26-08-2017، 5:53
شهریار کوچولو گفت: – سلام!
پیلهور گفت: – سلام.
این بابا فروشندهی حَبهای ضد تشنگی بود. خریدار هفتهای یک حب میانداخت بالا و دیگر تشنگی بی تشنگی.
شهریار کوچولو پرسید: – اینها را میفروشی که چی؟
پیلهور گفت: – باعث صرفهجویی کُلّی وقت است. کارشناسهای خبره نشستهاند دقیقا حساب کردهاند که با خوردن این حبها هفتهای پنجاه و سه دقیقه وقت صرفهجویی میشود.
– خب، آن وقت آن پنجاه و سه دقیقه را چه کار میکنند؟
ـ هر چی دلشان خواست..
شهریار کوچولو تو دلش گفت: «من اگر پنجاه و سه دقیقه وقتِ زیادی داشته باشم خوشخوشک به طرفِ یک چشمه میروم..»
پیلهور گفت: – سلام.
این بابا فروشندهی حَبهای ضد تشنگی بود. خریدار هفتهای یک حب میانداخت بالا و دیگر تشنگی بی تشنگی.
شهریار کوچولو پرسید: – اینها را میفروشی که چی؟
پیلهور گفت: – باعث صرفهجویی کُلّی وقت است. کارشناسهای خبره نشستهاند دقیقا حساب کردهاند که با خوردن این حبها هفتهای پنجاه و سه دقیقه وقت صرفهجویی میشود.
– خب، آن وقت آن پنجاه و سه دقیقه را چه کار میکنند؟
ـ هر چی دلشان خواست..
شهریار کوچولو تو دلش گفت: «من اگر پنجاه و سه دقیقه وقتِ زیادی داشته باشم خوشخوشک به طرفِ یک چشمه میروم..»