امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان)

#24
فصل هفتم
روز آزادی(قسمت1)
ساعت دوازده پاشدم دیدم مری خوابه
رفتم بیرون سلام کردم فمیدم مامانش اینا رفتن.
صبونه خوردم ی سر زدم دیدم خوابه...رفتم حموم و اومدم رفتم بالاسرش خواب بود...صداش کردم:
-مرجان..مرجااان
خیلی خسته جواب داد:
-بـــــ .....له
-پاشو عزیزم ساعت یک و نیمه
-مامان ولم کن بابا داشتم خواب ادرینو میدیدم...
یهو تو ذهنم با لحن بچه فامیل دور گفتم به خودم...چــــــــی شـــــده؟؟؟؟؟فمیدم ک فک کرده کل این چند وقت خواب دیده صدامو نازک کردم گفتم:
-پاشو دخترم خواب دیدی
پتو روش بود ک پتو رو از روش زدم کنار...
خواب خواب بود...
چشماشو باز کرد ب زور..ی لبخند زد..دسشو زد به صورتم...منم مواشو از صورتش بردم پشت گوشش...
گفتم:
-نه خانوم خوشگله خواب ندیدی...
-ادرین؟؟؟؟
-پ ن پ جعفر...
-خواب نبود؟؟؟
-نع
-عروسیو اینا ام همینطور؟؟؟
-عروسی ک هنو نکردیم.نامزدی بود..
-وای ادرین
پاشد بغلم کرد که ادرینا اومد تو اتاق
دیدمش سریع اشاره کردم برو بیرون اوضاع خیته
رفت...دستمو دورش حلقه کردم و ب مواش ور رفتم ک سرشو برد تو گودی گردنم گفتم:
-مرجان؟؟؟
-جونم؟
-نایل هورانو دوس داری؟؟؟
-چطور؟؟؟
-اخه ی جاخوندم یکی از عادتا نایله کسیو ک بقل میکنه سرشو میکنه تو گودی گردنش
-بحثو عوض نکن...انقد خسته بودم فک کردم همه چی فقط ی کابوس بوده
سرشو بلند کرد خیلی عصبانی گفتم:
-کابوس؟؟؟؟عروسی با من کابوسه؟؟؟؟ناراحتی برو با پارساتون عروسی کن اصنAngry
-دیوونه اگه واقعی نبود میشد کابوس دلتو اب میکرد...
زدم زیر خنده گفتم:
-شوخی کردم عشقم پاشو بریم صبونه بخور
رفتیم بیرون پرید مامان و ادرینارو عجیب بغل کرد ک نگام کرد ادرینا.گفت:
-چیزی شده؟؟؟
-نه باو انقد خسته بودن خانوم الان ک پاشدن فک میکنن همه چیوخواب دیدن
صداش در اومد:
-مسخره نکن عه...خو خسته بودم
-اخییییی برو صبونتو بخور
نشستم جلو تلوزیون رو مبل راحتی
بعد ی ربع مرجان اومد نشست رو دسته مبل خودشو ول کرد رو من دسشم انداخت دور گردنم.
گفتم:
-ای جونم چ حالی میده
-حال میده؟؟؟
-بعله
-اورین...ادرین
-جانم
-میگم شکا کنیم حالا؟؟؟
-شکا کنیم واقعا؟؟؟
-نمدونم
-اصلا چیو شکا کنیم؟؟؟
-دیوونه.. هستی و پارسا
-نمدونم...
-هستی چی گف بت دقیق؟؟
-گف ک...پسره همچینم بد نیس خوبه ازش خوشم اومد
-مطمئنی؟؟
-نه
-چی گف پس
-گفت خوبه بد نیست شبیه زینه...بلانسبت زین
-بلانسبتم گف؟؟
-نع
-اهان...وااااای دیوونه شدم
-چرا
-کثیفم بابا دوروزه حموم نرفتم
-برو خو
-لباس ندارم اخه
-خنگول منی دیه...ادرینا هم سایزته تقریبا
-راس میگی ولی من یکم چاق شدم
ی نگاه غضب الود بهش انداختم..که اسمش نگاه معنی دار بود.ک گفت:
-این نگاه معنی دار بود؟؟؟
-اره...
-طولانیشم بود..
-بعله...مرجان تو چاق نمیشی عزیزم.
-خودم میدونم فقط خوشم میاد تو میگی
-اثکل کردیا...
بوسم کرد رف طرف ادرینا گف:
-آدییییییییی
-مریییییییی
-آدییییییییی جووووون
-مریییییییی جووووون
-ی چی بگم؟؟؟؟
-بگو دیوونه.
-لباس اندازه من داری؟؟؟
-چرا؟؟؟
-اگه میشه میخواستم برم حموم خیلی کثیف شدم...
-اندازه تو ک اندازه خودمه ولی زیادم کثیف نشدیا
-میشه برم حموم دارم روانی میشم
-تو حموم میخوای بری چرا از من اجازه میگیری؟
-ببشید...مرسی
بوسش کرد دویید طرف حموم.خونمون دوتا حموم داشت..اتاق من و راهروی اتاقا که مری رف تو اتاق من
ی ربع گذشت نیومد....نیم ساعت گذشت نیومد...چل دیقه شد رفتم تو اتاقم در حمومو زدم:
-مرجان؟؟؟
جواب نداد
دوبار سه بار صدا زدم جواب نداد...در حموم قفل نبود ی هول دادم وا شد...
تو حموم بود تو وانم بود ولی چشماش بسته بود...
هول کردم دوییدم دو سه مترو طرف وان داد زدم:
-مریییییییی
پاشد یهو جیغ زد:
-چیهههههه؟؟؟؟
رنگم پریده بود نفس نفس میزدم یهو مامانم از تو پذیرایی داد زد چی شد؟؟؟؟؟
رفتم طرف در گفتم:
-هیچی مامان
برگشتم دیدم اونم کلی ترسیده نفس نفس میزنه گف:
-ادرین چته ترسیدم...اه..وای قلبم
-تو چته...دو ساعته دارم صدات میکنم...دس بزا رو قلبم ببین مث گاو داره میزنه
-خو خواب بودم
-مرجان چیزی زدی امرو همش خوابی؟؟؟
-بی ادب...
-بدجوری ترسوندیم.
دستشو گرفتم ی لحظه دوزاری هردوتامون افتاد...
گفتم:
-بد موقه مزاحم شدم فک کنم
-با اینکه تویی ولی بدترین موقس
-ببخشید...
پاشدم سرمو انداختم پایین مثل بچه ادم اومدم بیرون...
هنو قلبم میزد..خیلی صحنه ی بدی بود خدایی
رو تختم دراز کشیدم چشامو بستم ده دیقه بعد مرجان اومده بود بیرون ی چی ب سرش بسته بود که مواش خشک شه و دوتا لباس از ادرینا ام پوشیده بود..
چشام بسته بود اومد بالا سرم نشست رو تخت..
دستشو گزاشت رو صورتم گفت:
-ببخشید ترسوندمت
-فدا سرت گلم...ولی واقعا امروز ی جوری هسی
-اممممممممم...من دیشب چی خوردم؟؟؟
-نمدونم...
یکم رف تو فکر گف :
-آهااااااااااان
-چی شد...
-فمیدم...فک کنم دیشب ی قرص اشتباه خوردم
-قرص؟؟؟اولا شما چرا باید قرص بخوری ک اشتباهم بکنی؟؟؟؟
-دیشب سرم خیلی درد میکرد ی ژلوفن خوردم
-ژلوفن؟؟؟؟
-اره چطور؟؟؟
-تو اولا قرصیو ک خوردی ک میدونی چیه..دوما...ما ژلوفن نداریم...
یهو چشاش چارتا شد...دویید بیرون رف قرصرو ازیخچال اورد گف:
-مگه این نی؟؟؟
-نههههه...این کلدژله
-ینی چی؟؟؟؟
ب خودم گفتم یکم اذیتش کنم:
-این قرص اصن براسردرد نیس این برا چیزه
-چیز چیه؟؟؟
-چیز؟؟چیزه....اهان اهان...برا عطشه
-عطش؟؟؟
-اره از اسمشم معلومه...کلد ژل...سرما
-ینی چی؟؟
-برا کساییه ک عطش یا تب دارن اگه کسی الکی بخوره.....
ی لحظه خودمو مضطرب نشون دادم..گف:
-بخوره چی؟؟؟؟؟
با صدای لرزون گفتم:
-دمای بدن پایین میاد تشنج و بعد....
دستش میلرزید:
-نه نه نه...این...این ممکن نیس
زدم تو سرم گفتم:
-بد بخت شدیم مرجان...
-نه ادرین من...من چیزیم نمیشه نمیمیرم حتما ی راهی هس
-نه مرجان راهی نیس
پاشدم قرصو از دستش گرفتم..باز کردم..یدونشو گذاشتم تو دهنم ی لیوان ابم بغلم بود خوردم که گف:
-چکار میکنی دیوونه؟؟؟؟
-اگه تو چیزیت بشه منم باید همون چیزم بشه
-نه ادرین..حتما ی راهی هست
-اره ی راه هس
-چیهههه؟؟
-بیای بغلم
-چی؟؟؟؟؟
-بیای بغلممم
-ادرین تو این وضعیت وقت گیر اوردی؟؟؟
نتونستم خودمو کنترل کنم دیگه از خنده منفجر شدم...کبود شدم تو عمرم اونقد نخندیده بودم..داشتم میپوکیدم از خنده ب معنای واقعیه کلمه...مری گف:
-چت شد یهو
تو اون حالت باسرفه گفتم:
-....ههههههه...الکی گفتم.....وااای خدا چقد این ماهه...وااای
ی نگا بهم کرد گف پس قرصه چی تشنج و تبو اینا...
-الکی بود این قرص سرما خوردگیه.خخخخخ
یهو با خشم نگام کرد گف:
-دیوونــــــــه ی رواااانننییییی...داشتم سکته میکردم قلبم مث چی داشت میزد بعد تو میخندی؟؟
اومد طرفم با مشت میزد ب سینم که یهو بغلش کردم:
-روانی تو ام دختر جون...نزن دست خودت درد میگیره من ب درک..
-ساکت شو ولم کن...
-لوس نشو خانومی خو تو ام منو ترسوندی
-من از قصد نکردم تو کلی اذیت کردیcrying
از تو بقلم درش اوردم ولی بازواشو گرفته بودم ک گفتم:
-خانومم گریه میکنی
ی نگا کرد یهو گازم گرفت در حد مرگ...ی داد زدم ولی چاره ساز نبود:
-قلط کردم مری ببخشید نکن تورو خدا
همونجوری ک بازومو گاز میگرف گف:
-دهه آخلت باهه
-باشه دفه اخرمه ب جان مری ولم کن تورو خدا گوشتم کنده شد
گازش ک تموم شد جلو روم واسا.
گفتم:
-حس میکنم دس ندارم
-حقته
-حق عمته
-حق عمه خودته
-حق عممه واقعا
ی نگا ب دستم کردم دیدم جا دندونش بد جوری مونده...
یهو پرید تو بغلم:
-دیوونتم ادرین
-باشه عزیزم بیخیال
ی قدم رفت عقب نگام کرد:
-ببینم دستتو چی شد؟؟؟
-هیچی یادگاری زنم موند.اولین بار بود محکم گاز گرفتیا
-ببخشید
-فدا چشات...کلیم حال داد
اومد جلو جاشو بوس کرد گفت:
-قرصه ام همچین بد نشدا...یکم سرما خورده بودم
-منم از تو شاید گرفتم
-مگه سرما خوردی
-یکم
-چ تفاهمی ادرین منم یکم
دوتایی زدیم زیر خنده که گفتم:
-چ روز عالی ایه امروز مگه نه؟؟؟؟
-دقیقا
-اسمشو بزاریم روز ازادی
-اوهوم...
-بریم بیرون...؟؟؟؟
- بریم...
-راسی خانوم...ببخشید اونموقه پریدم تو حموم...
-عب نداره ولی با اینکه عقد کردیم و محرمیم دفه آخرت باشه
-چشم
باز کلی خندیدیمو رفتیم تو پذیرایی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان)
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns ، ستایش***


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: فصل هفتم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(فصل هفت،فوق خنده دار) - _ƬӇЄ Ɗ▲ƦƘ_ - 24-11-2015، 2:05

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان