02-05-2016، 11:56
(آخرین ویرایش در این ارسال: 02-05-2016، 12:07، توسط ⓕⓐⓚⓔ ⓛⓘⓕⓔ♰.)
بچه ها درک کنید ببخشید اما امسال میخوام تجربی بردارم سخته دیگه ..از ی ورم کارای خونه و اینا ببخشید(:
________________________
رفتم بالا .
_خانوم ببخشید نمونه هارو کجا تحویل بدم؟
+اونجا تو اون اتاق.
_مرسی.
رفتم به سمت اتاق نمونه ها و نمونه هارو سریع دادمو برگشتم پایین.اینور اونور نگاه کردم تاکسیه نبود!!یادم افتاد گفته بود میرم کوچه دویدم سمت کوچه و پیداش کردم.
+اومدید؟
_بله لطف کنید سریعتر برید.
+باشه آخه 5شنبس شلوغه.
_باشه یکم اگه میشه فقط سریع.
+چشم.
گازو گرفت رفتیم جلو درمون پیاده شدم.خیلی استرس داشتم یعنی چی میشه؟! مامانم سبحانو میفهمه..؟!بفهمه بدبخت میشم..
دینگ دینگ..زنگو دوبار زدم.
نازی جواب داد:
+کیه؟
_منم.
رفتم تو البته هراسون و حیرون..!
_سلام.
+سلام.
مامانم اخم کرده بود حسابی..اوه اوه خیط بود وضع..!
+چرا تنهایی رفتی دکتر؟
_آخه نمیبردید..
+من کی نبردم؟؟!
_من بهت گفتم سر میز غذا توام گفتی خودت برو یادت نی؟
+شوخی کردم.
_چن بارم به بابا گفتم اهمیت ندادید منم خودم رفتم.
بوسش کردم ازش معذرت خواستم یکم شوخی کردم.
+دیگه حق نداری خودسر و بی اجازه بری جاییا!
_چشم.
قرار شد جوابشو با هم بگیریم.
بخش چهارم:
می گوینــد : بــاران کــه میزنــد
بــوی خــاک بلنــد می شــود
امــا اینجــا بــاران کــه می زنــد
بــوی خاطــره بلنــد می شــود
•
•
•
خاطرات منو سبحان خیلی زیاده این بخش فقط برای خاطره هاست..که همیشه هم ادامه داره اما این خاطرات قبل از نوشتن رمانه(:بعد این بخش ی برگشتی میزنیم ادامه فصل سه و دوباره فصل نو اغاز میشه
یکی دیگه از خاطراتمون خاطرات پارک شهره..!
ی روز وسط امتحانای ترم 1 من دلم خیلی برای سبحان تنگ شده بود و دلم گرفته بود.پس قرار شد مدو بپیچونم و برم پیش سبحان قبل مد باهاش هماهنگ کردم.
رفتم تا در مد نازنینو رسوندمو برگشتم سر کوچه مد تاکسی مفتح جیرینگی پارک شهر!
دیدم سبحان نیست بهش اس دادم بعد با چشام دنبالش گشتم سریع پیداش کردم دویدم سمتش فرار کردخخخخخخ! تعجب کردم اما فهمیدم ی دلیل داره.
_سلام کجا میری؟
+بیا.
_ندو یکم اروم.
+من جلوتر میام از پشت بیا تابلو نشه.
_باشششه!
________________________
رفتم بالا .
_خانوم ببخشید نمونه هارو کجا تحویل بدم؟
+اونجا تو اون اتاق.
_مرسی.
رفتم به سمت اتاق نمونه ها و نمونه هارو سریع دادمو برگشتم پایین.اینور اونور نگاه کردم تاکسیه نبود!!یادم افتاد گفته بود میرم کوچه دویدم سمت کوچه و پیداش کردم.
+اومدید؟
_بله لطف کنید سریعتر برید.
+باشه آخه 5شنبس شلوغه.
_باشه یکم اگه میشه فقط سریع.
+چشم.
گازو گرفت رفتیم جلو درمون پیاده شدم.خیلی استرس داشتم یعنی چی میشه؟! مامانم سبحانو میفهمه..؟!بفهمه بدبخت میشم..
دینگ دینگ..زنگو دوبار زدم.
نازی جواب داد:
+کیه؟
_منم.
رفتم تو البته هراسون و حیرون..!
_سلام.
+سلام.
مامانم اخم کرده بود حسابی..اوه اوه خیط بود وضع..!
+چرا تنهایی رفتی دکتر؟
_آخه نمیبردید..
+من کی نبردم؟؟!
_من بهت گفتم سر میز غذا توام گفتی خودت برو یادت نی؟
+شوخی کردم.
_چن بارم به بابا گفتم اهمیت ندادید منم خودم رفتم.
بوسش کردم ازش معذرت خواستم یکم شوخی کردم.
+دیگه حق نداری خودسر و بی اجازه بری جاییا!
_چشم.
قرار شد جوابشو با هم بگیریم.
بخش چهارم:
می گوینــد : بــاران کــه میزنــد
بــوی خــاک بلنــد می شــود
امــا اینجــا بــاران کــه می زنــد
بــوی خاطــره بلنــد می شــود
•
•
•
خاطرات منو سبحان خیلی زیاده این بخش فقط برای خاطره هاست..که همیشه هم ادامه داره اما این خاطرات قبل از نوشتن رمانه(:بعد این بخش ی برگشتی میزنیم ادامه فصل سه و دوباره فصل نو اغاز میشه
یکی دیگه از خاطراتمون خاطرات پارک شهره..!
ی روز وسط امتحانای ترم 1 من دلم خیلی برای سبحان تنگ شده بود و دلم گرفته بود.پس قرار شد مدو بپیچونم و برم پیش سبحان قبل مد باهاش هماهنگ کردم.
رفتم تا در مد نازنینو رسوندمو برگشتم سر کوچه مد تاکسی مفتح جیرینگی پارک شهر!
دیدم سبحان نیست بهش اس دادم بعد با چشام دنبالش گشتم سریع پیداش کردم دویدم سمتش فرار کردخخخخخخ! تعجب کردم اما فهمیدم ی دلیل داره.
_سلام کجا میری؟
+بیا.
_ندو یکم اروم.
+من جلوتر میام از پشت بیا تابلو نشه.
_باشششه!