امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#18
قسمت هشتم


صبح که بیدار شدم سپیده پیشم نبود.مینا بایه دسته گل پیشم بود.حالم بهتر از دیشب بود
-سلام شقایق جون.صبحت بخیر
-دوباره تو...
-خواهش میکنم به حرف من گوش کن.به خدا من مقصر نیستم.من خوبه تو رو می خوام.دیروز بعد از ظهر فکر کردم شاید شایان به دردت نخوره شاید اونی که تو فکر می کنی نباشه شاید بهت خیانت کنه.برای همین دیروز بعد از ظهر فکر کردم که بهتره برم اونو امتحان کنم.یه تیپ لختی جلف زدم و رفتم خونش.وقتی درو باز کرد چشماش درشت شد و تا دو ساعت به من نگاه می کرد.دعوتم کرد که برم تو منم رفتم.نشستم رو کاناپه.رفت برام قهوه اورد.خیلی نگام می کرد.وقتی قهورو خوردم چشمام سیاهی رفت و کم کم بیهوش شدم.اونم منو انداخته بود تو بغلش.حالا دیدی من مقصر نبودم.تو چطور می تونی با اینطور پسری رابطه داشته باشی؟
-راست می گی مینا؟
-معلومه که اره
-یعنی تو همه ی این کار هارو به خاطر من کردی؟
-اره عزیزم
-ولی شایان نمی تونه اینطور باشه.پس چرا اون شب توی  اون مهمونی که رفته بودم خونشون بامن اینکارو نکرد؟
-راستش من باید یه اعترافی بکنم.یادته اون روز با نسترن می خواستیم بریم خرید؟
-اره
-یادته گوشیه من هی زنگ می خورد؟
-اره
-اون مزاحم نبود.شایان بود که به من زنگ می زدو می خواست منو برای مهمونی دعوت کنه و وقتی دید من جواب نمیدم به تو زگ زدو تو رو دعوت کرد
-پس چرا اینو الان داری می گی؟مینا تو خودتم مقصری
با لحن تندی گفت:
-اره.اره.خب من عاشق شایانم.حتی قبل از اینکه تو عاشقش باشی من عاشقش بودم.اونم منو دوست داره
-خب اگه تو همون اول به من میگفتی دوسش داری من دیگه نمی رفتم سمتش
-نگفتم چون نمی خواستم ناراحتت کنم.چون تو بهم گفتی از ته دل شایانو دوست
داری
-ولی الان که بیش تر ناراحت شدم حتی درحدی که می خواستم خودکشی کنم می دونی این یعنی چی؟ یعنی هم تو هم شایان به من خیانت کردین.میفهمی؟خیانت کردین.باشه من قید شایانو می زنم اصلا فراموشش می کنم ولی به شرطی که یک بار دیگه ببینمش و حرفامو بهش بزنم
-باشه ببینش.ولی بدون اون منو دوست داره عاشق منه
-خب چرا بهم نگفت؟چرا؟
-چون اونم نمی خواست ناراحتت کنه چون تو یه بچه ای و فقط 19سالته ولی شایان 25 سالشه.حالا تو بیش تر به شایان می خوری یا من که 23 سالمه هان؟
در باز شد و سپیده اومد تو.دید که اصبانیم و چشمام اشکیه برای همین به مینا گفت:
-چی می خواین از جون شقایق؟راحتش بذارین.حالا هم برو بیرون
-باشه .من حرفامو زدم
من:
-ممنون سپیده
-خواهش می کنم.چی شده چرا باز گریه می کنی؟
-برای اینکه منو به بازی گرفتند برای اینکه منو بچه فرض می کنن برای اینکه با احساساتم بازی کردن.
گریم شدیدتر شد
-ابجی گلم گریه نکن.شایان لیاقت تو رو نداشت
چیزی نگفتم.پرستار اومد تو اتاق و به سپیده گفت:
-شقایق خانم حالشون خوبه.میتونن مرخص شن.شما همراه من تشریف بیارین.
سپیده رفت و بعد از یه رب برگشت.
-چی شد سپیده؟
-هیچی تصویه حساب کردم
-ممنون بعدا پولشو بهت می دم
-عمرا اگه بذارم مثلا دوستتما
-باشه
با کمک سپیده از تخت بلند شدم و لباسامو پوشیدم.تصمیم گرفتم برم پیش شایان
-سپیده من می خوام الان با شایان قرار بذارم و حرفامو بهش بزنم
-باشه.اگه حالت خوبه برو
-پس بذار بهش زنگ بزنم
-نه نه زنگ نزن اسمس بده اینطوری بهتره
-اره راست میگی.این متنو نوشتمو فرستادم:سلام.باهاتون حرف دارم.ساعت 5 بیاید کافی شاپ......
سپیده منو رسوند کافی شاپ.چند دقیق منتظر موندم تا شایان اومد.من:
-سلام
-سلام شقایق خانم
سرشو انداخته بود پایین
-خب نمی خوام زیاد طولش بدم سریع حرفامو می زنم.اولین بار که دیدمتون یعنی توی دربند فکر کردم مرد رویاهامو پیدا کردم.چون من دختری نبودم که با یک نگاه عاشق بشم.اینقدر عاشقتون شده بودم که حتی می خواستم همون شب اول بهتون بگم ولی گفتم خب باید درموردتون بیش تر بدونم.برای همین تصمیم گرفتم با مینا صحبت کنم چون اون شمارو بهتر می شناخت چون شما دوست داداشش بودین و همم اینکه مینا دوست صمیمیم بود.باهاش صحبت کردم اون گفت شما با یه دختری دوست بودین که الان رفته لندن درسته؟
-نه مینا از خودش گفته
-اهان پس اینم دروغی بوده که منو از شما دور کنه.ولی اگر شما همون اول به من گفته بودین که مینارو دوست دارین من می رفتم پشت سرم رو هم نگاه نمی کردم.
-خب راستش شقایق خانم من یه جورایی...
-یه جورایی چی؟
-یه جورایی عاشقتون شدم
-چی؟عاشقم شدین.لاوبد می خواین هم بامن هم با مینا همزمان رابطه داشته باشین.عمرا.من دیگه گول این حرف های شمارو نمی خورم
-بخدا اگه شما بخواین با مینا بهم می زنم
-حرفشم نزنید.رابطه ی ما دیگه تموم شد.
بلند شدمو سریع از کافی شاپ زدم بیرون.دیگه نمی خواستم بیش تر از این با احساساتم بازی بشه
پاسخ
 سپاس شده توسط narges.2013 ، ♥h@di$♥ ، تنهای تنها ... ، تیناجونی ، رونیکاا ، دختر اتش ، S*A*H*A*R ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، ★~Ѕдула~★ ، نازنین* ، shawkila ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، asallllllllll ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death ، мoвιɴα т


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم - Mᴏʙɪɴᴀ - 14-11-2013، 14:59

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان