امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بهشت سه رنگ من

#24
_ژالین عزیزم گریه نکن
ژالین_خفه شو همه سختی هایی که من میکشم زیر سر توعه عوضیه.
_ژالین به خدا آقا بزرگ منظوری نداشت فقط عصبی بود.
ژالین_خفه شو برو بیرون میخام تنها باشم.
همون لحظه در باز شد و تانیا وارد اتاق شد متعجب بهش نگاه کردم دستاشو پشتش قایم کرده بود یه تا ابروم رو بالا انداختم و گفتم:
_به به تانی خانوم صفا آوردید با چی؟
تانی_فضولی نکن برو ببین رهام چیکارت داره.
منو رهام قهر بودیم باهم!انگشت اشارمو بع سمت خودم گرفتم و گفتم با من؟
تانی لبشو گاز گرفتو گفت_آره با خوده خودت.
متعجب از جا لند شدم و به سمت اتاق پسرا رفتم.پشت در رسیدم که لای در یکمی باز بود یه صداهایی ازش میومد.
رها_هو آرتان اون لنگه جورابت لنگه جوراب من نیست ببین رنگش تیره تره.
آرمین_اوی رهام اون زیر پوش منو کی برداشتی پوشیدی؟
رهام_همون موقعی که تو شلوارک منو کش رفتی.
آرتی_هوی غولی اون کروات منو بده میخام بزارم یه جا قایم نشه.
رایان_خواهرش کم بود خودشم اضافه شد بابا من دارم دنبال لنگه کفش سبزم میردم تو کروات میخای از من؟
رهام_آرتی بیا خوبی کن کروات رو بده من تو این پاپیونو بزن.
آرمین_آخ مخم.
آرتی_آخ جون متکا بازی.
رهام_متکا بازی نبود لنگه کفش سبزه رایان بودو
آرمین_خدا بگم چه کارت کنه رهام لنگه کفش رایانو زدی مخمو پوکوندی.
قبل از اینجا از خنده بپوکم در زدم.که صدای رایان بلند شد داشت با آهنگ میخوند.
رایان_کیه؟کیه؟در میزنه؟درو با لنگر میزنه.(بیا ترلان با کیا رفتی مسافرت از خودت روانی تر.)تو رمانتو بنویس.
منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم_منم منم مادرتون شلوارک و کروات و لنگ جوراب و لنگ کفش آوردم براتون.
رایان تو چارچوب در ظاهر شد.موهاش پریشون بود یه زیر پوش پوشیده بود ک قرمز بود دکمه های پیرهن مشکیش باز بود با شلوارک آبی دمپایی پلاستیکی مشکی.(ای جونم چه جیگری شده با این تیپش)رمانتو بنویس ساکت شو.
لبمو برای اینکه نخندم جمع کردم._فک کنم با یکی کارداشتم کی بود؟
رایان گفت میخای بیا ببین با کی.
_نه مرسی لطف میکنی بگی آرتان بیاد جلوی در.
رایان_خیله خب
آرتان_جونم کار داشتی.
_آرتی من با دخترا میریم بیرون.اودافظ.
بعدم سریع از جلوی در اتاق دور شدم.

تانیا:
با دور شدن ترلان از جمع همه بهش نگاه کرزدن صدای آقا بزرگ بلند شد:دروتی و دنیل احسنت دارید دختری که تربیت کردید واقعا نمونس.
برق افتخار تو چشمای عمو و خاله روشن شد ما دخترا به اضافه رایان و آرتان لبامون از خنده جمع شده بود.
جمع به حالت عادی برگشته بود عمه تیما خیلی پکر بود مادر مادر عمه تیما با مادر بزرگ ما فرق داشت ینی از زن دوم آقا بزرگ بود.وقتی به ایران مهاجرت کردیم آقا بزرگ مجبور شده یه زن دیگه بگیره که حاصلش عمه تیماست.تو افکارم غرق بودم که صدای آرتان بلند شد_عشقم؟
من_جانم
آرتان_توهم تو جنایتشون مشارکت داشتی؟
بهش نگاه کردم چشمای سبزش.چه محبتی توش موج میزد.خجالت زده گفتم _آره.
آرتان_من به آقا بزرگ میگم ولی ترلان چیزی نفهمه.
من_چشم نمیفهمه.
صدای رایان بلند شد-پدربزرگ(عزیز دردونه رو)میشه منو تانی یه لحظه از حمع جدا شیم؟
با تعجب نگاهش کردم. که آقا بزرگ گفت_برو پسرم.
تو چشمام نگاه کردو یه جعبه گرفت سمتم_بدون اینکه فضولی کنی اینو میبری میزاری تو چمدون تری؟
متعجب بهش نگاه کردم که گفت اوکی؟
گفتم_اوکی.
جعبه رو پشتم رفتم وارد اتاق شدم عاشق پیشه داداش جونم داشت گریه میکرد تری هم منت کشی.
_تری برو ببین رهام چکارت داره.
انگشت اشارشو گرفت شمت خودشو گفت بامن؟
گفتم_آره.
به سمت چمدون رفتم درشو باز کردک که ژالین گفت با چمدون تربچه چی کار داری؟
گفتم_به تو چه اه فضول.
جعبه رو داخلش گذاشتم و در چمدونو بستم.

تانیا:
با دور شدن ترلان از جمع همه بهش نگاه کرزدن صدای آقا بزرگ بلند شد:دروتی و دنیل احسنت دارید دختری که تربیت کردید واقعا نمونس.
برق افتخار تو چشمای عمو و خاله روشن شد ما دخترا به اضافه رایان و آرتان لبامون از خنده جمع شده بود.
جمع به حالت عادی برگشته بود عمه تیما خیلی پکر بود مادر مادر عمه تیما با مادر بزرگ ما فرق داشت ینی از زن دوم آقا بزرگ بود.وقتی به ایران مهاجرت کردیم آقا بزرگ مجبور شده یه زن دیگه بگیره که حاصلش عمه تیماست.تو افکارم غرق بودم که صدای آرتان بلند شد_عشقم؟
من_جانم
آرتان_توهم تو جنایتشون مشارکت داشتی؟
بهش نگاه کردم چشمای سبزش.چه محبتی توش موج میزد.خجالت زده گفتم _آره.
آرتان_من به آقا بزرگ میگم ولی ترلان چیزی نفهمه.
من_چشم نمیفهمه.
صدای رایان بلند شد-پدربزرگ(عزیز دردونه رو)میشه منو تانی یه لحظه از حمع جدا شیم؟
با تعجب نگاهش کردم. که آقا بزرگ گفت_برو پسرم.
تو چشمام نگاه کردو یه جعبه گرفت سمتم_بدون اینکه فضولی کنی اینو میبری میزاری تو چمدون تری؟
متعجب بهش نگاه کردم که گفت اوکی؟
گفتم_اوکی.
جعبه رو پشتم رفتم وارد اتاق شدم عاشق پیشه داداش جونم داشت گریه میکرد تری هم منت کشی.
_تری برو ببین رهام چکارت داره.
انگشت اشارشو گرفت شمت خودشو گفت بامن؟
گفتم_آره.
به سمت چمدون رفتم درشو باز کردک که ژالین گفت با چمدون تربچه چی کار داری؟
گفتم_به تو چه اه فضول.
جعبه رو داخلش گذاشتم و در چمدونو بستم.
رنگ خاموشـے در طرح لب است
بانگـے از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه اے نیست در این تاریکـے
در و دیوار به هم پیوسته
سایه اے لغزد اگر روی زمین
نقش وهمـــے است ز بندے رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
سہـراب سپهـرے
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بهشت سه رنگ من - nazanin jon - 19-06-2016، 10:07

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان