امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان)

#38
فصل یازدهم
ماه عسل2
-آدرین چرا اینجا انقد قشنگه؟؟؟
-تو ک فمیدی بم بگو...
داشتیم رو پله که رو رود تایمزه راه میرفتیم...ساعت8بود و اوج شلوغی...
مرجان بعد چهل دیقه راه رفتن با مظلومیت گف:
-ببین...من پام درد گرف.شما که اینجا انقد بابات معروفه ی ماشین نداره؟؟؟
-ببخشید...فردا یکاریش میکنم.
-بریم خونه؟؟؟
-تازه ساعت8:40دیقس...
-پ چکار کنیم...
اشاره کردم به چرخ و فلک لندن..همون خوشگله:
-من اگه امشب اونو سوار نشم دیوونه میشم...
-ی سوال
-جانم؟؟؟
-چند متره؟؟؟
-از قد منو تو بلند تره...Big Grin
-اهان اوکی...
با تاکسی رفتیم طرف چرخو فلکه.شهربازی بود ولی ما اول برا اون رفتیم...
داشت میرف بالا که حدودا 60متر بالاتر از سطح زمین دیدم چشاشو با دستاش پوشونده تیکه انداختم:
-گریه نکن...بزرگ میشی یادت میره
-نخیرم..از بلندی خوشم نمیاد
-دستتو بردار
سرشو به علامت نع تکون داد...
گفتم:
-ببین از چی میترسی ارتفاع؟؟؟
-ارتفاع ترس نداره...از افتادن
زدم زیر خنده و گفتم:
-این هیولارو بمبم تکون نمیده
یهو دو سه نفر نگام کردن...دیدم گاف دادم بمبو...یکیشون به زبون خودشون با ترس گفت:
-BOMB???
منم انگلیسی گفتم اون بمب نه ی بمب دیگه...
اوناام خیالشون راحت شد..مرجان داشت میخندید که یهو دستشو گذاشت رو چشماش باز...نگا کردم دیدم100متر رو هواییم...
-مرجان چی گفتم بت؟؟؟
-منظورتو نگرفتم...
-بابا این چرخ و فلکه در حد مرگ قویه
-نیفتیما
-نع...بعدا مستندشو نشونت میدم هنگ کن...
دستمو انداختم دور گردنشو کشیدمش طرف خودم و واسادیم کل لندنو نگا کردیم گفتم:
-اون استادیومرو نگا...
-کودوم؟؟؟
-اوون ...برا چلسیه فک کنم
-اهان...
-مخم هنگ کرده ومبلی تو لندنه؟؟؟
-هروقت از هنگ دراومدی بم بگو...
همه جا معلوم بود..رود تایمز بیگ بن همه میدرخشیدن و وست به دست هم داده بودن که شب رویایی شه...
یهو دیدم گوشیم لرزید...گفتم خو اس ام اس تبلیغ ایرانسله...بعد ک دقت کردم دیدم ما سیم کارتمونو عوض کردیم...
گوشیمو دراوردم دیدم ی شماره خارجیه...پیامو باز کردم:
- هواسم بهت هست...هواست به خودت باشه
ی قطره سرد پشت گردنم حس کردم...به جرعت میتونم بگم هیچکس به جز خانوادمون این شماررو نداره...عجیب بود یه شماره ی بریتانیایی با متن فارسی اونم تهدید امیز بهم پیام داده...چرخو فلک دیگه داشت به پایین میرسید که مرجان با نگرانی گفت:
-چیزی شده؟؟؟
-جانم؟؟؟؟
-چیزی شده؟.نگران به نظر میای
نمیخواستم نگرانش کنم..با خنده گفتم:
-نه عزیزم ی پیامک بود.اشتباه اومده بود..فک نمیکردم اینا ام مزاحم تلفنی داشته باشن(:
-هه...دیوونه...
از شهربازی اومدیم بیرون و رفتیم دور زدیم و چنتا چیز گرفتیم و رفتیم سمت هتل..ولی هنوز خیلی مشکوک بودم.
شاممونو خوردیم ی فیلم دیدیم و رفتیم رو تخت بخوابیم بقلش کردم که بم گفت:
-خیلی دوست دارم...
-من بیشتر خوشگله
-شب بخیر
-شب شما ام بخیر
حدود ده دیقه که گذشت دیدم خوابیده...اروم و قرار نداشتم پاشدم رفتم تو حال ساعت 3صب بود...از پنجره بیرونو نگاه کردم...یزره اب خوردم و نشستم رو مبل.تو اینستا دوسه تا عکس از خودمون گذاشتم که درجا علی لایک کرد...گفتم باش در میون بزارم..زنگ زدم بهش:
-الو...سلام علی
-به اقا ادرین...چرا این موقع یاد ما کردی؟؟؟میدونی ساعت چنده؟؟؟
با خنده گفتم:
-ببند دهنو نذاشتی پستو بزارم لایک کردی...
-چخبر خوش میگذره؟؟
-جات خالی
-چیزی شده الان زنگ زدی؟؟؟
همه ماجرارو براش تعریف کردم و در اخر گفتم:
-چکار میتونی برام بکنی بفهمم این کیه؟؟
-مامانت اینا نیستن؟؟؟
-نه بابا چلکس...اونا که شمارشون این مدلی نیس
-راس میگی..ی بار دیگه بگو چی نوشته؟
-هواسم بهت هست..هواست به خودت باشه
-شماررو برام بفرس...پیگیری میکنم
-باشه...توام بخواب
-تو بخواب منم میخوابم..
-اینجا ساعت سه و ربعه اونجا پنج و نیم شیشه تو باید زودتر بخوابی...
-خخخ.اهان...کار نداری؟؟
-نه داداش
-خدافظ
-خدافسسس
گوشی قطع کردمو باز رفتم جلو پنجره و ی زره قهوه ام ریخته بودم داشتم میخوردم که حس کردم یکی پشت سرمه:
-آدرین؟؟؟
-ای خدا بیداری چرا اخه تو گلم؟ببخشید بیدارت کردم
مرجان با ی پتو دورش و موهای به هم ریخته از اتاق اومد بیرون..
-نه نه نه...بیدار بودم...
-ینـــــی؟؟؟
-اره...شنیدم...
-اوپس
-چرا نگفتی بم؟؟
-چیز مهمی نبود خو..
-منم میگم چیز مهمی نیس...یکی اشتباه ی پیام داده خو...
-نمدونم
-اهان...نبینم شوهر خوبم تو خودش باشه ها
رفتم طرفش و بقلش کردم...اصلا حال اینکه بریم تو اتاقو نداشتیم همونجا رو مبل خوابیدیم..همو بوس کردیم که گف:
-ایندفه واقعا شب بخیر
با خمیازه گفتم:
-شبت بخیر
که باز بوسم کرد...
صب ساعت 10پاشده بودم ...بقلش کردم بردمش رو تخت که راحت بخوابه...
رفتم ی دوش گرفتم ی زره غذا خوردم نشستم پا پلی استیشن و در لحظه ای که ی قدمی دروازه بود رونالدو....تلفن زنگ خورد:
-الو ادرین
-مرض دیوانه
-چرا اخه؟؟؟
-گل داشتم میزدم زنگ زدی شیش متر ازجا پریدم...
-خخخخخخ...ببخشید...خوبی؟؟
-قربونت...
-مرجان خوبه؟؟
-هم خوبه هم خوابه..تو و مونا چطورین؟؟؟
-خدارو شکر..دادا من پیگیری کردم اون داستانو
-چی شد؟؟؟
-همچین شماره ای وجود نداره...یکی الکی بت کرم ریخته
-ینی اشتباه بود؟؟؟
-اره
-خدارو شکر...
