22-03-2014، 22:58
زنان و مردان سوزان...
زنان و مردانِ سوزان
هنوز
دردناکترین ترانههاشان را نخواندهاند.
سکوت سرشار است.
سکوتِ بیتاب
از انتظار
چه سرشار است
ما فریاد میزدیم...
ما فریاد میزدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمییافتند.
سیاهی چشمِشان
سپیدی کدری بود اسفنجوار
شکافته
لایهبر لایهبر
شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان.
گناهیشان نبود:
از جَنَمی دیگر بودند.
The Day After
در واپسین دم
واپسین خردمندِ غمخوارِ حیات
ارابهی جنگی را تمهیدی کرد
که از دودِ سوختِ رانه و احتراقِ خرجِ سلاحش
اکسیری میساخت
که خاک را بارورتر میکرد و
فضا را از آلودگی مانع میشد!
شرقاشرق شادیانه...
شرقاشرقِ شادیانه به اوجِ آسمان
شبنمِ خستگی بر پیشانیِ مادر و
کاکلِ پریشانِ آدمی
در نقطهی خجستهی میلادش.
نگران، آن دو چشمان است...
نگران،
آن دو چشمان است،
دورسوی آن دو سهیل که بر سیبستانِ حیاتِ من مینگرد
تا از سبزینهی نارسِ خویش
سُرخ برآید.
سختگیر و آسانمهر
در فراز کن که سهیل میزند!
□
سهیلانِ مناند
ستارگانِ هماره بیدارم،
و دروازههای افق
بر نگرانیشان گشوده است.
زنان و مردانِ سوزان
هنوز
دردناکترین ترانههاشان را نخواندهاند.
سکوت سرشار است.
سکوتِ بیتاب
از انتظار
چه سرشار است
ما فریاد میزدیم...
ما فریاد میزدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمییافتند.
سیاهی چشمِشان
سپیدی کدری بود اسفنجوار
شکافته
لایهبر لایهبر
شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان.
گناهیشان نبود:
از جَنَمی دیگر بودند.
The Day After
در واپسین دم
واپسین خردمندِ غمخوارِ حیات
ارابهی جنگی را تمهیدی کرد
که از دودِ سوختِ رانه و احتراقِ خرجِ سلاحش
اکسیری میساخت
که خاک را بارورتر میکرد و
فضا را از آلودگی مانع میشد!
شرقاشرق شادیانه...
شرقاشرقِ شادیانه به اوجِ آسمان
شبنمِ خستگی بر پیشانیِ مادر و
کاکلِ پریشانِ آدمی
در نقطهی خجستهی میلادش.
نگران، آن دو چشمان است...
نگران،
آن دو چشمان است،
دورسوی آن دو سهیل که بر سیبستانِ حیاتِ من مینگرد
تا از سبزینهی نارسِ خویش
سُرخ برآید.
سختگیر و آسانمهر
در فراز کن که سهیل میزند!
□
سهیلانِ مناند
ستارگانِ هماره بیدارم،
و دروازههای افق
بر نگرانیشان گشوده است.