16-09-2013، 10:51
قانون ریدن نیوتن:
واسش بمیری بهت میرینه...
بهش برینی واست میمیره...
واقعیته :|
به قول مامانم:
ظلم به همه عدله!!!
ظلم
عدل
اولی:
بیا نون پنیر انگور بخوریم.
دومی:
من اسهال دارم.
اولی:
ولش کن اونو بعدا میخوریم!!!
خیلی وقته برام سوال شده...
اولین کسی که شیر رو کشف کرد..
دقیقا داشت با گاو چیکار میکرد..
دیدین صبحا که بیدار میشین بعدش یه لحظه دوباره میخوابین، بیدار که میشی میبینی ۳۰دقیقه گذشته...؟؟؟
حالا تابلوئه که ۲دقیقه بیشتر نخوابیدیا! فکر میکنن ما خریم...!!!
والا...
یکی از بزرگترین مزیت ما آقایون اینه که عمه نمیشیم!!!!
بعععععععععععله
یه استاده زنگ میزنه عمش...
الو سلام عمه حالت چه طوره؟
مرسی برادر زاده ی گلم تو خوبی؟
ممنون عمه خواستم ازت حلالیت بطلبم
واسه چی؟
امروز به چند تا از دانشجو هام نمره کم دادم :-)
عمه :| o_O
اینایی که موهاشونو دم اسبی میبندن
سرشون دقیقا کجای اسب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این شعر رو با آهنگ عمو زنجیر باف بخون
-عمو فیل ترچی؟!
بع له؟
-گوگل ِ مارو بستی؟!
بع له!
-به فکر عمتم هستی؟!
آیا میدانید با حذف جمله “خب دیگه چه خبر” از زبان پارسی ارزش سهام مخابرات با کاهش ۸۰ درصدی مواجه میشود
سوال :جمع “اژدها” چی میشه؟
جواب:
وای چقدر اژدها
اژدهایان
اژدهایون
اژدهاجات
اژدهاها
اژدهاین
چندین اژدها!!!
نه بچه ها واقعا جمع اژدها چی میشه؟؟؟
بخشی از نژاد آریایی از ۲ قوم مادها و پارتها بوجود اومدن! برای همین تمام مشکلات تومملکت ما یا از طریق پارتی حل می شه یا مادی
یه سوال از خانم ها دارم....
زشته بخدا...
از سوسک میترسی؟؟
آخه شما تو شکم سوسک جا میشی؟
نه جامیشی؟؟
نه خب بگو میخام بدونم
مامانم دیروز داشت مرغ شیکم پر درست میکرد، تخم مرغ میذاشت توش، بش میگم :" مامان اون مرغ بد بخت کلی زور زده اون بیاد بیرون، آ تو دوباره میکنی توش، واقعا که....
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد!!
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ : “ﺑﺎ
ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡﯾﻪ
ﺑﭽﻪ ﺀ ۵-۶ ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﺑﻐﻞ
ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﯾﻪ ﺷﮑﻼﺕ ﮐﺎﮐﺎﯾﻮﯾﯽ ﺭﻭ ﻫﯽ
ﻣﯿﮕﺮﻑ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻫﯽ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻃﺮﻑ
ﺧﻮﺩﺵ. ﻣﻨﻢ ﮐﺮﻣﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﯾﻨﺪﻓﻌﻪ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ
ﺷﮑﻼﺗﻮ ﺁﻭﺭﺩ ﯾﻪ ﮔﺎﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﺩﻡ!ﺑﭽﻪ ﯾﮑﻢ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻬﺶ ﯾﻪ
ﺷﮑﻼﺕ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺩﻥ.ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﻌﻒ
ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺷﯿﻄﻨﺘﯽ ﮐﺮﺩﻡ.
ﯾﮑﻢ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﻮ ﺷﮑﻤﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ
ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯾﯽ ﻣﯿﻮﻓﺘﻪ.ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ
ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ.
ﺧﻼﺻﻪ ﺣﻞ ﺷﺪ.ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﻧﮕﺬﺷﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻤﻮﻥ
ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ.ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻢ…ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ
اگه خوشتون اومد یه سپاسی نظری چیزی بدید ممنون میشم
ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ.
ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ
ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ
ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺎﺭﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﯼ…
ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮ ﺟﺎﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﭽﻪ
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻼﺗﻪ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟
ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﭼﺎﺭ ﯾﺒﻮﺳﺘﻪ، ﻣﺎ ﺭﻭﯼ
ﺷﮑﻼﺗﺎ ﻣﺴﻬﻞ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﻢ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﺑﭽﻪ
ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ!!!ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻮ ﻣﺨﻤﺼﻪ ﮔﯿﺮ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺯﯾﻦ
ﺷﮑﻼﺗﺎ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟ﮔﻒ ﺑﻠﻪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﺍﺩ..ﺭﻓﺘﻢ
ﭘﯿﺶ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﺭﯾﻦ. ﺍﻻ ﻭ ﺑﻼ
ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺭﺩ ﮐﻨﯿﻦ.ﺧﻼﺻﻪﯾﻪ
ﮔﺎﺯ ﺧﻮﺭﺩﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺳﺮ ﺟﺎﻡ . ﺩﻩ
ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻃﻮﻝ ﻧﮑﺸﯿﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﮕﻪ
ﺩﺍﺷﺖ!!!ﻣﻨﻢ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﺯ
ﻧﺒﻮﻏﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﺍﺩﻡ! ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯ
ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ!… ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻮ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ
ﺟﻠﻮ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﻦ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻨﺖ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻦ
ﻣﺸﮑﻠﻮ ﺩﺍﺷﺘﻢ! ﮐﺎﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﮑﻼﺗﻪ ﺑﻮﺩ!ﺷﻤﺎ
ﺩﺭﮐﻢ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯾﻦ! ﺧﻼﺻﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻫﺮ ﯾﻪ ﺭﺑﻊ
ﻧﮕﻪ ﻣﯿﺪﺍﺷﺖ ﻣﻨﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻫﯽ
ﺟﻮﻭﻥ! ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ!
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک دختر به نام ویکی هم اتاقی شده کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.
او به رابطه میان آن دو مشکوک شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود به مادرش گفت میدانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم
حدود یک هفته بعد ویکی پیش مسعود آمد و گفت : ” از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟ مسعود گفت : خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.
او در ایمیل خود نوشت :مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده
با عشق، مسعود
روز بعد مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت کرد : پسر عزیزم من نمیگم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمیگم که تو باهاش رابطه نداری اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود.
با عشق ، مامان
واسش بمیری بهت میرینه...
بهش برینی واست میمیره...
واقعیته :|
به قول مامانم:
ظلم به همه عدله!!!
ظلم
عدل
اولی:
بیا نون پنیر انگور بخوریم.
دومی:
من اسهال دارم.
اولی:
ولش کن اونو بعدا میخوریم!!!
خیلی وقته برام سوال شده...
اولین کسی که شیر رو کشف کرد..
دقیقا داشت با گاو چیکار میکرد..
دیدین صبحا که بیدار میشین بعدش یه لحظه دوباره میخوابین، بیدار که میشی میبینی ۳۰دقیقه گذشته...؟؟؟
حالا تابلوئه که ۲دقیقه بیشتر نخوابیدیا! فکر میکنن ما خریم...!!!
والا...
یکی از بزرگترین مزیت ما آقایون اینه که عمه نمیشیم!!!!
بعععععععععععله
یه استاده زنگ میزنه عمش...
الو سلام عمه حالت چه طوره؟
مرسی برادر زاده ی گلم تو خوبی؟
ممنون عمه خواستم ازت حلالیت بطلبم
واسه چی؟
امروز به چند تا از دانشجو هام نمره کم دادم :-)
عمه :| o_O
اینایی که موهاشونو دم اسبی میبندن
سرشون دقیقا کجای اسب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این شعر رو با آهنگ عمو زنجیر باف بخون
-عمو فیل ترچی؟!
بع له؟
-گوگل ِ مارو بستی؟!
بع له!
-به فکر عمتم هستی؟!
آیا میدانید با حذف جمله “خب دیگه چه خبر” از زبان پارسی ارزش سهام مخابرات با کاهش ۸۰ درصدی مواجه میشود
سوال :جمع “اژدها” چی میشه؟
جواب:
وای چقدر اژدها
اژدهایان
اژدهایون
اژدهاجات
اژدهاها
اژدهاین
چندین اژدها!!!
نه بچه ها واقعا جمع اژدها چی میشه؟؟؟
بخشی از نژاد آریایی از ۲ قوم مادها و پارتها بوجود اومدن! برای همین تمام مشکلات تومملکت ما یا از طریق پارتی حل می شه یا مادی
یه سوال از خانم ها دارم....
زشته بخدا...
از سوسک میترسی؟؟
آخه شما تو شکم سوسک جا میشی؟
نه جامیشی؟؟
نه خب بگو میخام بدونم
مامانم دیروز داشت مرغ شیکم پر درست میکرد، تخم مرغ میذاشت توش، بش میگم :" مامان اون مرغ بد بخت کلی زور زده اون بیاد بیرون، آ تو دوباره میکنی توش، واقعا که....
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد!!
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ : “ﺑﺎ
ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡﯾﻪ
ﺑﭽﻪ ﺀ ۵-۶ ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﺑﻐﻞ
ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﯾﻪ ﺷﮑﻼﺕ ﮐﺎﮐﺎﯾﻮﯾﯽ ﺭﻭ ﻫﯽ
ﻣﯿﮕﺮﻑ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻫﯽ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻃﺮﻑ
ﺧﻮﺩﺵ. ﻣﻨﻢ ﮐﺮﻣﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﯾﻨﺪﻓﻌﻪ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ
ﺷﮑﻼﺗﻮ ﺁﻭﺭﺩ ﯾﻪ ﮔﺎﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﺩﻡ!ﺑﭽﻪ ﯾﮑﻢ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻬﺶ ﯾﻪ
ﺷﮑﻼﺕ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺩﻥ.ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﻌﻒ
ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺷﯿﻄﻨﺘﯽ ﮐﺮﺩﻡ.
ﯾﮑﻢ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﻮ ﺷﮑﻤﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ
ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯾﯽ ﻣﯿﻮﻓﺘﻪ.ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ
ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ.
ﺧﻼﺻﻪ ﺣﻞ ﺷﺪ.ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﻧﮕﺬﺷﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻤﻮﻥ
ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ.ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻢ…ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ
اگه خوشتون اومد یه سپاسی نظری چیزی بدید ممنون میشم
ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ.
ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ
ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ
ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺎﺭﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﯼ…
ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮ ﺟﺎﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﭽﻪ
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻼﺗﻪ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟
ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﭼﺎﺭ ﯾﺒﻮﺳﺘﻪ، ﻣﺎ ﺭﻭﯼ
ﺷﮑﻼﺗﺎ ﻣﺴﻬﻞ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﻢ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﺑﭽﻪ
ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ!!!ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻮ ﻣﺨﻤﺼﻪ ﮔﯿﺮ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺯﯾﻦ
ﺷﮑﻼﺗﺎ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟ﮔﻒ ﺑﻠﻪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﺍﺩ..ﺭﻓﺘﻢ
ﭘﯿﺶ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﺭﯾﻦ. ﺍﻻ ﻭ ﺑﻼ
ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺭﺩ ﮐﻨﯿﻦ.ﺧﻼﺻﻪﯾﻪ
ﮔﺎﺯ ﺧﻮﺭﺩﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺳﺮ ﺟﺎﻡ . ﺩﻩ
ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻃﻮﻝ ﻧﮑﺸﯿﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﮕﻪ
ﺩﺍﺷﺖ!!!ﻣﻨﻢ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﺯ
ﻧﺒﻮﻏﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﺍﺩﻡ! ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯ
ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ!… ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻮ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ
ﺟﻠﻮ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﻦ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻨﺖ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻦ
ﻣﺸﮑﻠﻮ ﺩﺍﺷﺘﻢ! ﮐﺎﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﮑﻼﺗﻪ ﺑﻮﺩ!ﺷﻤﺎ
ﺩﺭﮐﻢ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯾﻦ! ﺧﻼﺻﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻫﺮ ﯾﻪ ﺭﺑﻊ
ﻧﮕﻪ ﻣﯿﺪﺍﺷﺖ ﻣﻨﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻫﯽ
ﺟﻮﻭﻥ! ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ!
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک دختر به نام ویکی هم اتاقی شده کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.
او به رابطه میان آن دو مشکوک شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود به مادرش گفت میدانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم
حدود یک هفته بعد ویکی پیش مسعود آمد و گفت : ” از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟ مسعود گفت : خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.
او در ایمیل خود نوشت :مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده
با عشق، مسعود
روز بعد مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت کرد : پسر عزیزم من نمیگم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمیگم که تو باهاش رابطه نداری اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود.
با عشق ، مامان