امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 3.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^

#30
[rtl]مهراد: [/rtl]



[rtl]_امشب؟؟؟؟[/rtl]



[rtl]آرمان_آره نگه امشب چشه؟؟[/rtl]



[rtl]ارشیا_داداش آمادگیشو داری آخه؟[/rtl]



[rtl]آرمان_وامگه میخوام چیکنم؟[/rtl]



[rtl]سامیار _راس میگه بچه دیگه شماهاهم هی امشب امشب نکنین[/rtl]



[rtl]بعد رو کرد سمت آرمان و گفت:۸وتو میمیردی قبلا بامامشورت میکردی؟[/rtl]



[rtl]آرمان_یه لحظه ذوق کردم گفتم طرفدار پیدا کردم[/rtl]



[rtl]سینا_دادا من طرف توعم[/rtl]



[rtl]_والا ماهم جلو تو نگرفتیما[/rtl]



[rtl]آرمان با استرس گفت :من خرو بگو اومدم با کیا مشورت میکنم [/rtl]



[rtl]_والا من تاحالا تجربه خواستگاری نداشتم تا بخوام راهنماییت کنم از اریش بپرس[/rtl]



[rtl]ارشیا_اریش عمته[/rtl]



[rtl]_ندارم [/rtl]



[rtl]آرمان _خفه شین جفتتون بعد رو به اریش گفت :تو که تجربه داری بگو[/rtl]



[rtl]ارشیا_والا ما سه بار اول که رفتیم خواستگاری دختر ندادن بهمون اما بارچهارم دادن میدونی چرا بار چهارم موفق شدم[/rtl]



[rtl]آرمان_نه[/rtl]



[rtl]ارشیا_به دلیل اینکه خودم قبلش رفتم سنگامو با ساحل واکندم[/rtl]



[rtl]سینا_والا تاجایی که من یادمه به خاطر شکی که بهش کرده بودی رفتی پیشش بعدشم دوروز منت کشی کردی[/rtl]



[rtl]منو سامیار و آرمان ترکیدیم از خنده ارشیاهم یک پس گردنی جانانه حواله ی سینا کرد[/rtl]



[rtl]آرمان دوباره گفت:آقا تجارب این به درد خود اوسکولش میخوره شماها اگه جای من بودین چیکار میکردین؟[/rtl]



[rtl]سامیار بایه ابخند رفت تو فکرو گفت:قشنگ ترین کت شلوارمو میپوشیدم قشنگ ترین دسته گل ممکن رو میخریدم و وقتیم که رسیدم خونشون با قشنگ ترین حس ممکن براش از زندگیم میگم [/rtl]



[rtl]قیافه آرمان بعد حرفای سامیار قشــــنگ شبیه علامت سوال بود سینا یه بشکن جلو چشای آرمان زد وگفت:داداش این شاعره اینو ول کن[/rtl]



[rtl]آرمان گفت:الان این شعر بود تو تحویل من دادی دیگه برادر من فال نخواستم که راهنمایی خواستم [/rtl]



[rtl]بعد روبه سینا گفت:تو چی میکردی؟[/rtl]



[rtl]سینا گفت_بهار خیلی خجالتیه درسته؟[/rtl]



[rtl]آرمان_بهار نه و بهار خانوم بعدشم بله درسته[/rtl]



[rtl]سینا_آها بله پماد زد سوختگی حتما با خودت وردار خو؟[/rtl]



[rtl]آرمان _چرا؟[/rtl]



[rtl]ارشیا_راست میگه حتما وردار [/rtl]



[rtl]سینا_ببین این که تجربه داره هم داره میگه چون عروس خانوم ممکنه سینی چایی رو خالی کنن رو قشنگ ترین کت و شلوار شما وشما  آنچنان بسوزی که دیگه نتونی باقشــــــنگ ترین حس ممکن براش از زندگیت بگی گل من[/rtl]



[rtl]بعد یه لبخند ملیح هم زد [/rtl]



[rtl]سامیار _سینا اون فکتو ببند تا نیومدم خفت کنم بعدشم خودتو مسخره کن[/rtl]



[rtl]آرمان_چه راهنمایی های موثری واقعا میگم چی کنم میگه پماد سوختگی بردار به اون یکی میگم چی کنم میگه برو سنگ بکن به اون یکی میگم چی کنم میگه قشنگ کن خو اوسکلا خودم میدونم باید حرف بزنم و گل بخرم مطمئن باشین با بیژامه نمیرم کت شلوار میپوشم منظور من اینه چی بهش بگم اصلا از در وارد میشیم چه غلطی کنم ؟مهراد تو هم یه زری بزن دیه[/rtl]



[rtl]_از در که میری تو خیلی رسمی و خونسرد با خانواده عروس دست میدی و سلام  میکنی بعدش اون دسته گل رو خیلی خونسرد میدی دست صاحبش گرفتی تا اینجاشو؟[/rtl]



[rtl]آرمان_صاحبش کیه؟[/rtl]



[rtl]سینا _دایی عروسه [/rtl]



[rtl]آرمان مثل مونگولا سینا رو نگاه کرد وهممون زدیم زیر خنده [/rtl]



[rtl]_آرمان دسته گلو میدی به عروس گرفتی یانه؟[/rtl]



[rtl]آرمان_حله خو بعدش[/rtl]



[rtl]_میشینی تل پذیرایی کنن چیز میز زیاد نمیخوری خو؟[/rtl]



[rtl]آرمان _خو [/rtl]



[rtl]_بعد عروس چایی میاره توهم خفه خون میگیری میشینی یه گوشه تا بزرگترا حرفاشونو بزنن بعدشم تا ازت نظر نخواستن نظر نمیدی همه ی این بندوبساط که تموم شد گورتو گم میکنی همراه با عروس خانم میرید یه گوشه میحرفین[/rtl]



[rtl]آرمان_خو خبر مرگم چی بگم بهش[/rtl]



[rtl]_ازین حرف عاشقانه جفنگا همراه با چاشنی از زندگیت[/rtl]



[rtl]سامیار_آرمان میخوای الان تمرین کنیم که تو چی بگی؟[/rtl]



[rtl]آرمان_آره تمرین کنیم[/rtl]



[rtl]سامی_خوسینا جان شما عروس خانوم باش[/rtl]



[rtl]سینا-من بااین سیبیلام؟[/rtl]



[rtl]ارشیا _توکه سه تیغ کردی باز اون مهراد بگه یه چیزی حدالقل یه ته ریشی چیزی میذاره[/rtl]



[rtl]سامیار _خو پس ارشیا عروس شه[/rtl]



[rtl]ارشیا_من باید از خانومم اجازه بگیرم نمیتونم خودت شو[/rtl]



[rtl]سامیار_منکه عمرا[/rtl]



[rtl]_خو بابا بسه خودم میشم اما خوب و بادقت همتون گوش کنین دفعه بعد باز ازین مسخره بازیا راه نندازین خو آرمان شروع کن[/rtl]



[rtl]آرمان جدی شد اومد جلو من نشست و گف:ببینین بهار خانوم من مدت زیادی نیست شمارو میشناسم میدونین اما خوب چیزه یعنی....چیر شده ...خوچطوری بگم؟؟بعد پیشونیشو خاروند و گفت :توهمین مدت کم هم من شمارو دوست دارم[/rtl]



[rtl]یعنی اسکار داغون ترین فن بیان ممکن با اقتدار تعلق میگرد به آرمان[/rtl]



[rtl]دستامو باز کردم و با صدای نازک شده ای گفتم:آرمانم بپر بغلم قربون لحن داغونت بشم بیا بریم سر خونه زندگیمون[/rtl]



[rtl]همه زد زیر خنده حتی آرمان خودمم خندم گرفت از لحنم[/rtl]



[rtl]آرمان_زهرمار خو من اگه بلد بودم که از تو نمیپرسیدم[/rtl]

[rtl]-آرمان اینطوری نمیشه خودت باید عروس شی من داماد شم تا یاد بگیری[/rtl]



[rtl]آرمان_چی ؟؟؟نه چی گفتی؟؟؟ ینی من نقش بهارو بازی کنم بعد تو بیای  ازمن یعنی از بهار خواستگاری کنی؟؟؟؟فکرشم نکن[/rtl]



[rtl]سینا_خو مونگول این مهراد میشه آرمان یعنی تو میشه[/rtl]



[rtl]ارشیا_راس میگه دیه واس من ادا اصول میاد[/rtl]



[rtl]_اصن حقته بری جلو عروس چیز چیز کنی با تی پا پرتت کنن بیرون بی لیاقت[/rtl]



[rtl]سامیار_آرمان بازبون خوش عروس میشی یا عروست کنم [/rtl]



[rtl]از حرف سامیار همهزدیم زیر خنده [/rtl]



[rtl]آرمان_چشم باو غلط کردم مهراد تو من شو[/rtl]



[rtl]_خوب ببین من الان اومدم خواستگاریت بزرگترا حرف هاشونو زدن الان تواتاق داریم باهم میحرفیم یهو مث خر شروع نمیکنی عزدن[/rtl]



[rtl]آرمان پوکر نیگام کرد و ادامه دادم اول وارد اتاق میشین تا بهارخانو تعارفت نکرده نمیشنی بعد که نشستین....[/rtl]



[rtl]سینا _الان جای آرمانیا[/rtl]



[rtl]_اوکی الان مثلا این تعارف کرده مام نشسیم[/rtl]



[rtl]بعد رو کردم سمت آرمان و گفتم :خوب اول من شروع کنم یا شما شروع میکنین؟؟[/rtl]



[rtl]آرمان مث خنگا گفت:خو چی بگم الان[/rtl]



[rtl]_نود درصد مواقع دخترا میگن شما شروع کنین[/rtl]



[rtl]آرمان_اوکی شما شروع کنین[/rtl]



[rtl]_ببینین من بنا بر شناختی که نسبت به شما دارم بهتون علاقه پیدا کردم و حس میکنم شما شرایط همسر ایده آل من رو دارید من به شدت راغب این ازدواجم و دوست دارم هرچی سریع تر این وصلت صورت بگیره تا منم به خواسته دلم برسم وامیدوارم که شماهم  نسبت به این امر بی میل نباشین خوب فکر میکنم یه شناخت اندک و نسبی نسبت به بنده داشته باشین در حد اسم و رشته و شغل که اگه راجب هرکودومشون ابهامی بود بگین بنده پاسخ گو باشم حرفمو فطع کردم و گفتم[/rtl]



[rtl]اینجا در حد سی ثانیه مکث میکنی بعد میگی:[/rtl]



[rtl]من برای شروع زندگی مشترکم باشما یه سری اقلیت هارو دارم و بقیش رو هم ایشالا در کنا هم فراهم میکنیم بنده  فلان قدر حقوق میگیرم و یه خونه نقلی در فلان خیابان دارم که فلان متره و یه ماشین فلان که قابل شمارو نداره  [/rtl]



[rtl]گرفتی تا اینجاشو؟؟[/rtl]



[rtl]آرمان_ آره خو بذار بگم من یه خونه ی هشتاد متری دارم و یه پرشیا که اصلا قابل شمارو نداره و ببخشید که خیلی کمه[/rtl]



[rtl]_خوبه مث اینکه آموزشام جواب داده خوبعد اینکه اینارو گفتی میگی من تمام تلاشمو برای خو شبختی شما به کار میگیرم وحالا اگه شما صحبتی دارین بفرمایین[/rtl]



[rtl]آرمان _دادا حله گرفتم دستت طلا[/rtl]



[rtl]سامیار_مهراد بااین زبونت قشنگ میتونی چهارتا زن هم زمان بگیری[/rtl]



[rtl]_سامی زبونتو گاز بگیر مگه من خرم برم چهار تا زن بگیرم من یه دونشم نمیگیرم[/rtl]



[rtl]ارشیا_میبینیم حالا[/rtl]



[rtl]_دوتا چشم داری چهارتام قرض کن قشنگ ببین[/rtl]



[rtl]***[/rtl]



[rtl]تارا:[/rtl]



[rtl]پوففف از دست این آرایشگره خستم کرد از بس با موهام ور رفت ولم کن دیگه یهویی موهام کشیده شد[/rtl]



[rtl]_آخخخ رزی جون[/rtl]



[rtl]رزی _وای دختر تو چقدر غر میزنی[/rtl]



[rtl]عه موهامو مثل شکنجه گرا کشیده برگشته میگه چقدر غر میزنی...  رزی آرایشگر چندین و چند ساله ی مامانمو زن عموم و زنداییم  ولی من اصلا دل خوشی ازش نداشتم ایش...آخخخخ موهاممممم ...سعی کردم حرفی نزنم و بذارم به کارش برسه گردنم خسته شد از بس ثابت موند ...وایی این تازه نامزدیه باید یه بار دیگه واس عروسیشم این زجر رو تحمل کنم ای توروحت بهار مثل آدم همین امروز عروسی میکردی میرفتی سر خونه زندگیت دیگـ... آیییی من با موی عروسکامم این طوری خشن رفتار نکردم ...بعد از چند دقیقه تمام موهاموبیگودی  پیچید و یه دونه حریر صورتی زشت هم انداخت رو کلمو بعدشم منو نشوند زیر این سشوار گنده ها ....سشوارش صدای تراکتور میداد اه....آخه من نمیفهمم قرن ۲۱ چرا این موهای منو داره این مدلکی فر میکنه  وویی سرم سوخت...دلم میخواست برم خرخرشو بجوم اوف بالاخره تموم شد ...آرایشگرو صداش کردم[/rtl]



[rtl]_رزی جون[/rtl]



[rtl]رزی_اومدم گلم[/rtl]



[rtl]اومد دوباره اون دکمه ی مسخره رو پیچوند ....من اگه بازم اومدم این آرایشگاه میرم "ت"اسممو حذف میکنم ایش دوباره اون لعنی خاموش شد و صداش زدم اینبار از زیر اون موجود بیریخت پر سرو صدا درومدم ...رزی بیگودی هارو باز کرد دیگه از آخ اوخ کردنام نگم براتون موهامو که باز کرد فک کردم تموم شده دیگه اما وقتی ریختمو تو آیینه دیدم یاد تبلیغ اسنک فنری چاکلز افتادم و گفتم :رزی جون این چه ریختیه واس من ساختی [/rtl]



[rtl]رزی خندید و گفت دختر چه بی طاقتی تو الان میام به ادامش میرسیم[/rtl]



[rtl]از شانس گند من امروز شاگرداش نبودن اه[/rtl]



[rtl]اومد به ادامه ی کشیدن موهای منه بدبخت رسیدگی کرد و یا خودکار و مداد و قلمو افتاد رو صورتم(بی سواد اون لوازم آرایشه)آروم گفتم:[/rtl]



[rtl]رزی جون زیادی رنگو لعابم زیاد نشه[/rtl]



[rtl]رزی _خدابداد اون شوهر بدبختت برسه تارا[/rtl]



[rtl]ایش از خداشم باشه اصن من چی میگم اون چی میگه تو همین فکرا بودم که گفت:تارا رکورد زدی ده دقیقس ساکتی غر نزدی [/rtl]



[rtl]_عه رزی جون [/rtl]



[rtl]بعد بیست دقیقه این  شکنجه عظیم تموم شد و من ریخت خودمو در آیینه دیدم  وووییی دورم بگردم ینی دورم بگردن چشم حسودو بخیل کور من چقدر جیگرم آخــــه جلو آیینه قدی واستادمو  خودمو دید زدم پیرهن آبی خیلی کمرنگ ماکسی که پایین دامنش گشاد تر از بالا ش و بود و آستینای بلند گیپور داشت با کفشه بی پاشنه ی همرنگش یه آرایش کمرنگ که بیشتر روقسمت چشمم توسط ریمل زیاد و سایه کمرنگ خاکستری تشدید شده بود همراه با روژگونه و رژ گلبهی موهامم دیگه شبیه تبلیغ اسنک فنری چاکلز نبود بلکه پشت سرم اون لوله های فرفری خوشگل به طرز مرتبی کنار هم جمع شده بودن و جلوی موهامم کج گرفته شده بود ساده و شیک و مناسببرای چشن نامزدی[/rtl]



[rtl]***مهراد[/rtl]



[rtl]عاقد:برای بار دوم عرض میکنم آیا ب بنده وکالت میدهید؟[/rtl]



[rtl]تارا_عروس رفته گلاب بیاره[/rtl]



[rtl]عاقد_عروس خانم وکیلم؟[/rtl]



[rtl]سپیده_عروس زیر لفظی میخواد[/rtl]



[rtl]خو بگو بله دیه اصن آدم از کار این دخترا سردرنمیاره خو تو که زیر لفظی میخوای چرا میری گل بیاری و گلاب بگیری؟اصن چرا داماد نمیره؟ یهو یه چیزی تو ذهنم جرقه زد ودرهمین حین این قندساب های بالای سر عروس و داماد عوض شدن و قند افتاد دست تارا دوسر اون تورم یکیش دست ساحل بود که سمت من پشت به ارشیا که کنارمن بود واستاده بود اون سرشم دست ا کیانا بود ...[/rtl]



[rtl]آرمان یه جعبه از تو کتش دراورد و باز کرد و داد به بهار... منم ازونجایی که هیچ علاقه ای به دیدن محتویات توش نداشتم نفهمیدم توش چی بود [/rtl]



[rtl]عاقد با بیحوصلگی گفت_ عروس خانم برای بار آخر میپرسم وکییییلمممم؟؟؟[/rtl]



[rtl]خدایا شکرت من عاقد نشدم وگرنه همون بار دوم دعوام میشد در میومدم بیرون ...[/rtl]



[rtl]بهاربه آرومی و با استرس و دستپاچگی مشهود توی صداش گفت:با اجازه پدرو مادرم و بزرگترای مجلس بله[/rtl]



[rtl]یهو رفتیم هوا یعنی هرکی هر صدایی که بلد بود از خودش در میاورد ماکه فقط دست میزدیم اما خانومای مجلس درحال تولید آلودگی صوتی بودند بعد چند دقیقه نوبت رسید به آرمان[/rtl]



[rtl]تارا:[/rtl]



[rtl] [/rtl]



[rtl]وای باورم نمیشد ینی من الان دارم بالا سر بهار قند میسابم؟ این بله ای که گفته شد از دهن بهار خلو چل خودمون خارج شد؟وایی ینی بهار به همین سادگی شوور رفت صدای عاقد که همون سوالا رو واسه آرمان تکرار میکرد افکارمنو به سمت مجلس برگردوند جمله ی عاقد تموم شد تا آرمان  اومد جواب بده یه صدایی از سمت چپ سالن گفت:داماد رفته گل بکاره[/rtl]



[rtl]همه زدیم زیر خنده حتی اون عاقد بد اخلاق و بی حوصله[/rtl]



[rtl]صدا عجیب آشنا بود ولی محال ممکن بود که از دهن شخص مورد نظر من مهراد این جمله خارج شده باشه سامیار سر حریر رو از دست کیانا گرفت ارشیا هم سر دیگرش رو از دست ساحل گرفت و به مهراد اشاره کرد مهراد هم باخنده اومد سمت من و در مقابل چشمان اندازه ی بشقاب پلو خوری منو  دیگر اعضای جمع کل قند هارو ازم گرفت منم همونجور برو بر مثل بز داشتم نیگاش میکردم که پارمیس دستمو سمت خودش کشید تازه چشمم به ریخت این کفتر چاهی های عشق افتاد آرمان میخندید با چشماش برای این رفقاش خط و نشون میکشید و بهار یا اون لباس خوشگل صورتی ملایمش درحالی که زایع بود از خنده در حال انفجاره و واس کنترل خندش انگشت سبابشو گاز میگیرفت[/rtl]



[rtl]عاقد در حالی که داشت میخندید گفت:آقا داماد برای بار دوم میپرسم آیا بنده وکیلم؟[/rtl]



[rtl]این بار صدای سینا بود که جمع رو منفجر کرد[/rtl]



[rtl]دامادرفته گلاب گیری[/rtl]



[rtl]بازهم صدای خنده اینبار عاقد با صدا شوخی گفت :آقا دوماد بالاخره وکیلم؟[/rtl]



[rtl]آرمان در حالی که به زور جلو خندشو میگرفت گفت:باتوکل برخداواجازه پرومادرم بله[/rtl]



[rtl]و بعد بازم خندید همه با خنده دست میزدن[/rtl]



[rtl]این وسط قیافه ی مامان آرمان دیدنی بود هر چند لحظه لب پایینشو گاز میگرفت و بادستش گوشه لپشو میگرفت[/rtl]



[rtl]****[/rtl]



[rtl]مهراد[/rtl]



[rtl]بعد خطبه خوندن عاقد یه عالمه کاغذ که فکر کنم حاصل قطع شدن نصف درختای یه جنگل بود جلو عروس وداماد گذاشتن تا امضا کنن[/rtl]



[rtl]عاقد موقع رفتن رو به من گفت :[/rtl]



[rtl]ماشالا پسرم معلمومه حسابی شرو شیطونی [/rtl]



[rtl]قبل اینکه فرصت کنم از خودم دفاع کنم آرمان که به احترامش بلند شده بود گفت :بعله حاج آقا خیلی [/rtl]



[rtl]حاج آقا_مجردی[/rtl]



[rtl]_بله[/rtl]



[rtl]حاج آقا_چرا پسرم درست نیس یه همچین پسر خوشتیپی مجرد بمونه ها[/rtl]



[rtl]_حقیقتش موقعیت مناسی برام پیش نیومده[/rtl]



[rtl]حاج آقا_ایشالا هر چه سریعتر! موقعیتش جور شه برات و خودم خطبه عقدتو بخونم [/rtl]



[rtl]الان بگم ایشالا زایس؟ الان دقیقا چی بگممم؟؟[/rtl]



[rtl]آرمان _ایشالا [/rtl]



[rtl]_لطف دارین شما[/rtl]



[rtl]بعد حاج آقا خدافظی کردو رفت و من موندم و آرمان در مجلس مردونه ینی تا میتونس فوشمون دادها[/rtl]





[rtl]***[/rtl]
رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00 ، seedni ، Doory ، Nafas sam ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^ - Mahshid80 - 28-11-2016، 11:20

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان