سلام ... ظمن فرارسیدن ماه رمضان و برای از یاد رفتن گرسنگی به مبحث " جوک " می پردازیم !!
شما هم با گزاشتن مطلب فوق تایپک رو تقویت کنید !
به حیف نون انجیر رو نشون میدن میگن " این چیه ؟
میگه " لیمو بوده چلوندن تو زعفرون خوابوندن .. بهش کنجد مالوندن .. تازه شده گلابی !
**
غضنفر تو خیابون یه ده تومنی پیدا میکنه . چند ثانیه مثل بز نگاش میکنه بعد می اندازتش زمین میگه : ما از این شانسا نداریم !
**
گل مراد عینک دودی زده بوده تو خیابون راه میرفته می بینه پسرش داره تو خیابون فوتبال بازی میکنه
میره میزنه زیر گوش پسرش !
پسر " بابا چرا میزنی ؟
گل مراد " تو این موقع شب اینجا چی کار میکنی ؟
پسر " بابا شب نیس که عینکت رو درآر !
گل مراد عینکش رو در میاره باز میزنه زیر گوش پسرش !
پسر " چرا میزنی بابا ؟
گل مراد " تو از دیشب تاحالا اینجا چی کار می کنی ؟
**
به خدا راسته ! سوتی خودمه !
یه روز خسته از دانشگاه برگشته بودم مامانم بهم زنگ زد گفت با بابام رفتن جایی کلیدی که همیشه می زارن زیر گلدون واسه من رو با خودشون بردن برم خونه جدید خالم اینا !
منم اولش یه ذره غر زدم .. اونم آدرس رو اس ام اس کرد !
رفتم جلوی آدرس .. نگو مامانم اشتباهی واحد ۴ رو زده واحد ۲ !
رفتم در واحد ۲ در زدم .. یکی درو باز کرد و رفت تو .. نگو منتظر کسی بودن ! منم مثل چی سرم رو انداختم پایین و رفتم تو !
نشستم رو مبل .. یه لیوان شربت خوردم .. دیدم مبل هاشون یه مدل دیگه است !
سرم رو بالا گرفتم دیدن ۱۲ تا پسر ( باور کن راست میگم ) زل زدن به من ..
یهو یکیشون گفت : نوش جان !
بدبختا از خنده پهن شده بودن کف پارکت ها !
منم سه تا جیغ بنفش کشیدم و با پام میز عسلی رو هل دادم افتاد رو پای یکیشون .. اونم از درد شروع کرد داد زدن .. سریع بند کتونی هام رو بستم و زدم بیرون ..
رفتم خونه خالم گریه کردم .
باورت میشه هنوز با مامانم سر سنگینم ؟ : |
شما هم با گزاشتن مطلب فوق تایپک رو تقویت کنید !
به حیف نون انجیر رو نشون میدن میگن " این چیه ؟
میگه " لیمو بوده چلوندن تو زعفرون خوابوندن .. بهش کنجد مالوندن .. تازه شده گلابی !

**
غضنفر تو خیابون یه ده تومنی پیدا میکنه . چند ثانیه مثل بز نگاش میکنه بعد می اندازتش زمین میگه : ما از این شانسا نداریم !
**
گل مراد عینک دودی زده بوده تو خیابون راه میرفته می بینه پسرش داره تو خیابون فوتبال بازی میکنه
میره میزنه زیر گوش پسرش !
پسر " بابا چرا میزنی ؟
گل مراد " تو این موقع شب اینجا چی کار میکنی ؟
پسر " بابا شب نیس که عینکت رو درآر !
گل مراد عینکش رو در میاره باز میزنه زیر گوش پسرش !
پسر " چرا میزنی بابا ؟
گل مراد " تو از دیشب تاحالا اینجا چی کار می کنی ؟
**
به خدا راسته ! سوتی خودمه !
یه روز خسته از دانشگاه برگشته بودم مامانم بهم زنگ زد گفت با بابام رفتن جایی کلیدی که همیشه می زارن زیر گلدون واسه من رو با خودشون بردن برم خونه جدید خالم اینا !
منم اولش یه ذره غر زدم .. اونم آدرس رو اس ام اس کرد !
رفتم جلوی آدرس .. نگو مامانم اشتباهی واحد ۴ رو زده واحد ۲ !
رفتم در واحد ۲ در زدم .. یکی درو باز کرد و رفت تو .. نگو منتظر کسی بودن ! منم مثل چی سرم رو انداختم پایین و رفتم تو !
نشستم رو مبل .. یه لیوان شربت خوردم .. دیدم مبل هاشون یه مدل دیگه است !
سرم رو بالا گرفتم دیدن ۱۲ تا پسر ( باور کن راست میگم ) زل زدن به من ..
یهو یکیشون گفت : نوش جان !
بدبختا از خنده پهن شده بودن کف پارکت ها !
منم سه تا جیغ بنفش کشیدم و با پام میز عسلی رو هل دادم افتاد رو پای یکیشون .. اونم از درد شروع کرد داد زدن .. سریع بند کتونی هام رو بستم و زدم بیرون ..
رفتم خونه خالم گریه کردم .
باورت میشه هنوز با مامانم سر سنگینم ؟ : |