-چخبر
-سلامتی
-دهنتو ادرین...کثافت شب کریسمس اونجایی
-چی شده؟؟؟شب کریسمس؟؟؟
-خاک پس فرق مخت...نگو نمیدونستی
-نه جان تو...کیه؟؟
-امشب...انقد دوس دارم کریسمس از نزدیک ببینم
-کریسمس دیدنیه مگه؟؟؟اون جشنه کریسمسه
-هرچی...دادا من برم
-برو...خدافیظظط
-خداسعدی
-خدامولانا
-خداشاعر
-بسع پرو نشو وگرنه خداحافط نی دیگه خدا غاضب میشه
-غاضبو از کجا در اوردی؟؟؟
-به امام حسین نمیدونم...
-ینی پوزه ادبیات به گل مالیدی
-ب مولا
-کار نداری؟؟
-نع...
-فلن
-خدافس علی
دو ثانیه بعد خانوم از اتاق اومد بیرون:
-صب بخیر ادرین
بلند شدم و رفتم طرفش بوسیدمشو گفتم:
-صب بخیر عشقم
سرخ شده بود گفت:
-شنیدم دلتون الکی شور میزد
-بعله...
-من چجوری تو اتاق رفتم؟؟؟
-من نمدونم...
-خودتی...
یهو جیغ زد :
-خاک تو سرمممم
-چرا؟؟؟
-لباسم.............
-مگه چیه
-پنجره بازه پرده ام کناره...
دوییدم در پنجرو بستم رومو کردم بش گفتم:
-چرا جیغ میزنی حالا
-خوشت میومد کسی منو این مدلی ببینه ؟؟
-چه مدلی؟؟؟
دقت کردم فمیدم لباساش اصلن مناسب نبود خدایی اگه کسی میدید بد میشد...ادامع دادم:
-اهااااان...خو چرا این مدلی ای
-ماشالا انقد گرم بود خیس عرق شدم
-ببخشید...برو لباساتو درست کن بیابشین صبونه بخوریم
-اخه حموم باید میرفتم
-بعدا میری...
رفتم میز صبونرو چیدم که مریم اومد نشست...خوردیم و یکم حرف زدیم...بش شب کریسمسو گفتم گف خیلی دوس داره کاج کریسمسو ببینه..سفارش ی کاج دادم بیارن برامون و خودمونم..خلاصه شب رفتیم بیرون و نور افشانیو رمانتیک بازی...که چنتا سلبریتیم دیدیم مث تام کروز و گروه محبوب منو مری ینی وان دایرکشن که کلی باهم دوس شدیم و راسشوبخواین...شمارشونم گرفتم^.- سوز انقد افتاد ب دل بقیه.. عکسامونم تو اینستا ترکوند.
و فهمیدیم که تقریبا ما تو محل سلبریتیا ایم(: کلی ذوق مرگ شدیم.دو کوچه این ور و اون ور معروف بودن....
خلااااصه
رفتیم خونه و گرفتیم خوابیدیم بدتر از شب قبل..




**************************
(مقدمه(دمو) فصل دوازدهم: هنوزم صداش تو گوشمه.خندش...حرفاش.هنوز چشماش جلو چشمامه...با هر پلک زدن میبینمش...هیچوقت نمیتونم از فکرش دربیام....من باید اون نامردو نابود کنم...من پیداش میکنم و انتقاممو ازش میگیرم...انتقام عشقی که به خاطر هوس ی اشغال نابود شد)
Soon(:
*************************

دلیل دیدار اینا رو با وان دایرکشنو تو فصل جدید...فن فیکشن بازگشت پسرها(1D) میفمید ...ی جورایی دوتا داستان به هم مربوط میشه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان)
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: فصل یازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس شخصیت ها) - _ƬӇЄ Ɗ▲ƦƘ_ - 03-02-2016، 22:53

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان