امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#34
قسمت شانزدهم

صبح زود مامانم اومد صدام کردو گف:
-زود بلند شو برام تعریف کن که دیشب چی شد
-وای مامان بذار بخوابم هروقت بیدار شدم برات تعریف میکنم
پتو رو کشیدم رو سرم.
-باشه فقط زود تر بیدار شو
-چشم
ساعت 11 از خواب بیدار شدم.رفتم پیش مامانم نشستم
-چه عجب شقایق خانم بیدار شد
-خب میزاری تعریف کنم یا نه؟
-تعریف کن
-قبول کردم
-چیو؟
-درخواست ازدواجو
-راست میگی؟
-بله
-افرین خوب کاری کردی.بابات بفهمه خیلی خوشحال میشه.راستی فردا عروسی میناست اماده ای؟
-اره لباسم که حاضره وقته ارایشگاهم که گرفتم.مامان عماد گف زنگ بزنی به مامانش هماهنگ کنی
-امشب خوبه؟
-اره خوبه برو زنگ بزن
-باشه
همون موقع موبایلم زنگ خورد.مینا بود
-الو سلام مینا جون
-سلام شقایق جون خوبی؟
-ممنون تو خوبی؟
-اره خیلی خوبم ممنون.یه خبر برات دارم
-چه خبری؟
-رفتم سونوگرافی جنسیت بچه معلوم شد.حدس بزن چیه؟
-اوم نمیدونم دوست دارم دخمل باشه
-اره دختره
-جدی؟
-اره بچم دختره
-اخجون
-حالا اسمشو چی میذاری؟
-نمیدونم هنوز تصمیم نگرفتم
-وای لحظه شماری میکنم به دنیا بیاد
-اخی عزیزم.خب کاری نداری؟
-نه خدافظ
-خدافظ
مامانم:
-کی بود؟
-مینا
-چی گف؟
-هیچی گف رفته سونوگرافی بچش دختره
-ااا چه خوب
-وای مامانم حوصلم سر رفته چیکار کنم؟
-نمیدونم
-اهان فهمیدم
گوشیمو برداشتم و به سپیده زنگیدم
-الو سپی جونم خوبی؟
-خوبم چی شد یادی از ما کردی
-حوصلم رفته میای اینجا؟
-منم همینطور.بابات خونس؟
-نه نیست زود بیا ناهارو باهم بخوریم
-باشه اومدم فعلا بای
اخیش بلاخره یه چند ساعتیرو با سپیده میگذرونم
-همینه دیگه دخترم بس که اینور و اونور بودی نمیتونه یه روز تو خونه باشی
-ااااااااااا مامان راستی مینا حنابندون نمیگیره؟
-نه
سپیده اومد
سپیده:
-سلام شقی جون
-سلام سپی.زود لباساتو عوض کن بیا ناهار
-باش الان میام
ناهارو خوردیم رفتیم تو حیاط
-شقی برو قلیون بیار
-وای توهم کشتی مارو با این قلیونت.الان میارم زغالا داغ شه
قلیونو اوردم
سپیده:
-شقایق حالت خیلی خوب شده ها
-جدی؟
-اره زمین تا اسمون فرق کردی
-اخه واسه چی باید ناراحت باشم
-خدا کنه همینجوری که میگی باشه
-سپیده
-جانم
-یه چیزی بگم قبول میکنی؟
-حالا تو بگو
-امشب عماد و خونوادش میان خواستگاری
-اااااااااا جدی؟ قبول کردی؟
-اره
-افرین شقایق افرین.باهم رفتین بیرون؟
-اره رفتیم شام خوردیم
-باریکلا.حالا اون چیزیرو که میخواستی بگیرو بگو
-تو امشب بمون اخر شب برو
-واسه چی؟
-عمادو ببین دیگه.منم که خواهر ندارم
-وای نه روم نمیشه
-تو که خجالتی نبودی
-اخه میدونی قراره امشب با امیر برم بیرون
-امیر کی بود؟
-وای همون پسره دیگه
-اهان یادم اومد خب کنسل کن چند روز دیگه برین
-وای از دست تو باشه
-مرسی عسلم
تا ساعت 5و6 گفتیم و خندیدیم.رفتم اماده شم مانتو قرمز شال و شلوار و دمپایی رو فرشی سفید پوشیدم .تا اینکه ساعت 7 مهمونا اومدن.
عماد اون شب از هرشب دیگه خوشتیپ تر و خوشگل تر شده بود.راستش کم کم داشتم عاشقش میشدم.
یه ربع اول با سلام و احوالپرسی کردن گذشت.من و عماد پیش هم نشستیم یعنی من وسط بودم یه طرفم سپیده یه طرفم عماد.
بابای عماد:
-خب دیگه بهتره بریم سر اصل مطلب.یعنی تعیین شیربها و مهریه و وقت شیرینی خورون و عقد کنون
بابای من:
-بنظر من اندازه سه های مهریه به اندازه سال تولدش باشه یعنی 1373تا سکه.
-اره خیلی هم خوبه.شیر بها چی؟
مامان من:
-شیربها لازم نیست
همه موافقت کردن
قرار شد 1هفته دیگه مراسم شیرینی خورون بگیریم و چند روز بعدش عقد کنون و من و عماد 7ماه نامزد باشیم.
مهمونا که رفتن سپیده هم رفت.منم رو تختم دراز کشیده بودم و تو فکر بودم.تو فکر عروسی فردا عروسی مینا و شایان میترسیدم که تو عروسی یه اتفاقی بیفته که همه بفهمن منو شایان باهم رابطه داشتیم.ولی خب دیگه هیچ کاری از دسم بر نمیومد.انقدر رو تختم غلت خوردم تا به زور ساعت 3 نصفه شب خوابم برد.
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، ✘ЯØற!ηд✘ ، بیتا خانومی* ، نازنین* ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، shawkila ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم - Mᴏʙɪɴᴀ - 20-01-2014، 19:41

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان