11-08-2014، 8:35
یک سال از شهادت پدرم می گذشت. زمستان سردی بود. آب گرم کن خانه مان خراب شده بود و هیچکس را نداشتیم که آن را درست کند. من و برادرانم کوچک بودیم، مادرم می گفت: سه روز بود آب گرم نداشتیم و هوا خیلی سرد بود. صبح بود حدوداً ساعت 8 صبح بود که زنگ خانه مان به صدا در آمد.
دو نفر آقا بودند. گفتند: ما از دوستان شهید شیخ بیگ هستیم! به مادرم گفتند: حاج خانم چیزی از وسائل خانه تان خراب نشده است؟ مادر گفت: بله. آن ها گفتند: آب گرم کن تان خراب شده است!! مادرم گفت:
بله و آن دو نفر گریه کردند و گفتند: ما دیشب شیخ بیگ را خواب دیدیم که یک آچار فرانسه به دستش بود و خیلی ناراحت و غمگین بود. صدایش زدیم و گفتیم که شیخ بیگ چی شده، چرا ناراحتی!؟ گفت: بی معرفت ها! سه روز است که آب گرم کن خانه ی ما خراب شده، چرا سری به خانه ی ما نمی زنید.
راوی: فرزند شهید محمد شیخ بیگ
محمد متولد سال 1335 در شهر جوپار بود و شهادت این بزرگوار در عملیات کربلای 4 منطقه ی شلمچه رقم خورد