امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 3.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^

#31
[rtl]یه ماهی از جشن نامزدی آرمان و بهار میگذره دیروز هم ارشیا کارت عروسیش با ساحل رو که دو هفته ی دیگس پخش کرد تو این چند وقته با بهار و ساحل صمیمی شدم البته صمیمی صمیمی هم که نه اما خوب بالاخره مث خواهرای نداشتم میمونن و اما سامیار ...جدیدنا شدید مشکوک میزنه حضورش تو جلسات شعر  دانشگاه بیشتراز قبل شده وبه موسیقی بیشتر از درس  اهمیت میده و ازاون عجیب تر اینکه دیگه به شوخ و شنگی قدیم نیست هفته ی پیش به زور بردنش خواستگاری که قیافش دیدنی بود از صبحش با هیچ کودممون حرف نزد و بعدبا تلاش های من و ارشیا گفت مامانم یه دختره رو نشون کرده بریم خواستگاریش واس همونه تو فکرم ،حالا معلوم نیس به دختره چی گفته که فردای همون روز خانواده ی دختره اعلام مخالفت کردن...دیروز جواب آخرین امتحانم هم اومد و خداروشکر با نمره ۱۰.۵ پاس کردم و اگه ترم بعدی هم به خوبی خوشی بگذره دیگه باس برم سر وقته پایان نامه ارشد[/rtl]



[rtl]جلوی تلویزیون کانال هارو بالا و پایین میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم و عکس مامان مثل بچه ها ذوق کردم سینا همیشه اعتقاد داره که من یه بچه ننه ی لوسم در حالی که خودم این حرفو تکذیب میکنم [/rtl]



[rtl]ب محض برقراری تماس صدای مامان تو گوشی پیچید[/rtl]



[rtl]_الو مهرادم[/rtl]



[rtl]مگه میشه مادرت میم مالکیت بچسبونه کناره اسمتو ذوق نکنی؟[/rtl]



[rtl]_سلام مامان [/rtl]



[rtl]_سلام پسر خوشگلم خوبی؟[/rtl]



[rtl]مث بچه ها باهام حرف میزنه خو بچشم مگه چیه[/rtl]



[rtl]_ممنون شما خوبی؟بابا خوبه؟ [/rtl]



[rtl]_آره همه خوبیم [/rtl]



[rtl]_اون بهداد زن زلیل برادر به دور خوبه؟کتی خوبه؟[/rtl]



[rtl]مامان خندید و گفت :آره عزیز دلم خوبه میگما مهراد جان یه خبر خوش دارم حدس بزن چیه؟[/rtl]



[rtl]_برامن هیچ خبری جز برگشتن شما خوش نیس[/rtl]



[rtl]_آفرین باهوش مامان[/rtl]



[rtl]_مامان؟[/rtl]



[rtl]_جون مامان [/rtl]



[rtl] _دارین برمیگردین[/rtl]



[rtl]_آره دیگه[/rtl]



[rtl]_بهداد که گفت تا عید نمیاین[/rtl]



[rtl]_یهویی شد اولش قرار بود فقط منو بابات بیایم بعد گفتیم نگیم بهت سوپرایز شی ولی امروز بهداد چهارتا بلیط چارتر جور کرد پروازمون دوساعت دیگست چون قرار شد کتی هم  بیاد گفتم شاید بخوای خونه جمعو جور کنی و غذا درست کنی و اینا[/rtl]



[rtl]فکم چسبید کف زمین من تو دوساعت چه غلطی کنم؟؟ کتی واس چی میاد؟؟ ای خدا نکشتت بهداد باصدای مامان به خودم اومدم[/rtl]



[rtl]_مهراد؟؟[/rtl]



[rtl]_بله مامان [/rtl]



[rtl]_میگم نمیخواد واس غذا به خودت زحمت بدی [/rtl]



[rtl]_نه از بیرون میگیرم[/rtl]



[rtl]_باباتو چی میکنی[/rtl]



[rtl]اوه اوه اینجاشو فک نکرده بودم بابا غذای رستوران نمیخورد چون ناراحتی معده داشت[/rtl]



[rtl]مامان_اصن مگ تو خودت آشپزی نمیکنی؟نکنه هروز از بیرون غدا میخری[/rtl]



[rtl]اوه اوه داشتم سوتی میدادم اگه میگفتم آره کارم تموم بود بازم میخواست اون زن بداخلاقه رو بفرسته اینجا واس آشپزی واس همین گفتم[/rtl]



[rtl]_اونو که آره ولی خو دسپختم زیاد جالب نیس مامان جوجه خوبه آماده کنم موادشو اومدین بزنم؟[/rtl]



[rtl]خداروشکر این یه دونه  رو به لطف سینا بلد بودم[/rtl]



[rtl]مامان_نه صداشو آروم کرد و گفت:کتی جوجه کباب دوست نداره ینی کلا سینه مرغ نمیخوره[/rtl]



[rtl] مامان مام چش دنیارو کور کرد بااین عروس گرفتنش[/rtl]



[rtl]_حالا یه کاری میکنم مامانم پس تا ۳ساعت دیگه میبینمتون ؟[/rtl]



[rtl]_آره عزیزم [/rtl]



[rtl]_پس فعلا خدافظ[/rtl]



[rtl]گوشیو قطع کردمو دودستی کوبیدم تو فرق سرم اتاقو نیگا تو رو خدا ینی دارو ندام پخش زمین بود ...اول عرض بیس دقیقه جزوه ها لباسامو جمع کردمو چپوندم تو کمک بعدم نشستم فک کردم غذا چیکنممممم؟؟؟[/rtl]



[rtl]اولین فکری که به ذهنم رسید و عملی کردمو زنگ زدم به سینا:[/rtl]



[rtl]_به به داداش مهراد گوشیمون به اسمت منور شد[/rtl]



[rtl]_سلامت کو؟[/rtl]



[rtl]_پشت کوه[/rtl]



[rtl]_سینا وقتمو نگیر پاشو بیا اینجا[/rtl]



[rtl]_کجا؟[/rtl]



[rtl]_قفقاز? خو خونه ی ما دیگه[/rtl]



[rtl]_چیشده حالا؟[/rtl]



[rtl]_مامان بابامو بهداد و زنش دارن میان تا دوساعت دیگه پروازشونه[/rtl]



[rtl]_خاب چیکنم[/rtl]



[rtl]_خاک توسر من کن[/rtl]



[rtl]_چرا ؟؟[/rtl]



[rtl]_باو باید غذا بپزم غذااااا[/rtl]



[rtl]_خو از رستوران بگیر اینم غصه داره؟[/rtl]



[rtl]_بابام معدش مشکل دارع[/rtl]



[rtl]_خو جوج بزن تو که استادی [/rtl]



[rtl]_زن داداشم جوج نمیخوره[/rtl]



[rtl]_خاب من چی کنم؟[/rtl]



[rtl]_بیا آشپزی کن[/rtl]



[rtl]_برو بابا من شیفتم نمیتونم بیام[/rtl]



[rtl]_من چی کنمممم هااا؟؟[/rtl]



[rtl]_زنگ بزن ارشیا[/rtl]



[rtl]_اون درگیره عروسیه [/rtl]



[rtl]_خوب پس یا بزنگ به بهار یا بزنگ به آرمان [/rtl]



[rtl]بدون هیچ حرفی گفتم:خدافظ[/rtl]



[rtl]سینا_جون تو جونت کنن خری بای[/rtl]



[rtl]قطع کردم و بلافاصله شماره آرمانو گرفتم[/rtl]



[rtl]_جانم داداش؟[/rtl]



[rtl]_سلام آرمان به دادم برس مامان اینا دارن میان آشپزی انداختن گردنم[/rtl]



[rtl]_اووو نفس بگیرمنم خوبم تو خوبی[/rtl]



[rtl]_آرمان وقت ندارم کجایی؟[/rtl]



[rtl]_چالوس[/rtl]



[rtl]_ای توروحت الان میرن چالوس آخه۰؟؟[/rtl]



[rtl]_وا من کف دست بو کرده بودم تو میخوایی آشپزی کنی بعدشم من خودم سه روز تنها بودم پنج کیلو کم کردم[/rtl]



[rtl]صدای بهار اومد:[/rtl]



[rtl]کیه عشقم؟[/rtl]



[rtl]آرمان_مهراده عشقم[/rtl]



[rtl]بهار_سلام برسون عشقم[/rtl]



[rtl]آرمان _چشم عشقم[/rtl]



[rtl]زهرماروعشقم کوفتو عشقم[/rtl]



[rtl]_آرمان گوشیو بده بهار [/rtl]



[rtl]آرمان_باشه گوشی[/rtl]



[rtl]بهار_سلام داداش[/rtl]



[rtl]_سلام بهار جان خوبی؟[/rtl]



[rtl]_مرسی[/rtl]



[rtl]ماجرارو براش تلپاتی گفتم که گفت[/rtl]



[rtl]چرا از دختر همسایتون کمک نمیخوای؟[/rtl]



[rtl]گیج گفتم:ها؟[/rtl]



[rtl]بهار_میگم چرااز تارا کمک نمیخوای ؟[/rtl]



[rtl]بعد نامزدی بهار و آرمان همه فهمیدن باهمسایه ایم و به علا وه اینم فهمیدن که چش نداریم همو ببینیم[/rtl]



[rtl]_تاراااا؟؟ همینم مونده[/rtl]



[rtl]بهار_خو ماکه نیستیم به اون بگو حتما کمکت میکنه[/rtl]



[rtl]کثی کردم تا فکر کنم...حیف مجبورم حیف... بعد با کلافگی گفتم:من روم نمیشه تو بهش میگی؟[/rtl]



[rtl]بهار_من بگم؟؟ فک نکنم قبول کنه ها؟[/rtl]



[rtl] با حرص گفتم :تو بگو حالا اگه قبولم نکرد فدا سرم[/rtl]



[rtl]بهار_هوی آقا مهراد راجب رفیق من درست بحرفا[/rtl]



[rtl]حیف کارم گیره ممکنه کل بندازه نگه به تارا و گرنه یه زرشک کش دار تحویلش میدادم[/rtl]



[rtl]_اوکی بزنگ [/rtl]



[rtl]یهو یه چی تو ذهنم جرقه زد[/rtl]



[rtl]_فقط صداشو بذار رو آیفون منم بشنوم چی میگه[/rtl]



[rtl]بهار _چرا؟[/rtl]



[rtl]_همینطوری[/rtl]



[rtl]کلی اصرار کردم تاقبول کرد[/rtl]



[rtl]۰۰۰[/rtl]



[rtl]صدای خواب آلود تارا تو گوشی پیچید[/rtl]



[rtl]_ای خدا ای فلک من کی از دست تو راحت میشم ها؟[/rtl]



[rtl]بهار_ سلام خوابالو[/rtl]



[rtl]تارا_وعلیکم من تو رو شوهرتم دادم تو باز با مرغ و خروسا بیدار میشی نه؟[/rtl]



[rtl]بهار _هیع منحرف آرمان این جاستا[/rtl]



[rtl]_به درک گمشو میخوام بخوابم [/rtl]



[rtl]بهار _چقدر میخوای بخوابی؟[/rtl]



[rtl]تارا_چقدر چیه؟ من چهار صبح خوابیدم؟[/rtl]



[rtl]بهار_وا چرا؟[/rtl]



[rtl]تارا_خونه طاها بودم۸اومدم خونه[/rtl]



[rtl]یک لحظه ازین که میخواستم ازش کمکبخوام پشیمون شدم و تنفر عجیبی بهم دست داد آخه بی شرمی تا کجا؟ دختره پرو خجالت نمیکشه تا چهار صبح خونه پسـر غـریـــ...[/rtl]



[rtl]بهار_یه جور میگی انگار خونه دوس پسرت بودی حالا تا چهار صبح چی میکردی؟[/rtl]



[rtl]اگه خونه دوست پسرش نبود خونه کی بود؟[/rtl]



[rtl]تارا_ازین فیلم جن گیریا میدیدیم منو نگارزهره ترک شدیم طاهاهم هرهر بهمون میخندید حالا فک کن فیلم تموم شده من میخوام بیام خونه مگه این دوتا میذارن طاها کلی دعوام کرد [/rtl]



[rtl]یک پوزخند صدا دار زدم شرم هیچی آبروم نداره حالا نگار کیه این وسط[/rtl]



[rtl]بهار_چرا؟[/rtl]



[rtl]_گیر داده بود تو چرا خونه من رودر واستی داری نمیمونی[/rtl]



[rtl]هـــــه حالا خوبه رودرررررواستــــــی داره تا چهار صبح خونه پسر غریبه پلاسه[/rtl]



[rtl]بهار_خوب راست میگه دیه منم اگه یه داداش مث داداش تو داشتم وازون مهمتر یه زن داداش مث نگار داشتم بیس چاری خونشون ولو بودم[/rtl]



[rtl]قشنگگگگگ یه پارچ آب یخ خالی کردن روسرم طاها داداشش بود؟؟؟...برای اینکه جلو وجدانم زایع نشم باخودم گفتم:نه الان مده به هرکی میرسن میگن داداش اما یهو یادم اومد که...[/rtl]



[rtl]_توفرق داری خا مرض از مزاحمت رو بگو شرتو کم کن میخوام بکپم[/rtl]



[rtl]زیر لب گفتم چه عجب که انگار آرمان شنید و ریز خندید[/rtl]



[rtl]بهار_تارا جونم؟میدونستی خیلی دوستت دارم[/rtl]



[rtl]تارا_ببین یکبار منو با این عشوه خرکیات خر کردی کشوندی مبادله ی جزوه دوماه بعدش شوور رفتی  قضیه رو نپیچون یه راس برو سر اصل مطلب[/rtl]



[rtl]بااین حرفش جدا از خنده منفجر شدم[/rtl]



[rtl]آرمان با خنده گفت:کوفت نخند مهراد[/rtl]



[rtl]بهار_خیلی بی شعوری تارا [/rtl]



[rtl]تارا_بی شعور تویی که صدای منوگذاشتی رو آیفون[/rtl]



[rtl]عــــه از کجا فهمید[/rtl]



[rtl]بهار با صدایی که دست پاچگی توش موج میزد گفت:نه آیف نیست [/rtl]



[rtl]تارا_پژواک [/rtl]



[rtl]بهار_هان؟[/rtl]



[rtl]تارا_میگم پژواک صدا تابلوعه حالا کارتو بگو چرت خوشگلم پرید[/rtl]



[rtl]بهار _تارایی؟یکی ازت کمک میخواد[/rtl]



[rtl]هــــــه الان تیکه میندازه مطمئنم[/rtl]



[rtl]تارا باصدای جدی گفت:کی؟[/rtl]



[rtl]بهار _اممم چیزه یه بنده خدا که زیاد ازش خوشت نمیاد ینی بدت میاد ازش[/rtl]



[rtl]داشتم داغ میکردم ازون موقع که جفنگاشونو گوش میکردم حالام اینطوری خطابم میکنه با حرص پشت تلفن داد زدم [/rtl]



[rtl]هووووی آرمان به اون زنت بگو تارا به همینکه سلامشو علیک میگیرم باس افتخارم بکنه ها[/rtl]



[rtl]آرمان_ببند باو واس من لات بازی درنیار وگرنه مولوک جون میرسه خدمتتون[/rtl]



[rtl]مولوک همون خانوم آشپز بد اخلاقس[/rtl]



[rtl]_درد بی درمون مولوک جون[/rtl]



[rtl]تارا_نمیدونم بهار من به غیر از تیم بارسلونا و اعضاش از کس دیگه بدم نمیاد الانم مخم خوابه درست کار نمیکنه(ابنا عقاید تارائه به منم ربط نداره?)[/rtl]



[rtl] اوهوع خانوم فوتبالین رئالیم هستن ظاهرا یه خصوصیت مثبت تو این بشر پیدا شدتو کی مخت کار میکنه؟؟؟[/rtl]



[rtl]بهار_مهراد[/rtl]



[rtl]تارا_اووووو همـچین گفتی ازش بدت میاد گفتم دیودو سر و میگی که البته دیده شده من به اونم کمک کردم ولی خوبعدش به جاهای خوبی ختم نشد[/rtl]



[rtl]دیو دوسر کیه دیگه نکنه اون  استاد دورگه جوونه دیوید حسامی رو میگه [/rtl]



[rtl]_آرمان بگو وقت ندارم بدوعه یه ربعه  دارن میحرفن [/rtl]



[rtl]بهارخندیدوبعد گفت[/rtl]



[rtl]پایانش که خوش بود به خواستگاری ختم شدولی خوب از مهرادم دل خوشی نداری [/rtl]



[rtl]کلافه داد زدم :آرمانن[/rtl]



[rtl]آرمان با خونسردی :زهر مار[/rtl]



[rtl]تارا _حالا چه کمکی میخواد[/rtl]



[rtl]بهار_زنگ زده میگه ناهار مهمونه داره ینی زن داداشش داره با مامان باباش میان خونش بعد باید حتما غذا خونگی درست کنه من الان چالوسم تو میری خونشون کمکش کنی؟[/rtl]



[rtl]تارا_خوب چرا خودش زنگ نزد بگه شماره منم که داره[/rtl]



[rtl]بهار_نه خوب روش نمیشه[/rtl]



[rtl]یه جور بهار راجبم حرف میزد که یه لحظه احساس کردم من چقدر سر بزیر و مظلومم ...باز صدای تارا توگوشم پیچید [/rtl]



[rtl]_اوخی طفلکی چقدر این بچه خجالتیه بهار[/rtl]



[rtl]آرمان بازم با خنده هاش رفت رو نِروم[/rtl]



[rtl]تارا_باشه [/rtl]



[rtl]یه لحظه چشام گرد شدکه تارا گفت:[/rtl]



[rtl]فقط یه چی بهارالان  من برم زنگ خونه مهراد و بزنم بعد اون بگه کیه بعد من چی بگم بگم منم منم آشپزتون کمک آوردم براتون خوبه نه؟؟[/rtl]



[rtl]بهارو آرمان دو تایی هرهر میخندین و من این ور خط حرص میخوردم و دست آخر  با حرص گفتم :اصن نخواستم[/rtl]



[rtl]آرمان _باشه پس میگم یه زنگ به مولوک جون بزن هان؟[/rtl]



[rtl]_یه بار دیگه مولوک جون مولوک جون کنی من میدونم و تو[/rtl]



[rtl]تارا بحث ما و خنده ی بهار رو همزمان قطع کرد[/rtl]



[rtl]_بهااار به نظرت مهراد چه ری اکشنی نشون میده ها ؟؟؟فک کنم بیاد درو باز کنه بعد بره دورکعت نماز شکر بخونه یا از خوشحالی همونجا هی مث فنر بپره بالا بپره پایین[/rtl]



[rtl]باصدا بلند گفتم:فنر عمته بعدشم من تورو ببینم باید کفاره بدم  جای نماز شکر[/rtl]



[rtl]آرمان_تلاش نکن نمیشنوه[/rtl]



[rtl]بهار باخنده گفت:خو تارا میگی چی کنم[/rtl]



[rtl]صدای تارا جدی شد[/rtl]



[rtl]ببین بهار میدونی من کینه ای نیستم براهمه هم هر کاری از دستم برمیاد انجام  میدم مهراد و غضنفر و سکینه و بلقیس هم نداره سر جشن استاد زاهدی دیه خودت دیدی منتها همین که یه دختر مجرد به خونه ی پسره مجرد بره حالا به هر بهانه ای چه کار باشه چه کمک باشه چه هرچیز مثبت دیگه ای باشه به اندازه ی کافی وجهه ی بدی دارهاما خوب با شناختی که من از مهراد دارم حاضرم کمکش کنم حالا فرض کن من به درخواست یک واسطه بدون درخواست مستقیم خودش بدون اینکه خودطرف ازم چیزی بخواد برای کمک کردن بهش اقدام کنم وجهه ی بدش بدتر نمیشه به نظرت؟اصن زشت نیست؟آرمان میشنوی آیا؟[/rtl]



[rtl]آرمان_بله آجی[/rtl]



[rtl]تارا_علیک السلام [/rtl]



[rtl]آرمان_سلام [/rtl]



[rtl]بهار _من کاملا با حرفات موافقم[/rtl]



[rtl]آرمان آروم گفت :تحویل بگیر خان داداش[/rtl]



[rtl]تارا_آرمان به مهراد بگو اگه یه توکه پا تشریف بیاره پایین بدونه هیچ درنگی کمکش میکنم [/rtl]



[rtl]خداییش راست میگفت اما توکمک کردنش شک داشتم[/rtl]



[rtl]آرمان_مرسی چشم بش میگم[/rtl]



[rtl]تارا_خاب والیبالیستهای عشق بدرود[/rtl]



[rtl]و بی مکث قطع کرد فک کنم خوابش میومد[/rtl]



[rtl]آرمان_شنیدی که داداش[/rtl]



[rtl]_آره مث اینکه چاره نیس فیلا خدافظ[/rtl]



[rtl]به ساعت نگاه کردم زیاد وقت نداشتم از ته دل دعا میکردم تاخیر داشته باشه هواپیماشون...یه کم که فکر کردم دیدم حرفای تاراهمش حقه اماخوب بالاخره غرورمنم اجازه نمیداد که برم پایین بعد از چند دقیقه نبر افکار به سمت در رفتم دستم که به دستیگره در رفت پشیمون شدم اومدم برگردم که چشمم به ساعت افتاد و نظرم تغییر کرد بع افکار و غرورم لعنتی فرستادم و فورا  از در زدم  بیرون خودمو بااین حرف که اگه بخواد غرورمو خورد کنه یا به بازیم بگیره منم تلافی میکنم آروم کردم به سرعت زنگ درو زدم به دقیقه نکشید که قیافه ی تارا تو چهار چوب در معلوم شد ...یه چادر گل گلی سرش کرده بود با باز کردن در سلام کردم که در جوابم گفت:[/rtl]



[rtl]سلام خوبین؟[/rtl]



[rtl]همینطور که به چجوری مطرح کردن درخواستم فکر میکردم گفتم :بله خیلی ممنون شما خوبین[/rtl]



[rtl]_مرسی[/rtl]



[rtl]تا اومدم لب باز کنم و حرفی بزنم سریع گفت[/rtl]



[rtl]یه دودقیقه صبر کنین الان میام اومد درو ببنده انگار چیزی یادش افتاده باشع گفت[/rtl]



[rtl]میخواین بیاین تو[/rtl]



[rtl]_نه مرسی[/rtl]



[rtl]_باشه هرجور راحتین [/rtl]



[rtl]تعارفش واقعا شابدولعظیمی بود بعد سه چار دقیقه صبر کردن در حالی که یه مانتو ی معمولی کرم تنش بود   با شلوار مشکی و شال قهوه سر کرده بود اومد بیرون و دمپایی های لا انگشتی سفیدشو پوشید و گفت خوب بریم؟[/rtl]



[rtl]لبخند سپاس گزاری زدم و گفتم بریم[/rtl]



[rtl]خیلی عادی برخورد کرد همونطور که توmrlبرخورد میکرد عادیه عادی[/rtl]



[rtl]تیپشم همیشه داغون بود اما این بار سعی کرده بود راحت هم باشه درو باز کردم و تعارفش کردم بره تو بدون تیکه پاره کردن هیچ تعارفی رفت تو [/rtl]



[rtl]تارا:[/rtl]



[rtl]وارد خونش شدم خونش تیریپ خونه خودمون بود سمت راست در ورودی آشپزخونه بود و سمت چپش راهروی  اتاق خوابها  میتونم بگم نیم نگاه  که سهله یک سوم نگاه هم به خونش ننداختم خوب  خونه ای که مث مال ماس چه جذابیتی واس کنجکاوی داره ولی خو چیدمان خونشون یه کم بگی نگی توجهمو جلب کرد چیدمان خونشونم تفاوت چندانی با مال ما نداشت فقط اینا دور تا دور حال مستطیل شکل رو رو مبل چیده بودن یه سرویس مبل سلطنتی به رنگ آبی بالای اتاق بود و ی سرویس راحتی مخمل به همون رنگ پایین اتاق تلویزیونم رو بروی در ورودی  در محل تعبیه شده بود تلویزیونشون دوتای  مال ما بود  چیزی که این وسط توجهمو جلب کرد یه کاناپه دونفره بود که وسط حال رو بروی تی وی بود روشم دسته بازی بود با تعجب بش نیگا میکردم که مهراد گف ای وای یادم رف برش دارم[/rtl]



[rtl]مام خونمون همین شکلی بود فقط قسمت پایین خونمون مبل نداشت دو تا پشتی قدیدمی داشت سرویس مبل ما کرم قهوه ای بود و پردمون هم ساده ترین شکل ممکن به همون رنگ  بود اینا پردشون ازین گنده سلطنتی ها بود انقدر من ازین پرده ها بدم میاد مث موزه سعد آباد میکنه خونه رو ایش[/rtl]



[rtl]خا به تو چه؟ اینا اینجوری پرده دوس دارن[/rtl]



[rtl]مهرا به سمت کاناپه رفت و دسته هارو جمع کرد و چپوند تو کشوی زی میز تلویزیون قشنگگگگ معلوم بود دستش اورجینال و گرونه اما خو باش مث جعبه دستمال کاغذی رفتار کرد نفهم حالا خوبه خودمم شلختما[/rtl]



[rtl]اما خا دسته هه گناه داشت اومد کاناپه رو بلند کنه که رفتم کمکش خو کاناپه ی بزرگی بود شانس نداریم که یهو تنها بلند میکنه و قطع نخاع میشه [/rtl]



[rtl]مهراد_نیاز نیس خودم بلندش میکنم[/rtl]



[rtl]_اینطوری سریع تر انجام میشه وقت نداریم[/rtl]



[rtl]بی حرف سر کاناپه رو بلند کردیم و گذاشتیم سر جاش بعد گفتم بهتره بریم آشپز خونه[/rtl]



[rtl]خو واس اساس کشی نیومده بودم که اومده بودم تو آشپزی کمکش کنم[/rtl]



[rtl]_روبهش گفتم :خو چی میخواین تدارک ببینین؟[/rtl]



[rtl]مهراد دستی تو موهاش کشد و گفت نمیدونم بش فکر نکردم [/rtl]



[rtl]بزنم تو سرت ازون موقع چی میکردی پس؟سعی کردم خونسرد باشم [/rtl]



[rtl]_نظری هم ندارین؟[/rtl]



[rtl]با یه لبخند گفت قرمه سبزی خوبه؟[/rtl]



[rtl]_آره خوبه فقط سبزی دارین؟[/rtl]



[rtl]مهراد_اوهوم همه چی تو یخچال و فریزر هست برید ببینید خودتون [/rtl]



[rtl]یخچال فریزرشون ساید بود[/rtl]



[rtl]در فریزر و باز کردم اما خبری از سبزی قرمه سبزی نبود رو به مهراد گفتم سبزیِ قرمه ندارین که[/rtl]





[rtl]اومدسر یخچال و گفت چرا سبزی داریم فریزر و بست و در یخچال رو باز کرد و یه ظرف یه بار مصرف ازین سبزیای پاک شده دراورد بیرونو گفت :ایناهاش سبزی ...کمه برم بخرم بیام[/rtl]
رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00 ، hastiiiiiii ، جوجه کوچول موچولو ، space ، seedni ، Nafas sam ، فاطمه 84
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^ - Mahshid80 - 25-12-2016، 13:40

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان