11-01-2016، 16:51
احسان به قدر معرفت و بينش روزى يك نفر از اعراب بيابان محضر حضرت حسين (علیه السلام) آمد و گفت: يابن رسول الله به يك خونبهاى كامل ضامن شده و از پرداخت آن عاجز شده ام، پيش خود گفتم: بروم مشكل خود را پيش بزرگوارترين مردم مطرح كنم و از او كمك بطلبم و از اهل بيت رسول الله، اصيلتر و بزرگوارتر نيافتم، لذا مشكل خودم را محضر شما آورده ام.
امام (علیه السلام) فرمود: اى برادر عرب سه مسأله از تو خواهم پرسيد اگر از يكى جواب بدهى يك سوم مال را به تو خواهم داد و اگر از دو مسأله جواب دادى دو سوم مال و در صورت جواب به هر سه مسأله، همه خونبها را به تو خواهم داد.
اعرابى گفت: يابن رسول الله (صلوات الله علیه و اله) آيا مثل تو از مثل من مى پرسد حال آنكه تو از اهل علم و شرف هستى؟ امام (علیه السلام) فرمود: بلى از جدم رسول خدا (صلوات الله علیه و اله) شنيدم، مى فرمود: «المعروف بقدر المعرفة» احسان به اندازه معرفت بايد باشد.
اعرابى گفت: حالا كه اين طور است بپرسيد اگر توانستم جواب مى دهم و گرنه از شما مى آموزم و لاقوة الا بالله.
امام (علیه السلام) فرمود: «أَىّ الاعمالِ أفضل؟»كدام عمل از همه اعمال افضل است؟ اعرابى جواب داد: «الايمان بالله» ايمان به خدا، امام فرمود: «فما النجاة من المهلكة؟»نجات از هلاكت كدام است؟ جواب داد: «الثقة بالله» اعتماد به خدا.
امام (علیه السلام) فرمود: كدام چيز مرد را زينت مى دهد؟ «فما يزيّن الرجل» گفت: علم كه توأم با حلم باشد.
فرمود: اگر آن نباشد كدام چيز زينت است؟
گفت: مال كه توأم با مروت و مردانگى باشد.
فرمود: اگر آن هم نباشد، كدام چيز زينت مرد است؟
جواب داد: فقر توأم با صبر و خويشتن دارى.
فرمود: اگر آن هم نباشد، ديگر چه چيز زينت انسان است ؟
جواب داد: صاعقه اى كه از آسمان بيافتد و او را بسوزاند، كه او به اين صاعقه اهل است .
حضرت خنديد و كيسه اى به اعرابى داد كه هزار دينار در آن بود، و انگشتر مباركش را نيز به او داد كه نگين آن به دويست درهم مى ارزيد، فرمود: دينارها را به طلبكاران خود بده، انگشتر را نيز صرف مخارج خودت بكن. اعرابى آنها را گرفت و اين آيه را خواند: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» 1 دست بخشش گر يك نفر عرب بيابانى داخل مدينه شد و گفت: بزرگوارترين كس در اين شهر كيست؟ او را به امام حسين صلوات الله عليه دلالت كردند، عرب داخل مسجد شد، ديد ابا عبدالله (علیه السلام) نماز مى خواند، او در مقابل حضرت ايستاد و چنين گفت:
لم يَخِب الان من رجاك و من
حرّك من دون بابك الحلقة
انت جواٌد و انت معتمدٌ
ابوك قد كان قاتل الفسقة
لو لاالذى كان من اوائلكم
كانت علينا الجحيم منطبقةً
هر كه امروز تو را اميد دارد و حلقه در تو را حركت دهد، نااميد نمى شود، تو اهل بخشش و اهل اعتمادى، پدرت على (علیه السلام) قاتل فاسقان بود اگر دين اسلام توسط گذشتگان شما عرضه نمى شد، جهنم ما را احاطه مى كرد.
امام (علیه السلام) با شنيدن اشعار او دانست كه انتظار كمك و مساعدت دارد، لذا به قنبر فرمودند: از مال حجاز چيزى مانده است؟ گفت: چهارهزار دينار مانده، فرمود: آنها را بياور كسى كه از ما سزاوارتر است آمده است آنگاه دو تا برد (لباس) خود را بيرون آورد، پولها را در آن پيچيد و از لاى دو آنها را بيرون آورد و به اعرابى داد، زيرا كه از او شرم مى كرد و چنين فرمود:
خذها فانى اليك معتذر
و اعلم بانى عليك ذو شفقة
لو كان فى سيرنا الغداة عصاً
امست سمانا عليك مندفقةً
لكن ربب الزمان ذو غِيَر
والكف منى قليلة النفقة
بگير اين پولها را، من از تو اعتذار مى كنم، بدان كه من به تو دلسوز و مهربانم، اگر در زندگى امروز، عصاى حكومت در دست ما بود، آسمان بخشش ما بر تو بسيار مى باريد، ليكن حوادث روزگار كارها را عوض مى كند، دست من از احسان كوتاه است .
اعرابى پولها را گرفت و گريست، امام فرمود: گويا عطاى ما را كم حساب كردى؟ گفت: نه، علت گريه ام آنست كه چگونه مرگ اين بخششگر را از بين خواهد برد.2
در خانه فقراء عبدالرحمن خزاعى نقل مى كند روز عاشورا در پشت جناره پاك امام حسين (علیه السلام) زخمى ديده شد كه زخم سلاح نبود، از امام زين العابدين (علیه السلام) از علت آن پرسيدند، فرمود: «هذا مما كان يحمل الجراب على ظهره الى منازل الارامل و اليتامى و المساكين» 3
يعنى اين زخم اثر انبانهاست كه پدرم صلوات الله عليه بر دوش مى گرفت و به خانه بيوه زنان، يتيمان و فقرا، طعام مى برد، آرى انسانها كامل و برگزيدگان خدا چنين بوده اند.
-----------------------------------------------------
پى نوشتها: 1- ناگفته نماند: شيخ مفيد در ارشاد امام سجاد (علیه السلام) را على اكبر فرموده و على بن الحسين (على اكبر مشهور) را كه در كربلا شهيد شد على بن الحسين الاصغر گفته است، مرحوم سيد محسن امين صاحب اعيان الشيعه براى آن حضرت شش پسر و سه دختر گفته است و نيز گويد: مشهور آن است كه: شهيد كربلا على اكبر بود. و امام سجاد (علیه السلام) على اصغر، سيره ائمه ج 3 ص 49.
2- بحار ج 44 ص 196.
3- مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص .66 بحار ج 44 ص 190.
4- بحار ج 44 ص 190.
(خاندان وحى، سيد على اكبر قريشى، ص 334 - 337)
نیایش
پروردگارا، مرا به كه وا مى گذارى، به خويشاوندى كه پيوند محبت را مى گسلد، يا بيگانه اى كه با من خشم مى راند، يا به آنانكه مرا خوار مى شمارند و حال آن كه تو خداى منى و رشته سرنوشت من در چنگ توست! از غربت و تنهايى و دورى خانه ام و خوارى ام درچشمان كسى كه وى را بر من مسلط گردانيده اى، به درگاه تو شكايت مى آورم. بارالها بر من خشم مگير كه اگر تو بر من خشم نياورى، مرا زغير تو باكى نيست و مگر نه اين است كه فراخناك لطف و عافيت تو مرا كافى است! خداوندا، تو را به نور جمالت كه بر زمين و آسمانها تابيده است و پرده هاى تاريكى را برانداخته و كار گذشتگان و آيندگان را صلاح بخشيده است، سوگند مى دهم و از تو مى طلبم كه در آن حال كه بر من خشم گرفته اى، مرا نميرانى و قهر خود را بر من نازل نگردانى كه تو مى توانى قهر و عتاب را رها كنى و به لطف باز آيى و از من خشنود شوى! اى آن كه سپاسگزاريم به درگاه وى اندك است، اما او محرومم نمى سازد و گناهانم بسيارند لكن مرا به فضيحت و رسوايى نمى كشاند، پيوسته مرا در حال انجام گناهان مى نگرد، اما هيچ گاه به خوارى نمى راندم! اى آن كه در كودكى مرا محافظت فرمودى و در هنگام پيرى بى روزيم نگذاشتى. اى آن كه الطاف و نعمتهايت در نزد من بيرون از شمارند و توان شكرگزارى آنها را ندارم. اى كسى كه با من به نيكويى و احسان رفتار مى كنى و من به زشتى و عصيان تو را پاسخ مى گويم. اى كسى كه مرا به يمن ايمان نجات بخشيدى، پيش از آن كه به طريقه شكر نعمتهايت آشنا باشم. اى مولاى من، تويى كه نعمت دادى، تويى كه احسان كردى، تويى كه به نيكى رفتار نمودى، تويى كه كرامت فرمودى، تويى كه فضيلت بخشيدى، تويى كه فضل خود را به اتمام رسانيدى، تويى كه روزى عطا فرمودى، تويى كه كرم كردى، تويى كه توانمندم ساختى، تويى كه سرمايه ام دادى، تويى كه پناه دادى، تويى كه كفايت كردى،تويى كه هدايت كردى، تويى كه از گناه بازداشتى، تويى كه گناهان را پوشيدى، تويى كه گناهان را بخشيدى، تويى كه عذر پذيرفتى،تويى كه مكنت و جاه بخشيدى، تويى كه عزت دادى، تويى كه پشتيبان بودى، تويى كه تاييدم كردى، تويى كه يارى رساندى، تويى كه شفا بخشيدى، تويى كه عافيت دادى، تويى كه اكرام كردى، خجسته و بلندمرتبه اى اى پروردگار من، ستايش جاودانه از آن توست و سپاس پيوسته تو را سزاست. اما من اى خدايم، به خطاهايم معترفم، پس بر من ببخشاى! منم كه گناه كردم، منم كه خطا نمودم، منم كه نادانى كردم، منم كه به سوى گناه شتافتم، منم كه اشتباه كردم، منم كه به غير تو اعتماد كردم، منم كه در عين دانايى گناه كردم، منم كه وعده هادادم، منم كه وفا ننمودم، منم كه پيمان شكستم، منم كه به جرم خود اقرار كردم. بار الها، من بدان نعمات كه مرا داده اى اذعان دارم، به گناهانم اعتراف كرده و از آنها باز مى گردم; تو نيز مرا بيامرز. اى كسى كه گناه بندگان تو را ضررى نرساند و نيازى به طاعت ايشان ندارى، هر كدام از بندگانت كه كارى نيكو به جاى آورند،به توفيق و لطف توست، پس ستايش و حمد تو را سزاست. خدايا، چون مرا فرمان دادى سركشى نمودم و چون نهى كردى، آنچه را نمى خواستى به جاى آوردم. اينك اين منم كه نه دليلى بر بى گناهى خود دارم كه عذر بخواهم و نه نيروى آن دارم كه از كسى يارى بخواهم. حال با كدامين اعضايم رو به روى تو بايستم; آيا با گوشم يا با چشمم يا با زبان و يا پاهايم، آيا تمامى اينها نعمتهايى نيست كه مرا عنايت فرموده اى و من با همه آنها نافرمانى ات كرده ام، اى مولاى من، حجت و دليل از آن توست و من محكومم! اى شنواترين شنوندگان و اى تيزبين ترين بينندگان و اى سريعترين حسابگران و اى مهربانترين مهربانان، بر محمد(صلوات الله علیه و اله) و خاندان پاك وى درود فرست! پروردگارم، از تو حاجتى را مى طلبم كه اگر آن را به من ارزانى دادى، هر چيز ديگرى را كه از من دريغ نمايى، مرا زيانى نرساند و اگر از آن محرومم سازى، هر چه را به من عطا فرمايى مرا نفعى نبخشد; «از تو مى خواهم كه مرا از آتش جهنم آزاد گردانى!» غير تو خدايى نبود، يگانه اى و تو را همتايى نيست، فرمانروايى توراست و ستايش از آن توست و تو بر همه چيز توانايى، اى خدا،اى خدا، اى خدا. خدايا، من در آن حال كه بى نياز و توانمندم، به تو نيازمندم،پس چگونه در حال فقر نيازمند تو نباشم. خدايا من كه در عين دانايى، نادانم، چگونه در حين جهل، نادان نباشم! خدايا، به راستى كه تغيير تدابير تو و سرعت انجام اراده و تقديرات تو، بندگان عارفت را باز داشت، از اين كه در حال نعمت به دوام بخشش تو اطمينان كنند و در حال نقمت، از رحمت تو نوميد گردند! اكنون منم كه با فقر و نيازمنديم به تو توسل مى جويم و چگونه به حضرتت توسل جويم با فقرى كه محال است دامان غناى تو را بيالايد. چسان از اين حال كه دارم به تو شكايت آورم، در حالى كه هيچ چيز بر تو پوشيده نيست. چگونه حرفهاى دلم را براى تو بيان كنم و حال آن كه از همه آنها آگاهى! چگونه ممكن است اميدهايم را كه رو به سوى تو دارند، به نوميدى بدل سازى و حال مرا نيكونگردانى، با آن كه قوام آن به دست توست. خدايا با آن كه عظيم نادانم، چقدر به من لطف مى كنى و با آنكه زشتى كردارم آشكار است، چقدر با من مهربانى! خدايم! چقدر تو به من نزديكى و من از تو دورم! و چقدر نسبت به من مهربانى. پس چيست كه بين من و تو حجاب افكنده است!؟ پروردگارا، از تغيير آثار و دگرگونى حالات نيك دانستم كه خواسته تو در مورد من اين است كه خود را در همه چيز به من بنمايانى، تا درباره هيچ چيز از تو غافل نگردم. خدايا، هر گاه گناهانم مرا گنگ گردانيد، كرم تو زبان مرا گشود و هرگاه كه صفات ناپسندم مايوسم ساخت، الطاف بى پايانت مرا به طمع واداشت! خدايا، آن كس كه زيباييهايش در حقيقت زشتى است، چگونه زشتيهاى رفتار وى زشت و ناپسند نباشد و آن كس كه سخنان حق گونه او ادعايى بيش نيست چسان ادعاهايش، ادعا نباشد. خدايا، فرمانهاى تاثيرگذار و اراده مسلط تو براى سخنگويى، گفتارى باقى نمى گذارد و صاحب توانايى را ناتوان مى سازد. بارالها، توجه من به مخلوقات تو سبب مى گردد كه از مشاهده جمالت محروم بمانم، پس مرا در پيشگاه خويش به عبادتى بگمار كه به وصال تو رساندم! چگونه براى اثبات وجود شريفت به چيزى دليل آورده شود كه در هستى خود محتاج توست، آيا براى غير تو ظهورى است كه براى تو نيست تا وجود غير، آشكار كننده جمال تو باشد؟ تو كى پنهان بوده اى كه براى عيان ساختنت نياز به دليلى باشد كه تو را اثبات نمايد، كى دور بوده اى كه كاينات راه رسيدن به تو باشند. كور باد آن چشم كه تو را نگاهبان خود نبيند! و چه زيانبار است معامله بنده اى كه از محبت تو وى را بهره اى نيست! خدايا، خوارى و پستى ام در برابر تو هويداست و احوال من بر توپوشيده نيست. وصالت را از تو مى طلبم و به يارى وجود شريفت، بر هستى تو گواهى مى دهم. مرا با نور خود به ذات پاكت راهنمايى فرماى و باصدق عبوديت در پيشگاهت برپاى دار. پروردگارم، مرا از زير بار ذلت نفس رهايى ده و پيش از آن كه مرگم در رسد از آلودگى شك و شرك پاكم كن. از تو يارى مى جويم،ياريم كن. بر تو توكل مى نمايم، مرا به حال خود وامگذار. تو را مى خوانم، مرا نوميد مساز. مشتاق فضل توام، محرومم مكن. خويشتن را به وجود پاكت منتسب مى نمايم، دورم مگردان. مقيم درگاه توام،از خود نرانم. تويى كه انوار جمالت را به دلهاى شيفتگانت تا باندى تا آن كه تو را شناختند و به يگانگى تو ايمان آوردند. تويى كه محبت غيرخود را از قلوب دوستانت زدودى تا غير تو را به دوستى نگرفتند و به جز تو پناه نياوردند و آن گاه كه جهانيان آنان را هراسناك سازند، تو مونس ايشان هستى و تويى كه آنها را هدايت فرمودى تاجايى كه نشانه هاى قدرتت بر آنان آشكار گشت! آن كس كه تو را از دست داد، چه كسى را يافت و آن كه تو را يافت كه را از دست داد! به راستى كه زيانكار است آن كس كه به جاى تو ديگرى را برگزيند و بسى خسران زده است آن كه بكوشد تا از تو جدا گردد. چسان به غير تو اميدوار شوم، در حالى كه تو رشته احسان را نگسسته اى و چگونه نياز خويش از درگاه غير تو بطلبم و حال آن كه عادت بخشندگى خويش را دگرگون نساخته اى! اى كسى كه شيرينى موانست خويش را به عاشقانت چشانيده اى، پس آنان در برابر تو تملق كنان بر پاى ايستاده اند! اى كسى كه پرده هاى هيبت خود را بر دوستانت افكنده اى و آنان هراسناك درمقابل تو پوزش مى طلبند. تو بندگانت را به ياد مى آورى پيش از آن كه ديگران از آنها يادى كنند و آغازگر هر بخشش و احسانى قبل از آن كه عبادت كنندگان رو به سوى تو آورند و بخشنده و عطا كننده اى، پيش از آن كه خواهندگان از تو بخواهند و چه شگفت است اين كه بسيار مى بخشى، آن گاه از آنچه بخشيده اى از ما وام طلب مى كنى! خداوندا، من را به كمند مهربانى خويش به سوى خود آر تا وصال ت و را دريابم و با جاذبه الطاف خويش مرا دركش تا به سوى تو روى آورم! خدايا، رشته اميدم از تو نمى گسلد گرچه تو را سركشى نموده ام و هرچند تو را عبادت كنم باز دهشت مرا رها نمى سازد. كاينات مرابه سوى تو رهنمون مى گردند و يقينى كه به كرم تو دارم مرا به سويت مى كشاند. خدايا، چگونه نوميد گردم و حال آن كه تو اميد منى و چگونه به خوارى تن دردهم در حالى كه تو تكيه گاه منى. خدايا، چسان در برابرت دعوى سربلندى نمايم با آن كه بنياد مرا از ذلت برآورده اى و چسان سر فخر بر آسمان نسايم و حال آنكه مرا به خود منتسب كرده اى! خدايا! چگونه رداى بينوايى در نپوشم، در حالى كه مرا در جايگاه فقرا نشانده اى و چگونه خويشتن را فقير بنامم با آن كه تو با بخشش خود بى نيازم ساخته اى! تويى كه جز تو پروردگارى نيست. خود را به تمامى اشيا شناسانده اى به گونه اى كه موجودى نيست كه تو را نشناسد. تويى كه خويشتن را در آينه همه موجودات به من نموده اى و من در همه چيز جمال تو را به آشكارا نگريسته ام و تويى كه براى تمام موجودات آشنايى!
امام (علیه السلام) فرمود: اى برادر عرب سه مسأله از تو خواهم پرسيد اگر از يكى جواب بدهى يك سوم مال را به تو خواهم داد و اگر از دو مسأله جواب دادى دو سوم مال و در صورت جواب به هر سه مسأله، همه خونبها را به تو خواهم داد.
اعرابى گفت: يابن رسول الله (صلوات الله علیه و اله) آيا مثل تو از مثل من مى پرسد حال آنكه تو از اهل علم و شرف هستى؟ امام (علیه السلام) فرمود: بلى از جدم رسول خدا (صلوات الله علیه و اله) شنيدم، مى فرمود: «المعروف بقدر المعرفة» احسان به اندازه معرفت بايد باشد.
اعرابى گفت: حالا كه اين طور است بپرسيد اگر توانستم جواب مى دهم و گرنه از شما مى آموزم و لاقوة الا بالله.
امام (علیه السلام) فرمود: «أَىّ الاعمالِ أفضل؟»كدام عمل از همه اعمال افضل است؟ اعرابى جواب داد: «الايمان بالله» ايمان به خدا، امام فرمود: «فما النجاة من المهلكة؟»نجات از هلاكت كدام است؟ جواب داد: «الثقة بالله» اعتماد به خدا.
امام (علیه السلام) فرمود: كدام چيز مرد را زينت مى دهد؟ «فما يزيّن الرجل» گفت: علم كه توأم با حلم باشد.
فرمود: اگر آن نباشد كدام چيز زينت است؟
گفت: مال كه توأم با مروت و مردانگى باشد.
فرمود: اگر آن هم نباشد، كدام چيز زينت مرد است؟
جواب داد: فقر توأم با صبر و خويشتن دارى.
فرمود: اگر آن هم نباشد، ديگر چه چيز زينت انسان است ؟
جواب داد: صاعقه اى كه از آسمان بيافتد و او را بسوزاند، كه او به اين صاعقه اهل است .
حضرت خنديد و كيسه اى به اعرابى داد كه هزار دينار در آن بود، و انگشتر مباركش را نيز به او داد كه نگين آن به دويست درهم مى ارزيد، فرمود: دينارها را به طلبكاران خود بده، انگشتر را نيز صرف مخارج خودت بكن. اعرابى آنها را گرفت و اين آيه را خواند: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» 1 دست بخشش گر يك نفر عرب بيابانى داخل مدينه شد و گفت: بزرگوارترين كس در اين شهر كيست؟ او را به امام حسين صلوات الله عليه دلالت كردند، عرب داخل مسجد شد، ديد ابا عبدالله (علیه السلام) نماز مى خواند، او در مقابل حضرت ايستاد و چنين گفت:
لم يَخِب الان من رجاك و من
حرّك من دون بابك الحلقة
انت جواٌد و انت معتمدٌ
ابوك قد كان قاتل الفسقة
لو لاالذى كان من اوائلكم
كانت علينا الجحيم منطبقةً
هر كه امروز تو را اميد دارد و حلقه در تو را حركت دهد، نااميد نمى شود، تو اهل بخشش و اهل اعتمادى، پدرت على (علیه السلام) قاتل فاسقان بود اگر دين اسلام توسط گذشتگان شما عرضه نمى شد، جهنم ما را احاطه مى كرد.
امام (علیه السلام) با شنيدن اشعار او دانست كه انتظار كمك و مساعدت دارد، لذا به قنبر فرمودند: از مال حجاز چيزى مانده است؟ گفت: چهارهزار دينار مانده، فرمود: آنها را بياور كسى كه از ما سزاوارتر است آمده است آنگاه دو تا برد (لباس) خود را بيرون آورد، پولها را در آن پيچيد و از لاى دو آنها را بيرون آورد و به اعرابى داد، زيرا كه از او شرم مى كرد و چنين فرمود:
خذها فانى اليك معتذر
و اعلم بانى عليك ذو شفقة
لو كان فى سيرنا الغداة عصاً
امست سمانا عليك مندفقةً
لكن ربب الزمان ذو غِيَر
والكف منى قليلة النفقة
بگير اين پولها را، من از تو اعتذار مى كنم، بدان كه من به تو دلسوز و مهربانم، اگر در زندگى امروز، عصاى حكومت در دست ما بود، آسمان بخشش ما بر تو بسيار مى باريد، ليكن حوادث روزگار كارها را عوض مى كند، دست من از احسان كوتاه است .
اعرابى پولها را گرفت و گريست، امام فرمود: گويا عطاى ما را كم حساب كردى؟ گفت: نه، علت گريه ام آنست كه چگونه مرگ اين بخششگر را از بين خواهد برد.2
در خانه فقراء عبدالرحمن خزاعى نقل مى كند روز عاشورا در پشت جناره پاك امام حسين (علیه السلام) زخمى ديده شد كه زخم سلاح نبود، از امام زين العابدين (علیه السلام) از علت آن پرسيدند، فرمود: «هذا مما كان يحمل الجراب على ظهره الى منازل الارامل و اليتامى و المساكين» 3
يعنى اين زخم اثر انبانهاست كه پدرم صلوات الله عليه بر دوش مى گرفت و به خانه بيوه زنان، يتيمان و فقرا، طعام مى برد، آرى انسانها كامل و برگزيدگان خدا چنين بوده اند.
-----------------------------------------------------
پى نوشتها: 1- ناگفته نماند: شيخ مفيد در ارشاد امام سجاد (علیه السلام) را على اكبر فرموده و على بن الحسين (على اكبر مشهور) را كه در كربلا شهيد شد على بن الحسين الاصغر گفته است، مرحوم سيد محسن امين صاحب اعيان الشيعه براى آن حضرت شش پسر و سه دختر گفته است و نيز گويد: مشهور آن است كه: شهيد كربلا على اكبر بود. و امام سجاد (علیه السلام) على اصغر، سيره ائمه ج 3 ص 49.
2- بحار ج 44 ص 196.
3- مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص .66 بحار ج 44 ص 190.
4- بحار ج 44 ص 190.
(خاندان وحى، سيد على اكبر قريشى، ص 334 - 337)
نیایش
پروردگارا، مرا به كه وا مى گذارى، به خويشاوندى كه پيوند محبت را مى گسلد، يا بيگانه اى كه با من خشم مى راند، يا به آنانكه مرا خوار مى شمارند و حال آن كه تو خداى منى و رشته سرنوشت من در چنگ توست! از غربت و تنهايى و دورى خانه ام و خوارى ام درچشمان كسى كه وى را بر من مسلط گردانيده اى، به درگاه تو شكايت مى آورم. بارالها بر من خشم مگير كه اگر تو بر من خشم نياورى، مرا زغير تو باكى نيست و مگر نه اين است كه فراخناك لطف و عافيت تو مرا كافى است! خداوندا، تو را به نور جمالت كه بر زمين و آسمانها تابيده است و پرده هاى تاريكى را برانداخته و كار گذشتگان و آيندگان را صلاح بخشيده است، سوگند مى دهم و از تو مى طلبم كه در آن حال كه بر من خشم گرفته اى، مرا نميرانى و قهر خود را بر من نازل نگردانى كه تو مى توانى قهر و عتاب را رها كنى و به لطف باز آيى و از من خشنود شوى! اى آن كه سپاسگزاريم به درگاه وى اندك است، اما او محرومم نمى سازد و گناهانم بسيارند لكن مرا به فضيحت و رسوايى نمى كشاند، پيوسته مرا در حال انجام گناهان مى نگرد، اما هيچ گاه به خوارى نمى راندم! اى آن كه در كودكى مرا محافظت فرمودى و در هنگام پيرى بى روزيم نگذاشتى. اى آن كه الطاف و نعمتهايت در نزد من بيرون از شمارند و توان شكرگزارى آنها را ندارم. اى كسى كه با من به نيكويى و احسان رفتار مى كنى و من به زشتى و عصيان تو را پاسخ مى گويم. اى كسى كه مرا به يمن ايمان نجات بخشيدى، پيش از آن كه به طريقه شكر نعمتهايت آشنا باشم. اى مولاى من، تويى كه نعمت دادى، تويى كه احسان كردى، تويى كه به نيكى رفتار نمودى، تويى كه كرامت فرمودى، تويى كه فضيلت بخشيدى، تويى كه فضل خود را به اتمام رسانيدى، تويى كه روزى عطا فرمودى، تويى كه كرم كردى، تويى كه توانمندم ساختى، تويى كه سرمايه ام دادى، تويى كه پناه دادى، تويى كه كفايت كردى،تويى كه هدايت كردى، تويى كه از گناه بازداشتى، تويى كه گناهان را پوشيدى، تويى كه گناهان را بخشيدى، تويى كه عذر پذيرفتى،تويى كه مكنت و جاه بخشيدى، تويى كه عزت دادى، تويى كه پشتيبان بودى، تويى كه تاييدم كردى، تويى كه يارى رساندى، تويى كه شفا بخشيدى، تويى كه عافيت دادى، تويى كه اكرام كردى، خجسته و بلندمرتبه اى اى پروردگار من، ستايش جاودانه از آن توست و سپاس پيوسته تو را سزاست. اما من اى خدايم، به خطاهايم معترفم، پس بر من ببخشاى! منم كه گناه كردم، منم كه خطا نمودم، منم كه نادانى كردم، منم كه به سوى گناه شتافتم، منم كه اشتباه كردم، منم كه به غير تو اعتماد كردم، منم كه در عين دانايى گناه كردم، منم كه وعده هادادم، منم كه وفا ننمودم، منم كه پيمان شكستم، منم كه به جرم خود اقرار كردم. بار الها، من بدان نعمات كه مرا داده اى اذعان دارم، به گناهانم اعتراف كرده و از آنها باز مى گردم; تو نيز مرا بيامرز. اى كسى كه گناه بندگان تو را ضررى نرساند و نيازى به طاعت ايشان ندارى، هر كدام از بندگانت كه كارى نيكو به جاى آورند،به توفيق و لطف توست، پس ستايش و حمد تو را سزاست. خدايا، چون مرا فرمان دادى سركشى نمودم و چون نهى كردى، آنچه را نمى خواستى به جاى آوردم. اينك اين منم كه نه دليلى بر بى گناهى خود دارم كه عذر بخواهم و نه نيروى آن دارم كه از كسى يارى بخواهم. حال با كدامين اعضايم رو به روى تو بايستم; آيا با گوشم يا با چشمم يا با زبان و يا پاهايم، آيا تمامى اينها نعمتهايى نيست كه مرا عنايت فرموده اى و من با همه آنها نافرمانى ات كرده ام، اى مولاى من، حجت و دليل از آن توست و من محكومم! اى شنواترين شنوندگان و اى تيزبين ترين بينندگان و اى سريعترين حسابگران و اى مهربانترين مهربانان، بر محمد(صلوات الله علیه و اله) و خاندان پاك وى درود فرست! پروردگارم، از تو حاجتى را مى طلبم كه اگر آن را به من ارزانى دادى، هر چيز ديگرى را كه از من دريغ نمايى، مرا زيانى نرساند و اگر از آن محرومم سازى، هر چه را به من عطا فرمايى مرا نفعى نبخشد; «از تو مى خواهم كه مرا از آتش جهنم آزاد گردانى!» غير تو خدايى نبود، يگانه اى و تو را همتايى نيست، فرمانروايى توراست و ستايش از آن توست و تو بر همه چيز توانايى، اى خدا،اى خدا، اى خدا. خدايا، من در آن حال كه بى نياز و توانمندم، به تو نيازمندم،پس چگونه در حال فقر نيازمند تو نباشم. خدايا من كه در عين دانايى، نادانم، چگونه در حين جهل، نادان نباشم! خدايا، به راستى كه تغيير تدابير تو و سرعت انجام اراده و تقديرات تو، بندگان عارفت را باز داشت، از اين كه در حال نعمت به دوام بخشش تو اطمينان كنند و در حال نقمت، از رحمت تو نوميد گردند! اكنون منم كه با فقر و نيازمنديم به تو توسل مى جويم و چگونه به حضرتت توسل جويم با فقرى كه محال است دامان غناى تو را بيالايد. چسان از اين حال كه دارم به تو شكايت آورم، در حالى كه هيچ چيز بر تو پوشيده نيست. چگونه حرفهاى دلم را براى تو بيان كنم و حال آن كه از همه آنها آگاهى! چگونه ممكن است اميدهايم را كه رو به سوى تو دارند، به نوميدى بدل سازى و حال مرا نيكونگردانى، با آن كه قوام آن به دست توست. خدايا با آن كه عظيم نادانم، چقدر به من لطف مى كنى و با آنكه زشتى كردارم آشكار است، چقدر با من مهربانى! خدايم! چقدر تو به من نزديكى و من از تو دورم! و چقدر نسبت به من مهربانى. پس چيست كه بين من و تو حجاب افكنده است!؟ پروردگارا، از تغيير آثار و دگرگونى حالات نيك دانستم كه خواسته تو در مورد من اين است كه خود را در همه چيز به من بنمايانى، تا درباره هيچ چيز از تو غافل نگردم. خدايا، هر گاه گناهانم مرا گنگ گردانيد، كرم تو زبان مرا گشود و هرگاه كه صفات ناپسندم مايوسم ساخت، الطاف بى پايانت مرا به طمع واداشت! خدايا، آن كس كه زيباييهايش در حقيقت زشتى است، چگونه زشتيهاى رفتار وى زشت و ناپسند نباشد و آن كس كه سخنان حق گونه او ادعايى بيش نيست چسان ادعاهايش، ادعا نباشد. خدايا، فرمانهاى تاثيرگذار و اراده مسلط تو براى سخنگويى، گفتارى باقى نمى گذارد و صاحب توانايى را ناتوان مى سازد. بارالها، توجه من به مخلوقات تو سبب مى گردد كه از مشاهده جمالت محروم بمانم، پس مرا در پيشگاه خويش به عبادتى بگمار كه به وصال تو رساندم! چگونه براى اثبات وجود شريفت به چيزى دليل آورده شود كه در هستى خود محتاج توست، آيا براى غير تو ظهورى است كه براى تو نيست تا وجود غير، آشكار كننده جمال تو باشد؟ تو كى پنهان بوده اى كه براى عيان ساختنت نياز به دليلى باشد كه تو را اثبات نمايد، كى دور بوده اى كه كاينات راه رسيدن به تو باشند. كور باد آن چشم كه تو را نگاهبان خود نبيند! و چه زيانبار است معامله بنده اى كه از محبت تو وى را بهره اى نيست! خدايا، خوارى و پستى ام در برابر تو هويداست و احوال من بر توپوشيده نيست. وصالت را از تو مى طلبم و به يارى وجود شريفت، بر هستى تو گواهى مى دهم. مرا با نور خود به ذات پاكت راهنمايى فرماى و باصدق عبوديت در پيشگاهت برپاى دار. پروردگارم، مرا از زير بار ذلت نفس رهايى ده و پيش از آن كه مرگم در رسد از آلودگى شك و شرك پاكم كن. از تو يارى مى جويم،ياريم كن. بر تو توكل مى نمايم، مرا به حال خود وامگذار. تو را مى خوانم، مرا نوميد مساز. مشتاق فضل توام، محرومم مكن. خويشتن را به وجود پاكت منتسب مى نمايم، دورم مگردان. مقيم درگاه توام،از خود نرانم. تويى كه انوار جمالت را به دلهاى شيفتگانت تا باندى تا آن كه تو را شناختند و به يگانگى تو ايمان آوردند. تويى كه محبت غيرخود را از قلوب دوستانت زدودى تا غير تو را به دوستى نگرفتند و به جز تو پناه نياوردند و آن گاه كه جهانيان آنان را هراسناك سازند، تو مونس ايشان هستى و تويى كه آنها را هدايت فرمودى تاجايى كه نشانه هاى قدرتت بر آنان آشكار گشت! آن كس كه تو را از دست داد، چه كسى را يافت و آن كه تو را يافت كه را از دست داد! به راستى كه زيانكار است آن كس كه به جاى تو ديگرى را برگزيند و بسى خسران زده است آن كه بكوشد تا از تو جدا گردد. چسان به غير تو اميدوار شوم، در حالى كه تو رشته احسان را نگسسته اى و چگونه نياز خويش از درگاه غير تو بطلبم و حال آن كه عادت بخشندگى خويش را دگرگون نساخته اى! اى كسى كه شيرينى موانست خويش را به عاشقانت چشانيده اى، پس آنان در برابر تو تملق كنان بر پاى ايستاده اند! اى كسى كه پرده هاى هيبت خود را بر دوستانت افكنده اى و آنان هراسناك درمقابل تو پوزش مى طلبند. تو بندگانت را به ياد مى آورى پيش از آن كه ديگران از آنها يادى كنند و آغازگر هر بخشش و احسانى قبل از آن كه عبادت كنندگان رو به سوى تو آورند و بخشنده و عطا كننده اى، پيش از آن كه خواهندگان از تو بخواهند و چه شگفت است اين كه بسيار مى بخشى، آن گاه از آنچه بخشيده اى از ما وام طلب مى كنى! خداوندا، من را به كمند مهربانى خويش به سوى خود آر تا وصال ت و را دريابم و با جاذبه الطاف خويش مرا دركش تا به سوى تو روى آورم! خدايا، رشته اميدم از تو نمى گسلد گرچه تو را سركشى نموده ام و هرچند تو را عبادت كنم باز دهشت مرا رها نمى سازد. كاينات مرابه سوى تو رهنمون مى گردند و يقينى كه به كرم تو دارم مرا به سويت مى كشاند. خدايا، چگونه نوميد گردم و حال آن كه تو اميد منى و چگونه به خوارى تن دردهم در حالى كه تو تكيه گاه منى. خدايا، چسان در برابرت دعوى سربلندى نمايم با آن كه بنياد مرا از ذلت برآورده اى و چسان سر فخر بر آسمان نسايم و حال آنكه مرا به خود منتسب كرده اى! خدايا! چگونه رداى بينوايى در نپوشم، در حالى كه مرا در جايگاه فقرا نشانده اى و چگونه خويشتن را فقير بنامم با آن كه تو با بخشش خود بى نيازم ساخته اى! تويى كه جز تو پروردگارى نيست. خود را به تمامى اشيا شناسانده اى به گونه اى كه موجودى نيست كه تو را نشناسد. تويى كه خويشتن را در آينه همه موجودات به من نموده اى و من در همه چيز جمال تو را به آشكارا نگريسته ام و تويى كه براى تمام موجودات آشنايى!