13-01-2013، 18:52
یک شب ساعت یازده و نیم پیرزنی سیاه پوش کنار بزرگراه آلاباما ایستاده بود و سعی می کرد شلاق های طوفان باران زا را تحمل کند.
اتومبیلش خراب شده بود و او ناامیدانه کمک می طلبید.
درحالیکه کاملا خیس شده بود تصمیم گرفت ماشین بعدی را نگه دارد.
یک مرد جوان سفیدپوست بدون توجه به نزاع ها و کشمکش هایی که در دهه ی 1960 وجود داشت توقف کرد تا به او کمک کند.
مرد او را به محل امنی برد و کمکش کرد تا تاکسی بگیرد و او را سوار کرد.
به نظر می رسید که زن خیلی عجله دارد.
آدرس مرد را گرفت و از او تشکر کرد و رفت.هفت روز بعد در منزل مرد زده شد.
با کمال تعجب یک تلویزیون رنگی همراه با یک میز و یک ضبط صوت به خانه اش تحویل دادند.
یک یادداشت مخصوصی به آن چسبیده بود و رویش نوشته بود
آقای جیمز عزیز
از اینکه چند شب پیش در بزرگراه کمکم کردید خیلی متشکرم.
نه تنها لباس ها بلکه روحم را نیز باران خیس کرده بود
که شما آمدید و به خاطر شما توانستم قبل از اینکه شوهرم بمیرد کنارش باشم....
خدا عوضتان دهد
چون کمکم کردید و متواضعانه به دیگران خدمت می کنید
ارادتمند شما خانم نت کینگ کول......
یاد بگیر تو زندگیت اینطور باشی رفیق
راستی قربون دستت
رفتنی اون سپاس رو هم بزن:cool:نظر هم بدی خوشحال میشم
اتومبیلش خراب شده بود و او ناامیدانه کمک می طلبید.
درحالیکه کاملا خیس شده بود تصمیم گرفت ماشین بعدی را نگه دارد.
یک مرد جوان سفیدپوست بدون توجه به نزاع ها و کشمکش هایی که در دهه ی 1960 وجود داشت توقف کرد تا به او کمک کند.
مرد او را به محل امنی برد و کمکش کرد تا تاکسی بگیرد و او را سوار کرد.
به نظر می رسید که زن خیلی عجله دارد.
آدرس مرد را گرفت و از او تشکر کرد و رفت.هفت روز بعد در منزل مرد زده شد.
با کمال تعجب یک تلویزیون رنگی همراه با یک میز و یک ضبط صوت به خانه اش تحویل دادند.
یک یادداشت مخصوصی به آن چسبیده بود و رویش نوشته بود
آقای جیمز عزیز
از اینکه چند شب پیش در بزرگراه کمکم کردید خیلی متشکرم.
نه تنها لباس ها بلکه روحم را نیز باران خیس کرده بود
که شما آمدید و به خاطر شما توانستم قبل از اینکه شوهرم بمیرد کنارش باشم....
خدا عوضتان دهد
چون کمکم کردید و متواضعانه به دیگران خدمت می کنید
ارادتمند شما خانم نت کینگ کول......
یاد بگیر تو زندگیت اینطور باشی رفیق
راستی قربون دستت
رفتنی اون سپاس رو هم بزن:cool:نظر هم بدی خوشحال میشم