امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حرف هایی از جنس دل....

#1
سالها پیش وقتی دختر بچه ایی بیش نبودم,گوهرم را از من ربودند.
اورا از زندگی در این دنیای نا نجیب بر کنار و به سرزمین خاک های سرد,
تبعید کردند.
ومن فقط می نگریستم...!
می خواستم بگویم او طاقت سرما ندارد,دیدم در دنیا درد می کشید,
زجر می کشید.ولی مهر سرد سکوت را بر پیشانیش حک می نمود.
می خواستم بگویم طاقت تنهایی ندارد,دیدم در دنیا تنهاترین بود,
چون کسی او را نشناخت.
خواستم بگویم,تنهایش نگذارید,قلبش به درد می آید.دیدم در دنیا دردمندترین و
زخمی ترین قلب را داشت.
او رفت....ومن فقط نگریستم...
او رفت... چون صبرو تحمل هم نهایتی داشت.
چون دیگر تاب بدی دیدن نداشت.
او رفت ولی...خاطره اش ماند.
او رفت ولی...ردپای محبت هایش هنوز در قلبم باقی است...!
        
         تقدیم به مادر بزرگ خوبم که روزی هزار بار
         شلاق بی وفایی بر بند بند وجودش می خورد

                                                 روحش شاد...
                                                          ویادش گرامی... 


.
.
.
.
امروز سری به دلم زدم .همه چیز بود.ولی هیچ چیز نبود.
وقتی چیزایی داشته باشی که به کارت نیاید یعنی هیچ.
دلم شده کاروانسرا.....
هرکس می خواهد می آید.......
می ماند...
یا می رود....
دیروز دلم نگهبان داشت.اجازه نمی داد هر کس وناکسی وارد دلم شوند.
وظایفش را خوب انجام می داد .خوب خوب
ولی اخراجش کردم...
چرایش را نمی دانم!
فقط این را میدانم که دلیلی داشت که دلیل نبود!
دلیلش هدیه ایی بود که دشمنم به من داد.
دشمن قسم خورده ام....
نمی دانم چرا وقتی می خواست بهم اون هدیه را بده فکر کردم دوستمه.
نمی دانستم که اون هدیه یکی از مهم ترین دام هایش بود که برام پهن کرده .آن هدیه هوس بود.!
بله...
من دردام هوس گرفتار شدم...
و نتیجه این شد, دلم چیزایی را هوس میکرد که.....
ای کاش می توانستم دیروزهای بدم را فراموش کنم.
ای کاش زمان به عقب بر می گشت
ای کاش!!!
.
.
.
.
.
.
تولدی دیگر ...روز های تولد هم عالم خودشو داره ... نه بخاطر کارت تبریکاش ... به خاطر حکمت آفرینشت .... !
خدا جون به قول سهراب :
                                      صدا کن مرا
                                      صدای تو خوب است
آخه چجوری بگم بهت بزرگترین ارتفاعی که باعث مرگم میشه ..... افتادن از چشم های توئه ....
یادش بخیر مادرم می گفت :
                                  من تو یه سحر بارونی دنیا اومدم
                                  وقتی که هنوز گنجشک ها صدای جیک جیک شون از تو نخل ها بیرون نزده بود
                                  وقتی که صدای اذان صبح تو گلدسته های مسجد قدیمیه نپیچیده بود
                                                                                   که
                                   تو منو توی طلوع گل ارغوانی از پشت انگشت هایت بیدارم کردی .    
                                     
.
.
.
.
.
.
مرد...خسته از روزمره گی هر روزش تن لش اش را رو صندلی روی بالکن ویران می کند...
چشمانش را می بندد و رها می کند فکر شلوغش را از بند های زمینی اش...
رها می کند از نگرانی بودجه فلان پروژه یا جوابِ بد جوان خانم یا......!
فندک طلایی زیبایش را روشن میکند بابوی سیگار برگ اوج می گیرد با هیاهوی گنجشک ها حس سبکی می کند... پرواز می کند در دنیای خیال...!
.
.
.
.
حسی پنهان در من...سکوت خانه که مرا میگیرد...
همیشه دردهایی هست...در غروب...
شب های تاریک...شهر که در سکوت می رود و چراغ ها که خاموش می شوند...حس پنهان من بیدار می شود...حسی غریب...فراتر از عشق...حسی که نمی دانم با که میتوان در میان بگذارم جز خدا...
چقدر خوب به یاد دارم گذشته ها را...
رویاها و آرزوهای محالم را...
سختی ها را...
غروب های سنگین را...
سکوت هایم را...
بند ها را...
اشک ها و درد ها را...
یادم هست حرف ها را...
چشم ها را...
خرده گرفتن ها را...
من کودک بی ادعا بودم...
میشکستم و رد میشدم اما،در دلم رویایی شیرین و بزرگ بود... 
و اکنون خوشبختی تو نزدیک است و من از ته دل میخندم...
من میشوم انتخاب...برای حرکتی بزرگ...دنیا خواستگاه خواسته های من است...
خدا دستی داد...دستی میگیرم و شاید دست هایی...و خدا را بسیار سپاس...  

 .
.
.
.
مرد در میان سیاهی ناتمام اتاقش...مثه همه ی شب های گذسته اش آلوده ی فکر های بی پایان فکر های بی نتیجه...
خود را ویران تخت گوشه ی اتاق سوت و کورش می کند...
سیگارش را روشن می کند و چشمانش را می بندد...
باز هم می رود در رویا... توهم های احمقانه ی همیشه گی!
و باز هم... چُس دود های او که  با پُک های عمیق مرد جواب می گیرد...
.
.
.
مرد چشمانش را باز می کند... صب شده... تختش پر ته سیگار... و باز هم رویا هایی که خواب می شوند و خواب هایی که از بی هوشی می آید... از فرط خسه گی!
همه چیز همان است که بود... همه چیز توهمی بیش نیست... حتی تعویض سال نو...
سال نو ِ اسمیــــ...
.
.
.
.
بهار بهترین بهانه برای آغاز و آغاز بهترین بهانه برای زیستن است.

امیدوارم امسال ، سالی که می آید ...

پر از خنده باشد ... خنده هایی از ته دل.

آرام باشد ... آنقدر که هیچ اتفاقی دلت را نلرزاند.

بی خطر ... که مجبور نباشی برای گذر ، خطر کنی .

پر خاطره باشد ... که هر لحظه که برگشتی ، لبخند بزنی.

گرم ... که هم دلت به روزگارش گرم باشد ، هم نگاهت و هم دست هایت.

پر دوست باشد ... دوست هایی واقعی ! همان هایی که وقتی اسم شان را میبینی ، مکث میکنی.
.
.
.
.
Heart
Heart
Heart
زود تــَــر  بِریـــد جِلـــو وآسهِ دَردُ دِل با خُــــــــــدآ عَجَلـــــــ♥ــه دآرم...
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  5 تا از خفن ترین فیلم هایی که تا الان تو عمرتون دیدین
  کار هایی که نباید انجام بدیم !!!‍!
  فناوری‌هایی که به کمک نابینایان می‌آید
Rainbow پاسخ هایی علمی به سؤالاتی که همیشه ذهن تان را مشغول کرده اند
  لباس‌های بچگانه چه ویژگی هایی باید داشته باشند؟
  قانون هایی که نیوتن فراموش کرد آن ها را ثبت کند
  ویدیوی اثبات ربتایل(خزندگان فضایی) بودن سلبریتی هایی همچون تیلور سوییفت ، ریحاناو....
  رنگ و مش پرنیا چه ویژگی هایی دارد؟
  جمله هایی ناب دلتنگی بیا تو ضرر نمی کنی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان