ترجمه: بابک واحدی
تاریخ ایرانی: کمونیستهای دوآتشه بیست سال پیش کودتایی علیه میخائیل گورباچف تدارک دیدند و اتحاد جماهیر شوروی کمی بعد از آن فرو پاشید. اسناد و مدارک محرمانهای در این رابطه موجود است که پیش از این اطلاعی از آنها در دست نبود، ولی هفتهنامه آلمانیزبان اشپیگل به تازگی به برخی از آنها دست یافته است؛ مدارکی که نشان میدهند آخرین رهبر شوروی چه ناامیدانه تلاش میکرده که قدرت را در دست نگه دارد و اینکه چطور حتی دست به دامان آلمانیها شده و برای حفظ کشورش از آنها درخواست پول کرده بود.
دو دهه پیش از این، اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید. بوریس یلتسین درباره این رویداد گفته است: «دنیا میتواند نفسی راحتی بکشد. بُت کمونیسم... شکست.» وی پس از آن بر جای میخائیل گورباچف، نخستین و واپسین رییسجمهور شوروی نشست. گورباچف که تا آخرین لحظههای حیات شوروی رهبر حزب کمونیست این کشور بود، شش سال برای اصلاح کشورش تلاش کرد تا اینکه سرانجام با توطئهای از جانب حزب خودش از قدرت کنار گذاشته شد. ولی سبب سقوط وی چه بود؟ توضیح این مساله را میتوان در مدارکی یافت که گورباچف پس از ترک کرملین با خودش برده و حال در بایگانی شخصی خود نگهداری میکند. اشپیگل به واسطه یک مورخ روس به بخش عمدهای از این اسناد دست یافته و آنها را در قالب گزارشی چند بخشی منتشر کرده است؛ گزارشی درباره ظهور و سقوط اصلاحگر شوروی و افسانههایی پیرامون گورباچف هشتاد ساله، روابط وی با صدراعظم سابق آلمان، هلموت کهل و مسائل مربوط به فروپاشی شوروی.
هنوز هم کسانی هستند که بعد از گذشت بیست سال، گورباچف را بابت آن یک تصمیم مهم و دورانسازش سرزنش کنند.گورباچف، آخرین رهبر حزب کمونیست شوروی و آخرین رییسجمهور آن کشور، همسر او و نزدیکانش از کودتای مشترک کا.گ.ب، رهبران نظامی و وزارت کشور جان سالم به در بردند. آنها را از خانه ییلاقی گورباچف در فوروس به مسکو آوردند، هواپیمایشان در روز ۲۲ آگوست ۱۹۹۱، ساعت ۱۵:۲ صبح به وقت محلی در پایتخت به زمین نشست.
در سه روز پیش از آن، جماعتی در حدود ۶۰ هزار نفر در مقابل کاخ سفید روسیه (ساختمان پارلمان جمهوری روسیه) که به سنگر حامیان و هواداران گورباچف تبدیل شده بود، جمع شده بودند و وقتی از رادیو شنیدند که گورباچف از حبس خانگیاش در شبهجزیره کریمه آزاد شده است، فریاد خوشحالی سر دادند و شعار میدادند «رییسجمهور، رییسجمهور». آنها منتظر حضور دوباره گورباچف ۶۰ ساله بودند. ولی گورباچف، که تنها به خاطر ترس رهبران کودتا از خشم مردم و حمله به کاخ سفید از حبس خانگی آزاد شده بود، دوستان و همراهان خوشحال و پر شوق خود را شگفتزده کرد. او به جای اینکه بخواهد از فرودگاه مستقیم به جمع هوادارانش بپیوندد و در کنار آنها پیروزی را جشن بگیرد و از شکست طرح کودتا شادمان باشد، به رانندهاش دستور داد که به خانهاش براند. او شب را در خانه گذراند، و صبح روز بعد مثل همیشه به دفترش در کاخ کرملین رفت.
طبق معیارهای سیاست امروز، این کار گورباچف یک اشتباه مهلک از منظر نمایش عمومی بود، ولی آن سه روز حبس خانگی در کریمه تنها کشور را در بهت و سردرگمی فرو نبرده بود، تعادل روانی گورباچف، و مهمتر از آن همسر او، رایسا ماکسیمونا گورباچف، هم در آن سه روز به شدت به هم ریخته بود.
پاک کردن گذشته
همسر گورباچف بیشترین هزینه را در آن سه روز پرداخت. آن قدر حالش بد بود که مجبور شد تمام طول پرواز تا مسکو را دراز بکشد و استراحت کند. در چشمانش غدههای خونی پیدا شده بود، لکنت زبان گرفته بود و نیمی از بدنش بیحس شده بود. دکترها تشخیص دادند که سکته کرده است، که بعدها معلوم شد دلیل اصلی این علائم افزایش شدید فشارخون بوده است.
تنش و اضطراب آن سه روز، روزهایی که اتحاد جماهیر شوروی پس از ۶۹ سال به پایان خود نزدیک میشد، از حد توان گورباچفها خارج بود. حالا دیگر این شاگرد سابق رییس کرملین، یعنی بوریس یلتسین بود که همچون ستارهای در آسمان سیاست مسکو میدرخشید. بلافاصله بعد از کودتا، یلتسین تمام فعالیتهای حزب کمونیست شوروی را غیرقانونی اعلام کرد، حزبی که تا آن موقع گورباچف دبیرکلش بود و از آنجا که جنبشهای تجزیهطلبانه در میان جمهوریهای غیر روس شوروی روزبهروز شدت بیشتری مییافت، گورباچف رییسجمهوری شد بیکشور. دیری نمیگذشت که از شوروی تنها روسیهاش باقی بماند، روسیهای که گورباچف دیگر کنترلی بر آن نداشت.
رایسا گورباچف آن روزهای بعد از کودتا را روی ایوان خانه رییسجمهور در مسکو گذراند. در همان روزها بود که بخشی از گذشته او برای همیشه از تاریخ پاک شد، با سوزاندن ۵۲ نامهای که شوهرش در سفرهای کاری برایش نوشته بود. این نامهها، آنطور که گورباچف بعدها از آنها یاد میکند، «نامههای جوانی ما» بودند، نامههایی که همسرش تمام عمر همراه خود داشت، ولی آن سه روز در فوروس، رایسا به شدت ترسیده بود، به ویژه از کسانی که بعدها قرار است قدرت را در کشور به دست گیرند. نامههای به دقت نگهداری شده را یک به یک در اجاق میریخت و با چشمانی پر از اشک به شوهرش میگفت که نمیخواهد غریبهها به زندگی خصوصیشان راه یابند.
گورباچف هم که همان قدر از آینده خانواده و کشورش و آنچه ممکن است در چند هفته آینده بر سرشان بیاید بیمناک بود و به عقاید همسرش احترام میگذاشت، از او پیروی کرده و اسناد دیگر را به کام آتش سپرد. وی ۲۵ دفترچه یادداشت را سوزاند. مجموعهای از یادداشتهایی که در دفتر کارش نوشته بود، جزئیات زندگی سیاسی روزانهاش در طول این چند سال، توضیحات و یادداشتهایی درباره سیاستمداران مختلف و طرحهای متعددی که در ذهن داشت و جزئیات طرحهای اجرا شده. تنها دفترچه یادداشتی که از این سندسوزی جان سالم به در برد دفترچه خاطرات او بود. بیست سالی زمان لازم بود تا وی از آن وقایع سخن بگوید، در مصاحبهای در فوریه سال ۲۰۱۱ با روزنامه خودش، نوایا گازتا.
بایگانیای از هزاران سند
اسناد رسمی شش سال حضور گورباچف در دفتر ریاستجمهوری حفظ شدند. اواخر آن سال، وقتی وی استعفایش از مقام رییسجمهور شوروی را اعلام کرد این اسناد را با خود برد و به بنیادی که نام او را بر پیشانی دارد بخشید. از آن زمان تاکنون، نزدیک به ۱۰ هزار سند در بایگانی دفتر مرکزی این بنیاد در مسکو خاک میخورند. این اسناد بایگانیهای شخصی مشاوران امور خارجی وی، وادیم زاگلادین و آناتولی چرنیایف، را هم در بر میگیرند.
این اسناد و مدارک دوره زوال تجربه کمونیسم را ترسیم میکنند، مدارکی شامل صورت جلسات مذاکره با رهبران کشورهای خارجی، گزارشهای دستنویس مشاوران گورباچف، یادداشتهای انجامشده در مکالمات تلفنی و نوارهای صوتی این مکالمات، یادداشتهای محرمانه سفرا و صورت جلسات خلاصه بحثهای انجام شده در پولیتبرو (دفتر تصمیمگیری حزب کمونیست شوروی سابق).
هیچ یک از مسائلی که مصلح شوروی (گورباچف خود را اینگونه میخواند) در آن سالها درگیرشان بوده در این اسناد از قلم نیافتادهاند. در میان یادداشتهای این مجموعه میتوان به یادداشتهایی اشاره کرد که توصیههایی خطاب به رهبر شوروی در رابطه با نحوه پایان دادن به جنگ افغانستان، یا چگونگی برخورد با یهودیانی که میخواستند مهاجرت کنند را در خود دارند. یا یادداشتی که برای گورباچف توضیح میدهد چرا باید از ملاقات با یاسر عرفات بپرهیزد («چیز به درد بخوری از وی نصیبمان نخواهد شد.») یا اینکه چرا باید از محاکمه ماتیاس روست، خلبان جوان آلمانی که به طور غیرقانونی هواپیمایی تکموتوره را در نزدیکی میدان سرخ مسکو فرود آورد، صرفنظر کند و به جای آن وی را در کرملین به نزد خود بپذیرد. («شبهههایی درباره وضعیت روانی وی وجود دارد.»)
علاوه بر اینها گزارشهایی هم از رابطان و مخبران در ستاد رهبری حزب کمونیست آلمان شرقی در لابهلای این اسناد موجود است، که در آنها از شرایط بد آلمان شرقی و جزئیات اینکه به چه کسانی در پولیتبرو آلمان شرقی میتوان اعتماد کرد، گفته شده است. یا گزارشهای دقیق و باریکبینانهای از آنچه نشریه فرانسویزبان پاریسمچ در مورد رایسا گورباچف نوشته یا آنچه خواننده روس، آلا پوگاچوا، درباره سیاست پرسترویکا (لیبرالیزاسیون اقتصاد و سیاست) گورباچف گفته است.
دیوانسالاریِ ناکارآمد
خواندن این اسناد و مدارک به این میماند که در زمان به عقب برگشتهاید. در مجموع چیزی که از نگاهی کلی به این اسناد استنباط میشود مشکلات بسیارِ سیستم خشک و انعطافناپذیر شوروی سابق است، جایی که کشاورزان و معدنچیان در کنار هم شورش میکردند و روشنفکران خواستار انتخابات دموکراتیک بودند. مردم کشورهای حوزه بالتیک، گرجستان و مولداوی علیه روسها قیام کرده بودند، و همزمان پایان دکترین برژنف، سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی که حکم میکرد کشورها نمیتوانند از پیمان ورشو خارج شوند، در اروپای شرقی آشکار بود.
گورباچف، که روزگاری از مقامات محلی استاوروپول (منطقهای در غرب روسیه کنونی) بود، آن زمان سکان کشوری را در دست گرفته بود که داشت زیر بار بزرگی زیاد خود و خودداری دیوانسالاری خشکش از تغییر مسیر و بازبینی در سیاستهایش، جان میداد. این اسناد همچنین نشان میدهند که حتی در زمان گورباچف هم دیوانسالاری این کشور همانطور ناکارآمد و بیکفایت بوده است. برای مثال معاون گورباچف، آناتولی چرنیایف، برای او از رهبران نالایق و بیکفایت جنبش جهانی کمونیست شکوه میکند، رهبرانی چون ژُرژ مارکیز، رهبر حزب کمونیست فرانسه («اسبی مرده»)، و گاس هال، رییس حزب کمونیست ایالات متحده («آدمی هرزه با غروری عوامانه»). با این وجود مسکو هنوز کرور کرور پول خرج حمایت از نمایندگانش در سراسر دنیا میکرد.
همزمان با این دیوانسالاری شدید و سفت و سخت، تخممرغ و شکر در سراسر شوروی نایاب شده بود، و حتی مشروبات میهنی هم کمیاب بودند. وضعیت آنچنان بد بود که در سپتامبر سال ۱۹۸۸، چرنیایف مجبور شد درخواستی کتبی برای نصب یک خط تلفن در آپارتمان نیکولای نیکولایویچ مایکوف ارایه دهد، تا دبیرکل حزب بتواند به راحتی به وی دسترسی داشته باشد.
اشپیگل هم در لابهلای این اسناد ردپایی دارد. برای مثال، در ژوئن سال ۱۹۸۷ یادداشتی از چرنیایف به گورباچف رسیده است که در آن وی از ۵۴ سوالی که خبرنگاران اشپیگل برای رهبر کرملین فرستاده بودند ابراز نارضایتی کرده است، پرسشهایی که او «شدیدا گستاخانه» خوانده است. مصاحبه مذکور به توصیه چرنیایف، که در یادداشتش نوشته بود به این درخواست پاسخی داده نشود، هیچوقت انجام نشد.
همچنان تابو
گورباچف برخی از این اسناد و مدارک را بعدها در کتابهایی که نوشت، آورده است، ولی بسیاری از آنها تا به امروز در حکم تابو باقی ماندهاند؛ بخشی به این سبب که این اسناد به تصمیمات یا کسانی مربوط میشوند که گورباچف هنوز علاقهای به حرف زدن دربارهشان ندارد و بخشی دیگر عمدتا به این خاطر که این حقایق تاریخی با تصویری که گورباچف از خود ترسیم کرده نمیخواند، تصویر مصلحی که با اراده آهنین در جهت آراء خویش گام بر میداشت و به تدریج کشور پهناورش را با عقاید و باورهای خویش از جامعهای بهتر و اصلاحشده هماهنگ میکرد.
پاول استرویلف، مورخ جوان روس، در جریان بازدیدی تحقیقاتی از بنیاد گورباچف، به طور مخفیانه در حدود ۳۰ هزار برگ از مدارک و اسناد موجود در بایگانی آن بنیاد را کپی کرده و در اختیار اشپیگل گذاشته است. این اسناد پرده از واقعیتی برمیدارند که گورباچف ترجیح میدهد در موردش سکوت کند: اینکه تحولات شوروی در حال احتضار او را با خود به جلو میرانده است و اینکه اغلب اوقات وقتی اوضاع به هم میریخته وی کنترلش بر امور را از دست میداده است. علاوه بر این چهره دورو و ریاکاری از او به تصویر میکشند که با ادعاهای خودش نمیخواند، چهره کسی که گه گاه حتی با کمونیستهای تندرو و نظامیان هم مذاکره میکرده و امتیازاتی به آنها میداده است. به عبارت دیگر، رهبر کرملین کاری را کرده که بسیاری از سیاستمداران بازنشسته میکنند: بعد از کنارهگیری از قدرت تصویر خود را به عنوان مصلحی درستکار و صادق تزئین کرده است.