27-07-2017، 12:57
"تنهاییِ دونفر"
_کاش یه نویسنده پیدا میشد تنهاییِ ما دونفرو مینوشت
_تنهایی نوشتن نداره که
_پس چی داره؟
_کم حرفی
_فرهاد گوش دادن
_هی دراز کشیدن پا شدن از پنجره بیرونو نگاه کردن
_جلو تلویزیون نشستن اما تلویزیون ندیدن!
_فکر فکر هی فکر
_من چایی ام خیلی میخورم
_به صدای ساعت گوش دادن
_راست میگی تنهایی رو نمیشه نوشت اصن، باید زندگیش کرد
_میدونی دوست دارم چجوری بمیرم؟
_چجوری؟
_بعد از بیست سال دلش بخواد ببینَتَم، پیدام کنه و تو یه روز زمستونی و برفی که آسمون گرفته، دورو ور ساعت پنج... بیاد سراغم، ببینه در بازه و یدونه از این صندلیا هستن که تکون تکون میخورن، یدونه از اونا جلویِ یه بالکن آروم آروم داره تکون میخوره و باد پرده رو هُل میده اینور اونور و یه موسیقیِ پریشونم، ترجیحا ویولن ،پخشه تو خونه...بیاد تو بالکن...از بالا نگاه کنه ببینه افتادم کف زمین و برفای سفیدِ دورو ورم قرمز شدن
_آدم به کجا میرسه که تصمیم میگیره زندگیشو تموم کنه؟
_یه پایانِ تلخ بهتر از تلخیِ بی پایانه
_اینم یه جا شنیده بودما مثه همون به مرور که اونسری گفتی
_وا بده دیگه
_وا دادم باشه
_پاشو چراغارو خاموش کن یه فرهاد بذار، زیر کتری ام روشن کن بشینیم تو تاریکی چایی بخوریم فرهاد گوش بدیم
_خسته نشی
_اصلن بخوابیم
_نه نه...باشه، نخوابیم فقط...امشب یه حالی ام
_چه حالی؟
_انگار برف اومده و مدرسه رو تعطیل نکردن...!
علی سلطانی
دیالوگ تنهایی
+ آپدیت های بعدی...
_کاش یه نویسنده پیدا میشد تنهاییِ ما دونفرو مینوشت
_تنهایی نوشتن نداره که
_پس چی داره؟
_کم حرفی
_فرهاد گوش دادن
_هی دراز کشیدن پا شدن از پنجره بیرونو نگاه کردن
_جلو تلویزیون نشستن اما تلویزیون ندیدن!
_فکر فکر هی فکر
_من چایی ام خیلی میخورم
_به صدای ساعت گوش دادن
_راست میگی تنهایی رو نمیشه نوشت اصن، باید زندگیش کرد
_میدونی دوست دارم چجوری بمیرم؟
_چجوری؟
_بعد از بیست سال دلش بخواد ببینَتَم، پیدام کنه و تو یه روز زمستونی و برفی که آسمون گرفته، دورو ور ساعت پنج... بیاد سراغم، ببینه در بازه و یدونه از این صندلیا هستن که تکون تکون میخورن، یدونه از اونا جلویِ یه بالکن آروم آروم داره تکون میخوره و باد پرده رو هُل میده اینور اونور و یه موسیقیِ پریشونم، ترجیحا ویولن ،پخشه تو خونه...بیاد تو بالکن...از بالا نگاه کنه ببینه افتادم کف زمین و برفای سفیدِ دورو ورم قرمز شدن
_آدم به کجا میرسه که تصمیم میگیره زندگیشو تموم کنه؟
_یه پایانِ تلخ بهتر از تلخیِ بی پایانه
_اینم یه جا شنیده بودما مثه همون به مرور که اونسری گفتی
_وا بده دیگه
_وا دادم باشه
_پاشو چراغارو خاموش کن یه فرهاد بذار، زیر کتری ام روشن کن بشینیم تو تاریکی چایی بخوریم فرهاد گوش بدیم
_خسته نشی
_اصلن بخوابیم
_نه نه...باشه، نخوابیم فقط...امشب یه حالی ام
_چه حالی؟
_انگار برف اومده و مدرسه رو تعطیل نکردن...!
علی سلطانی
دیالوگ تنهایی
+ آپدیت های بعدی...