28-08-2014، 11:06
من یک دختر بالغم
چرا اختیار زندگی ام دست خودم نیست؟ من یک دختر بالغم دوست دارم هر کاری دلم می خواهد با زندگی ام بکنم. اما والدینم مرا مجبور می کنند مطابق میلشان رفتار کنم.
اینها اظهارات دختری هجده ساله به نام سمیرا در اتاق مشاوره است او عاشق اردشیر بیست و چهار ساله است. و هر از گاهی علی رغم مراقبتها و سختگیریهای خانواده اش، با توسل به نیرنگی راهی برای ارتباط با او پیدا می کند. در حالیکه آن پسر علنا در حضور مادربزرگ سمیرا اعتراف کرده به هیچ وجه قصد ازدواج با سمیرا را ندارد. او اظهار کرده که سمیرا عاشق اوست و به اصرار وی این رابطه پابرجاست. او به مادربزرگ سمیرا در حضور خود سمیرا گفته است که سمیرا دختر شایسته ای برای ازدواج با او نیست و او برای همسری اش حتما دختر عفیف و شایسته ای را انتخاب خواهد کرد. اما گفته تا زمانی که سمیرا خودش با او تماس بگیرد او هم نزد سمیرا خواهد رفت و با او ...
خانم مشاور می گوید سمیرا دختر زیبایی است. و از زیبایی و حسن ظاهری به قول عوام نسبت به اردشیر سر است. علاوه بر آن اردشیر از لحاظ مالی هم در حد صفر است. هزینه ی این رابطه را بیشتر سمیرا می پردازد آنهم از درامدی که از کار در یک مغازه ی لباس فروشی به دست می آورد. اردشیر اخلاق خوبی هم ندارد. او عقده های زیادی از یک زندگی نابسامان در کنار نامادری به همراه دارد. اردشیر در شرایطی است که اگر عاشقانه خواهان و خواستگار سمیرا هم باشد باز هم در این ازدواج سمیرا می بازد.
اما چرا با این وجود سمیرا تا این حد در این رابطه نسبت به او خوار و زبون است؟ شایسته ی یک دختر نجیب ایرانی است که به خواستگارش ناز کند نه آنکه به دنبال پسری بدود و پسری که شایستگی های سرپرستی یک خانواده را ندارد از او رویگردان باشد؟
در حقیقت سمیرا چوب ضعفهای تربیتی اش را می خورد. او در سنی است که مملو از هیجانات و انگیزش هاست. چیزی که نوجوانان را در این سن حفظ می کند، اعتقاداتی است که در دوران کودکی در ذهن و قلبشان شکل گرفته است. عادتهای تربیتی است که تعیین کننده ی سقم و صحت رفتارشان می شود. سمیرا، اگر از کودکی با یک بنیه ی اعتقادی قوی تربیت می شد، اگر او را با عزت نفس و حیا بار آورده بودند، اکنون به جای اینکه به خاطر هوسهای جنسی، خود را اینچنین خوار و زبون کند، بهترین ها را به آستانه ی خواستگاری خود می کشید و در کمال عزت و افتخار کسی را انتخاب می کرد، یا با ناز و وقار از ازدواج رویگردان می شد و فعلا به کسب کمالات علمی و هنری روی می آورد بدون آنکه لحظه ای ذهنش را به هوسهای جنسی مغشوش و آلوده کند.
وقتی یک دختر از سنین کم با فرهنگ برهنگی غربی و با آزادی بی قید و شرط بزرگ می شود، خیلی زود در مقابل اولین خواهشهای جنسی دوران بلوغش ضعف نشان می دهد و هیچ دلیلی برای خویشتن داری و محجوب ماندن نمی یابد
این دخترها همان دخترهای سه چهار ساله ای هستند که گاهی در خیابان آنها را می بینید که روی صندلی عقب خودروی والدینشان از صدای موسیقی بلندی که در خودرو پخش می شود به وجد آمده اند و با شیرینی و زیبایی تمام برای والدینشان می رقصند. این والدین هیچ وقت دوست ندارند دخترشان بعدها ناسازگار شود و با چندین مرد در ارتباط باشد و هیچگاه یک زندگی سالم را تجربه نکند. اینها فکر نمی کنند که این کارهای خیلی کم اهمیت چه چیزهای بی اهمیتی را نابود می کند. اینها نمی دانند، حجب و حیایی که لازمه ی نجابت یک دختر است، باید از کودکی در وجود او کم کم تزریق شود.
وقتی یک دختر از سنین کم با فرهنگ برهنگی غربی و با آزادی بی قید و شرط بزرگ می شود، خیلی زود در مقابل اولین خواهشهای جنسی دوران بلوغش ضعف نشان می دهد و هیچ دلیلی برای خویشتن داری و محجوب ماندن نمی یابد. دختری که قبل از یادگرفتن اصول اولیه ی زندگی و آداب اخلاقی ،رابطه ی نامشروع و لذتهای ناشی از آن را تجربه می کند، دیگر چگونه ممکن است سر به راه شود و در مسیر کسب کمالات انسانی ،اخلاقی و علمی گام بردارد و انسان شایسته ای برای زندگی مشترک و جامعه ی خویش گردد. او خود نابود کننده ی زندگی های دیگر است. به چنین دختری چگونه می توان نجابت و گذشت لازم برای تدوام زندگی با همسر را آموخت. اینها هستند که هنوز به سی سالگی نرسیده سه بار طلاق را تجربه کرده اند. این جرمها بیش از هر کسی جرمهای مادران بی بندو بار و پدران بی غیرت و بی مسئولیت است.
دختر
به همین جهت گاهی برخی از والدین با آنکه خود دیندار هم نیستند فرزندانشان را محجوب بار می آورند. اصلا معروف است که هر که باهوشتر باشد عفیفتر هم خواهد بود.
از حضرت علی علیه السلام روایت است که :
العفه شیمه الاکیاس : عفت منش هوشمندان و زیرکان است.
یک پدر باهوش حتی اگر دین هم نداشته باشد درک می کند که فرزندانش اگر پاک دامن و عفیف بمانند، خوشبخت تر خواهند بود. عفت، پروایی ایجاد می کند که شخص را از سوق در تله های فحشا و فساد می رهاند. یک مادر باهوش بسیاری از اوقات، تلخی محدودیت و قوانین سخت را به دخترش می چشاند اما راضی نمی شود او را بی بندوبار بزرگ کند. دور اندیشی اش به او می گوید دخترت وقتی خوشبخت می شود که یک درونمایه ی اعتقادی قوی، او را از ارزان فروشی و هرزگی حفظ کند.
چرا اختیار زندگی ام دست خودم نیست؟ من یک دختر بالغم دوست دارم هر کاری دلم می خواهد با زندگی ام بکنم. اما والدینم مرا مجبور می کنند مطابق میلشان رفتار کنم.
اینها اظهارات دختری هجده ساله به نام سمیرا در اتاق مشاوره است او عاشق اردشیر بیست و چهار ساله است. و هر از گاهی علی رغم مراقبتها و سختگیریهای خانواده اش، با توسل به نیرنگی راهی برای ارتباط با او پیدا می کند. در حالیکه آن پسر علنا در حضور مادربزرگ سمیرا اعتراف کرده به هیچ وجه قصد ازدواج با سمیرا را ندارد. او اظهار کرده که سمیرا عاشق اوست و به اصرار وی این رابطه پابرجاست. او به مادربزرگ سمیرا در حضور خود سمیرا گفته است که سمیرا دختر شایسته ای برای ازدواج با او نیست و او برای همسری اش حتما دختر عفیف و شایسته ای را انتخاب خواهد کرد. اما گفته تا زمانی که سمیرا خودش با او تماس بگیرد او هم نزد سمیرا خواهد رفت و با او ...
خانم مشاور می گوید سمیرا دختر زیبایی است. و از زیبایی و حسن ظاهری به قول عوام نسبت به اردشیر سر است. علاوه بر آن اردشیر از لحاظ مالی هم در حد صفر است. هزینه ی این رابطه را بیشتر سمیرا می پردازد آنهم از درامدی که از کار در یک مغازه ی لباس فروشی به دست می آورد. اردشیر اخلاق خوبی هم ندارد. او عقده های زیادی از یک زندگی نابسامان در کنار نامادری به همراه دارد. اردشیر در شرایطی است که اگر عاشقانه خواهان و خواستگار سمیرا هم باشد باز هم در این ازدواج سمیرا می بازد.
اما چرا با این وجود سمیرا تا این حد در این رابطه نسبت به او خوار و زبون است؟ شایسته ی یک دختر نجیب ایرانی است که به خواستگارش ناز کند نه آنکه به دنبال پسری بدود و پسری که شایستگی های سرپرستی یک خانواده را ندارد از او رویگردان باشد؟
در حقیقت سمیرا چوب ضعفهای تربیتی اش را می خورد. او در سنی است که مملو از هیجانات و انگیزش هاست. چیزی که نوجوانان را در این سن حفظ می کند، اعتقاداتی است که در دوران کودکی در ذهن و قلبشان شکل گرفته است. عادتهای تربیتی است که تعیین کننده ی سقم و صحت رفتارشان می شود. سمیرا، اگر از کودکی با یک بنیه ی اعتقادی قوی تربیت می شد، اگر او را با عزت نفس و حیا بار آورده بودند، اکنون به جای اینکه به خاطر هوسهای جنسی، خود را اینچنین خوار و زبون کند، بهترین ها را به آستانه ی خواستگاری خود می کشید و در کمال عزت و افتخار کسی را انتخاب می کرد، یا با ناز و وقار از ازدواج رویگردان می شد و فعلا به کسب کمالات علمی و هنری روی می آورد بدون آنکه لحظه ای ذهنش را به هوسهای جنسی مغشوش و آلوده کند.
وقتی یک دختر از سنین کم با فرهنگ برهنگی غربی و با آزادی بی قید و شرط بزرگ می شود، خیلی زود در مقابل اولین خواهشهای جنسی دوران بلوغش ضعف نشان می دهد و هیچ دلیلی برای خویشتن داری و محجوب ماندن نمی یابد
این دخترها همان دخترهای سه چهار ساله ای هستند که گاهی در خیابان آنها را می بینید که روی صندلی عقب خودروی والدینشان از صدای موسیقی بلندی که در خودرو پخش می شود به وجد آمده اند و با شیرینی و زیبایی تمام برای والدینشان می رقصند. این والدین هیچ وقت دوست ندارند دخترشان بعدها ناسازگار شود و با چندین مرد در ارتباط باشد و هیچگاه یک زندگی سالم را تجربه نکند. اینها فکر نمی کنند که این کارهای خیلی کم اهمیت چه چیزهای بی اهمیتی را نابود می کند. اینها نمی دانند، حجب و حیایی که لازمه ی نجابت یک دختر است، باید از کودکی در وجود او کم کم تزریق شود.
وقتی یک دختر از سنین کم با فرهنگ برهنگی غربی و با آزادی بی قید و شرط بزرگ می شود، خیلی زود در مقابل اولین خواهشهای جنسی دوران بلوغش ضعف نشان می دهد و هیچ دلیلی برای خویشتن داری و محجوب ماندن نمی یابد. دختری که قبل از یادگرفتن اصول اولیه ی زندگی و آداب اخلاقی ،رابطه ی نامشروع و لذتهای ناشی از آن را تجربه می کند، دیگر چگونه ممکن است سر به راه شود و در مسیر کسب کمالات انسانی ،اخلاقی و علمی گام بردارد و انسان شایسته ای برای زندگی مشترک و جامعه ی خویش گردد. او خود نابود کننده ی زندگی های دیگر است. به چنین دختری چگونه می توان نجابت و گذشت لازم برای تدوام زندگی با همسر را آموخت. اینها هستند که هنوز به سی سالگی نرسیده سه بار طلاق را تجربه کرده اند. این جرمها بیش از هر کسی جرمهای مادران بی بندو بار و پدران بی غیرت و بی مسئولیت است.
دختر
به همین جهت گاهی برخی از والدین با آنکه خود دیندار هم نیستند فرزندانشان را محجوب بار می آورند. اصلا معروف است که هر که باهوشتر باشد عفیفتر هم خواهد بود.
از حضرت علی علیه السلام روایت است که :
العفه شیمه الاکیاس : عفت منش هوشمندان و زیرکان است.
یک پدر باهوش حتی اگر دین هم نداشته باشد درک می کند که فرزندانش اگر پاک دامن و عفیف بمانند، خوشبخت تر خواهند بود. عفت، پروایی ایجاد می کند که شخص را از سوق در تله های فحشا و فساد می رهاند. یک مادر باهوش بسیاری از اوقات، تلخی محدودیت و قوانین سخت را به دخترش می چشاند اما راضی نمی شود او را بی بندوبار بزرگ کند. دور اندیشی اش به او می گوید دخترت وقتی خوشبخت می شود که یک درونمایه ی اعتقادی قوی، او را از ارزان فروشی و هرزگی حفظ کند.