امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌...

#1
Heart 
باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌،

جای‌ خالی‌اَت‌ بزرگ‌تر می‌شود !
وقتی‌ مِه‌ بر شیشه‌ها می‌نشیندُ
بوران‌ شبیخون‌ می‌زَند،
هنگامی‌ که‌ گُنجشک‌ها
برای‌ بیرون‌ کشیدن‌ِ ماشینم‌ از دل‌ِ برف‌ سَر می‌رسند،
حرارت‌ِ دستان‌ِ کوچک‌ِ تو را
به‌ یاد می‌آورم‌
وَ سیگارهایی‌ را که‌ با هم‌ کشیده‌ایم‌،
نصف‌ تو،
نصف‌ من‌...
مثل‌ِ سربازهای‌ هم ْسنگر !

وقتی‌ باد پرده‌های‌ اتاق‌ُ
جان‌ِ مَرا به‌ بازی‌ می‌گیرد،
خاطرات‌ِ عشق‌ِ زمستانی‌مان‌ را به‌ خاطر می‌آورم‌
دست‌ به‌ دامن‌ِ باران‌ می‌شوم‌،
تا بر دیاری‌ دیگر ببارد
وَ برف‌
که‌ بر شهری‌ دور...
آرزو می‌کنم‌ خُدا
زمستان‌ را از تقویم‌ِ خود پاک‌ کند !
نمی‌دانم‌ چگونه‌،
این‌ فصل‌ها را بی‌تو تاب‌ بی‌آورم‌ !



"نزار قبانی"

----------------------
پاسخ
 سپاس شده توسط Actinium
آگهی
#2
برف که می بارد،
چقدر فاصله ات تا من برایم ملموس تر از همیشه آید؛

هوا که برفی می شود،
انکار نبش قبر کرده اند نبودنت را...
انسان تنها یا موجودی فروتر از انسان است یا فراتر؛
به عبارتی یا حیوان است یا خدا. 


پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان