم از زیر صندلی شاگرد لباسام رو در اوردم یه شال یخی ومشکی مانتو مشکی و شلوار یخی لوله و کفش مشکی رفتم زیر و مشغول شدم لامصب گره خوردم دستم تو فرمون گیر میکرد اخرش به زور اومدم بالا اخیش هووووففف !!!
لباسام رو انداختم رو صندلی شاگرد وگردنمو ترکوندم ترق توروق
صدای سوییچ رو انداختم بالا و صدای اگزوز رو تا متوسط بردم بالا و اینه رو تنظیم کردم ایول اریا مهرو بارمان راد پشت سر من بودن یه لحظه کرم درونم فعال شد و صدای اگزوز رو تا اخر بردم بالا و لبخند خبیثانه زدم و گاز رو تا ته فشار دادم و عین جت رفتم ترمز زدم شیشه رو دادم پایین دور زدم و ارنجمو تکیه دادم و انگشت شصتمو با دندان گاز میگرفتم گاز رو تا ته فشار دادم ماشین از جا کنده شد اخ که چه حالی میده ضبط رو روشن کردم :کردم و صداش رو زیاد کردمplayفلش رو گذاشتم تو دستگاه و رو اهنگ
برو هرچی گریه کردم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه خوب اگه بد بودم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه عشقی که میگن همینه دیگه بسمه دیگه بسمه
نمی خوام چشام تو رو ببینه دیگه بسمه دیگه بسمه
.....
.....
.....
برای بار اول بود عاشقت شدم من
از روی سادگیم بود که خوار تو شدم من
از تو جدا یه لحظه چه جوری می شدم من
تو که بهم می گفتی فقط با من می مونی
ولی اینو نگفتی همش با این و اونی
خیال کردم برای دلم سنگ صبوری
خیال کردم که تا آخر می خوای با من بمونی
( بلند با هاش خوندم)
برو هرچی گریه کردم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه خوب اگه بد بودم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه عشقی که میگن همینه دیگه بسمه دیگه بسمه
نمی خوام چشام تو رو ببینه دیگه بسمه دیگه بسمه
هر کی میگه دوست دارم همش دروغه
هر کی میگه عاشقتم واسه دو روزه
اگرچه خیلی تلخه حقیقت اینه
به اون خدا هر چی میگن همش دروغه
همش دروغه همش دروغه
برو هرچی گریه کردم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه خوب اگه بد بودم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه عشقی که میگن همینه دیگه بسمه دیگه بسمه
نمی خوام چشام تو رو ببینه دیگه بسمه دیگه بسمه
(دیگه بسمه از علیرضا روزگار)
رسیدم به یه چهارراه پشت چراغ قرمز ترمز کردم ای تف تو این شانس هم طرف راستم پسرهای هیز بود هم طرف چپم منم شیشه هارو دادم بالا و انگشتم شصتم رو به صورت عمودی توی دهنم گذاشتم
همه ی پسرا به ماشینم زل زده بودن
ههههه چه کرم حرفه ای دارم من چراغ سبز شد و برای حرص دادنشون صدای اگزوز رو بردم بالاو گاز دادم خندم گرفته بودم خودم از صدای اگزوز ترسیده بودم
از یه خیابون رد شدم و دوباره به چهار راه برخوردم بچه هایی رو میدیدم که گل میفروختن یه لحظه بغض کردم...من سوار یه ماشین چند میلیاردی وچند میلیونی باید باشم و این بچه ها حتی پول برای غذا هم ندارن اشکم نا خود آگاه اومد پایین یه دختره ی خشکل که حدود 6 ساله بود و چشمای سبز و مدل وحشی داشت میپرید و به شیشه ماشین میزد با یه لبخند تلخی شیشه رو اوردم پایین و به دختره گفتم:بله خاله جون؟!
با خجالت دوست داشتنی بهم نگاه کرد و من به صورتش نگاه میکردم که خطوط سیاهی روی صورت سفیدش افتاده بود گفت:گل نمیخرین؟
-چرا نخرم مگه میشه نخرم ...گل هارو به طرفم گرفت وادامه دادم وقتی یه دختر خشکلی مثل شما برام گل بیاره برای چی نخرم؟؟
به کیفم نگاه کردم توش فقط دوتا 10 تومنی بود وفقط اینا بودن و بقیه پولام توی عابرم بود گفتم:5 تا شاخه بده
شروع به شمارش کرد:1...3..7.12..8
خندیدم وگفتم نه 1..2..3..4..5.و 5تا شاخه رزسفید و یه دونه قرمز برداشتم و بهش 10 تومن دادم
چراغم
که سبز شده بود به دختره گفتم خاله جون همین قدر بسه پول ؟؟گفت:نمیدونم؟؟
ورفت سمت
دختری که 12 سال داشت و یه چیزی درگوشش گفت و برگشت پیشم و گفت:خاله جون اینا کمه به کیفم نیگا کردم و اون 10 تومنی رو هم دراوردم و بهش دادم و گفتم :مواظب خودت باش کوچولو بقیش هم برای خودت...میدونستم که بیشتر ازم پول برد ولی بزار صدقه باشه
خندید و چاله گونش مشخص شد خیلی نازو معصوم بود گازشو گرفتم دلم گرفت..خدایا هعییییی
رسیدم به خونه ریموت رو با زور از بازار شام دراوردم و دکمش رو زدم ماشین رو اروم بردم توپارکینک شیشه رو دادم بالا یه خونه بزرگ که که بابا از ارثی که از پدر بزرگ پدری رسیده بود بهش این خونه ی نیمه بزرگ پنجه طلا رو خرید من وماهان خله و خواهر های گرامی که عبارتند از :مهسان و مهناز که دوقلو هستن و مهسان بچه بزرگ خانواده و 5 دقیقه از مهناز بزرگ تره و همیشه سر این 5 دقیقه یک دعواهایی داریم که نگووو.
لباسا و کیفمو برداشتم و بزور جلو چشمم رو میتونستم ببینم ماشین رو قفل کردم و بوس هوایی فرستادم براش از پله ها اروم میرفتم بالا طبقه ی دوم برای مامان و بابا زنگ به زور زدم چون دستم پر بود با نوک دماغ :|
مامان در رو باز کرد :سلام مامانم
سلام بیا تو چرا اینقدر زود اومدی؟؟
-به عمو گفتم برم گفت برو ساعت 5 بهم گفت برو(رفتم داخل خونه)ولی من لفتش دادم و به دردم خورد
-کجا میخوای بری؟؟
متعجب گفتم -کجا؟؟!
-اخه لباسات رو عوض کردی
-اهااان مهسان و مهناز کجان؟
-رفتن بازار
-منم میخوام همونجا برم
-ماشین خودتو نبریا
-چرا ؟!؟
-اخه ماهان باهاشونه تو هم باهاشون برو
-مامان مهم الانه من چجوری برم ؟!
-عه وا راست میگی ..ببرش
خونه 100 -99متره از در که میای تو سمت راست سالمن نشیمن سمت چپ اشپز خونه که کدوم که سالن نشیمن 75متر اشپز خونه 75
و روبه روت هم یه پله مارپیچی
و یه گلیم هم انداختیم وسط سالن
تم خونه قهوه ای و کرم که به زور تونستیم قهوه ایش کنیم چون مامان میگه قهوه ای دل ادمو میگیره و کسل میکنه ونور به داخل خونه نمیاد...
از پله ها رفتم بالا این مرحله خیلی سخته !!هوووف...
دراتاقمو باز کردم ..یه اتاق با تم قهوه ای سوخته و کرم من زیاد با رنگ های صورتی و بنفش و قرمز حال نمیکنم ...رنگ های سنگین مثل قهوه ای سورمه ای کرم مشکی سفید
رفتم سمت کمدم و لباس های خوشکل پلیسیم رو اویز کردم فقط این لباسم مرتب میره سرجاش بقیه توهم گره خوردن :|والا ...
یه مانتو سورمه ای برداشتم گذاشتم روتخت یه شلوار دمپا لی ابی روشن به قول مستانه گشاد:| !!یه شال سورمه ای هم پشتش.عه وا کفش چی پس؟!!؟.یه لبخند خبیثانه ای روی لبم نست رفتم سمت اتاق مهناز لامصب چه اتاقی داره ..تم زرشکی وسفید ..زرشکی رنگش خوبه ..این سفید این وسط چیکار میکنه اصلا به هم نمیان خوب تمش اصلابه من ربطی نداره.. لباساش به من ربط داره هاهاهاهاهاهارفتم سمت کمدش که اندازه اتاق منه..والو کمدش خیلی باحاله پایین همش کفشه بالای جا کفشیش شال ها و روسری وکلاه ها و مانتو هاش اتو شده اویز شده اخ اخ اخ یه کلاه خوبی اسم هامون اینه که اول هرکدوم یه حرف
کلاه روسرجاش گذاشتم m سورمه ای داشت که با ابی اسمونی نوشته بود
یه کفش پاشنه 7 سانتی سورمه ای برداشتم سرمه ای بود و ورنی و قسمت های پاشنه مخملی و روی اون تیکه های مخملی به طور پراکنده نگین های ابی خیلی کم رنگ چسبیده بود
مدل باحالی داره!!
صدایی گوشم رسید مامان داشت حرف میزد:زحمت نباشه!؟!؟باشه پس فردا شب میایم..
کیه؟!؟ سریع کفش هارو برداشتم و بدو بدو از پله ها رفتم پایین بلند گفتم :کی بود؟!
مامانم 2 متر پرید هوا گفت:ورپریده چته؟؟قلبم دراومد
شرمنده خندیدم گفتم:شرمنده خو حالا کی بود؟!
- زن عموت-چی موگوف؟؟-فردا شب دعوتیم بریم خونش
-عه وا عمو بهم گفت یادم رفت بهت بگم خخخخ
- :| زحمت نکشی یه وخت خسته میشی (مکث کرد)بچه بدو اونا علاف تو شدن
عین جت کیف و سوییچ و برداشتم نزدیک بود دوبار بیوفتم زمین
رسیدم به ماشین سوییچ رو زدم و میگفتم:الهی فدات شم پیشی مامان!!
سریع سوار شدم و گازشو گرفتم و د برووووو زنگیدم به مهناز بعد 8 بوق جواب داد:الو بله !!
لحنم خنده دار بود گفتم:اوهوووع چه لفظ قلم صوبت میکنی!!؟
-عه تو کجایی د بیا دیگهههه
-شما احیانا نمیخواین بگین کجا هستین؟
-پاساژ...-یه دستی مستی چیزی تکون بدید بفهمم کجایید...بعد 1ثانیه دست مهناز رفت تو هوا
-اهان اوکی دیدمت
ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم
مهناز از کفشم ور اندازم کرد تا کلاهم یهو قیافش برزخی شد
-یا ضامن اهو بیا ضمانت منه خرم بکن الان سرمو مثه گوسفند میبره
با حالت ناراحت گفت:یادم نمیاد اجازه داده باشم !!
-اجازه نمیخواد خواهرمن...
من خودم هرچی بخوام برمیدارم(و ابروهام رو دوسه بار بالا پایین بردم)
رو به ماهان و مهسان گفتم کجا بریم؟؟
مهناز گفت:دوستم گفت یه پاساژهست لباساش خیلی قشنگه بیا بریم اونجا!!
ماهان -ادرس داری؟؟-اره اره
خوب با هزار جون کندن و خنگ بازی های خواهر خلم رسیدم اونجا هنو وارد نشده دهنم مماس با زمین شد مهسان اومد جلو و با انگشت اشارش دهنمو بست و اروم طوری که منو مهناز و ماهان بشنویم گفت :ببند مگس نره توش !!!
منو مهناز و ماهان و مهسان به ردیف بغل هم راه میرفتیم .....یهو پلک زدم هیچ کدوم از این سه خل نبودن نه نه...نه نه نه نه سه کله پوک این بهتره....اوووم.
همه جارو با چشم گشتم ماهان توی پاساژ دنبال کت و شلوار بود ای خدااااا
مهناز چسبیده بود به لباس و کفش و کیف:|
مهسان بغل مهناز منم اروم رفتم پیششون یه کت و شلوار چشمم رو گرفت پسرونه بود کراوات قرمز و پیرهن سفید و کت و شلوارش مشکی رفتم سمت خانمی که گوشه ی مغازه ایستاده بود و اصلا صورتش از بس رنگ امیزی کرده بود معلوم نبود گفتم :کد 227 با تعجب نگام میکرد وا چشه ؟!؟واسم اوردش وای چه قدر خوشکلهههههه رفتم تو اتاق پرو و پوشیدمش جذب بدنم بود مخصوصا پیرهنش خیلی قشنگ بود لباسام رو عوض کردم رفتم پیشخون گفتم:قیمتش !؟!؟
با عشوه گفت:قابلی نداره-مرسی-دویست وپنجاه تومن می ارزه والا خیلی خوبه کارتمو دراوردم وگفتم:دستگاه کارت خوان دارید؟!-بله که داریم!!پول رو دادم و اومدم بیرون ای بابا اون دوتا پت و مت کجان ای خدا منو بکش از دست اینا راحتم کن
لباس رو تو پاکت بهم داده بود
به مهناز اس دادم -کجایین ؟!؟یهو بعد از 1 دقیقه 2 تا پیام اومد اولیه مهناز بود بازش کردم :وایی مارال بیا مغازه پاییز لباساش عالیه وقتی مهناز بگه عالیه یعنی عالیه!
پیام دومی رو باز کردم ماهان بود :مارال بیا این پاساژه نظر بده
داداشم مهم تره از داداش ادرس گرفتم و رفتم اونجا
دو تا کت و شلوار دستش بود یکی سورمه ای بود با پیرهن ابی اسمونی و کراوات سورمه ای اون یکی هم مشکی بود با پیرهن سفید و کراوات قرمز
-سورمه ای قشنگ تره
-واقعا؟!؟
-اره همه فامیل کت و شلوار مشکی میپوشن تو این دفعه یه چیز دیگه بپوش!!
-اوکی
رفت سمت پیشخون و اون دختره گیس برید چنان داداشم رو میپاید ولم میکردن پامو تا زانو میکردم تو حلقش.
ماهان که اونو خرید رفتیم تو مغازه ای که همش تاب و شلوارک و این جور چیزا داشت
یه شلوارک لی که یه وجب بالا زانو بود خریدم با ساپورت مشکی ضخیم
یه کت چرم مشکی که فقط تا زیر سینه میرسید و یه کمر بند زنجیره ای و یه دستکش مشکی چرم که یه بند انگشت میومد بالا اییییییییی جونم چه قدر خوشکلن
ماهان دهنش 2 متر باز بود گفتم :خوشکله؟!؟سلیقم تو لوزالمعدت
-بد نیست!!
معلوم بود سایزش اندازمه فروشند که یه پسر حدودا 25 ساله بود داشت با چشماش منو میخورد
فکر میکنم این پسره با اون دختری که داشت ماهان رو قورت میداد ازدواج کنه بچشون سرتا پا چشم میشه
خونسرد به مرده گفتم:پیداش نکردی
گفت :چی رو ؟!!؟
-اخه گفتم اینقدر تو صورتم زل زدی شاید پیداش کرده باشی
هل شد بنده خدا..
لباسارو حساب کردم اومدم بیرون....
از پاساژبیرون زدیم و مهسان و مهناز رو که پشت بهم بودن رو دیدم ای بابا باز اینا دعوا کردن گفتم -سلام باز دعوا کردید؟!؟
مهسان غرغر کنان :میگم من اول اون لباس رو انتخاب کردم مهناز پرید وسط حرفش :نه من اول انتخاب کردم..
کنجکاو گفتم :لباس کو؟؟
از یه پاکت یه لباس صورتی کثیف که از روی زانوی پای چپ (خخ) تا پایین یه چاک داشت زیر سینش تور بود یقش نگین کار شده بود ورومی بود در یک کلمه ...عالی بود مهناز که لباس دستش بود داشت نگاش میکرد در یک حرکت انتحاری از دستش کشیدم بیرون و در رفتم یا امام رضاااااا افتاد دنبالم من بدو اون بدو هی به دیگران میخوردم و مردم تیکه بارم میکردم دور زدم سریع سوییچ رو از کیفم در اوردم و سوار ماشین شدم و قفل مرکزی رو زدم مهناز به شیشه ماشین میزد:ما که تو خونه هم دیگه رو میبینم مگه نه؟!؟؟ با ایما و اشاره گفتم:نه اصلاااا!!
همه وسایلا رو گذاشتم رو صندلی شاگرد اخیییش خدایا شکرت کاسبی امروز خوب بود از نظر لباس.
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم باز دوباره صدای قارو غور شکمم روشن شد یه ساندویچی رو دیدم ایول هوس فلافل کردم از اینه جلو، پشت رو دید زدم ماهان اینارو ندیدم پس کجان گوشیم رو از بازاربزرگ تهران دراوردم.
شماره ماهان رو گرفتم:....الو داداش کجایین؟؟!؟
-والا هنو دم پاساژیم
-چرا؟!؟
-باز هم دوقلو ها
خنده ای کردم -چی شده حالا!!
-میخوای چی باشه سر 5 دقیقه دارن گیس و گیس کشی میکنن کی بغل دست من رو صندلی شاگرد بشینه
تا گفت از خنده قرمز شدم اینقدر خنیدددددم ماهان گفت:وای الان منو میکشن مهناز ابرومون رو بردی اروم تتتتتتتتتر
از اون ور مهناز -چرا همش مهسان باید جلو بشینه
مهسان -بیا بچه جلو بشین
ماهان-چه عجبببب بابا من متعلق به همتونم
دوباره هردو-خفه شو
ماهان بدبخت...
-اجی بای تا دو دقیقه منو با کمر بندم کتک می زنن!
-خخخخ برو راستی من بغل ساندویچی ... هستم بیایید
-همون فلافلیِ؟!؟الان میایم !!!!
-اره همون
بعد 5 دقیقه اومدن توی ماشین رو دقت کردم ای بابا باز مهناز و مهسان دارن دعوا میکنن من گفتم سر 5 دقیقه بزرگ بودن مهسان دعوا داریم
حالا این دعواشون خوبه..بقیههه رو داشته باشینننن
ماهان بغل ماشینم ترمز زد مهناز پنجره رو کشید پایین و ماهان خودشو کشید سمت پنجره طرف مهناز
-با انبه یا بدون انبه( سس مخصوص فلافل که خیلی تنده)
با تعجب-یعنی نمیدونی من انبه دوست ندارم!!
-میدونستم ولی گفتم شاید نظرت عوض شده باشه...
-نه عوض نمیشه داشششش
فرمون رو چرخوند و و رفت دومتر اون ور تر من این ور که جا پارک بود ای خدااا این چه جور مخی !!!
دوباره امد پیشم و زد رو پنجره شیشه رو کشیدم پایین با اخم
گفت :بیا تو ماشین من!!
-چرا؟!؟
با اخم-پیش هم باشیم...
متعجب-باشه اومدم
از ماشین پیاده شدم دیدم مردم با تعجب زل زدن به من..
چه مرگشونه؟!؟!
بلند گفتم:چیزی شده!؟!
همه یه چشم غره ی مَشتی رفتن...
چه هماهنگن مردم ..... ....
قفل ماشین رو زدم و اروم اروم رفتم سمت ماشین ماهان
در رو باز کردم مهناز با ترس زل زد بهم مهسان هم همین طور
خونسرد گفتم -خوشکل ندیدی؟!
هردو با هم- خوشکل تا دلت بخواد دیدیم(مهناز ادامه داد)پرو ندیدیم!!
-الحمد الله اونم من به خاطر گل روی من دیدید؟؟!
-اون که صد البته(مهسان بود)
یهو مهناز یاد یه چیزی افتاد باشه و گفت :واستا ببینم مهســـــآآآن
مهسان-بععععله
مهناز خبیثانه گفت :یکی اون لباس صورتی رو ندزدیده بود؟!
-نه چطور
خبیثانه ادامه داد:عه نمیدونستی الان دزده جلو چشمامه
مهسان برگشت و گفت:کجاستتتت؟!؟
یا ضامن اهوووو الان منو میدارن(طناب دار+دار زدن)
مهناز گفت:مارآآآآل
با ترس و لرز گفتم:بعلههه
خبیثانه(مهناز)-تو دزده رو ندیدی؟؟!
-نه کجاستتت؟!
-رو به رومه!
دستم رفت سمت دستگیره که برم بیرون که مهناز دستمو گرفت و گفت:اوا کجاااا تازه اومدییی؟!؟!
مهسان کیفشو اورد بالا به مهناز گفت اماده ای
مهناز:اماده ی اماده
مهسان-شروووووووع
-اخخخ.... اووووووووخ ....اووووییی....مفقود الاثر شدم یا خداااا ااااااااااااااایییییی!!
از این کیف هایی که پر لاک و وسایل ارایشی که پرشه و سفت و سخت به سرم میخورد
اخرش دست از سرم برداشتن
با قیافه ای سرخ شده-اندازه یه شِپش عقل ندارید این کلیپسی که میبینید می رفت تو سرم چیکار میکردید !؟!؟هان؟!!؟
و مثلا قهر کرده باشم سرمو برگردوندم رو دست به سینه و اخمو و لب های اویزون شده بیرون رو نگاه میکردم یه صدای بلند و حشتناکی گفت:غرقارغورقار
مهسان وحشت زده گفت :این چی بود دیگه؟!؟!
مهناز هم مثل اون:نمیدونم ولی فکر قورباغه تو ماشینه!!
من از حرف مهناز از خنده ترکیدمممم اینقدر خندیدم که متوجه اومدن ماهان نشدم!!تو ماشین نشسته بود و اینجوری بود0.0و بعد0_0 با خنده گفتم:چته؟!؟!
-دیوونگی این پت و مت کم بود اینم اضافه شد شدید:پَت و مُت و چِت!!
فلافل هارو با نوشابه بهمون داد قبل از اینکه باز کنم سکوت همه جارو گرفته بود این دفعه شکمم بدتر غارو قور کرد به طوری که 6چشم ورقلمبیده داشتن منو نگاه میکردن
-چیزی شده؟!!؟
ماهان گفت:بدبخت معدت چه عذابی دیده..
-چرا!
- بخور میخوای مال منم بخور..تعارف نکنیاااا
عین غذا ندیده ها بازش کردم و دهنمو تا اخرین سایزش باز کردم و ساندویچ رو گاز زدم دوباره با 6 جفت چشم متعجب و ورقلمبیده روبه رو شدم
با دهن پر گفتم:میذارید کوفت کنم یانه بابا از صبح تا حالا هیچی نخوردمممممم
مهناز گفت:ماهان راه بیوفت میترسم مارو هم قورت بده
مهسان به دنبال حرف اون بلند خندید(خنده هاش با نازه خیلی قشنگ میخنده)
گفتم:ماهان یه اهنگ بذار صدای این صاحب مرده(وبه معدم اشاره کردم)در نیاد
ماهان:باشه باشه چراکه نهههههه.
ضبط رو روشن کرد:
ای مارال شیرینم ارزوی دیرینم
بهشت میشه دنیا وقتی تورو میبینم
(گردنمو میچرخوندم و شونه هامو میلرزوندم)
ای مارال طناز من دختر ناز من
به درد دل تو چاره ای
به ظلمتم ستاره ای
به درد دل تو چاره ای
تو یک عمره دوباره ای
تو رو که دیدم ، گل امیدم
به آرزو هام دیگه رسیدم
نرو یک لحظه ، تو از کنارم
طاقت دوری ، آخه ندارم
نرو یک لحظه ، تو از کنارم
طاقت دوری ، آخه ندارم
ای مارال طناز من
دختر ناز من
به درد دل ، تو چاره ای
به ظلمتم ، ستاره ای
به درد دل ، تو چاره ای
تو یک عمره دوباره ای
(بلند گفتم :اها بیا وسط اها اها دوباره عین چی نگام میکردن )
تو رو که دیدم ، گل امیدم
به آرزو هام دیگه رسیدم
رنج و غمت ، بیش و کمت
ارزونی وجود من
عشق تو دنیای منه
ای همه تار و پود من
رنج و غمت ، بیش و کمت
ارزونی وجود من
عشق تو دنیای منه
ای همه تار و پود من
ای مارال طناز من
دختر ناز من
به درد دل ، تو چاره ای
به ظلمتم ، ستاره ای
به درد دل ، تو چاره ای
تو یک عمره دوباره ای
تو رو که دیدم ، گل امیدم
به آرزو هام دیگه رسیدم
ساندویچم که تموم شد داشتم بشکن میزدم اهنگ که تموم شد اعتراض مهسان و مهناز بلند شد:یعنی چی مگه ما ادم نیستیم هی باید یکی برای مارال اهنگ بسازه ؟!؟
گفتم-الحسود لا یسود هی پت و مت حسودی مَکنید؟!!؟
مهناز-نه برای چی !؟!
ماهان:بابا سر اهنگم میخواید دعوا کنید بسه دیگه و مهناز و مهسان نگاه کرد و ادامه داد:پت و مت یه باز دیگه حرف بزنیدا اتاقمو باید تا یه هفته تمیز کنید!!
مهسان گفت:چی؟!؟!عمراا!!!اتاق تو داغون تر از اتاق مارال!!
گفتم(تقلید از دختر بچه ای که میگفت به من چیکار داری هان ؟!من کارم به خدا ماتیک میزنم):به من چیکار داری هان!؟!؟
مهناز: مارال رو بیخیال من خودم اتاقم عین جنگل امازونه!!
با این حرفش سکوتی خیلی سنگین توی ماشین به وجود اومد (خخخ) همه چشمامون از تعجب گشاد شد و بهش زل زدیم...
فهمید چه سوتی داده دوباره میخواست ماست مالیش کنه:اِم...چیزه اتاقم هم زیاد کثیف نیست!!
ماهان:خوب معلوم شد مهناز اتاقم رو تمیز میکنه اخییییییش...
با قیافه اویزون:ای بابا چرااااا؟!
-چون زیادی حرف زدی!
ماهان -عروسکم رو کثیف نکنیدا!!ماشین خوشکلم رو تازه بردم کارواش!!
مهناز ادامه داد:حتما دو هفته پیش بردی؟!!
-عه اره از کجا فهمیدی!!
-از خاک هایی که رو شیشه هست و نمیذاره بیرون رو ببینم!!
یه خنده کوتاه کردم وگفتم :من برم..خونه میبینمتون!!
ماهان:برای چی ماشین میاری؟!؟
-میخواستی با پای پیاده بیام؟!!؟
-بیخی برو فعلا(هر وقت جوابی نداشته باشه یا کم بیاره ها میگه بیخی)
ازماشین پیاده شدم رفتم سمت ماشین خودم قفل رو زدم و سوار شدم
استارت زدم و فرمون رو چرخوندم و اهنگ چینه چینه امید جهان
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه ،جونوم، چینه چینه بیااااااا ...
چینه چینه ،جونوم، چینه چینه بیااااااا ...
یالا ...
ناز ناز ناز والّا
مال خودمه ایشالا
ابروهاتو میدی بالا
بدو پیشم ، یالا
نازی نازی نازی والّا
مال خودمی ایشالا
ابروهاتو میدی بالا
بدو پیشم ، یالا
چقد به مو میای تو
خیلی مونو میخوای تو
بیرون میای از خونه
زودی ببند چشاتو
چقد به مو میای تو
خیلی مونو میخوای تو
بیرون میای از خونه
زودی ببند چشاتو
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه ،جونوم، چینه چینه بیااااا
چینه چینه ،جونوم، چینه چینه بیاااااا
ناز ناز ناز والّا
مال خودمه ایشالا
ابروهاتو میدی بالا
بدو پیشم ، یالا
نازی نازی نازی والّا
مال خودمی ایشالا
ابروهاتو میدی بالا
بدو پیشم ، یالا
چقد به مو میای تو
خیلی مونو میخوای تو
بیرون میای از خونه
زودی ببند چشاتو
چقد به مو میای تو
خیلی مونو میخوای تو
بیرون میای از خونه
زودی ببند چشاتو
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه ، چینه چینه ...
چینه چینه ، چینه چینه ...
...........
بازدید شه پست دوم رو هم میذارم
بچه ها خواهشا تا رمان تموم نشده بین پست ها نظر ندید...
مارال و اریا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://8pic.ir/images/7wqcj8d227b69eadkprc.jpg
بچه ها خواهشا تا رمان تموم نشده بین پست ها نظر ندید...
مارال و اریا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://8pic.ir/images/7wqcj8d227b69eadkprc.jpg
بچه ها خواهشا تا رمان تموم نشده بین پست ها نظر ندید...
مارال و اریا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://8pic.ir/images/7wqcj8d227b69eadkprc.jpg
اولین رمان به نام کُلت...دیگه ببخشید اگر بده ...خوبه ...هرچی...بخونید یه پست دیگه میذارم انتقاد کنید...ولی باید دو سه پست بذارم
بسم الله الرحمن الرحیم
کُــــلـــت
با صدای شلیک نیم متر پریدم هوا به خودم اومدم سرهنگ :حواست کجاس؟
-سرهنگ میشه من برم!؟
-کجا؟؟
سرمو اروم بردم دم گوش سرهنگ و گفتم:عمو برم دیگه خونه خسته شدم !!باسه عمویی؟!
:| عمو گفت :باشه به بابا سلام برسون!
سرمو بردم عقب با لبخند ملیح:سلامت باشین
-برو دخترم مواظب خودت باش!
-باشه چشم!
از اتاق عمو اومدم بیرونو اروم و متین با وقاررر (اوققق(ببخشید دوستان))راه میرفتم و به سمت اتاقم میرفتم
خوب من یه سروانم هستم ...سرهنگ فرید تهرانی عمو بندس و منم به کمک عمو پلیس شدم چون خیلی به پلیس ها علاقه دارم و این علاقم از جایی شروع شد که :شبا که ما میخوابیم اقا پلیس بیداره ما خواب خوش میبینیم اون دنبال شکاره ..بقیشو بلد نیستم خخخ
رسیدم به اتاقم و چادرمو در اوردم اویز کردم رفتم جلو ایینه قدی و خودمو ورنداز کردم..از کفش ها اومدم بالا بوت های مشکی وروپوش سبز لجنی و کارت سروان مارال تهرانی و بالاخره رسیدم به صورتم.چشمام ابی بینیم هم خوبِ لبام عادی متناسب با صورتمـ...... غرقررغرقارقور یا ابلفضل صدا چی بود ؟غرقاروغور... عه.... صدا شیکممه....دست گذاشتم رو شکمم و گفتم:الهی مادرت بمیره تورو گرسنه نبینه عزیزم صبر کن میریم خونه مخزنتو پر میکنم...افرین دختر مامان ...
بدنمو کشیدم و چند تار از موهامو که از مقنعم زده بود بیرون رو با دست دادم تو اخییش اهنگ میخوندم :دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم
رفتم سمت کیفم گوشیمو از بازار شام دراوردم و شماره ماهان رو گرفتم(ماهان نام پسر کیخسرو پسر اردشیر پسر غباد)
و شروع به شمارش بوق ها شدم 1 بوق ..2بوق.. 3بوق ..4 بوق ..5بوق..
صدای جدی ماهان اومد -الو بفرمایید..
صدامو نازک کردم وبا عشوه گفتم:سلام اقای تهرانی؟؟
-بله بفرمایید شما؟؟
با همون لحن نازکو پر عشوم گفتم-ماهان عشقم تویی
-بله؟؟عشقم؟؟خانم محترم شمااا؟؟
صدامو ناراحت کردم و گفتم:سارام!!
-سارا؟؟عه وا سلام سارا عزیزم خوبی ببخشید به جا نیووردم
بله 0_0 عزیزم؟؟!!هاهاها!اگه به مامانی نگفتم اشی برات نپختم.
صدام هنوز نازک بود :خوبی؟؟میای کافیشاپ دلم برات تنگ شده!!
-چرا که نه عزیزم کجا بیام؟؟
دیگه مث اینکه داره میزنه جاده خاکی با صدای عادی خودم گفتم :سارا کیه؟عشقم چیه؟خرس گنده..نچ نچ نچ
-فک کردی نفهمیدم تویی؟!؟!نمیدونم تو چطوری پلیس شدی ؟؟یعنی من کورم نمیتونم شمارتو ببینم ؟
-اهمم اهم اهممم خوب حالااادیگهه تو اممم...خودمو لوس کردم...ماه مننننن
-چند بار بگم نگوبه من نگو ماه من منم میتونم بگم مار من
-مار خودتی :|ایشششش کجایی حالا ؟!
-میخوای کجا باشم؟؟...شرکت
-عه.!! دق. دق. من دارم میرم خونه هاها !!
-بپا سکته نکنی
-خوب دیگه حسودی بسه میخوام برم خدافظ
-الان برای چی بهم زنگ زدی؟؟؟
-برای حرص دادن شوما چون میخوام برم خونه و شما تا 2 ساعت دیگه هم تو شرکتی
-کی گفته؟؟؟؟-من!!!
-اوخ مارال من رفتم بای
-هم باز گفت بای خ د ا ح ا ف ظظظظ نمیمیری بگی
و قطع کردم:اه تا یه روز حرصم ندن روزشون به شب نمیرسه واه اوه
به ساعت نگاه کردم 5 بعد از ظهر کیفمو برداشتم چادرمو سرم کردم و رفتم بیرون و راهمو به سمت اتاق عمو کج کردم... در زدم
-بفرمایید
در رو اروم باز کردم و سرمو عین این بچه کنجکاوا از لای در بردم توو لوس گفتم :عمویی ؟؟ یا موسی بن جعفر ابروم رفتتتتتتت اقای آریا مهراینجاستتتت یا امام زمان ..بنده خدا چشاش عین توپ گلف شد خخخخ تقصیرش نیست که وقتی یه جواهر جلوش باشه تعجب میکنه مگه نه؟؟اینم تعجب کرده چون گونه ی نایاب جواهری مثل من رو دیده.. اخی بنده خداسکته نکنه!مارال چِت نزن!
خودمو صاف و صوف کردم و صاف وایستادم و -اهم اهم ببخشید مثل اینکه مزاحم شدم
عموم چشماش میخندید:نه اتفاقا کارتون داشتم...
-من؟؟
-بله ..سروان بفرمایید بنشینید
پسره عفریته یه نگاه هم نکرد خیلی مغرور لامصب اه اه اه پسره ی نچسب عموم به احترام من بلند شد ولی اون بی تربیت اصلا بلند نشد
اه اه اه چندش حالا خوبه یه درجه از من بالا تره هاااا من سروانم اوشون سرگرد ایییش
نشستم سرجام عمو گفت:خوب سرگرد جان چیکار میکنید قبول میکنید یا نه؟؟
سرگرد اریا یکمی فکر کرد و گفت:میشه فردا جواب بدم ؟؟
-چرا نمیشه ...پس، فردا جوابتون رو بهم بگید..این عملیات مثل بقیه نیست این ریسکش خیلی بالاست وتصمیم با خودتونه چون جونتون رو هم باید توی این کار بذارید
کنجکاو شدم بینم چی میگن!! تا خواستم دست به کار بشم سرگرد بلندش شد و منم برای تلافی بی ادبیش بلند نشدم همچین ادم پلیدیم من ...بعله!!
سرگرد-پس .فردا جواب رو بهتون میگم راستی نگفتید اون(ولوم صداش اومد پایین به حدی که گوشای تیز من نمیشنید چی میگه)یه ثانیه صداش بلند شد و گفت:با..و ولوم صداش رو پایین اوردو عموم در گوشش یه چیزی گفت.. بیخیال مارال فوضول و با ناخنام بازی میکردم به دستام خیره شدم دست های لاغر و کشیده در کل خیلی خشکل بود اعتماد به سقف:|..! با ناخنام و انگشتام بازی میکردم ولی سرتاپام گوش بود ولی هیچی نمیشنیدم^ـ^
خوب اقای اریا اریامهر مافوق بنده هستن ومغزشون عین کامپیوتر و نقشه هایی میکشه که به مغز جن نمیرسه والا....البته از نظر خودشون این جوریه ها ولی از نظر من اینجوری نیست.
با حس کردن دستی جلو صورتم به عمو نیگا کردم:حواست کجاس دختر انگاری عاشق شدی؟!
یه نگاه عاقل اندر سفیهی به عمو کردم-منو عاشقی عمو!!؟؟
-نمیخواد بری بالامنبر، چرا تا الان نرفتی خونه؟
-اتفاقا الان میخوام برم.
-چرا قبل از اینکه بیای تو درنزدی؟؟مجبور شدم به خاطر این کارت دروغ هم بگم
-دروغ ؟برای چی
-چون وقتی گفتم کارت داشتم ...کارت نداشتم فقط نمیخواستم ضایع شی
-بیا عمو مارو ببینید عمو ما داریم؟؟!
- اتفاقا از خدات باشه برای... اهان یادم رفت بگم فردا شب شام بیاید خونمون
کنجکاو پرسیدم-برای چی؟
چشمای عمو خندید-یعنی نمیتونم برادرمو به همراه چهارتا بچه ی جیگور بیگورش و خانمش دعوت کنم!!
تعارف تیکه پاره کردن-عموجان راضی به زحمت نیستیم به خدا !!
-اخه خبره مهمی هست باید با پدرت درمیون بگذارم
به به بگذارمممم چه قشنگ سخن میکنید عمو جان من!!
نگران شدم..:
-خو عمو تفلنی با پدر صحبت کنید
-تفلنی نمیشه عمو باید رودر رو صحبت کنیم!!
بلند شدم که اروم اروم زحمت رو کم کنم عمو هم با من بلند شد -خوب عمو من دیگه زحمت رو کم کنم به مستانه و زن عمو سلام برسونید.
-سلامت باشی دخترم
به سمت در اروم اروم قدم برمیداشتم که لحظه اخری نمیدونم کدوم خدانشناسی بود بدون تق وتوقی در این اتاق وامونده رو باز کرد رو دیوار پخش شدم دماغم پِرِس شد
داشتم دماغمو ماساژمیدادم و اروم اروم غر غر میکردم:
-اخه لامصب این اتاق صاب مرده در داره طویله که نیست عین گاو سرتو میندازی پایین و میای تو
قیافه ی نگران عمو و قیافه ی خجالت زده جناب سروان بارمان راد دستم رو اوردم بالا وتکون دادم و گفتم: ترو خدا قبل از اینکه بیاید یه ندا فقط یه نــــدا بدید نزدیک بود دماغم به فنا بره ای بابا!!
یه دفعه عموم یه هنی کرد که باعث شد سروان پناهی پهن شه رو زمین ای خدا و سرمو روبه سقف بردم و توی دلم گفتم خدایا اگه خواستی خواهرهام رو شفا بدی این همکار مارو هم تو نوبت بذار...
:| وقتی خندش تموم شد عموم گفت :چی شده که اینقدر به خاطرش عجله داشتی که نزدیک بود بینی سروان بزنه جاده خاکی؟!
O_oاشک گوشه چشمشو با انگشت اشاره پاک کرد و گفت:-اون باند رو پیدا کردیم..
با کنجکاوی به پناهی نگاه کردم.. باند؟!زیر چشمی عموم رو میپاییدم که با چشم و ابرو میخواست به این خنگ فهمونه نباید به من بگه...چی؟من نفهمم؟؟سریع به عموم نگاه کردم و گفتم:بابا سرهنگ گفت نمیخواد من بفهمم.عه باند!باند چی؟!
عموم یه اه کشید و رو به پناهی گفت:خدا بگم چیکارت نکنه!!(پناهی رفت بیرون) و رو به من گفت:مگه قرار نبود بری خونه ؟سریع گفتم:خونه رو بیخیال باند رو بچسب...باند چی هستن؟-میخوای چی باشه مواد مخدر وقاچاق دخترو پسر
دهنم سه مترو خرده ای باز شد !-خوب برای چی به من نمیگین!عمو-نباید کسی بفهمه عمو جان این ماموریت مخفی-عمو ما مال مبارزه با مواد مخدریم قاچاق دخترو پسر به ما چه مربوطه؟؟هوم؟اولین باره میشنوم دختر و پسر میدزدن دختر شنیدم ولی پسر نشنیدم...یه لحظه مکث کردم و گفتم: ..پس سرگرد به خاطر این اینجا بود!!درست میگم؟؟
- ولی من قبلا هم شنیده بودم ولی مواد مخدرا به این دخترو پسرا مربوطه و اره سرگرد به خاطر همین اینجا بود
-چه ربطی به هم دارن؟؟؟دوباره مکث...سرگرد برای چی اومده بود
عموم خنده ای کرد:-نمیدونم..دختره ی فضول...
یه پوف کردم و گفتم:خوب من دیگه برم خستم اینقدر با ادما سرو کله زدم مغزم داره سوت بلبلی میزنه
-برو فقط تندتند برو الان دو دفعه هست که میخوای بری ولی دوباره کنسل شد
-نه ایندفعه میخوام بدوم خدافظ
خندید-خدافظ عموجون
در رو باز کردم و رفتم بیرون اروم و سنگین قدم برمیداشتم دلشوره داشتم
همش داشتم به باند فکر میکردم بایند قاچاق دختروپسر چه معنی میده ؟!
واییی ولم کن سرم ترکید اینقدر فکر کردم
سوییچ رو از کیفم دراورد و به سمت رخش خودم قدم برداشتم بابا بهم گفته بود اگه از یه ماموریت خیلی سخت جان سالم به در بردم یه ماشین میخره اونم چی.....پراید!!پراید که نه خواستم جو بدم اخه من رو چه به پراید
پراید نصیب هرکسی نمیشه جنسیس یعنی جیغم دراومدااااا وقتی از اون باند مزخرف وترسناک که یه تیرم خورده بود تو بازوم جون سالم به در بردم ونذاشتم کسی بفهمه تیر خوردم البته جز بچه های توی اداره و عمو والا ماشین بی ماشین ...بابا هم راضی نمیشد بخره اخرش راضیش کردم و گفتم :من با جون خودم بازی کردم تا جنسیس گیرم بیاد ..مرده و قولش ..و چون بابا به این جمله حساسیت داشت پس فرداش یه جنسیس مامانی خرید انداخت زیر پام فقط باید عشق و حال کنم با صدا اگزوزش وقتی صدای اگزوزش رو میبرم بالا با غرور به مردم نگاه میکنم ولی بعضی اوقات نه
ماشین باز شد چادرمو در اوردم و گذاشتم رو صندلی شاگرد به همراه کیفم رفتم از زیر صندلی شاگرد لباسام رو در اوردم یه شال یخی ومشکی مانتو مشکی و شلوار یخی لوله و کفش مشکی رفتم زیر و مشغول شدم لامصب گره خوردم دستم تو فرمون گیر میکرد اخرش به زور اومدم بالا اخیش هووووففف !!!
لباسام رو انداختم رو صندلی شاگرد وگردنمو ترکوندم ترق توروق
صدای سوییچ رو انداختم بالا و صدای اگزوز رو تا متوسط بردم بالا و اینه رو تنظیم کردم ایول اریا مهرو بارمان راد پشت سر من بودن یه لحظه کرم درونم فعال شد و صدای اگزوز رو تا اخر بردم بالا و لبخند خبیثانه زدم و گاز رو تا ته فشار دادم و عین جت رفتم ترمز زدم شیشه رو دادم پایین دور زدم و ارنجمو تکیه دادم و انگشت شصتمو با دندان گاز میگرفتم گاز رو تا ته فشار دادم ماشین از جا کنده شد اخ که چه حالی میده ضبط رو روشن کردم :کردم و صداش رو زیاد کردمplayفلش رو گذاشتم تو دستگاه و رو اهنگ
برو هرچی گریه کردم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه خوب اگه بد بودم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه عشقی که میگن همینه دیگه بسمه دیگه بسمه
نمی خوام چشام تو رو ببینه دیگه بسمه دیگه بسمه
.....
.....
.....
برای بار اول بود عاشقت شدم من
از روی سادگیم بود که خوار تو شدم من
از تو جدا یه لحظه چه جوری می شدم من
تو که بهم می گفتی فقط با من می مونی
ولی اینو نگفتی همش با این و اونی
خیال کردم برای دلم سنگ صبوری
خیال کردم که تا آخر می خوای با من بمونی
( بلند با هاش خوندم)
برو هرچی گریه کردم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه خوب اگه بد بودم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه عشقی که میگن همینه دیگه بسمه دیگه بسمه
نمی خوام چشام تو رو ببینه دیگه بسمه دیگه بسمه
هر کی میگه دوست دارم همش دروغه
هر کی میگه عاشقتم واسه دو روزه
اگرچه خیلی تلخه حقیقت اینه
به اون خدا هر چی میگن همش دروغه
همش دروغه همش دروغه
برو هرچی گریه کردم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه خوب اگه بد بودم برات دیگه بسمه دیگه بسمه
اگه عشقی که میگن همینه دیگه بسمه دیگه بسمه
نمی خوام چشام تو رو ببینه دیگه بسمه دیگه بسمه
(دیگه بسمه از علیرضا روزگار)
رسیدم به یه چهارراه پشت چراغ قرمز ترمز کردم ای تف تو این شانس هم طرف راستم پسرهای هیز بود هم طرف چپم منم شیشه هارو دادم بالا و انگشتم شصتم رو به صورت عمودی توی دهنم گذاشتم
همه ی پسرا به ماشینم زل زده بودن
ههههه چه کرم حرفه ای دارم من چراغ سبز شد و برای حرص دادنشون صدای اگزوز رو بردم بالاو گاز دادم خندم گرفته بودم خودم از صدای اگزوز ترسیده بودم
از یه خیابون رد شدم و دوباره به چهار راه برخوردم بچه هایی رو میدیدم که گل میفروختن یه لحظه بغض کردم...من سوار یه ماشین چند میلیاردی وچند میلیونی باید باشم و این بچه ها حتی پول برای غذا هم ندارن اشکم نا خود آگاه اومد پایین یه دختره ی خشکل که حدود 6 ساله بود و چشمای سبز و مدل وحشی داشت میپرید و به شیشه ماشین میزد با یه لبخند تلخی شیشه رو اوردم پایین و به دختره گفتم:بله خاله جون؟!
با خجالت دوست داشتنی بهم نگاه کرد و من به صورتش نگاه میکردم که خطوط سیاهی روی صورت سفیدش افتاده بود گفت:گل نمیخرین؟
-چرا نخرم مگه میشه نخرم ...گل هارو به طرفم گرفت وادامه دادم وقتی یه دختر خشکلی مثل شما برام گل بیاره برای چی نخرم؟؟
به کیفم نگاه کردم توش فقط دوتا 10 تومنی بود وفقط اینا بودن و بقیه پولام توی عابرم بود گفتم:5 تا شاخه بده
شروع به شمارش کرد:1...3..7.12..8
خندیدم وگفتم نه 1..2..3..4..5.و 5تا شاخه رزسفید و یه دونه قرمز برداشتم و بهش 10 تومن دادم
چراغم
که سبز شده بود به دختره گفتم خاله جون همین قدر بسه پول ؟؟گفت:نمیدونم؟؟
ورفت سمت
دختری که 12 سال داشت و یه چیزی درگوشش گفت و برگشت پیشم و گفت:خاله جون اینا کمه به کیفم نیگا کردم و اون 10 تومنی رو هم دراوردم و بهش دادم و گفتم :مواظب خودت باش کوچولو بقیش هم برای خودت...میدونستم که بیشتر ازم پول برد ولی بزار صدقه باشه
خندید و چاله گونش مشخص شد خیلی نازو معصوم بود گازشو گرفتم دلم گرفت..خدایا هعییییی
رسیدم به خونه ریموت رو با زور از بازار شام دراوردم و دکمش رو زدم ماشین رو اروم بردم توپارکینک شیشه رو دادم بالا یه خونه بزرگ که که بابا از ارثی که از پدر بزرگ پدری رسیده بود بهش این خونه ی نیمه بزرگ پنجه طلا رو خرید من وماهان خله و خواهر های گرامی که عبارتند از :مهسان و مهناز که دوقلو هستن و مهسان بچه بزرگ خانواده و 5 دقیقه از مهناز بزرگ تره و همیشه سر این 5 دقیقه یک دعواهایی داریم که نگووو.
لباسا و کیفمو برداشتم و بزور جلو چشمم رو میتونستم ببینم ماشین رو قفل کردم و بوس هوایی فرستادم براش از پله ها اروم میرفتم بالا طبقه ی دوم برای مامان و بابا زنگ به زور زدم چون دستم پر بود با نوک دماغ :|
مامان در رو باز کرد :سلام مامانم
سلام بیا تو چرا اینقدر زود اومدی؟؟
-به عمو گفتم برم گفت برو ساعت 5 بهم گفت برو(رفتم داخل خونه)ولی من لفتش دادم و به دردم خورد
-کجا میخوای بری؟؟
متعجب گفتم -کجا؟؟!
-اخه لباسات رو عوض کردی
-اهااان مهسان و مهناز کجان؟
-رفتن بازار
-منم میخوام همونجا برم
-ماشین خودتو نبریا
-چرا ؟!؟
-اخه ماهان باهاشونه تو هم باهاشون برو
-مامان مهم الانه من چجوری برم ؟!
-عه وا راست میگی ..ببرش
خونه 100 -99متره از در که میای تو سمت راست سالمن نشیمن سمت چپ اشپز خونه که کدوم که سالن نشیمن 75متر اشپز خونه 75
و روبه روت هم یه پله مارپیچی
و یه گلیم هم انداختیم وسط سالن
تم خونه قهوه ای و کرم که به زور تونستیم قهوه ایش کنیم چون مامان میگه قهوه ای دل ادمو میگیره و کسل میکنه ونور به داخل خونه نمیاد...
از پله ها رفتم بالا این مرحله خیلی سخته !!هوووف...
دراتاقمو باز کردم ..یه اتاق با تم قهوه ای سوخته و کرم من زیاد با رنگ های صورتی و بنفش و قرمز حال نمیکنم ...رنگ های سنگین مثل قهوه ای سورمه ای کرم مشکی سفید
رفتم سمت کمدم و لباس های خوشکل پلیسیم رو اویز کردم فقط این لباسم مرتب میره سرجاش بقیه توهم گره خوردن :|والا ...
یه مانتو سورمه ای برداشتم گذاشتم روتخت یه شلوار دمپا لی ابی روشن به قول مستانه گشاد:| !!یه شال سورمه ای هم پشتش.عه وا کفش چی پس؟!!؟.یه لبخند خبیثانه ای روی لبم نست رفتم سمت اتاق مهناز لامصب چه اتاقی داره ..تم زرشکی وسفید ..زرشکی رنگش خوبه ..این سفید این وسط چیکار میکنه اصلا به هم نمیان خوب تمش اصلابه من ربطی نداره.. لباساش به من ربط داره هاهاهاهاهاهارفتم سمت کمدش که اندازه اتاق منه..والو کمدش خیلی باحاله پایین همش کفشه بالای جا کفشیش شال ها و روسری وکلاه ها و مانتو هاش اتو شده اویز شده اخ اخ اخ یه کلاه خوبی اسم هامون اینه که اول هرکدوم یه حرف
کلاه روسرجاش گذاشتم m سورمه ای داشت که با ابی اسمونی نوشته بود
یه کفش پاشنه 7 سانتی سورمه ای برداشتم سرمه ای بود و ورنی و قسمت های پاشنه مخملی و روی اون تیکه های مخملی به طور پراکنده نگین های ابی خیلی کم رنگ چسبیده بود
مدل باحالی داره!!
صدایی گوشم رسید مامان داشت حرف میزد:زحمت نباشه!؟!؟باشه پس فردا شب میایم..
کیه؟!؟ سریع کفش هارو برداشتم و بدو بدو از پله ها رفتم پایین بلند گفتم :کی بود؟!
مامانم 2 متر پرید هوا گفت:ورپریده چته؟؟قلبم دراومد
شرمنده خندیدم گفتم:شرمنده خو حالا کی بود؟!
- زن عموت-چی موگوف؟؟-فردا شب دعوتیم بریم خونش
-عه وا عمو بهم گفت یادم رفت بهت بگم خخخخ
- :| زحمت نکشی یه وخت خسته میشی (مکث کرد)بچه بدو اونا علاف تو شدن
عین جت کیف و سوییچ و برداشتم نزدیک بود دوبار بیوفتم زمین
رسیدم به ماشین سوییچ رو زدم و میگفتم:الهی فدات شم پیشی مامان!!
سریع سوار شدم و گازشو گرفتم و د برووووو زنگیدم به مهناز بعد 8 بوق جواب داد:الو بله !!
لحنم خنده دار بود گفتم:اوهوووع چه لفظ قلم صوبت میکنی!!؟
-عه تو کجایی د بیا دیگهههه
-شما احیانا نمیخواین بگین کجا هستین؟
-پاساژ...-یه دستی مستی چیزی تکون بدید بفهمم کجایید...بعد 1ثانیه دست مهناز رفت تو هوا
-اهان اوکی دیدمت
ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم
مهناز از کفشم ور اندازم کرد تا کلاهم یهو قیافش برزخی شد
-یا ضامن اهو بیا ضمانت منه خرم بکن الان سرمو مثه گوسفند میبره
با حالت ناراحت گفت:یادم نمیاد اجازه داده باشم !!
-اجازه نمیخواد خواهرمن...
من خودم هرچی بخوام برمیدارم(و ابروهام رو دوسه بار بالا پایین بردم)
رو به ماهان و مهسان گفتم کجا بریم؟؟
مهناز گفت:دوستم گفت یه پاساژهست لباساش خیلی قشنگه بیا بریم اونجا!!
ماهان -ادرس داری؟؟-اره اره
خوب با هزار جون کندن و خنگ بازی های خواهر خلم رسیدم اونجا هنو وارد نشده دهنم مماس با زمین شد مهسان اومد جلو و با انگشت اشارش دهنمو بست و اروم طوری که منو مهناز و ماهان بشنویم گفت :ببند مگس نره توش !!!
منو مهناز و ماهان و مهسان به ردیف بغل هم راه میرفتیم .....یهو پلک زدم هیچ کدوم از این سه خل نبودن نه نه...نه نه نه نه سه کله پوک این بهتره....اوووم.
همه جارو با چشم گشتم ماهان توی پاساژ دنبال کت و شلوار بود ای خدااااا
مهناز چسبیده بود به لباس و کفش و کیف:|
مهسان بغل مهناز منم اروم رفتم پیششون یه کت و شلوار چشمم رو گرفت پسرونه بود کراوات قرمز و پیرهن سفید و کت و شلوارش مشکی رفتم سمت خانمی که گوشه ی مغازه ایستاده بود و اصلا صورتش از بس رنگ امیزی کرده بود معلوم نبود گفتم :کد 227 با تعجب نگام میکرد وا چشه ؟!؟واسم اوردش وای چه قدر خوشکلهههههه رفتم تو اتاق پرو و پوشیدمش جذب بدنم بود مخصوصا پیرهنش خیلی قشنگ بود لباسام رو عوض کردم رفتم پیشخون گفتم:قیمتش !؟!؟
با عشوه گفت:قابلی نداره-مرسی-دویست وپنجاه تومن می ارزه والا خیلی خوبه کارتمو دراوردم وگفتم:دستگاه کارت خوان دارید؟!-بله که داریم!!پول رو دادم و اومدم بیرون ای بابا اون دوتا پت و مت کجان ای خدا منو بکش از دست اینا راحتم کن
لباس رو تو پاکت بهم داده بود
به مهناز اس دادم -کجایین ؟!؟یهو بعد از 1 دقیقه 2 تا پیام اومد اولیه مهناز بود بازش کردم :وایی مارال بیا مغازه پاییز لباساش عالیه وقتی مهناز بگه عالیه یعنی عالیه!
پیام دومی رو باز کردم ماهان بود :مارال بیا این پاساژه نظر بده
داداشم مهم تره از داداش ادرس گرفتم و رفتم اونجا
دو تا کت و شلوار دستش بود یکی سورمه ای بود با پیرهن ابی اسمونی و کراوات سورمه ای اون یکی هم مشکی بود با پیرهن سفید و کراوات قرمز
-سورمه ای قشنگ تره
-واقعا؟!؟
-اره همه فامیل کت و شلوار مشکی میپوشن تو این دفعه یه چیز دیگه بپوش!!
-اوکی
رفت سمت پیشخون و اون دختره گیس برید چنان داداشم رو میپاید ولم میکردن پامو تا زانو میکردم تو حلقش.
ماهان که اونو خرید رفتیم تو مغازه ای که همش تاب و شلوارک و این جور چیزا داشت
یه شلوارک لی که یه وجب بالا زانو بود خریدم با ساپورت مشکی ضخیم
یه کت چرم مشکی که فقط تا زیر سینه میرسید و یه کمر بند زنجیره ای و یه دستکش مشکی چرم که یه بند انگشت میومد بالا اییییییییی جونم چه قدر خوشکلن
ماهان دهنش 2 متر باز بود گفتم :خوشکله؟!؟سلیقم تو لوزالمعدت
-بد نیست!!
معلوم بود سایزش اندازمه فروشند که یه پسر حدودا 25 ساله بود داشت با چشماش منو میخورد
فکر میکنم این پسره با اون دختری که داشت ماهان رو قورت میداد ازدواج کنه بچشون سرتا پا چشم میشه
خونسرد به مرده گفتم:پیداش نکردی
گفت :چی رو ؟!!؟
-اخه گفتم اینقدر تو صورتم زل زدی شاید پیداش کرده باشی
هل شد بنده خدا..
لباسارو حساب کردم اومدم بیرون....
از پاساژبیرون زدیم و مهسان و مهناز رو که پشت بهم بودن رو دیدم ای بابا باز اینا دعوا کردن گفتم -سلام باز دعوا کردید؟!؟
مهسان غرغر کنان :میگم من اول اون لباس رو انتخاب کردم مهناز پرید وسط حرفش :نه من اول انتخاب کردم..
کنجکاو گفتم :لباس کو؟؟
از یه پاکت یه لباس صورتی کثیف که از روی زانوی پای چپ (خخ) تا پایین یه چاک داشت زیر سینش تور بود یقش نگین کار شده بود ورومی بود در یک کلمه ...عالی بود مهناز که لباس دستش بود داشت نگاش میکرد در یک حرکت انتحاری از دستش کشیدم بیرون و در رفتم یا امام رضاااااا افتاد دنبالم من بدو اون بدو هی به دیگران میخوردم و مردم تیکه بارم میکردم دور زدم سریع سوییچ رو از کیفم در اوردم و سوار ماشین شدم و قفل مرکزی رو زدم مهناز به شیشه ماشین میزد:ما که تو خونه هم دیگه رو میبینم مگه نه؟!؟؟ با ایما و اشاره گفتم:نه اصلاااا!!
همه وسایلا رو گذاشتم رو صندلی شاگرد اخیییش خدایا شکرت کاسبی امروز خوب بود از نظر لباس.
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم باز دوباره صدای قارو غور شکمم روشن شد یه ساندویچی رو دیدم ایول هوس فلافل کردم از اینه جلو، پشت رو دید زدم ماهان اینارو ندیدم پس کجان گوشیم رو از بازاربزرگ تهران دراوردم.
شماره ماهان رو گرفتم:....الو داداش کجایین؟؟!؟
-والا هنو دم پاساژیم
-چرا؟!؟
-باز هم دوقلو ها
خنده ای کردم -چی شده حالا!!
-میخوای چی باشه سر 5 دقیقه دارن گیس و گیس کشی میکنن کی بغل دست من رو صندلی شاگرد بشینه
تا گفت از خنده قرمز شدم اینقدر خنیدددددم ماهان گفت:وای الان منو میکشن مهناز ابرومون رو بردی اروم تتتتتتتتتر
از اون ور مهناز -چرا همش مهسان باید جلو بشینه
مهسان -بیا بچه جلو بشین
ماهان-چه عجبببب بابا من متعلق به همتونم
دوباره هردو-خفه شو
ماهان بدبخت...
-اجی بای تا دو دقیقه منو با کمر بندم کتک می زنن!
-خخخخ برو راستی من بغل ساندویچی ... هستم بیایید
-همون فلافلیِ؟!؟الان میایم !!!!
-اره همون
بعد 5 دقیقه اومدن توی ماشین رو دقت کردم ای بابا باز مهناز و مهسان دارن دعوا میکنن من گفتم سر 5 دقیقه بزرگ بودن مهسان دعوا داریم
حالا این دعواشون خوبه..بقیههه رو داشته باشینننن
ماهان بغل ماشینم ترمز زد مهناز پنجره رو کشید پایین و ماهان خودشو کشید سمت پنجره طرف مهناز
-با انبه یا بدون انبه( سس مخصوص فلافل که خیلی تنده)
با تعجب-یعنی نمیدونی من انبه دوست ندارم!!
-میدونستم ولی گفتم شاید نظرت عوض شده باشه...
-نه عوض نمیشه داشششش
فرمون رو چرخوند و و رفت دومتر اون ور تر من این ور که جا پارک بود ای خدااا این چه جور مخی !!!
دوباره امد پیشم و زد رو پنجره شیشه رو کشیدم پایین با اخم
گفت :بیا تو ماشین من!!
-چرا؟!؟
با اخم-پیش هم باشیم...
متعجب-باشه اومدم
از ماشین پیاده شدم دیدم مردم با تعجب زل زدن به من..
چه مرگشونه؟!؟!
بلند گفتم:چیزی شده!؟!
همه یه چشم غره ی مَشتی رفتن...
چه هماهنگن مردم ..... ....
قفل ماشین رو زدم و اروم اروم رفتم سمت ماشین ماهان
در رو باز کردم مهناز با ترس زل زد بهم مهسان هم همین طور
خونسرد گفتم -خوشکل ندیدی؟!
هردو با هم- خوشکل تا دلت بخواد دیدیم(مهناز ادامه داد)پرو ندیدیم!!
-الحمد الله اونم من به خاطر گل روی من دیدید؟؟!
-اون که صد البته(مهسان بود)
یهو مهناز یاد یه چیزی افتاد باشه و گفت :واستا ببینم مهســـــآآآن
مهسان-بععععله
مهناز خبیثانه گفت :یکی اون لباس صورتی رو ندزدیده بود؟!
-نه چطور
خبیثانه ادامه داد:عه نمیدونستی الان دزده جلو چشمامه
مهسان برگشت و گفت:کجاستتتت؟!؟
یا ضامن اهوووو الان منو میدارن(طناب دار+دار زدن)
مهناز گفت:مارآآآآل
با ترس و لرز گفتم:بعلههه
خبیثانه(مهناز)-تو دزده رو ندیدی؟؟!
-نه کجاستتت؟!
-رو به رومه!
دستم رفت سمت دستگیره که برم بیرون که مهناز دستمو گرفت و گفت:اوا کجاااا تازه اومدییی؟!؟!
مهسان کیفشو اورد بالا به مهناز گفت اماده ای
مهناز:اماده ی اماده
مهسان-شروووووووع
-اخخخ.... اووووووووخ ....اووووییی....مفقود الاثر شدم یا خداااا ااااااااااااااایییییی!!
از این کیف هایی که پر لاک و وسایل ارایشی که پرشه و سفت و سخت به سرم میخورد
اخرش دست از سرم برداشتن
با قیافه ای سرخ شده-اندازه یه شِپش عقل ندارید این کلیپسی که میبینید می رفت تو سرم چیکار میکردید !؟!؟هان؟!!؟
و مثلا قهر کرده باشم سرمو برگردوندم رو دست به سینه و اخمو و لب های اویزون شده بیرون رو نگاه میکردم یه صدای بلند و حشتناکی گفت:غرقارغورقار
مهسان وحشت زده گفت :این چی بود دیگه؟!؟!
مهناز هم مثل اون:نمیدونم ولی فکر قورباغه تو ماشینه!!
من از حرف مهناز از خنده ترکیدمممم اینقدر خندیدم که متوجه اومدن ماهان نشدم!!تو ماشین نشسته بود و اینجوری بود0.0و بعد0_0 با خنده گفتم:چته؟!؟!
-دیوونگی این پت و مت کم بود اینم اضافه شد شدید:پَت و مُت و چِت!!
فلافل هارو با نوشابه بهمون داد قبل از اینکه باز کنم سکوت همه جارو گرفته بود این دفعه شکمم بدتر غارو قور کرد به طوری که 6چشم ورقلمبیده داشتن منو نگاه میکردن
-چیزی شده؟!!؟
ماهان گفت:بدبخت معدت چه عذابی دیده..
-چرا!
- بخور میخوای مال منم بخور..تعارف نکنیاااا
عین غذا ندیده ها بازش کردم و دهنمو تا اخرین سایزش باز کردم و ساندویچ رو گاز زدم دوباره با 6 جفت چشم متعجب و ورقلمبیده روبه رو شدم
با دهن پر گفتم:میذارید کوفت کنم یانه بابا از صبح تا حالا هیچی نخوردمممممم
مهناز گفت:ماهان راه بیوفت میترسم مارو هم قورت بده
مهسان به دنبال حرف اون بلند خندید(خنده هاش با نازه خیلی قشنگ میخنده)
گفتم:ماهان یه اهنگ بذار صدای این صاحب مرده(وبه معدم اشاره کردم)در نیاد
ماهان:باشه باشه چراکه نهههههه.
ضبط رو روشن کرد:
ای مارال شیرینم ارزوی دیرینم
بهشت میشه دنیا وقتی تورو میبینم
(گردنمو میچرخوندم و شونه هامو میلرزوندم)
ای مارال طناز من دختر ناز من
به درد دل تو چاره ای
به ظلمتم ستاره ای
به درد دل تو چاره ای
تو یک عمره دوباره ای
تو رو که دیدم ، گل امیدم
به آرزو هام دیگه رسیدم
نرو یک لحظه ، تو از کنارم
طاقت دوری ، آخه ندارم
نرو یک لحظه ، تو از کنارم
طاقت دوری ، آخه ندارم
ای مارال طناز من
دختر ناز من
به درد دل ، تو چاره ای
به ظلمتم ، ستاره ای
به درد دل ، تو چاره ای
تو یک عمره دوباره ای
(بلند گفتم :اها بیا وسط اها اها دوباره عین چی نگام میکردن )
تو رو که دیدم ، گل امیدم
به آرزو هام دیگه رسیدم
رنج و غمت ، بیش و کمت
ارزونی وجود من
عشق تو دنیای منه
ای همه تار و پود من
رنج و غمت ، بیش و کمت
ارزونی وجود من
عشق تو دنیای منه
ای همه تار و پود من
ای مارال طناز من
دختر ناز من
به درد دل ، تو چاره ای
به ظلمتم ، ستاره ای
به درد دل ، تو چاره ای
تو یک عمره دوباره ای
تو رو که دیدم ، گل امیدم
به آرزو هام دیگه رسیدم
ساندویچم که تموم شد داشتم بشکن میزدم اهنگ که تموم شد اعتراض مهسان و مهناز بلند شد:یعنی چی مگه ما ادم نیستیم هی باید یکی برای مارال اهنگ بسازه ؟!؟
گفتم-الحسود لا یسود هی پت و مت حسودی مَکنید؟!!؟
مهناز-نه برای چی !؟!
ماهان:بابا سر اهنگم میخواید دعوا کنید بسه دیگه و مهناز و مهسان نگاه کرد و ادامه داد:پت و مت یه باز دیگه حرف بزنیدا اتاقمو باید تا یه هفته تمیز کنید!!
مهسان گفت:چی؟!؟!عمراا!!!اتاق تو داغون تر از اتاق مارال!!
گفتم(تقلید از دختر بچه ای که میگفت به من چیکار داری هان ؟!من کارم به خدا ماتیک میزنم):به من چیکار داری هان!؟!؟
مهناز: مارال رو بیخیال من خودم اتاقم عین جنگل امازونه!!
با این حرفش سکوتی خیلی سنگین توی ماشین به وجود اومد (خخخ) همه چشمامون از تعجب گشاد شد و بهش زل زدیم...
فهمید چه سوتی داده دوباره میخواست ماست مالیش کنه:اِم...چیزه اتاقم هم زیاد کثیف نیست!!
ماهان:خوب معلوم شد مهناز اتاقم رو تمیز میکنه اخییییییش...
با قیافه اویزون:ای بابا چرااااا؟!
-چون زیادی حرف زدی!
ماهان -عروسکم رو کثیف نکنیدا!!ماشین خوشکلم رو تازه بردم کارواش!!
مهناز ادامه داد:حتما دو هفته پیش بردی؟!!
-عه اره از کجا فهمیدی!!
-از خاک هایی که رو شیشه هست و نمیذاره بیرون رو ببینم!!
یه خنده کوتاه کردم وگفتم :من برم..خونه میبینمتون!!
ماهان:برای چی ماشین میاری؟!؟
-میخواستی با پای پیاده بیام؟!!؟
-بیخی برو فعلا(هر وقت جوابی نداشته باشه یا کم بیاره ها میگه بیخی)
ازماشین پیاده شدم رفتم سمت ماشین خودم قفل رو زدم و سوار شدم
استارت زدم و فرمون رو چرخوندم و اهنگ چینه چینه امید جهان
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه ،جونوم، چینه چینه بیااااااا ...
چینه چینه ،جونوم، چینه چینه بیااااااا ...
یالا ...
ناز ناز ناز والّا
مال خودمه ایشالا
ابروهاتو میدی بالا
بدو پیشم ، یالا
نازی نازی نازی والّا
مال خودمی ایشالا
ابروهاتو میدی بالا
بدو پیشم ، یالا
چقد به مو میای تو
خیلی مونو میخوای تو
بیرون میای از خونه
زودی ببند چشاتو
چقد به مو میای تو
خیلی مونو میخوای تو
بیرون میای از خونه
زودی ببند چشاتو
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه ،جونوم، چینه چینه بیااااا
چینه چینه ،جونوم، چینه چینه بیاااااا
ناز ناز ناز والّا
مال خودمه ایشالا
ابروهاتو میدی بالا
بدو پیشم ، یالا
نازی نازی نازی والّا
مال خودمی ایشالا
ابروهاتو میدی بالا
بدو پیشم ، یالا
چقد به مو میای تو
خیلی مونو میخوای تو
بیرون میای از خونه
زودی ببند چشاتو
چقد به مو میای تو
خیلی مونو میخوای تو
بیرون میای از خونه
زودی ببند چشاتو
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه دامنت
تو رو جون مادرت
ایجوری بیرون نیا می دزدنت
چینه چینه ، چینه چینه ...
چینه چینه ، چینه چینه ...
...........
بازدید شه پست دوم رو هم میذارم
بچه ها خواهشا تا رمان تموم نشده بین پست ها نظر ندید...
مارال و اریا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://8pic.ir/images/7wqcj8d227b69eadkprc.jpg
بچه ها خواهشا تا رمان تموم نشده بین پست ها نظر ندید...
مارال و اریا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://8pic.ir/images/7wqcj8d227b69eadkprc.jpg
بچه ها خواهشا تا رمان تموم نشده بین پست ها نظر ندید...
مارال و اریا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://8pic.ir/images/7wqcj8d227b69eadkprc.jpg