امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یه داستان واقعی برای بعضیاااااااااااااااااااا....اشکال نداره سپاس نده ولی نظر بده....

#1
کفش قرمز  




دخترک مثل همیشه جلوی ویترین کفش فروشی ایستادوباحسرت به کفشای قرمز نگاه می کردوبعد به بسته های چسب زخم در دستانش نگاه کردو یاد حرف پدرش افتاده بود که گفته بود:اگه تا آخرماه همه ی چسب زخم هارو بفروشی اخرماه کفشارو برات می خرم.دخترک با خود گفت یعنی من باید هرروز دعا کنم تا100نفر دست و پاشون زخمی بشه....؟:نه خدا نکنه...اصلا کفش نمی خوام................  




واقعا باید بعضیا از این دختر یاد بگیرن....Sleepy
   
                 واقعا چقدر خوبه باهوش باشیااااTongue
پاسخ
 سپاس شده توسط Ayda khoshgele ، ailreza 2014 ، ARTIN... ، یاسی@_@ ، sagharvahab
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان