23-10-2015، 8:52
براي اثبات جايگاه والاي زن در عقايد ايرانيان باستان و اوستا ميتوان به وجود ايزدبانوهاي متعددي چون آناهيتا، ميترا و اسپندارمند اشاره كرد كه هر كدام با روش و تدبيري خاص، ادارة بخشي از امور جهان را به عهده داشتهاند.
همچنين با بررسي نقش و موقعيتهاي مختلفي كه زنان در شاهنامه دارند، ميتوان اذعان كرد كه نهتنها فردوسي بنا بهنظر برخي محققان زنستيز نيست بلكه براي زن آنقدر ارزش قائل است كه در فضاي مردمحور حماسه به او فرصت رشد و پيشرفت ميدهد.
به يقين ميتوان گفت كه از ميان 300 زني كه فردوسي در شرايط متفاوت به آنها پرداخته است، تنها سودابه داراي نشانههايي از پتيارگي و جهيوارگي است و باقي زنان، اگرچه گاه نقشي منفعل و غيرفعال دارند، همواره داراي صفاتي همچون شرمگيني، زيبايي و خوشمنشياند.
مهمترين كاركرد و وظيفة زنان در شاهنامه به دنيا آوردن فرزندان پسري است كه در تعيين مسير حركت حماسه بسيار مؤثرند؛ همچون رودابه كه رستم را به دنيا ميآورد و كتايون كه اسفنديار را. اما در كنار اينان هستند زناني كه نقشي فعال و تعيينكننده در پيشبرد داستانهاي شاهنامه دارند. براي مثال سيندخت، همسر مهراب كابلي، آنقدر در ماجراي ازدواج دخترش رودابه فعال است كه بهتنهايي با سام به مذاكره ميپردازد يا گردآفريد كه مردانه به ميدان ميتازد و درسي عبرتانگيز به سهراب ميدهد.
در داستان سياوش، ظهور و حضور 5 زن ديده ميشود كه هركدام بهنوعي گوشهاي از سرنوشت اندوهبار او را رقم ميزنند. در اين مقاله به بررسي و تحليل كردارهاي هريك از اين زنان ـ مادر سياوش، سودابه، جريره، فرنگيس و گلشهر ـ خواهيم پرداخت.
مادر سياوش
مادر سياوش در شاهنامه حضوري بسيار كمرنگ اما مؤثر دارد. گيو و توس، پهلوانان كاووس، بهطور اتفاقي اين دختر زيبا را مييابند. آنان كه از زيبايي وي به شگفت آمدهاند، از نژادش ميپرسند و او خود را خويش گرسيوز معرفي ميكند.
ميان پهلوانان بر سر بهدست آوردن دختر اختلاف ميافتد تا آنجا كه تصميم ميگيرند داوري نهايي را به شاه بسپارند. اما كاووس نيز با ديدن دختر در انديشة تصاحب او برميآيد:
بدو گفت روي و موي و نژاد
همي خواستي داد هر سه به باد
به مشكوي زرين كنم شايدت
سر ماهرويان كنم بايدت
دختر نيز در انتخاب خود به بيراهه نميرود و از ميان بزرگان و پهلوانان، شاه را برميگزيند:
چنين داد پاسخ كه ديدم تو را
ز گردنگشان برگزيدم تو را
بت زيبارو به حرمسراي كاووس ميرود و ديري نميگذرد كه كودكي زيبا به دنيا ميآورد كه نامش را سياوش مينهند.
از اينجا به بعد، ديگر هيچ حرفي از اين زن در ابيات شاهنامه به ميان نميآيد؛ گويي رسالت او تنها بار گرفتن از شاه و به دنيا آوردن سياوش، آرمانيترين و مقدسترين شخصيت شاهنامه، بوده است. سياوش كه خود مظهر مهرباني و عدالت است نيز هيچگاه از اين مادر گمنام سخني به ميان نميآورد.
مادر سياوش هم همچون خود او از سبكسري و بيخردي پدر، كه همواره مست و از خود بيخود است، به جناح مقابل يعني سرزمين ايران پناه ميآورد و در آنجا خويشكاري (وظيفة) خود را به انجام ميرساند و سپس ناپديد ميشود؛ سياوش نيز چون او از خاممغزي و بيكفايتي كاووس به جناح مقابل يعني سرزمين توران پناه ميبرد.
در متون تاريخيِ ايران پس از اسلام، تنها در تاريخ ثعالبي مرگ مادر سياوش اعلام ميشود و اين در حالي است كه از نحوة پيدا شدن اين زن و ازدواج او با كاووس هيچ اطلاعي بهدست نميدهد.
در ميان دستنويسها و نسخههاي متعدد شاهنامه نيز تنها در دو نسخة لندن و لنينگراد مرگ مادر سياوش ديده ميشود كه آن هم بهنظر دكتر خالقي الحاقي است و هيچ اصالتي ندارد.
پس از به دنيا آمدن سياوش و ناپديد شدن مادر او، هيچ زني را تا ظهور سودابه، كه بهطور ناگهاني سياوش را ميبيند و بر او عاشق ميشود، در روند داستان نميبينيم.
بهنظر دكتر خالقي، سودابه و مادر سياوش هويتي مشترك دارند و در واقع يكي هستند، و احتمالاً در منبع اصلي فردوسي يعني شاهنامة ابومنصوري هم به همين گونه بوده است. اما از آنجا كه در دورههاي بعد، ديگر عشق اينگونة مادر به فرزند منسوخ شده است، مادر ديگري از سرزمين توران براي سياوش فرض كردهاند.
با پذيرفتن اين نظر كه تا حد زيادي منطقي و عقلاني بهنظر ميرسد، و با در نظر داشتن اين نكته كه در دوران پيش از اسلام، ازدواج با محارم امري پذيرفتني و طبيعي بوده است، ميتوان مادر سياوش را همان سودابه دانست كه با ديدن فرزند جوان و زيباي خود، به او دل ميسپارد و با امتناع سياوش، كه به شاه و نگه داشتن حرمت او پايبند است، مواجه ميگردد.
سودابه
فردوسي در شاهنامه، از ميان زنان متعددي كه نام ميبرد، تنها شخصيت سودابه را منفي و درخور سرزنش معرفي ميكند زيرا او را منشأ فاجعة مرگ سياوش ميداند. دكتر بهار معني واژة سودابه را «آب افزودنيبخش يا آب سودبخش» حدس زده6 است. يوستي معتقد است كه اصل واژه عربي است كه در آن «ع» به «و» تبديل شده و صورت «سودابه» را بهوجود آورده است. بهنظر او، صورت اوستايي اين واژه احتمالاً Sutawanhu است.7
در واقع، بهواسطة سودابه است كه سلسلة متناوبي از جنگ و كشتار ميان ايران و توران بر سر خونخواهي سياوش درميگيرد. او يگانه دختر پادشاه هاماوران است كه كاووس با شنيدن آوازة دلآرايي و زيبايياش به او دل ميبازد و او را سوگلي دربار خود ميكند.
سودابه براي اينكه به همسري كاووس درآيد، برخلاف عقيدة پدر عمل ميكند. او كاووس را شاه جهان ميداند و اين در حالي است كه كاووس هرگز مرد دلخواه او نبوده است. از اين انتخاب ميتوان گمان كرد كه سودابه عاشق پادشاهي است نه پادشاه زيرا او همواره بر آن است تا ارزشهاي اجتماعي روزگارش را در خود تقويت كند. در دربار پدر آنقدر عزيز است كه همه، با وجود وقوف بر اشتباهش در انتخاب، به خواستهاش تن ميدهند و اكنون ميخواهد در دربار كاووس نيز از همه بالاتر باشد و حرف اول و آخر را او بزند.
پس كاووس فرتوت و سبكسر و بيخرد نميتواند همسر دلخواه او باشد، لذا آمادگيهاي رواني و زندگي در دربار شاه مقدمهاي است براي شيفتگي و دلباختگي او به سياوش، چنانكه در همان نگاه اول فريفتة او ميشود:
برآمد بر اين نيز يك روزگار
چنان بُد كه سودابة پرنگار
ز ناگاه روي سياوش بديد
پرانديشه گشت و دلش بردميد
سودابه پنهاني شخصي را به نزد سياوش ميفرستد تا او را به شبستان بخواند، اما سياوش از همان ابتدا به نيت پليدش پي ميبرد و از اين كار امتناع ميورزد. او بار ديگر به مكر و حيله توسل ميجويد و نيمهشبي، در انديشة فريفتن كاووس، هر هفت كرده به نزد او ميرود تا دل شاه را براي فرستادن سياوش به شبستان خود نرم كند.
سودابه اين بار هم از رفتن سياوش به شبستان نااميد ميشود. پس بار ديگر بزمي خوش ميآرايد، جامهاي زربفت و خوشنگار بر تن ميكند و تاجي زرين بر سر مينهد و بر تخت مينشيند و سياوش را به مجلس خود فرا ميخواند و به بهانة عشقي مادرانه، او را تنگ در آغوش ميگيرد و بر او بوسه ميزند.
سياوش براي اينكه خود را از اين دام اهريمني رها سازد، پيوند با يكي از دختران سودابه را ميپذيرد ولي همسر شاه او را از اين كار هم بازميدارد:
نگه كرد سودابه خيره بماند
به انديشه افسون فراوان بخواند
كه گر او نيامد به فرمان من
روا دارم ار بگسلد جان من
بد و نيك و هر چاره كاندر جهان
كنند آشكارا و اندر نهان
بسازم گر او سر بپيچد ز من
كنم زو فغان بر سر انجمن
سرانجام سودابه تمناي دل پرگناه خويش را آشكارا با سياوش در ميان مينهد و او را از فرجام ناخجستة كار بيم ميدهد. اما سياوش، در نهايت پارسايي و خويشتنداري، از خيانت به پدر سر باز ميزند.
آتش انتقام در دل سودابه زبانه ميكشد، شيونكنان جامه چاك ميزند و چهره ميخراشد تا دامن شاهزادة جوان را به تهمت خيانت آلوده كند:
بدو گفت من راز دل پيش تو
بگفتم نهان از بدانديش تو
مرا خيره خواهي كه رسوا كني
به پيش خردمند رعنا كني
بزد دست و جامه بدريد پاك
به ناخن دو رخ را همي كرد چاك
برآمد خروش از شبستان اوي
فغانش به ايوان برآمد به كوي
سودابه پس از آنكه بيمهري سياوش را ميبيند، خروشان و دادخواه، شاه و درباريان را به خلوتسراي خويش ميخواند. كاووس وقتي اين صحنهسازيهاي سودابه را ميبيند، كارآگاهان را به چارهجويي فراميخواند و بر آن ميشود تا با گذر دادن سودابه از ميان دو كوه آتش، گنهكار را با «ورِ گرم» بيازمايد ولي سودابه همچنان از سر بدكنشي و انتقامجويي خواستار گذشتن سياوش از آتش ميشود.
گذشتن سياوش از آتش، گناه سودابه را آشكار ميكند؛ از اين رو، سودابه براي رهايي از كيفر سنگيني كه پيش رو دارد، در گفتوگو با كاووس، نجات سياوش را نتيجة افسون زال ميشمارد.
به سزاي اينهمه نيرنگ و نابكاري كه سرانجام به آوارگي و كشته شدن سياوش و جنگ بزرگ ايران و توران ميانجامد، رستم جهانپهلوان، كينهخواه به بارگاه كاووس ميتازد و سودابه را مويكشان از تخت شاهبانويي به تختة انتقام ميافكند و با خنجر او را از وسط به دو نيم ميكند. كاووس نيز كه تحت تأثير هيبت رستم و احساس او نسبت به سياوش قرار ميگيرد، هيچ واكنشي در مقابل اين عمل نشان نميدهد.
مضمون زني كه اسير عشق پسرخواندة خود ميگردد تازه نيست و در ادبيات مذهبي، ايراني و غربي با روايتهاي كم و بيش يكسان آمده است. زليخا، سودابه و فدر هر سه زناني متمول و متشخصاند كه دل به پسرخواندة خود ميبندند و عاقبت رسوا ميشوند.
با مطالعة سرگذشت هريك از اين زنان، بهراحتي ميتوان دريافت كه سودابه از همه حيلهگرتر و مكارتر است و در حيلهگريهاي خود تا آنجا پيش رفته كه برخي او را جزو ديوان و دروجان بهشمار آوردهاند. دكتر دوستخواه نقش او را در داستان سياوش معادل نقش «جهي» در برانگيختن اهريمن به ويران كردن قلمرو اهورامزدا ميداند.
در شاهنامة فردوسي با دو سودابة كاملاً متفاوت روبهرو هستيم؛ يكي دخت شاه هاماوران كه باهوش، صاحبنظر، فداكار و شجاع است و براي همسرش به پدر، وطن و آزادياش پشت پا ميزند و مرگ و اسارت را به جان ميخرد تا غمگسار همسرش شود، و ديگري سودابة پليد، خودكامه و شهوتران. در شاهنامه و در افكار عامه بيشتر به جنبههاي شخصيت سودابة دوم پرداخته شده تا حدي كه آن ديگري بهكلي محو گشته است.
در اوستا نام و نشان و ردپايي از سودابه نيست، درحاليكه در متون پهلوي ازجمله بندهش و در تمامي داستانهاي تاريخي كه بعد از اسلام نوشته شدهاند، او عامل اصلي شهادت ناجوانمردانة سياوش معرفي ميشود.
سياوش اگرچه به انتخاب خود به سرزمين توران ميرود و گرفتار حسد و كينة گرسيوز ميشود، اما دليل اصلي اين كوچ را ميتوان فضاي تنگي دانست كه سودابه در ايران و در دربار كاووس برايش ايجاد ميكند.
عشق سودابه به سياوش را نميتوان از انواع عشقهاي متعارفي دانست كه در فضاي وسيع شاهنامه وجود دارد زيرا او به محض مقاومت سياوش به فكر انتقام ميافتد و تمامي انديشة اهريمني خود را به اجرا ميگذارد.
جريره
جريره دختر ارشد پيران ويسه و همسر اول سياوش است. هنگامي كه سياوش به سرزمين توران پناهنده ميشود، پيران براي رهايي او از تنهايي، به وي پيشنهاد ازدواج ميدهد:
برادر نداري نه خواهر نه زن
چو شاخ گلي در كنار چمن
يكي زن نگه كن سزاوار خويش
از ايران منه درد و تيمار پيش
پس از مرگ كاووس ايران تُراست
همان تاج و تخت دليران تُراست
پس از اين مقدمات، پيران به معرفي دختر خود جريره ميپردازد:
يكي دختري هست آراسته
چو ماه درخشنده با خواسته
نخواهد كسي را كه آن راي نيست
بهجز چهر شاهش دلاراي نيست
سياوش پس از شنيدن اوصاف جريره به ازدواج با او رضايت ميدهد:
گر او باشدم نازش جان و تن
نخواهم جز او كس ازين انجمن
سپاسي نهي زين همي بر سرم
كه تا زندهام حق آن نسپرم
پيران و همسرش گلشهر زمينة اين ازدواج را فراهم ميآورند و جريره را به خانة سياوش ميفرستند، و سياوش با ديدن او از انتخاب خود خشنود ميگردد.
دوران وصال جريره و سياوش بسيار كوتاه است زيرا بلافاصله پس از اين ازدواج، پيران زمينة ازدواج سياوش با فرنگيس، دختر افراسياب، را فراهم ميكند.
در ادامة داستان ديگر از جريره اثري نميبينيم تا آنجا كه «فرود» به دنيا ميآيد. سياوش به همراه همسرش فرنگيس به جانب چين ميرود تا سياوش گرد را بنا كند كه خبر به دنيا آمدن «فرود» را به او ميرسانند.
نقش جريره در زندگي سياوش در همينجا به پايان ميرسد و حضور بعدي او در داستان پس از مرگ سياوش ديده ميشود.
پس از كشته شدن سياوش، جريره چنان داغدار و پريشان ميشود كه تنها به يك چيز ميانديشد و آن گرفتن انتقام خون سياوش است. از اين رو، چون از حملة سپاه ايران براي خونخواهي سياوش آگاهي مييابد، دلاورانه فرزند را به كينخواهي پدر ترغيب ميكند:
جريره بدو گفت كاي رزمساز
بدين روز هرگز مبادت نياز
برت را به خفتان رومي بپوش
برو دل پر از جوش و سر پرخروش
به پيش سپاه برادر برو
تو كينخواه نو باش و آن شاه نو
پس از آنكه فرود، در نتيجة كجانديشيهاي توس، با نيزة رُهام كشته ميشود، جريره نيز از شدت خشم و نااميدي بهگونهاي رقتبار به زندگي خود پايان ميدهد:
بيامد به بالين فرخ فرود
يكي دشنه با او چو آب كبود
دو رخ را به روي پسر برنهاد
شكم بردريد و برش جان بداد
چنانكه از فضاي حُزنآميز كلام فردوسي برميآيد، اين نوع مرگ بدترين مرگي است كه انسان ميتواند تجربه كند.
در دوران پهلواني شاهنامه، جريره تنها كسي است كه خودكشي ميكند و اين انتخاب تلخ نشانة عصيان بر همة تلخيها و ناملايماتي است كه بر او گذشته است: «خودكشي جريره به مثابة نوعي اعتراض سهمگين به مناسبات موجود نظام اجتماعي و به تمامي گزندهاي زندگي يك زن و تنهاييهاي بيامانش ميتواند بهحساب آيد.»
حضور جريره را در روايت فردوسي ميتوان تنها در ازدواج با سياوش، به دنيا آوردن فرود و مرگ خودخواستهاش ديد. پدرش با توجه به انديشههاي سياسي كه در سر دارد، او را براي ازدواجي مقدر آماده ميكند. سياوش ميتوانست همسر دلخواه او باشد، اما حضورش در زندگي جريره آنقدر كوتاه است كه ميتوان گفت در واقع هيچگاه براي او وجود نداشته است.
جريره با از دست دادن سياوش، تمامي آمال خود را در وجود فرود ميريزد، اما او نيز همچون پدر نميتواند خلأ روحي مادر را پر كند زيرا در نتيجة اشتباهي ناخواسته، به مرگي فاجعهآميز دچار ميگردد.
دوران زندگي جريره، با همة شايستگيهايش، يك تراژدي پيوسته است زيرا اين زن، بهرغم نيروي اراده و خردورزياش، از همان آغاز قرباني تقدير است و همسر و فرزند خود را يكي پس از ديگري از دست ميدهد.
در واقع، جريره قبل از اقدام به خودكشي هم بهنوعي در فضاي شاهنامه مُرده است زيرا پدر، همسر، فرزند و حتي جامعة مردمحور اطرافش او را از دست دادهاند. حضور او در زندگي سياوش آنقدر فرعي و كوتاه است كه در هيچ منبعي جز شاهنامة فردوسي نيامده است.
فرنگيس
فرنگيس دختر افراسياب است و پيران براي پيشبرد مقاصد سياسي در توران، ازدواج با او را به سياوش توصيه ميكند.
سياوش از اين پيشنهاد دچار شرم و آزرم ميشود، اما سرانجام به اين وصلت تن ميدهد. بدينگونه فرنگيس به همسري سياوش درميآيد و با او در «گنگ دژ» به زندگي ميپردازد. او زيبايي، درايت و فرهنگ را با هم در خود جمع دارد و در جانبداري از نيكي و عدالت و وفاداري به شوهر و خانواده از زنان نمونة شاهنامه است. او پس از كشته شدن سياوش، بدون ترس و استوار، پدر ستمگر خود را به باد انتقاد ميگيرد و رفتار اهريمنانة او را محكوم ميكند. شاه نيز از ترس اينكه از سياوش فرزندي به دنيا بيايد كه موجب آزار او شود، به گرسيوز دستور ميدهد فرنگيس را آنقدر بزند تا فرزند را به زمين بيفكند.
فرنگيس با وساطت پيران از مجازات پدر نجات مييابد و در خانة او كيخسرو را به دنيا ميآورد و به چوپاني ميسپارد تا نسبت خود را فراموش كند.
هنگامي كه گيو پنهاني براي يافتن كيخسرو به توران ميرود، فرنگيس نيز فرزند را در راه رسيدن به ايران همراهي ميكند.
در ايران، فريبرزِ كاووس (عموي كيخسرو) از او خواستگاري ميكند و او نيز به اصرار رستم و كيخسرو، بنا به ملاحظات سياسي، به همسري فريبرز درميآيد.
از اين پس، رسالت فرنگيس نيز چون جريره پايان مييابد و ديگر سخني دربارة او نميشنويم و تنها هنگام ناپديد شدن كيخسرو اطلاع مييابيم كه او مرده است.
حماسة ايران شخصيت فرنگيس را بهعنوان همسر و مادري نمونه عرضه ميدارد. او تا آخرين لحظه به خاطرة سياوش و خانوادة او وفادار ميماند و در گرفتن انتقام سياوش، لحظه به لحظه فرزندش را همراهي ميكند.
در ميان تمامي زناني كه در اين داستان هريك گوشهاي از سرنوشت اندوهبار سياوش را ميسازند، فرنگيس جايگاه حساس و ويژهاي دارد زيرا همسر خود را به سبب حيلهورزي عمو و بيخردي پدر از دست ميدهد. در واقع، سياوش قرباني ستم و حسد كساني ميشود كه فرنگيس خويش آنهاست.
فرنگيس پس از مرگ سياوش فشار رواني زيادي را متحمل ميشود زيرا شاهد جنگهاي خونين در سرزمين پدر و همسرش است. او پدر، برادران و عمويش را در اين نبردها از دست ميدهد. بنابراين، همواره در عذاب روحي توانفرسايي بهسر ميبرد.
نقش فرنگيس در زندگي سياوش از نقش جريره مهمتر است زيرا كيخسرو را بهعنوان نيروي ازبينبرندة پليدي به دنيا ميآورد. در واقع، سياوش از قبل ميداند كه افراسياب بهدست فرزند فرنگيس است كه از بين ميرود، و به همين دليل در برابر مرگ دردناكي كه به سويش ميآيد واكنشي نشان نميدهد.
گلشهر
گلشهر همسر خردمند و خردورز پيران ويسه است كه همواره در پي اجراي دستورات همسر خود است.
اين زن نقشي بسيار منفعل در داستان دارد، اما كارهايي كه انجام ميدهد در جهت پيشبرد مصالح سرزمينش است و فردوسي از او با احترام ويژهاي ياد ميكند:
كجا بود كدبانوي پهلوان
ستوده زني بود روشن روان
گلشهر همواره براي فراهم آوردن تداركات همسرگزيني سياوش تلاش ميكند. اولين باري كه وي در مسير زندگي سياوش ظاهر ميشود زماني است كه دختر خود جريره را براي همسري شاهزاده آماده ميسازد.
بار ديگر گلشهر را در صحنهاي ميبينيم كه فرنگيس را براي رفتن به نزد سياوش آماده ميكند. او به نزد فرنگيس ميرود و او را از انتخاب پيران آگاه ميسازد:
زمين را ببوسيد گلشهر و گفت
كه خورشيد را گشت ناهيد جفت
هم امشب ببايد شدن نزد شاه
بياراستن گاه او را به ماه
اما وظيفة گلشهر در اينجا پايان نمييابد، او بايد تا آنجا كه انديشة پيران براي برقراري آشتي و عدالت در تكاپوست از تلاش بازنايستد.
اين بار پيران به او دستور ميدهد فرنگيس را كه باردار است و مورد خشم و غضب پدر قرار گرفته پنهان كند و از او مراقبت نمايد:
چون آمد به ايوان به گلشهر گفت
كه اين خوب رخ را ببايد نهفت
تو بر پيش اين نامور زينهار
بباش و بدارش پرستاروار
او به مراقبت از همسر باردار سياوش ميپردازد تا اينكه پيران شبي در خواب سياوش را ميبيند كه مژدة به دنيا آمدن فرزندش كيخسرو را به او ميدهد:
سپهبد بلرزيد در خواب خوش
بجنبيد گلشهر خورشيد فش
بدو گفت پيران برخيز و رو
خرامنده پيش فرنگيس شو
همي رفت گلشهر تا پيش ماه
جدا گشته بود از بر ماه شاه
بيامد به شادي به پيران بگفت
كه اينت به آيين خور و ماه جفت
از اينجا به بعد ديگر از گلشهر نشاني نميبينيم، گويي وظيفة او در اجراي فرامين پيران به پايان رسيده است.■
همچنين با بررسي نقش و موقعيتهاي مختلفي كه زنان در شاهنامه دارند، ميتوان اذعان كرد كه نهتنها فردوسي بنا بهنظر برخي محققان زنستيز نيست بلكه براي زن آنقدر ارزش قائل است كه در فضاي مردمحور حماسه به او فرصت رشد و پيشرفت ميدهد.
به يقين ميتوان گفت كه از ميان 300 زني كه فردوسي در شرايط متفاوت به آنها پرداخته است، تنها سودابه داراي نشانههايي از پتيارگي و جهيوارگي است و باقي زنان، اگرچه گاه نقشي منفعل و غيرفعال دارند، همواره داراي صفاتي همچون شرمگيني، زيبايي و خوشمنشياند.
مهمترين كاركرد و وظيفة زنان در شاهنامه به دنيا آوردن فرزندان پسري است كه در تعيين مسير حركت حماسه بسيار مؤثرند؛ همچون رودابه كه رستم را به دنيا ميآورد و كتايون كه اسفنديار را. اما در كنار اينان هستند زناني كه نقشي فعال و تعيينكننده در پيشبرد داستانهاي شاهنامه دارند. براي مثال سيندخت، همسر مهراب كابلي، آنقدر در ماجراي ازدواج دخترش رودابه فعال است كه بهتنهايي با سام به مذاكره ميپردازد يا گردآفريد كه مردانه به ميدان ميتازد و درسي عبرتانگيز به سهراب ميدهد.
در داستان سياوش، ظهور و حضور 5 زن ديده ميشود كه هركدام بهنوعي گوشهاي از سرنوشت اندوهبار او را رقم ميزنند. در اين مقاله به بررسي و تحليل كردارهاي هريك از اين زنان ـ مادر سياوش، سودابه، جريره، فرنگيس و گلشهر ـ خواهيم پرداخت.
مادر سياوش
مادر سياوش در شاهنامه حضوري بسيار كمرنگ اما مؤثر دارد. گيو و توس، پهلوانان كاووس، بهطور اتفاقي اين دختر زيبا را مييابند. آنان كه از زيبايي وي به شگفت آمدهاند، از نژادش ميپرسند و او خود را خويش گرسيوز معرفي ميكند.
ميان پهلوانان بر سر بهدست آوردن دختر اختلاف ميافتد تا آنجا كه تصميم ميگيرند داوري نهايي را به شاه بسپارند. اما كاووس نيز با ديدن دختر در انديشة تصاحب او برميآيد:
بدو گفت روي و موي و نژاد
همي خواستي داد هر سه به باد
به مشكوي زرين كنم شايدت
سر ماهرويان كنم بايدت
دختر نيز در انتخاب خود به بيراهه نميرود و از ميان بزرگان و پهلوانان، شاه را برميگزيند:
چنين داد پاسخ كه ديدم تو را
ز گردنگشان برگزيدم تو را
بت زيبارو به حرمسراي كاووس ميرود و ديري نميگذرد كه كودكي زيبا به دنيا ميآورد كه نامش را سياوش مينهند.
از اينجا به بعد، ديگر هيچ حرفي از اين زن در ابيات شاهنامه به ميان نميآيد؛ گويي رسالت او تنها بار گرفتن از شاه و به دنيا آوردن سياوش، آرمانيترين و مقدسترين شخصيت شاهنامه، بوده است. سياوش كه خود مظهر مهرباني و عدالت است نيز هيچگاه از اين مادر گمنام سخني به ميان نميآورد.
مادر سياوش هم همچون خود او از سبكسري و بيخردي پدر، كه همواره مست و از خود بيخود است، به جناح مقابل يعني سرزمين ايران پناه ميآورد و در آنجا خويشكاري (وظيفة) خود را به انجام ميرساند و سپس ناپديد ميشود؛ سياوش نيز چون او از خاممغزي و بيكفايتي كاووس به جناح مقابل يعني سرزمين توران پناه ميبرد.
در متون تاريخيِ ايران پس از اسلام، تنها در تاريخ ثعالبي مرگ مادر سياوش اعلام ميشود و اين در حالي است كه از نحوة پيدا شدن اين زن و ازدواج او با كاووس هيچ اطلاعي بهدست نميدهد.
در ميان دستنويسها و نسخههاي متعدد شاهنامه نيز تنها در دو نسخة لندن و لنينگراد مرگ مادر سياوش ديده ميشود كه آن هم بهنظر دكتر خالقي الحاقي است و هيچ اصالتي ندارد.
پس از به دنيا آمدن سياوش و ناپديد شدن مادر او، هيچ زني را تا ظهور سودابه، كه بهطور ناگهاني سياوش را ميبيند و بر او عاشق ميشود، در روند داستان نميبينيم.
بهنظر دكتر خالقي، سودابه و مادر سياوش هويتي مشترك دارند و در واقع يكي هستند، و احتمالاً در منبع اصلي فردوسي يعني شاهنامة ابومنصوري هم به همين گونه بوده است. اما از آنجا كه در دورههاي بعد، ديگر عشق اينگونة مادر به فرزند منسوخ شده است، مادر ديگري از سرزمين توران براي سياوش فرض كردهاند.
با پذيرفتن اين نظر كه تا حد زيادي منطقي و عقلاني بهنظر ميرسد، و با در نظر داشتن اين نكته كه در دوران پيش از اسلام، ازدواج با محارم امري پذيرفتني و طبيعي بوده است، ميتوان مادر سياوش را همان سودابه دانست كه با ديدن فرزند جوان و زيباي خود، به او دل ميسپارد و با امتناع سياوش، كه به شاه و نگه داشتن حرمت او پايبند است، مواجه ميگردد.
سودابه
فردوسي در شاهنامه، از ميان زنان متعددي كه نام ميبرد، تنها شخصيت سودابه را منفي و درخور سرزنش معرفي ميكند زيرا او را منشأ فاجعة مرگ سياوش ميداند. دكتر بهار معني واژة سودابه را «آب افزودنيبخش يا آب سودبخش» حدس زده6 است. يوستي معتقد است كه اصل واژه عربي است كه در آن «ع» به «و» تبديل شده و صورت «سودابه» را بهوجود آورده است. بهنظر او، صورت اوستايي اين واژه احتمالاً Sutawanhu است.7
در واقع، بهواسطة سودابه است كه سلسلة متناوبي از جنگ و كشتار ميان ايران و توران بر سر خونخواهي سياوش درميگيرد. او يگانه دختر پادشاه هاماوران است كه كاووس با شنيدن آوازة دلآرايي و زيبايياش به او دل ميبازد و او را سوگلي دربار خود ميكند.
سودابه براي اينكه به همسري كاووس درآيد، برخلاف عقيدة پدر عمل ميكند. او كاووس را شاه جهان ميداند و اين در حالي است كه كاووس هرگز مرد دلخواه او نبوده است. از اين انتخاب ميتوان گمان كرد كه سودابه عاشق پادشاهي است نه پادشاه زيرا او همواره بر آن است تا ارزشهاي اجتماعي روزگارش را در خود تقويت كند. در دربار پدر آنقدر عزيز است كه همه، با وجود وقوف بر اشتباهش در انتخاب، به خواستهاش تن ميدهند و اكنون ميخواهد در دربار كاووس نيز از همه بالاتر باشد و حرف اول و آخر را او بزند.
پس كاووس فرتوت و سبكسر و بيخرد نميتواند همسر دلخواه او باشد، لذا آمادگيهاي رواني و زندگي در دربار شاه مقدمهاي است براي شيفتگي و دلباختگي او به سياوش، چنانكه در همان نگاه اول فريفتة او ميشود:
برآمد بر اين نيز يك روزگار
چنان بُد كه سودابة پرنگار
ز ناگاه روي سياوش بديد
پرانديشه گشت و دلش بردميد
سودابه پنهاني شخصي را به نزد سياوش ميفرستد تا او را به شبستان بخواند، اما سياوش از همان ابتدا به نيت پليدش پي ميبرد و از اين كار امتناع ميورزد. او بار ديگر به مكر و حيله توسل ميجويد و نيمهشبي، در انديشة فريفتن كاووس، هر هفت كرده به نزد او ميرود تا دل شاه را براي فرستادن سياوش به شبستان خود نرم كند.
سودابه اين بار هم از رفتن سياوش به شبستان نااميد ميشود. پس بار ديگر بزمي خوش ميآرايد، جامهاي زربفت و خوشنگار بر تن ميكند و تاجي زرين بر سر مينهد و بر تخت مينشيند و سياوش را به مجلس خود فرا ميخواند و به بهانة عشقي مادرانه، او را تنگ در آغوش ميگيرد و بر او بوسه ميزند.
سياوش براي اينكه خود را از اين دام اهريمني رها سازد، پيوند با يكي از دختران سودابه را ميپذيرد ولي همسر شاه او را از اين كار هم بازميدارد:
نگه كرد سودابه خيره بماند
به انديشه افسون فراوان بخواند
كه گر او نيامد به فرمان من
روا دارم ار بگسلد جان من
بد و نيك و هر چاره كاندر جهان
كنند آشكارا و اندر نهان
بسازم گر او سر بپيچد ز من
كنم زو فغان بر سر انجمن
سرانجام سودابه تمناي دل پرگناه خويش را آشكارا با سياوش در ميان مينهد و او را از فرجام ناخجستة كار بيم ميدهد. اما سياوش، در نهايت پارسايي و خويشتنداري، از خيانت به پدر سر باز ميزند.
آتش انتقام در دل سودابه زبانه ميكشد، شيونكنان جامه چاك ميزند و چهره ميخراشد تا دامن شاهزادة جوان را به تهمت خيانت آلوده كند:
بدو گفت من راز دل پيش تو
بگفتم نهان از بدانديش تو
مرا خيره خواهي كه رسوا كني
به پيش خردمند رعنا كني
بزد دست و جامه بدريد پاك
به ناخن دو رخ را همي كرد چاك
برآمد خروش از شبستان اوي
فغانش به ايوان برآمد به كوي
سودابه پس از آنكه بيمهري سياوش را ميبيند، خروشان و دادخواه، شاه و درباريان را به خلوتسراي خويش ميخواند. كاووس وقتي اين صحنهسازيهاي سودابه را ميبيند، كارآگاهان را به چارهجويي فراميخواند و بر آن ميشود تا با گذر دادن سودابه از ميان دو كوه آتش، گنهكار را با «ورِ گرم» بيازمايد ولي سودابه همچنان از سر بدكنشي و انتقامجويي خواستار گذشتن سياوش از آتش ميشود.
گذشتن سياوش از آتش، گناه سودابه را آشكار ميكند؛ از اين رو، سودابه براي رهايي از كيفر سنگيني كه پيش رو دارد، در گفتوگو با كاووس، نجات سياوش را نتيجة افسون زال ميشمارد.
به سزاي اينهمه نيرنگ و نابكاري كه سرانجام به آوارگي و كشته شدن سياوش و جنگ بزرگ ايران و توران ميانجامد، رستم جهانپهلوان، كينهخواه به بارگاه كاووس ميتازد و سودابه را مويكشان از تخت شاهبانويي به تختة انتقام ميافكند و با خنجر او را از وسط به دو نيم ميكند. كاووس نيز كه تحت تأثير هيبت رستم و احساس او نسبت به سياوش قرار ميگيرد، هيچ واكنشي در مقابل اين عمل نشان نميدهد.
مضمون زني كه اسير عشق پسرخواندة خود ميگردد تازه نيست و در ادبيات مذهبي، ايراني و غربي با روايتهاي كم و بيش يكسان آمده است. زليخا، سودابه و فدر هر سه زناني متمول و متشخصاند كه دل به پسرخواندة خود ميبندند و عاقبت رسوا ميشوند.
با مطالعة سرگذشت هريك از اين زنان، بهراحتي ميتوان دريافت كه سودابه از همه حيلهگرتر و مكارتر است و در حيلهگريهاي خود تا آنجا پيش رفته كه برخي او را جزو ديوان و دروجان بهشمار آوردهاند. دكتر دوستخواه نقش او را در داستان سياوش معادل نقش «جهي» در برانگيختن اهريمن به ويران كردن قلمرو اهورامزدا ميداند.
در شاهنامة فردوسي با دو سودابة كاملاً متفاوت روبهرو هستيم؛ يكي دخت شاه هاماوران كه باهوش، صاحبنظر، فداكار و شجاع است و براي همسرش به پدر، وطن و آزادياش پشت پا ميزند و مرگ و اسارت را به جان ميخرد تا غمگسار همسرش شود، و ديگري سودابة پليد، خودكامه و شهوتران. در شاهنامه و در افكار عامه بيشتر به جنبههاي شخصيت سودابة دوم پرداخته شده تا حدي كه آن ديگري بهكلي محو گشته است.
در اوستا نام و نشان و ردپايي از سودابه نيست، درحاليكه در متون پهلوي ازجمله بندهش و در تمامي داستانهاي تاريخي كه بعد از اسلام نوشته شدهاند، او عامل اصلي شهادت ناجوانمردانة سياوش معرفي ميشود.
سياوش اگرچه به انتخاب خود به سرزمين توران ميرود و گرفتار حسد و كينة گرسيوز ميشود، اما دليل اصلي اين كوچ را ميتوان فضاي تنگي دانست كه سودابه در ايران و در دربار كاووس برايش ايجاد ميكند.
عشق سودابه به سياوش را نميتوان از انواع عشقهاي متعارفي دانست كه در فضاي وسيع شاهنامه وجود دارد زيرا او به محض مقاومت سياوش به فكر انتقام ميافتد و تمامي انديشة اهريمني خود را به اجرا ميگذارد.
جريره
جريره دختر ارشد پيران ويسه و همسر اول سياوش است. هنگامي كه سياوش به سرزمين توران پناهنده ميشود، پيران براي رهايي او از تنهايي، به وي پيشنهاد ازدواج ميدهد:
برادر نداري نه خواهر نه زن
چو شاخ گلي در كنار چمن
يكي زن نگه كن سزاوار خويش
از ايران منه درد و تيمار پيش
پس از مرگ كاووس ايران تُراست
همان تاج و تخت دليران تُراست
پس از اين مقدمات، پيران به معرفي دختر خود جريره ميپردازد:
يكي دختري هست آراسته
چو ماه درخشنده با خواسته
نخواهد كسي را كه آن راي نيست
بهجز چهر شاهش دلاراي نيست
سياوش پس از شنيدن اوصاف جريره به ازدواج با او رضايت ميدهد:
گر او باشدم نازش جان و تن
نخواهم جز او كس ازين انجمن
سپاسي نهي زين همي بر سرم
كه تا زندهام حق آن نسپرم
پيران و همسرش گلشهر زمينة اين ازدواج را فراهم ميآورند و جريره را به خانة سياوش ميفرستند، و سياوش با ديدن او از انتخاب خود خشنود ميگردد.
دوران وصال جريره و سياوش بسيار كوتاه است زيرا بلافاصله پس از اين ازدواج، پيران زمينة ازدواج سياوش با فرنگيس، دختر افراسياب، را فراهم ميكند.
در ادامة داستان ديگر از جريره اثري نميبينيم تا آنجا كه «فرود» به دنيا ميآيد. سياوش به همراه همسرش فرنگيس به جانب چين ميرود تا سياوش گرد را بنا كند كه خبر به دنيا آمدن «فرود» را به او ميرسانند.
نقش جريره در زندگي سياوش در همينجا به پايان ميرسد و حضور بعدي او در داستان پس از مرگ سياوش ديده ميشود.
پس از كشته شدن سياوش، جريره چنان داغدار و پريشان ميشود كه تنها به يك چيز ميانديشد و آن گرفتن انتقام خون سياوش است. از اين رو، چون از حملة سپاه ايران براي خونخواهي سياوش آگاهي مييابد، دلاورانه فرزند را به كينخواهي پدر ترغيب ميكند:
جريره بدو گفت كاي رزمساز
بدين روز هرگز مبادت نياز
برت را به خفتان رومي بپوش
برو دل پر از جوش و سر پرخروش
به پيش سپاه برادر برو
تو كينخواه نو باش و آن شاه نو
پس از آنكه فرود، در نتيجة كجانديشيهاي توس، با نيزة رُهام كشته ميشود، جريره نيز از شدت خشم و نااميدي بهگونهاي رقتبار به زندگي خود پايان ميدهد:
بيامد به بالين فرخ فرود
يكي دشنه با او چو آب كبود
دو رخ را به روي پسر برنهاد
شكم بردريد و برش جان بداد
چنانكه از فضاي حُزنآميز كلام فردوسي برميآيد، اين نوع مرگ بدترين مرگي است كه انسان ميتواند تجربه كند.
در دوران پهلواني شاهنامه، جريره تنها كسي است كه خودكشي ميكند و اين انتخاب تلخ نشانة عصيان بر همة تلخيها و ناملايماتي است كه بر او گذشته است: «خودكشي جريره به مثابة نوعي اعتراض سهمگين به مناسبات موجود نظام اجتماعي و به تمامي گزندهاي زندگي يك زن و تنهاييهاي بيامانش ميتواند بهحساب آيد.»
حضور جريره را در روايت فردوسي ميتوان تنها در ازدواج با سياوش، به دنيا آوردن فرود و مرگ خودخواستهاش ديد. پدرش با توجه به انديشههاي سياسي كه در سر دارد، او را براي ازدواجي مقدر آماده ميكند. سياوش ميتوانست همسر دلخواه او باشد، اما حضورش در زندگي جريره آنقدر كوتاه است كه ميتوان گفت در واقع هيچگاه براي او وجود نداشته است.
جريره با از دست دادن سياوش، تمامي آمال خود را در وجود فرود ميريزد، اما او نيز همچون پدر نميتواند خلأ روحي مادر را پر كند زيرا در نتيجة اشتباهي ناخواسته، به مرگي فاجعهآميز دچار ميگردد.
دوران زندگي جريره، با همة شايستگيهايش، يك تراژدي پيوسته است زيرا اين زن، بهرغم نيروي اراده و خردورزياش، از همان آغاز قرباني تقدير است و همسر و فرزند خود را يكي پس از ديگري از دست ميدهد.
در واقع، جريره قبل از اقدام به خودكشي هم بهنوعي در فضاي شاهنامه مُرده است زيرا پدر، همسر، فرزند و حتي جامعة مردمحور اطرافش او را از دست دادهاند. حضور او در زندگي سياوش آنقدر فرعي و كوتاه است كه در هيچ منبعي جز شاهنامة فردوسي نيامده است.
فرنگيس
فرنگيس دختر افراسياب است و پيران براي پيشبرد مقاصد سياسي در توران، ازدواج با او را به سياوش توصيه ميكند.
سياوش از اين پيشنهاد دچار شرم و آزرم ميشود، اما سرانجام به اين وصلت تن ميدهد. بدينگونه فرنگيس به همسري سياوش درميآيد و با او در «گنگ دژ» به زندگي ميپردازد. او زيبايي، درايت و فرهنگ را با هم در خود جمع دارد و در جانبداري از نيكي و عدالت و وفاداري به شوهر و خانواده از زنان نمونة شاهنامه است. او پس از كشته شدن سياوش، بدون ترس و استوار، پدر ستمگر خود را به باد انتقاد ميگيرد و رفتار اهريمنانة او را محكوم ميكند. شاه نيز از ترس اينكه از سياوش فرزندي به دنيا بيايد كه موجب آزار او شود، به گرسيوز دستور ميدهد فرنگيس را آنقدر بزند تا فرزند را به زمين بيفكند.
فرنگيس با وساطت پيران از مجازات پدر نجات مييابد و در خانة او كيخسرو را به دنيا ميآورد و به چوپاني ميسپارد تا نسبت خود را فراموش كند.
هنگامي كه گيو پنهاني براي يافتن كيخسرو به توران ميرود، فرنگيس نيز فرزند را در راه رسيدن به ايران همراهي ميكند.
در ايران، فريبرزِ كاووس (عموي كيخسرو) از او خواستگاري ميكند و او نيز به اصرار رستم و كيخسرو، بنا به ملاحظات سياسي، به همسري فريبرز درميآيد.
از اين پس، رسالت فرنگيس نيز چون جريره پايان مييابد و ديگر سخني دربارة او نميشنويم و تنها هنگام ناپديد شدن كيخسرو اطلاع مييابيم كه او مرده است.
حماسة ايران شخصيت فرنگيس را بهعنوان همسر و مادري نمونه عرضه ميدارد. او تا آخرين لحظه به خاطرة سياوش و خانوادة او وفادار ميماند و در گرفتن انتقام سياوش، لحظه به لحظه فرزندش را همراهي ميكند.
در ميان تمامي زناني كه در اين داستان هريك گوشهاي از سرنوشت اندوهبار سياوش را ميسازند، فرنگيس جايگاه حساس و ويژهاي دارد زيرا همسر خود را به سبب حيلهورزي عمو و بيخردي پدر از دست ميدهد. در واقع، سياوش قرباني ستم و حسد كساني ميشود كه فرنگيس خويش آنهاست.
فرنگيس پس از مرگ سياوش فشار رواني زيادي را متحمل ميشود زيرا شاهد جنگهاي خونين در سرزمين پدر و همسرش است. او پدر، برادران و عمويش را در اين نبردها از دست ميدهد. بنابراين، همواره در عذاب روحي توانفرسايي بهسر ميبرد.
نقش فرنگيس در زندگي سياوش از نقش جريره مهمتر است زيرا كيخسرو را بهعنوان نيروي ازبينبرندة پليدي به دنيا ميآورد. در واقع، سياوش از قبل ميداند كه افراسياب بهدست فرزند فرنگيس است كه از بين ميرود، و به همين دليل در برابر مرگ دردناكي كه به سويش ميآيد واكنشي نشان نميدهد.
گلشهر
گلشهر همسر خردمند و خردورز پيران ويسه است كه همواره در پي اجراي دستورات همسر خود است.
اين زن نقشي بسيار منفعل در داستان دارد، اما كارهايي كه انجام ميدهد در جهت پيشبرد مصالح سرزمينش است و فردوسي از او با احترام ويژهاي ياد ميكند:
كجا بود كدبانوي پهلوان
ستوده زني بود روشن روان
گلشهر همواره براي فراهم آوردن تداركات همسرگزيني سياوش تلاش ميكند. اولين باري كه وي در مسير زندگي سياوش ظاهر ميشود زماني است كه دختر خود جريره را براي همسري شاهزاده آماده ميسازد.
بار ديگر گلشهر را در صحنهاي ميبينيم كه فرنگيس را براي رفتن به نزد سياوش آماده ميكند. او به نزد فرنگيس ميرود و او را از انتخاب پيران آگاه ميسازد:
زمين را ببوسيد گلشهر و گفت
كه خورشيد را گشت ناهيد جفت
هم امشب ببايد شدن نزد شاه
بياراستن گاه او را به ماه
اما وظيفة گلشهر در اينجا پايان نمييابد، او بايد تا آنجا كه انديشة پيران براي برقراري آشتي و عدالت در تكاپوست از تلاش بازنايستد.
اين بار پيران به او دستور ميدهد فرنگيس را كه باردار است و مورد خشم و غضب پدر قرار گرفته پنهان كند و از او مراقبت نمايد:
چون آمد به ايوان به گلشهر گفت
كه اين خوب رخ را ببايد نهفت
تو بر پيش اين نامور زينهار
بباش و بدارش پرستاروار
او به مراقبت از همسر باردار سياوش ميپردازد تا اينكه پيران شبي در خواب سياوش را ميبيند كه مژدة به دنيا آمدن فرزندش كيخسرو را به او ميدهد:
سپهبد بلرزيد در خواب خوش
بجنبيد گلشهر خورشيد فش
بدو گفت پيران برخيز و رو
خرامنده پيش فرنگيس شو
همي رفت گلشهر تا پيش ماه
جدا گشته بود از بر ماه شاه
بيامد به شادي به پيران بگفت
كه اينت به آيين خور و ماه جفت
از اينجا به بعد ديگر از گلشهر نشاني نميبينيم، گويي وظيفة او در اجراي فرامين پيران به پايان رسيده است.■