امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شیطان و انسان

#1
"سلام. چه کمکی از من ساخته؟ "
آن مرد مرا براندازی کرد و گفت:
" سلام آدمیزاد "
این بار من او را برانداز کردم و گفتم:
" آدمیزاد؟! مگر تو آدمیزاد نیستی؟! "
مرد آھی کشید و گفت:
" نه، نیستم. "
با صدایی بلند خندیدم ! سپس در سکوت وناباوری در کنار او نشستم در حالیکهبا خود گفتم:
"این بیچاره ھم مجنون شده "
" نه، مجنون نیستم. "
برای لحظه ای به فکر فرو رفتم و با خود گفتم:
"او دیوانه نیست وافکار مرا ھم که می خواند، پس او کیست؟!"
باز ھم آن مرد نگاھی به من انداخت و بدون پرسشی بار دیگر افکارم را پاسخ داد که:
"شما شیطانم خوانید"
" شیطان؟! "
" بله "
" اما تو که ... مانند ما انسانی!! "
"مباد بر خاندان ما که چون شما انسان باشیم اما به شکل تو درآمدمکه دمی با تو بوده و قدر خویشتن رابیش دانم"
" اگر شیطان باشی که ھمیشه با مایی!"
" نه! ما ھمیشه از شما آدم ھا گریزان بوده و ھستیم! "
حرف ھای آن مرد افکارم را در ھم آمیخت و پریشانم کرد.
"پس تو شیطانی و از آدم ھا گریزان، ھمینطور است؟"
" بله "
"مگر تو فرشته ی مقرب نبودی که نافرمانی کرده و رانده شدی؟! "
"داستان ما اینگونه نیست که شما آدمیان میگوئید! "
" پس چیست؟ داستان خود را بگو "
"ما به اراده خداوند خلق شده و فرشته مقرب او گشتیم. پس به ما امر شد که جز او را سجده و ستایش نکنیم..."
شیطان در حالیکه در چشمان من خیره شده بود سکوتی کوتاه کرده و ادامهداد:
" و روزی خداوند موجود دیگری را آفرید که ما را از افلاک به خاک کشانید!! "
"و آن موجود چه بود؟ "
"و آن موجود جد تو بود، که پیدایش او ........" و ساکت ماند!
به او گفتم: " تو فرشته مقرب بودی و به مقامت مغرور! "
"غروری در میان نبود! تو انسانی بیاور من بر او سجده خواھم كرد!"
و پس از درنگی ادامه داد
" اگر سجده می کردیم ، به غیر او سجده کرده بودیم و رانده می شدیم! اکنون نیز که سجده نکردیم ، باز رانده شدیم! پس چاره ای بجز رضای به تقدیر نبود! "
من در حالیکه در شعاعی کوچک قدم می زدم و با خود می اندیشیدم از او پرسیدم:
" اگر چنین است پس چرا در پی انسان و فریب اویی؟! "
" فریبی در بین نیست، این شما ھستید کهبا نسبت دادن خطاھای خود به شیطان خود را می فریبید"
" مگر نه اینكه وقتی خداوند آدم را آفرید به این خلقت مباھات كرد؟!"
"اگر مباھات كرد پس چرا اینقدر از این خلقت نالید؟!"
" چه می گویی؟!! نالید؟! "
شیطان لبخند تلخی زد و گفت:
" آیین تو چیست؟"
و قبل از اینکه پاسخی از من بشنود ادامه داد:
" در كتاب آسمانی تو خواندم ھمان خدایی كه بر خلقت آدم بالید، پس از آن چه بسیار بر خود نالید! "
" نالید؟!! "
" آری نالید و گفت... اكثرتان ایمانی ندارید، اكثرتان ناسپاسید، اكثرتان نمی دانید، اكثرتان عقلانیت ندارید، اكثرتان به ھویت خود بر نمی گردید، اكثرتان جاھلید، اكثرتان اھل فسق و فجورید و ..... و اگر اندكی را از این گمراھی مستثنی كرده، نه مدعیان دروغگو و فریبكار بلكه معدود گنج ھای پنھانند در كنج خرابات. آدمیانشیطان را گمراه و فریبكار خوانند و ما شیطان ھا در حیرت از فریبكاری، گمراھی و دروغگوئی آدم!! "
" اما شیطان ، ما ............ "
شیطان میان حرفم پرید و گفت:
" شما آدم ھا چون حمارید که تنھاآن کتاب ھای مقدس را بر پشت خود داشته و اندك ادراکی از آنھا ندارید!! "
" اگر خطا ھم داریم ھمانا ناشی از وسوسه توست! و اگر انکار کنی پس او را چگونه خدائی است که ھر انچه را آفریده اكثرآنھا جاھل، نادان، دروغگو، فریبکار. و دارای ھمه بدی ھای ممکن ھستند؟!!"
و شیطان پس از سکوت کوتاھی گفت:
"من نیز مخلوق اویم اما آگاه از اسرار او نیستم!!"
"یعنی تو را زیانی بر آدم نیست؟!"
" ای آدم و آدم ھا، نه اینکه مرا زیانی بر آدم نیست بلکه من ھمیشه خدمتکاری صادق و وفادار برای شمابوده ام و ... "
و من که از این ادعای شیطان در شگفتآمده بودم با تعجب گفتم:
" عجیب است شیطان! تو چگونه خدمتکاری صادق و وفادار برای ما بوده ای؟!! "
شیطان آھی کشید و ادامه داد:
" اگر من نبودم چگونه ھر جرم و جنایت، ھر حیله و نیرنگ، ھر پستی و دنائت و ھر کجروی و ناپسندی را در اندیشه و رفتار خود، توجیه می کردید؟!! و آنھا را به گردن که میانداختید؟! اگر من نبودم شما آدم ھا از این ھمه دروغ و نیرنگ ھرآینه در پیشگاه وجدان خفته خود دق کرده و از شرمساری می مردید! اگر من نبودم چگونه پیشوایانتان به نام رھائیتان از بند من شما را اینگونهدر بند خود گرفتار می کردند؟! و..."
" پس شیطان، سرچشمه این ھمه تاریکیکه بر ما سایه افکنده کجاست؟!
" منشا این تاریکی دوری از خرد و اندیشه و پناه بردن در دامان تاریک نیرنگ و فریب است، درد و درمان ھر دو در توست. در کجا به دنبال درمانمی گردی؟!..."
و پس از سکوت کوتاھی ادامه داد:
".... شما به خود نیز دروغ می گوئید و آنچه را با چشم می بینید باور ندارید اما آنچه را نمی بینید و خردو اندیشه نیز با آن بیگانه است باور داشته و ھستی ناچیز خود را به پیشگاه آن قربانی می کنید و این یعنی فریب دادن ریاكارانه ی خود.“
" اما ..."
اما او رفته بود!!
ھوا رو به تاریکی می رفت. از جا برخاستم و راه خانه در پیش گرفتم، خسته تر از پیش و خسته تر از خویش.
پاسخ
 سپاس شده توسط FARID.SHOMPET ، Andrea
آگهی
#2
نقل قول: " شما آدم ھا چون حمارید که تنھاآن کتاب ھای مقدس را بر پشت خود داشته و اندك ادراکی از آنھا ندارید!! "

خودمونم توش موندیم.
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب 
درباره گذشته و حال داشته باشی، راه‌های ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!











پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان