امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#11
ممنون عزیزم.لطفا زودتر بقیشو بزار...اگه میشه بیشتر ازشون عکس بزارSmile
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 2
پاسخ
آگهی
#12
اینم عکس سپیده.به درخواست ♥romina♥

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 2
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، S*A*H*A*R ، ★~Ѕдула~★ ، shawkila ، ÅⅆℬⅈnA
#13
داستان زندگی کیه؟ با فونت بزرگ بنویس

چقد زشته دخترهBig Grin
??☜ ﺁﺳِﻤﻮﻥْ ﺁﺑﻴِـــــﮧْ
?? ﺟﺎٓﯼِِ ↜ ﺍُﻭْﻥْ ↝ ْ ﺧﺎٓﻟﻴِـــــﮧْ??
?? ﮐِﻪ ﺑﺎٓﺷـــــِﮧ ﻭُ ﺑِﺒﻴﻨـــــﮧ ??
ﺍﻳﻨْﻘَﺪْ ☜ ﺣﺎٓﻟِﻤـﻮﻥ ☞ ْ ﻋﺎٓﻟﻴِــــ
پاسخ
#14
قسمت ششم

خیلی خوشحال بودم خوابم نمیبرد روتخت دراز کشیده بودم که برام اسمس اومد.یه لحظه فکر کردم شاید شایان باشه ولی نه سپیده بود.
-سلام عجقم خوبیییی؟
-سلام بی معرفت
-اااا چرا بی معرفت؟
-یه خبری از ما نمیگیری
-به خدا سرم شلوغ بود
-چیکار می کردی؟
-حالا ولش کن.چه خبر عشق زندگیتو پیدا کردی؟
-سپیده قضیش خیلی مفصله باید یه روز ببینمت .فردا بیا خونه ی ما
-نه تو بیا
-باشه ساعت چند بیام؟
-از ناهار بیا.ساعت 12
-باشه.شب بخیر
-شبت شیک عشقم
کم کم خوابم برد.ساعت 10 از خواب بیدارشدم.یه فنجون قهوه خوردم.بعدشم رفتم تو اینترنت.تا ساعت 11 و نیم شد.کم کم اماده شدم که برم پیش سپیده.یه مانتوی دارچینی و و شال و شلوار مشکی پوشیدم و یه رژ قرمز زدم و رفتم.خونه ی سپیده اینا واقعا شیک بود.یه استخر بزرگ یه حیاط سرسبز خلاصه عالی بود.خودش اومد دم درو منو برد تو اتاق نشیمن.کسی خونشون نبود.به جز خدمت کارشون
-پدر و مادرت و خواهرت کجان؟
-رفتن شمال
-تو چرا نرفتی؟
-از خونواده پدریم خوشم نمیاد
-چرا؟
-خیلی اُمُلَن.درکل باهاشون راحت نیستم
-مگه چیکار می کنن؟
-هیچی میگن دختر باید بره زیر چادر و فقط فقط گردیه صورتش معلوم باشه.اخه مگه میشه؟
-پس خوب کردی نرفتی
-خب حال ولش کن.از عشقت بگو
کل قضیه شایان رو براش تعریف کردم.حتی تک تک حرفامونو
سپیده:
-تبریک می گم عزیزم
-چیو تبریک می گی؟من هنوز به اون میگم اقاشایان اون به من میگه شقایق خانوم
-این چیزا که طبیعیه.کم کم درست میشه نگران نباش.موافقی بریم سر میز ناهار؟
-باشه بریم
اون روز با سپیده خیلی بهم حال داد.اون صمیمی ترین دوستم بود.حتی از میناهم باهاش بیش تر صمیمی بودم.ناهارو که خوردیم
رفتیم تو حیاط قدم زدیم
-شقایق تو مطمئنی اونم تو رو دوست داره؟
-اره بابا از چشماش معلومه
-ببین تو این جور رابطه ها ادم باید خودشو برای هر چیزی اماده کنه
-مثلا چه چیزی؟
-مثلا خیانت
-نه شایان به من خیانت نمی کنه
-منم مثل تو بودم مگه سپهرو یادت نیست؟مگه یادت نیست حتی حاضر بود برای من بمیره اما یه روز بهم خیانت کرد
-سپیده تو الان با کسی نیستی؟
-چرا
-این چندمین عشقته؟
-دومین عشقمه
-پس دیدی خودتم بعد از اون شکست عشقی بازم عاشق شدی منم مثل تو منم قبلا شکست عشقی خوردم.عشق دوم مثل اولی نیست
-خب غذامون هضم شد موافقی بریم شنا؟
-باشه.ولی من مایو همراهم ندارم
-خودم بهت میدم
مایو پوشیدیمو رفتیم تو استخر.سپیده مثل خواهرم بود.بعد استخرم قلیون کشیدیمو چیزی خوردیم و حرف زدیم تا ساعت 5 شد
-خب سپیده من دیگه برم
-عمرا شب همین جا می مونی منم تنهام
-نه که شبا تو خونه می مونی.تو که هرشب بیرونی
-خب امشبم اگه دوست داری میریم بیرون
-اره با این سر و وضم
-من بهت لباس میدم.بمون دیگه.اگه دوست داری به شایانم بگو بیاد.امیرم هست. می خوایم بریم فرحزاد
-امیر کیه؟
-عشقم دیگه
-اها.باشه اگه شایان نیاد منم نمیاما
-چرا نیاد از خداشم هست.ماشین داره؟
-معلومه که اره.پس من میرم خونه اماده شم باشه؟
-باشه برو.شب می بینمت بای
-گود بای

(10-11-2013، 12:24)شکوفه2 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
داستان زندگی کیه؟ با فونت بزرگ بنویس

چقد زشته دخترهBig Grin
هیشکی خیالیه
اره سپیده زیاد خوشگل نیست ولی زشتم نیست.شقایق خیلی نازه
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، رونیکاا ، ★~Ѕдула~★ ، shawkila ، asallllllllll ، ÅⅆℬⅈnA ، Shadow of Death ، мoвιɴα т
#15
ممنون عزیزم.بیشتر بزار..Sleepy.تامیریم تو جو رمان یهو تموم میشهSad
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏʙɪɴᴀ
#16
قسمت هفتم


رفتم خونه دوش گرفتمو موهامو سشوار کردم و رفتم جلوی اینه یکم ارایش کنم چون از حموم اومده بودم یکم زشت شده بودم.ارایش کردنم که تموم شد رفتم سر کمد و یه مانتوی جیغ سرخابی و شلوار و شال و کیفی سفید برداشتم و اماده شدم.هرچی به شایان زنگ می زدم جواب نمی داد با خودم گفتم بهتره برم دم خونه مجردیش.مطمئن بودم خونست.با تاکسی رفتم دم خونشون.اومدم زنگ بزنم که دیدم در بازه رفتم تو حیاط.پنجره هاشون پرده نداشت.کم کم به در نزدیک می شدم که بایه صحنه ای روبه رو شدم که باورش واقعا برام سخت بود.اخه بهترین دوستم نمی تونست بهم خیانت کنه.منظورم میناست.مینا و شایان باهم روی مبل نشسته بودن و داشتن همدیگرو می بوسیدن.مینا با یه تاپ لختی و یه شرتک خودشو تو بغل شایان ولو کرده بود شایان هم بلیز تنش نبود
دنیا روی سرم خراب شد.دلم می خواست برم تو و خونرو روی سرشون خراب کنم.ولی با بغض از حیاط خارج شدم و تو خیابون هق هق گریه می کردم و راه می رفتم.موبایلم زنگ می خورد سپیده بود.نمی خواستم ناراحتش کنم.بعضمو فرو بردمو گفتم:
-اااالوو سسسپیده
-الو شقایق جون کجایی داره دیر میشه ها به شایان زنگ زدی؟
نمی تونستم جلوی گریمو بگیرم با هق هق گفتم
-سپیده شما برین شایان نمیاد منم نمیام
-چی شده عزیزم؟چرا گریه می کنی؟شایان چیزیش شده؟
-خواهش می کنم چیزی نپرس شما برین بعدا باهات حرف می زنم
-اره انگار من میرم تو داری گریه می کنی و من دلیلشو نمی دونم بلند شم برم خوش گذرونی
-تو رو خدا برو
باشه اخر شب میام پیشت.تو راه یه تاکسی گرفتمو رفتم خونه.خونوادم خونه نبودن رفته بودن روستامون.خیلی اعصابم خورد بود عین ابر بهار گریه می کردم.با همون لباسام رفتم زیر دوش.هر چقدر به صحنه ی دیدن مینا و شایان فکر می کردم بیش تر وسوسه می شدم که تیغو بردارم ورگمو بزنم.چون بدون شایان نمی تونستم زندگی کنم.نمی تونستم کنار بیام که مینا و شایان جفتشون بهم دروغ گفتن.تیغو برداشتم و به رگم نزدیک می کردم.ولی قبلش با خودم گفتم بهتره یه چیزی برای اون دوتا عوضیا بنویسم بعد بمیرم
سریع از حموم بیرون اومدم و یه کاغذ برداشتم و نوشتم:مینا فکر می کردم خیلی بهم کمک کردی به شایان برسم.خیلی خوشحال بودم که دوستی مثله تو دارم.کاش همون اول بهم می گفتی که تو و شایان عاشق هم دیگه این.به خدا اگه می گفتی من دیگه نمی رفتم سمت شایان ولی حیف که بهم نگفتی.و تو شایان خیلی دوست داشتم عاشقت بودم چرا تو شب اول که همدیگرو دیدیم تنگفتی که مینارو دوست داری؟چرا با احساساتم بازی کردی؟هیچوقت نمی بخشمتون هیچوقت.
کاغذو گذاشتم تو اتاق و برگشتم تو حموم تیغو برداشتم ومحکم کشیدم به شاهرگم.نمی خواستم برای اینکه اونا عذاب وجدان بگیرن که چرا با من اینکارو کردن خودمو بکشم برای این خودمو کشتم که دیگه انگیزه ای نداشتم برای زندگی کردن.
وقتی چشامو باز کردم تو بیمارستان بودمو سپیده بالا سرم نشسته بود.
-شقایق عزیزم حالت خوبه؟
-چرا منو اوردی بیمارستان؟می ذاشتی می مردم دیگه
-این چه حرفیه.
در اتاق بیمارستان باز شد.شایان و مینا اومدن تو
سپیده:
-شما اینجا چیکار می کنین؟خیالتون راحت شد به این روز انداختینش؟
فهمیدم که نامرو سپیده خونده
من:
-از جلوی چشمام دور شین
مینا:
-شقایق بهت توضیح میدم
-چه توضیحی داری بدی؟ وقتی خودم با چشمای خودم دیدمتون.
شایان هیچی نمی گفت.یعنی چیزی نداشت برای گفتن
سپیده:
-برین بیرون دیگه مگه نفهمیدین چی گفت
مینا به شایان گفت
-بیا بریم شایان بیا بریم
رفتن بیرون
من:
-سپیده من اگه تو رو نداشتم چیکار باید می کردم؟
-دوست به درد همین موقع ها می خوره دیگه
-ولی کاش نمیوردیم بیمارستان
-مگر اینکه من مرده باشم که بذارم تو بمیری
-خیلی دوست دارم
-منم همینطور
-شقایق تو وقتی از بیمارستان مرخص شدی اصلا نرو سمتشون
-چرا باید برم حرفامو بهشون بزنم.
-حرفات همونا بود که توی نامه بود؟
-اره
-می خوای من بهشون بگم؟
-نه عزیزم خودم میرم بهشون می گم
-مطمئن باش قبل از اینکه تو بری پیششون شایان یا مینا میان پیش تو
-حالا فعلا ولشون کن.تو شب پیشم می مونی؟
-اره حتما
-ممنون
-خواهش می کنم
پرستار اومد امپول مسکن خواب اور رو بهم زد.خوابم برد.سپیده هم پیشم خوابید
پاسخ
 سپاس شده توسط تیناجونی ، ♥h@di$♥ ، رونیکاا ، دختر اتش ، S*A*H*A*R ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، ★~Ѕдула~★ ، shawkila ، asallllllllll ، Shadow of Death ، мoвιɴα т
آگهی
#17
ممنون مبینا جونم.داستان داره هیجان انگیز میشهTongueTongueTongueTongue
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ツ setareh ツ ღ ، Mᴏʙɪɴᴀ
#18
قسمت هشتم


صبح که بیدار شدم سپیده پیشم نبود.مینا بایه دسته گل پیشم بود.حالم بهتر از دیشب بود
-سلام شقایق جون.صبحت بخیر
-دوباره تو...
-خواهش میکنم به حرف من گوش کن.به خدا من مقصر نیستم.من خوبه تو رو می خوام.دیروز بعد از ظهر فکر کردم شاید شایان به دردت نخوره شاید اونی که تو فکر می کنی نباشه شاید بهت خیانت کنه.برای همین دیروز بعد از ظهر فکر کردم که بهتره برم اونو امتحان کنم.یه تیپ لختی جلف زدم و رفتم خونش.وقتی درو باز کرد چشماش درشت شد و تا دو ساعت به من نگاه می کرد.دعوتم کرد که برم تو منم رفتم.نشستم رو کاناپه.رفت برام قهوه اورد.خیلی نگام می کرد.وقتی قهورو خوردم چشمام سیاهی رفت و کم کم بیهوش شدم.اونم منو انداخته بود تو بغلش.حالا دیدی من مقصر نبودم.تو چطور می تونی با اینطور پسری رابطه داشته باشی؟
-راست می گی مینا؟
-معلومه که اره
-یعنی تو همه ی این کار هارو به خاطر من کردی؟
-اره عزیزم
-ولی شایان نمی تونه اینطور باشه.پس چرا اون شب توی  اون مهمونی که رفته بودم خونشون بامن اینکارو نکرد؟
-راستش من باید یه اعترافی بکنم.یادته اون روز با نسترن می خواستیم بریم خرید؟
-اره
-یادته گوشیه من هی زنگ می خورد؟
-اره
-اون مزاحم نبود.شایان بود که به من زنگ می زدو می خواست منو برای مهمونی دعوت کنه و وقتی دید من جواب نمیدم به تو زگ زدو تو رو دعوت کرد
-پس چرا اینو الان داری می گی؟مینا تو خودتم مقصری
با لحن تندی گفت:
-اره.اره.خب من عاشق شایانم.حتی قبل از اینکه تو عاشقش باشی من عاشقش بودم.اونم منو دوست داره
-خب اگه تو همون اول به من میگفتی دوسش داری من دیگه نمی رفتم سمتش
-نگفتم چون نمی خواستم ناراحتت کنم.چون تو بهم گفتی از ته دل شایانو دوست
داری
-ولی الان که بیش تر ناراحت شدم حتی درحدی که می خواستم خودکشی کنم می دونی این یعنی چی؟ یعنی هم تو هم شایان به من خیانت کردین.میفهمی؟خیانت کردین.باشه من قید شایانو می زنم اصلا فراموشش می کنم ولی به شرطی که یک بار دیگه ببینمش و حرفامو بهش بزنم
-باشه ببینش.ولی بدون اون منو دوست داره عاشق منه
-خب چرا بهم نگفت؟چرا؟
-چون اونم نمی خواست ناراحتت کنه چون تو یه بچه ای و فقط 19سالته ولی شایان 25 سالشه.حالا تو بیش تر به شایان می خوری یا من که 23 سالمه هان؟
در باز شد و سپیده اومد تو.دید که اصبانیم و چشمام اشکیه برای همین به مینا گفت:
-چی می خواین از جون شقایق؟راحتش بذارین.حالا هم برو بیرون
-باشه .من حرفامو زدم
من:
-ممنون سپیده
-خواهش می کنم.چی شده چرا باز گریه می کنی؟
-برای اینکه منو به بازی گرفتند برای اینکه منو بچه فرض می کنن برای اینکه با احساساتم بازی کردن.
گریم شدیدتر شد
-ابجی گلم گریه نکن.شایان لیاقت تو رو نداشت
چیزی نگفتم.پرستار اومد تو اتاق و به سپیده گفت:
-شقایق خانم حالشون خوبه.میتونن مرخص شن.شما همراه من تشریف بیارین.
سپیده رفت و بعد از یه رب برگشت.
-چی شد سپیده؟
-هیچی تصویه حساب کردم
-ممنون بعدا پولشو بهت می دم
-عمرا اگه بذارم مثلا دوستتما
-باشه
با کمک سپیده از تخت بلند شدم و لباسامو پوشیدم.تصمیم گرفتم برم پیش شایان
-سپیده من می خوام الان با شایان قرار بذارم و حرفامو بهش بزنم
-باشه.اگه حالت خوبه برو
-پس بذار بهش زنگ بزنم
-نه نه زنگ نزن اسمس بده اینطوری بهتره
-اره راست میگی.این متنو نوشتمو فرستادم:سلام.باهاتون حرف دارم.ساعت 5 بیاید کافی شاپ......
سپیده منو رسوند کافی شاپ.چند دقیق منتظر موندم تا شایان اومد.من:
-سلام
-سلام شقایق خانم
سرشو انداخته بود پایین
-خب نمی خوام زیاد طولش بدم سریع حرفامو می زنم.اولین بار که دیدمتون یعنی توی دربند فکر کردم مرد رویاهامو پیدا کردم.چون من دختری نبودم که با یک نگاه عاشق بشم.اینقدر عاشقتون شده بودم که حتی می خواستم همون شب اول بهتون بگم ولی گفتم خب باید درموردتون بیش تر بدونم.برای همین تصمیم گرفتم با مینا صحبت کنم چون اون شمارو بهتر می شناخت چون شما دوست داداشش بودین و همم اینکه مینا دوست صمیمیم بود.باهاش صحبت کردم اون گفت شما با یه دختری دوست بودین که الان رفته لندن درسته؟
-نه مینا از خودش گفته
-اهان پس اینم دروغی بوده که منو از شما دور کنه.ولی اگر شما همون اول به من گفته بودین که مینارو دوست دارین من می رفتم پشت سرم رو هم نگاه نمی کردم.
-خب راستش شقایق خانم من یه جورایی...
-یه جورایی چی؟
-یه جورایی عاشقتون شدم
-چی؟عاشقم شدین.لاوبد می خواین هم بامن هم با مینا همزمان رابطه داشته باشین.عمرا.من دیگه گول این حرف های شمارو نمی خورم
-بخدا اگه شما بخواین با مینا بهم می زنم
-حرفشم نزنید.رابطه ی ما دیگه تموم شد.
بلند شدمو سریع از کافی شاپ زدم بیرون.دیگه نمی خواستم بیش تر از این با احساساتم بازی بشه
پاسخ
 سپاس شده توسط narges.2013 ، ♥h@di$♥ ، تنهای تنها ... ، تیناجونی ، رونیکاا ، دختر اتش ، S*A*H*A*R ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، ★~Ѕдула~★ ، نازنین* ، shawkila ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، asallllllllll ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death ، мoвιɴα т
#19
(16-11-2013، 16:47)♥ ملیکا جون ♥ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
واقعا که منو باش که فک می کردم این شایانه به درد بخوره خاک تو گورش نکنن

خواهش می کنم زود تر بقیشو بذار که دارم میمیرم از کنجکاوی
نمیشه همشو یک جا بذاری؟
میشه از تو اینترنت دانلودش کرد؟
باشه گلم
نه عزیزم نمی تونم یک جا بذارم
تو اینترنت نیست
پاسخ
 سپاس شده توسط мoвιɴα т
#20
قسمت نهم



هرکاری میکردم که گریم نگیره بازم بغضم ترکید و همون جور که راه می رفتم گریه هم می کردم.شایان بدو بدو اومد جلو وایستاد و گفت:
-خواهش میکنم به حرفام گوش کنید.من دوستون دارم حتی بیش تر از اونی که فکرشو بکنید.اگه بخواین همین امروز با مینا به هم می زنم
یه دونه محکم زدم تو گوشش.دست خودم نبود
-خفه شو اشغال.می خوای همین جور که با من بازی کردم با مینا هم همین کارو کنی.نه کور خوندی.عمرا اگه بذارم
اینارو گفتمو رفتم.اونم دیگه نیومد دنبالم.تاکسی گرفتمو رفتم پیش مینا.هنوز با اون حرف داشتم.وقتی رسیدم خونشون نمی دونم چجوری شایان از من زودتر اومده بود پیش مینا.داشتن جر و بحث می کردن.شایان به مینا می گفت:
-مینا این رابطه دیگه به درد نمی خوره.دیگه نمی تونیم باهم باشیم
مینا:
-هع.شایان تو هم بگی باهم باشیم من میگم نه.تو اشغالی یه کثافت.من از کجا بدونم همین جور که با شقایق بازی کردی یه روز هم
با من این کارو نمی کنی؟
-ااا نه که خودت بازی نکردی.تو می تونستی همه چیزرو به اون بگی ولی نگفتی
-اره نگفتم چون می خواستم کم کم با تو بهم بزنم و شقایق به تو برسه.خواهش می کنم اگه می خوای بد از من بری دنبال شقایق اگه باهات دوست شد هیچ وقت بهش خیانت نکن.یه کاری نکن که بش تر از این عذاب وجدان بگیرم.
