امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک(قسمت سوم)<<تایتانیک و نفرین>>

#1
کشتی تایتانیک و نفرین فراعنه
همه ما حتما در مورد كشتی تایتانیك و غرق شدن اون چیزایی خوندیم  و دیدیم ولی اینكه چه جوری این كشتی بزرگ كه همه اونو جاوید و غرق نشدنی می دونستند 
با كوه یخی برخورد كرد و غرق شد به جز علل فیزیكی كه برای غرق شدن این كشتی بیان شده یه علت متافیزیكی هم برای اون بیان شده كه  مربوط به نفرین فراعنه هست طبق نوشته های موجود در اهرام مصر اشخاصی كه بخواهند به جنازه های مومیایی شده خانواده فرعون نظری داشته باشند به عذابی جاوید مبتلا می گردند كه بعضی از مصر شناسان براین باورند كه تاتموس سوم یكی از فراعنه مصر جهت ایجاد رعب و وحشت در میان مردم مان ان عصر و جلوگیری از مقبره ها به كاتبان دستور داده بود تا در كتیبه های  سنگی متن نفرین نامه وی را حك كنند 
در سال 1911 میلادی تاجری فرانسوی به نام رنه موروا كه در كشور انگلستان به كار تجارت اشیای قدیمی مشغول بود و در زمینه صنعت كشتی سازی نیز سرمایه گذاری می كرد به همراهی كاپیتان اسمیت ومهندس اندروز به مصر می روند بر حسب تصادف در انجا شاهد خرید و فروش تابوتی قدیمی متعلق به معبد امون  می شوند 
كه در قرعه كشی شركت می كنند و این تابوتو خریداری می كنند این تابوت ارزش هنری زیادی داشت و دارای حكاكی های نفیسی بود و درون ان جنازه مومیایی شده همسر فرعون شانزدهم مصر بود و دیواره های تابوت از طلا و عاج بر روی سنگ ساخته شده بود موروا از خریدش خوشحال بود و انرا پیك خوشبختی خودش می دانست ولی برخلاف نظرش از زمانی كه ان تابوت به زندگی او وارد شد دچار بدبختی ها و تیره روزی های بی شمار شد هنوز چند روزی از خرید ان نگذشته بود كه بر اثر گرفتگی لوله تفنگش دست راستش مجروح وقطع شد مغازه اش در اتش سوخت و دچار بیماری سل شد و در عرض یك ماه بطور كلی بد بخت و ورشكست شد
مورو اپس از فكر كردن زیاد متوجه تابوتی شد كه خریداری كرده بود و با خود فكر كرد كه این گرفتاریها درست پس از خریدن این تابوت شروع شده اند و بسراغ ان رفت بمحض نزدیك شدن به تابوت از ترس بر جای خود میخكوب شد غیر قابل باور بود و لی حقیقت داشت موقعیكه انرا خریداری كرده بود ساعتها به تصویری كه روی تابوت حكاكی شده بود نگاه كرده بود تصویر دارای لبخند و چشمانی بسته بود . اما این بار فرق می كرد چشمان تصویر باز بود و هیچ نشانه ای از تبسم بر ان نبود و گویی با نفرت بر او نگاه می كرد .پس تصمیم به فروش ان گرفت ولی نمی خواست در این كار عجله به خرج دهد و به قیمت پایین بفروشد. در همسایگی خانه او بیوه
ثروتمندی بود كه از زمان مراجعت او از مصر هر روز به خانه انها می امد و ساعتها در مورد مصر و تمدن كهن با او صحبت می كرد انگونه كه بعدها خانم همسایه در اخرین ساعات مرگش به كشیشی كه به بالینش حاضر شده بود گفت كه وقتی به خانه موروا رفتم دیدم كه ا. بر جای خود خشك شده و به چشم های تصویر روی تابوت خیره شده اولش فكر كردم در همان حالت مرده است ولی زمانیكه نزدیك شدم متوجه لرزش خفیف بدنش شدم فهمیدم دچار شوك شدیدی شده پشتش را مالیدم و به زور یك فنجان قهوه به او خوراندم . پس از بیست دقیقه موروا به حالت عادی برگشت و با گریه گفت چشمان تصویر باز شده و روح ملكه در این اتاق قدم می زند من كه به بد شانسیهای یك ماه قبل او واقف بودم گفته هایش را از روی فشار عصبی دانستم و برای انكه خونسردی و ارامش را به او باز گردانم گفتم: در مورد مومیایی تو اشتباه می كنی و برای اینكه خیالت ازین بابت راحت باشد من حاضرم انرا به قیمت خوبی از تو بخرم انتظار برخورد شدیدی از جانب وی را داشتم چون دو هفته قبل در مورد فروش ان صحبت كرده بودیم وی برخورد تندی نشان داده بود با شنیدن این حرف جان تازه ای پیدا كرد و بدون انكه مبلغ پیشنهادی را بشنود گفت باشد انرا به تو فروختم  در ان لحظه خیلی احساس خوشحالی می كردم ولی ای كاش هرگز انرا نخریده بودم. موروا با فروش تابوت تمامی بدبختی هایش را نیز به خانم بیبسكو انتقال داد.همانروز ورود مادرش از پله ها سقوط كرد و نخاعش قطع شد مردی كه قرار بود با او ازدواج كند بی هیچ بهانه ای كنار كشید و او را تنها گذاشت مرغ و خروسهایش بصورت دست جمعی مردند . سه سگ گرانبهایش در یك لحظه هار شدند و بطرف یكدیگر حمله كردند و در نهایت انها را با تیر خلاص كردند و خود خانم بیبسكو هم به بیماری جذام مبتلا شد و با زجر فراوان در گذشت.كشیش تگنر كه در اخرین لحظات بالای سر خانم بیبسكو بود پی به این راز مخوف برد و پاپ اعظم را در جریان امر گذاشت و طبق دستور كلیسا می بایست هر چه زودتر به اهرام مصر باز گردانده شود و ماموریت انتقال ان به كشیش سپرده شد. موروا دو روز بعد از مرگ خانم بیبسكو در گذشت و تحقیقات بعدی نشان دادند كه فروشنده اصلی نیز چندی قبل بر اثر یك اشتباه فوت كرده است. اما مادر علیل خانم بیبسكو كه تنها وارث وی بود اعلام كرد كه جنازه مومیایی و تابوت انرا به موزه مردم شناسی لندن اهدا می نماید . مسئولان این موزه با خوشحالی قبول كردند و انرا به موزه انتقال دادند
فاجعه های پیش بینی نشده  ان مومیایی پایانی نداشت و برای دست اندر كاران ان موزه نیز درد سرهایی  فراهم كرد بعنوان نمونم نقاش ایتا لیایی بنام امیل كانتینی در طول شش ماه تلاش چندین بار خواست از تصویر ملكه مصری تابلویی تهیه كند و هر بار بدلایل نا معلومی موفق نشد و اخرین بار كه تصویر را تمام كرد و سوار درشكه شد تا انرا به گالری نقاشی اش ببرد در بین راه ناگهان چیزی متحرك و سفید از اسمان بر بالای سر درشكه نمایان شد و موجب رم كردن اسبها شد و تابلو كاملا تخریب شده بود و فقط چشمهای ان سالم مانده بودند كه به وضع تمسخر امیزی بوی می نگریست. اتش سوزی موزه لندن نیز در سال 1911 یكی از رویدادهایی است كه هنوز علتش مشخص نشده و عده ای بر این باورند كه به علت وجود تابوت در این موزه صورت گرفته چرا كه در هنگام وقوع فاجعه شبحی را در حال پرواز در بالای این موزه دیده اند. دیگر برای مسئولان موزه جای درنگ نبود و باید از شر این تابوت خلاص  می شدند با تلگرامی فوری موضوع را با موزه مصر شناسی نیویورك مطرح ساختند . پرفسور اچ . دی . زیگلز كارشناس مصر شناسی در ان عصر توانست دست اندر كاران موزه نیویورك را متقاعد سازد كه گفته های انگلیسیها از خرافات سر چشمه گرفته است و اخر سر انان در پاسخ به تلگراف اعلام نمودند كه ملكه مومیایی شده را با  كشتی تایتانیك به امریكا بفرستند تا در این موزه نگهداری شودو مطمئنا ان ملكه از بودن در كنار سایر نمونه های مصر باستان خوشحال خواهد شد و دست از بازیگوشیهایش بر خواهد داشت. این پایان ماجرا بود و
تابوت فوق به كاپیتان اسمیت و مهندس اندروز سپرده شد تا بوسیله كشتی تایتانیك به امریكا برده شود این دو تنها كسانی بودند كه در انروز از چگونگی خریدو حمل ان با خبر بودند و بنا بر ترسی كه از تهمت قاچاق كالا و میراثهای فرهنگی سكوت را تر جیح دادند و كشتی تایتانیك غرق شد و ملكه مصری توانست از دو دشمن قدیمی خود نیز انتقام بگیرد . ایا می توان همه این رویدادها را بر حسب تقاطع زمان و تصادف گذاشت اگر این طور باشد پس موضوع شبح كه بارها مشاهده شد چگونه می توان توجیه كرد؟       
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، HediVampire ، -м α є ∂ є- ، دُخی شِیطون ، ❤R@TA❤ ، رها0 ، ahede
آگهی
#2
نخوندم ولی سپاسBig Grin
پاسخ
#3
خسته نباشید
ممنون برای سپاست
پاسخ
#4
ممنون
              داستان ترسناک(قسمت سوم)<<تایتانیک و نفرین>> 1

داستان ترسناک(قسمت سوم)<<تایتانیک و نفرین>> 1
پاسخ
#5
خواهش میکنم
پاسخ
#6
تالار گفگو ازاد جای داستا ن نیستا...
Wнαтever I вecoмe , I decιde
.I нαve ɴo reɢreтѕ 
پاسخ
آگهی
#7
اینقدر گیر نده دیگه...
پاسخ
#8
مرسی خیلی خیلی باحال بود
پاسخ
#9
خعلی زیاد بود نخوندم اما مرسی
داستان ترسناک(قسمت سوم)<<تایتانیک و نفرین>> 1 
پاسخ
#10
خب بخونیش شاید اخرش بگی ارزششو داشت
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان ترسناک(قسمت سوم)<<تایتانیک و نفرین>> 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان کوتاه عاشقانه
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک
  داستان وحشتناک(یکمی)
  داستان خنده دار و طنزی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان