21-08-2014، 10:37
مجموعه گفتوگوهایی که صدرالدین الهی با پرویز ناتل خانلری درباره صادق هدایت، نیما یوشیج، صادق چوبک و... داشته و از مرداد ۱۳۴۶ در مجله «سپید و سیاه» منتشر کرده، در قالب کتابی به نام «نقد بیغش» منتشر شده است.
به گزارش خبرگزاری ایسنا، از خواندنیترین بخشهای این کتاب گفتوگوهایی است که درباره صادق هدایت انجام شده است. هر چند این بخش به صورت «سخنرانی» تنظیم شده، شامل بحثهای چالشی زیادی درباره این نویسنده است، به ویژه که خانلری از اقوام دور و دوستان نزدیک صادق هدایت بوده و ادعاهای مختلف خود درباره این نویسنده را به خاطرات متعدد مستند کرده است.
پرویز ناتل خانلری در آغاز صحبتهایش به بررسی طبقه اجتماعی صادق هدایت میپردازد: «پیش از آنکه جامعهشناسی امروزی در مملکت ما باب شود و آنچه را که امروز به طور علمی درباره طبقات اجتماعی مردم میدانیم به دست بیاوریم، در گذشته ما در جهت مردمشناسی اصطلاحات جالبی داشتیم. به خصوص که این اصطلاحات در عصر قاجاریه به دلیل به وجود آمدن طبقات و ادامه یک رژیم دویست ساله طبقاتی که افراد جامعه را کاملا از یکدیگر مجزا میکرد و با فاصله نگه میداشت، به اندازهای «جا» افتاد و «شکل» گرفت که اصطلاح مربوط به هر طبقه معرف کافی و کاملی بود برای خلقیات و ظواهر افراد آن طبقه. به این ترتیب در عصر قاجار هر طبقهای با اصطلاحی از طبقات دیگر ممتاز میشد. مثلا وقتی به یک نفر میگفتند «حاجی بازاری» بلافاصله آدمی کوتاه قد با صورتی فربه و سرخ و شکم برآمده و قبای بلند و شالی به روی این قبا به نظر میآمد. کلمه حاجی بازاری مترادف با چنین قیافهای بود. همچنین کلمه «لوطی» بلافاصله مردی درشتاندام، بلند قامت، ستبرسینه، سبیل برتافته، قمه به کمر، دستمال یزدی به دست، قبای سه چاک در بر و کلاه تخممرغی به سر را مجسم مینمود.
در همین زمانه، طبقهای خاص با اصطلاحی مخصوص، از لحاظ شغل و طبقه و نیز قیافه مشخص میشدند. ایشان کسانی بودند که کار دفتر و دیوان داشتند و قلم به دست بودند. در اصطلاح آن روزگار به آدمی از این طبقه «میرزا قلمدون» میگفتند و اطلاق این اصطلاح، دارای دو جنبه ممتاز و مشخص بود. از یک طرف اصطلاح میرزا قلمدون نشاندهنده شغل و حرفه کسی بود که با قلم و قلمدان سر و کار داشت. از سوی دیگر هیکل و قیافه میرزا قلمدون، هیکل و قیافه مخصوصی بود. شاید این اصطلاح در جهت دوم بیشتر از لحاظ شباهت جثه و ظاهر «قلمدان» به میرزا قلمدونها میچسبید، زیرا در هر حال میرزا قلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافهای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتی در تکان دادن دست و پا و گرداندن چشم رعایت جوانب را میکرد و احتیاطهای لازم را به عمل میآورد. میکوشید که اگر لباسی بر تن میکند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
صادق هدایت یک میرزا قلمدون به تمام معنی بود. گمان نمیبرم با تعاریفی که در بالا به دست دادهام، افزودن نکتهای دیگر ضروری به نظر برسد. معهذا تکرار میکنم که اطلاق اصطلاح میرزا قلمدون به ظاهر قیافه صادق هدایت بیشتر از این جهت است که او واقعا از لحاظ شکل ظاهر در چنین ردیفی قرار داشت.
میرزا قلمدونها معمولا محجوب و کمرو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ میشدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان میدادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقهای در آن زمان این ظرافت را به کار نمیبست. در عصری که فرضا لقمههای به اصطلاح کله گربهای متداول بود، میرزا قلمدون بسیار کم غذا میخورد، آهسته غذا میخورد و پاکیزه غذا میخورد.
این تعریف کلی میرزا قلمدون در مورد قیافه و حرکات و رفتار صادق هدایت بیش از حد تصور صادق است. در نخستین نگاه و با اولین برخورد ظاهر قیافه صادق هدایت نشان میداد که مردی است از اهل قلم و از خانواده قلم به دستها. ده دقیقه بعد از آنکه آدمی با او به صحبت مینشست، به خوبی احساس میکرد که این میرزا قلمدون از همه میرزا قلمدونهای دیگر محجوبتر، مؤدبتر و ظریفتر است. این حجب و کمرویی او متأسفانه در سالهای آخر عمرش دستخوش تاراج اندیشههای تلخش شد و صادق هدایت سالهای آخر، صادق هدایت سالهای پیش از شهریور ۱۳۲۰ نبود. او در آن سالهای نخست به اندازهای به اولین دیدار آدمی را فریفته میکرد که انسان دلش میخواست بنشیند و به این مجسمه ظرافت و نکتهسنجی نگاه کند و گاه گاه که او سخنی میگوید این سخنان را با حظ و قبول تمام بشنود.»
خانلری در ادامه به فعالیتهای ادبی صادق هدایت، عادتهای او در کتاب خواندن و شرح دوستی خود با او میپردازد و در نهایت به تحلیل به پوچی رسیدن و ناامیدی این نویسنده مشهور میرسد: «هدایت در گیر و دار جریانات سیاسی و مبارزات حاد آن روزی به جناح چپ پیوستگی بیشتر داشت... اما گذشت زمانه و آن سیل بنیانکن بیایمانی که ناگهان فرو ریخت، مسیر اندیشهها و زندگانی بسیاری از جوانان را عوض کرد و ناگزیر هدایت که در اولین ردیف این گروه قرار داشت از آن تأثیر در امان نماند... بیشبهه برای او دل برکندن از بزرگ علوی و عبدالحسین نوشین مشکل بود، اما مشکلتر آن بود که میدید آنچه را که چند سالی باور داشته، باز هم پوچ از آب درآمده است. به همین جهت نوعی بیایمانی آمیخته به بدبینی چون نهال سر بر کرده بود...
دگرگونی هدایت آن چنان چشمگیر و تکان دهنده بود که من در نخستین دیدارم واقعا تکان خوردم. هدایت دیگر حوصله گوش کردن حرف معمولی را نداشت. به اندک ناملایمی از کوره در میرفت. عصبانی میشد. آن مرد محجوب متواضع، ناگهان چنان دگرگون شده بود که با کوچکترین اشاره مخالفی زبان به دشنام و ناسزا میگشود. ظرافت و بذلهگویی و نکتهسنجیاش مبدل به خشونت و هرزهگویی و بد دهنی شده بود. به همه کس و همه چیز بدبین بود و گاه که از اندازه میگذشت به زمین و زمان بد میگفت. دشنام میداد و همه چیز را مسخره میکرد.»
از نگاه خانلری، صادق هدایت بر اثر نوعی پوچی حاصل از پندار بیاثر ماندن دست به خودکشی زده است: «گروهی معتقدند که هدایت در سالهای آخر به علت ناتوانی در نوشتن دست به انتحار زد و یا شاید بعد از پیام کافکا به قول خودش دیگر حرفی برای گفتن نداشت. این شاید درست باشد، اما همه حقیقت این نیست. او به یک نوع پوچی رسیده بود. پوچی حاصل از نوشتن و بیاثر ماندن و هیچگاه گمان نمیبرد که بعد از مرگش این همه غوغا به پا خیزد.
در روزهای آخر هر که از او میپرسید «آیا کار تازهای کرده است یا چیز تازهای نوشته است؟» هدایت جواب میداد: «مگه من ماشین تحریرم؟» این جواب به ظاهر ساده، حکایت از یک اندوه نهانی میکند. نویسنده کارش نوشتن است و کارش خلق است. وقتی نویسندهای جواب بدهد «مگه من ماشین تحریرم؟» این به این معنی است که من دیگر به آنچه باید بنویسم اعتقاد ندارم. هدایت این اعتقاد را از دست داده بود.»
صادق هدایت ۲۸ بهمنماه ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد و ۱۹ فروردین ماه ۱۳۳۰ در پاریس به زندگی خود پایان داد. پیکر این نویسنده مشهور در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
از جمله آثار به جا مانده از صادق هدایت میتوان به بوف کور، پروین دختر ساسان، ترانههای خیام (صادق هدایت)، حاجی آقا، زنده به گور، زنی که مردش را گم کرد، وغوغ ساهاب، سایه روشن، سگ ولگرد، سه قطره خون، عروسک پشت پرده، علویه خانم، ولنگاری و فواید گیاهخواری اشاره کرد.