نمی دونم چرا یه جورایی دلم برای مینا می سوخت.دستش چمدون بود از خونه زد بیرون.منم دنبالش می رفتم چون هنوز حرفامو بهش نزده بودم
-مینا صبر کن
-شقایق؟تو اینجا چیکار می کنی؟
-اومده بودم باهات حرف بزنم
-خب لطفا سریع تر باید برم فرودگاه
-باشه.من معذرت می خوام مینا.حرفاتون رو شنیدم. فهمیدم که تو مقصر نیستی.مقصر همه ی این ماجرا شایانه.مینا کاش به شایان نمی گفتی که بعد از رفتن تو بیاد دنبال من.چون من عمرا باهاش دوست شم.می دونی اون همزمان هم به من و هم به تو خیانت کرد.من چطور می تونم با همچین ادمی رابطه داشته باشم
-اره حق باتوئه شقایق.اما شایان واقعا تورو دوست داره.همونطور که تو اونو دوست داری.تو عاشقشی شقایق اینو باور کن.تو بدون اون نمی تونی زندگی کنی باور کن.به حرف دلت گوش کن نه غرورت
-خب اگه به حرف دلم گوش کنم ممکنه بازم غرورم بشکنه ولی اگه به غرورم گوش کنم دلم می شکنه
-عزیزم به حرف دلت گوش کن فقط به دلت نه به حرف غرورتو منو سپیده و خیلی کسای دیگه
-اخه میترسم شایان بازم..
-نه مطمئن باش دیگه بهت خیانت نمی کنه.اون منو خیلی دوست داشت.البته قبل از اینکه تو رو ببینه.خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنی.لصلا هم اهل خیانت کردن نبود اصلا.حتی چند بارهم امتحانش کردم ولی اون بازم به من خیانت نکرد.پس بدون که اون چه قدر عاشق تو شده که به خاطرتو منو ول کرده
-مینا تو به خاطر من داری با شایان بهم می زنی؟
-شاید یکی از دلایلش این باشه ولی خب من زیاد شایانو دوست نداشتم زیاد عاشقش نبودم نه اینکه بدباشه ها من دوسش ندارم
-واقعا ممنونم مینا.حالا کجا می خوای بری؟
-میرم اسپانیا می خوام یکم تنها باشم از اینجا دور باشم
-دلم برات تنگ میشه
-منم همینطور
-چند وقت می مونی 5یا6ماه.شایدم1سال
-باشه ببخشید وقتتو گرفتم.خدا به همراهت
-خداحافظ عزیزم موفق باشی
همدیگرو بغل کردیم بعدش رفت.مونده بودم برم پیش شایان یا نه.اخه بعد از اون سیلی که بهش زده بودم روم نمی شد برم پیشش.ولی می خواستم این حرفو که مثل یه غده تو گلوم گیر کرده رو به شایان بزنم.بهش زنگ زدم تا قرار بذارم
-الو سلام اقا شایان میشه همدیگرو بازم تو همون کافی شاپ ببینیم؟
-باشه همین الان؟
-بله.می بینمتون
قطع کردم و سریع رفتم کافی شاپ.اونم بعد از چند دقیقه اومد
-سلام اقا شایان
-سلام.اگه میش دیگه همدیگرو با اقا و خانم صدا نزنیم.اوکی؟
-باش.خب شایان من می خوام یه حرفی رو بهت بزنم که خیلی وقته می خوام بهت بگم ولی نمی تونم
-بفرمایید
-من عاشقتم.دوست دارم.بدون تو میمیرم.حتی بعد از اون کاری که باهام کردی بازم دوست دارم.
هیچی نگفت همین جوری مونده بودو منو نگاه میکرد
-خب ااا منم تورو دوست دارم شقایق منم عاشقتم منم بدون تو میمیرم
-پس حالا که همدیگرو دوست داریم لطفا این کاریرو که با مینا کردی با من نکن خواهش میکنم
-خواهش میکنم دیگه این حرفو نزنید
-باشه
-میای امشب بریم بیرون بگردیم؟
-کجا؟
-شهر بازی ستوران خرید.هرجا که تو دوست داشته باشی
-خب من سه تاشو دوست دارم
-خب سه تاشو میریم
-باشه.ولی من باید برم خونه بعدش بریم.اماده نیستم
-باشه برو.اتفاقا منم اماده نیستم
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، رونیکاا ، S*A*H*A*R ، ★~Ѕдула~★ ، shawkila ، asallllllllll ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death ، мoвιɴα т


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان