07-11-2013، 0:22
این داستان یه قصه ی جادویی است که حتما باید دو بار خونده بشه. هیچ خواننده ای نمی تونه با یه بار خوندن رهاش کنه!!! این نامه رو پاول به همسرش جولیا نوشته پاول یه تاجر ونیزیه که برای یه سفر کاری به روم رفته واتفاقاتی که براش میافته اونو وادار به نوشتن یه نامه واسه ی جولیا میکنه:
جولیای عزیزم سلام
بهترین آرزوها را برایت دارم . همانطور که پیش بینی
میکردی سفر خوبی داشتم. در روم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
میشد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به روم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبت زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد جان و مالم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند. هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب وعزیزم
روبرتوکه یکی از همین مردان جوان است , انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری , خود را به منزل ما خواهند رساند
تا با نشان دادن انگشتر به تو و جلب اطمینانت , جعبه ی جواهرات
مرا از تو بگیرد وبه من برساند. با او همکاری کن تا جعبه ی
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق جواهرات را
ز تو گرفته وبه من خواهد داد . وگرنه شیاد فرصت طلبی آنرا
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن ,در روم مرا خواهد کشت.
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از رویت انگشتر من در ونیز,
موضوع را به برادرت بگو واز او بخواه که در این موضوع به تو کمک کند.
چون تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش,
مسلما پلیس اورا دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.
.
.
.
.
.
بهتره یه نکته ی مهمو درباره ی نامه بهتون بگم پاول قبل از سفر به جولیا گفته بود که هرنا مه ای که از او دریافت میکند را [/color]یک خط در میان بخونه حالا برگردید و نامه را دو باره بخوونید.
سپاس یادت نره:499:[/size]
جولیای عزیزم سلام
بهترین آرزوها را برایت دارم . همانطور که پیش بینی
میکردی سفر خوبی داشتم. در روم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
میشد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به روم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبت زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد جان و مالم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند. هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب وعزیزم
روبرتوکه یکی از همین مردان جوان است , انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری , خود را به منزل ما خواهند رساند
تا با نشان دادن انگشتر به تو و جلب اطمینانت , جعبه ی جواهرات
مرا از تو بگیرد وبه من برساند. با او همکاری کن تا جعبه ی
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق جواهرات را
ز تو گرفته وبه من خواهد داد . وگرنه شیاد فرصت طلبی آنرا
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن ,در روم مرا خواهد کشت.
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از رویت انگشتر من در ونیز,
موضوع را به برادرت بگو واز او بخواه که در این موضوع به تو کمک کند.
چون تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش,
مسلما پلیس اورا دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.
.
.
.
.
.
بهتره یه نکته ی مهمو درباره ی نامه بهتون بگم پاول قبل از سفر به جولیا گفته بود که هرنا مه ای که از او دریافت میکند را [/color]یک خط در میان بخونه حالا برگردید و نامه را دو باره بخوونید.
سپاس یادت نره:499:[/size]