امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 3.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^

#5
 
یه نفس عمیق کشیدم و آب دهنمو قورت دادمو بلند شدم... رفتم سمت آسانسور
مهراد:کجا؟
باتموم حرصی که داشتم گفتم :
منزل
-با این حالت؟
-با کودوم حالم؟
-رنگ و روت رفته حسابی
سینا با نیش باز گفت:خدا جواب باعث بانیشو بده
مهراد داشت از خنده منفجر میشد برگشت سمتش و گفت:
یه دو دقیقه ببند
سینا:در تلاشم ولی نمیشه
چپ نگاهی به جفتشون انداختم که کلا دهنشون بسته شد.. بعد کمی مکث مهراد گفت:
اصلا ببینم...تو مگه بیرون نمیرفتی؟
وای...راست میگه ها خیر سرم داشتم میرفتم خرید کنم...انقد ترسیدم که گشنگی از سرم پرید...بیخیال دیگه گشنم نیس...اعصابم هم درب وداغونه... اصلا به این چه مگه فوضوله؟...اعصابم رو خورد و خاکشیرکرده طلب کارم هس
مهراد :باتواما
-اولا تو نه و شما...دوما داشتم میرفتم اما الان دیگه خیلی دیر شده نمیتونم برم ...سوما شما آمارگیر تشریف دارین استاد؟
-یه جور حرف میزنی انگار تقصیر منه
- پس میشه بفرمایید تقصیر کیه؟
- کسی مقصر نیس
پوز خندی تحویلش دادم و اومدم برم که گفت:
حالا تشریف داشتید چای دوم رو درخدمتتون بودیم
-یه چی بهت میگما
-بگو ببینم چی میخواید بگید؟
سینا-عه مهراد زده به سرت؟
پوزخندی زد و گفت:به بعضیا خوبی نیومده
سینا- مهراد حق داره الان ترسیده حالش خوب نیس
دوباره پوزخند زد
وای خدا من رفتم اینو با آسفالت زمین یکی کردم کسی اعتراضی نکنه ها...وای من چرا اینجوری میشم؟...سرم واقع اداره گیج میره ... دستمو زدم به دیوار تا تعادلمو از دست ندم و بیشتر از این جلوی اینا زایع نشم...وای سرم...دیگه نتونستم وایسم گوشه ی دیوار سر خوردم و نشستم زمین...بازم سرم رو محکم گرفتم
سینا-مهراد برو بالا آب قند بیار
مهراد- آب قند برا چی؟
بادستش منو نشون داد وگفت-چشماتو وا کنی میفهمی برا چی
این چه جدی شد یهو آدم ازش میترسه.... مهراد بدون حرف راه افتاد سمت آسانسور همین که خواست بره تو سینا دوباره گفت:اون سوئیچ منو هم بیار
ناخود آگاه گفتم:سوئیچ برا چی؟
اونم کاملا جدی گفت :میاره مفهمی برا چی
دوباره صدای پوز خند مهراد یه خط بزرگ رو اعصابم کشید...طوری که میتونستم همونجا به قطعات مساوی تقسیمش کنم...سینا یه چپ نگاه پر غیظ بهش انداخت اونم بی حرف رفت سمت آسانسور و بعد از چند دقیقه با یه لیوان آب قند و سوئیچ سینا برگشت...نکنه میخوان ببرنم دکتر...من بااینا بهشت هم نمیرما...وای دارم از حالت تهوع میمیرم...حالا شاید باهاشون دکتر رفتم...من که دختر غشی نبودم حالا چی شده اینجوری شدم؟... توهمین افکار بودم که مهراد اومد سمتم ولیوان رو گرفت جلوم و گفت:
بفرمایید
حوصله تشکر از این پسره پر رورو دیگه نداشتم ... نه که این خیلی ازمن عذر خواهی کرد...داشتم میمردم بی حرف لیوان رو ازش گرفتم و سعی کردم جرعه جرعه بخورمش مهراد با کنایه گفت:
خوبه حالا ارواح خبیثه نیومدن سراغت اون وقت میخواستی چی کار کنی
بالحن خودش جواب دادم:صد رحمت به اون اواح خبیثه
یه نگاه سفیه اندر عاقل تحویلم داد و روشو برگردوند ....این سیناهه معلوم نیس کجا رفته ...یه جرعه دیگه از آب قندم رو خوردم ... حسابی بی حال بودم....بعد از دوسه دقیقه سینا اومد ... تو دستش یه کیف بود... از توش یه دستگاه فشار درآوردو اومد سمتم...خیلی جدی گف:
دست چپتو بیار جلو
وا....مگه مگه دکتره
مهراد زیر لب گفت:من که میدونم همش سیا بازیه دخترونه اس
آخه من براچی باید برا توی نفله سیا بازی دربیارم..ها؟
سینا-مهراد خان اگه داری با خودت حرف میزنی لدفا یه جور بگو به گوش بقیه نرسه
مهراد-چشم دُکی...من فقط مثل زنای محله شمسی خانوم اینا آب قند درست نکرده بودم که اونم به لطف شما انجام دادم
من با همون رمق نداشتم گفتم:جنابعالی که از اون موقع مثل زنای محله شمسی خانوم اینا داری غر میزنین ومتلک میگین
سینا دیگه نتونس خودشو کنترل کنه وزد زیر خنده
مهراد:سینا خان زورم به اون نرسه به تو میرسه ها
سری به نشانه ی تاسف تکون داد و روبه من گفت :دستتو بیار جلو
بی حرف دستم رو بردم جلو  اونم با دستگاه فشار تو ی دستش فشارمو گرفت و گفت:
مهندس پاشو بیاببین نگو سیا بازیه ...فشارش هفت و نیمه...تازه بعد آب قند
مهراد-پس اگه حالش بده چرا نشستی مث بز منو نیگا میکنی پاشو ببریمش دکتر خو الان یه بلایی سرش میاد میفته گردن من خوش شانس
وا...مرگ من این شیرین نمیزنه؟...تادودقیقه پیش میگفت سیا بازیه الان میگه پاشو بریم دکتر... رسما مخش رد داده ها
سینا چپ نگاهی بهش کرد و روبه من گفت:شام خوردی؟
الان من چی بگم .... راستشو بگم که زایع میشم...دروغ چی بگم اینو یکی به من بگه...بگم داشتم میرفتم مهمونی...نه بابا نمیگه با این لباسات؟....خومیگم داشتم میرفتم دکتر حالم زیاد مناسب نبود...اگه دکتر باشه نمیپرسه چه مرگته....بگم رژیم دارم..این خوبه؟؟؟...نمیگه توکه اندامت مشکل نداره برا چی رژیم داری؟...خو پس چی بگم...آها فهمیدم:
-نه یه کار خیلی فوری برام پیش اومد باید میرفتم جایی که این جوری شد
مهراد-میگم پاشو ببریمش دکتر
سینا-من بوقم یا شیپورم اینجا؟
مهراد –آخه مگه به کسی که هوشبری میخونه هم میگن دکتر؟
سینا-توهیچ میدونی کسی که بیهوش میشه فشارش چه قدر میاد پایین...هیچ میدونی ماچجوری اونو به هوش میاریم؟ ایشون مشکل خاصی نداره یه چی بخوره حالش خوب میشه نگران نباش
مهراد دیگه حرفی نزد منم بلند شدم مانتوم رو تکوندم و راه افتادم سمت آسانسور...از سیناهم تشکری کردم خواستم سوار بشم که سینا گفت:
خانوم یه دقه صبر کنید....بعد رو به مهراد گفت:
داداش شما باهاشون برو منم الان این وسایلو جمع میکنم میام
مهراد باشه ای گفت و اومد سمت آسانسور منم سوار شدم و راه افتادیم
چه شب مزخرفی بود خدایی ...اه ... اینم از خرید کردنمون...بالاخره این آسانسور باسرعت لاک پشت آرام بخش خورده مارو به مقصد رسوند ...با مهراد خدافظی زیر لبی کردم و راه افتادم سمت در خونه یه شیش هفتا شوکولات پیداکردمو مث قحطی زده ها جای شام خوردم و خوابیدم

  ***

بچه های فلش خوری از رمان راضی هستیدددد؟؟؟؟ سپاساتون کمه Sad
رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^
پاسخ
 سپاس شده توسط ava 0g kush ، مبینا138 ، مانیان ، °nazi° ، roya15 ، prya ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، ستایش*** ، فاطمه234 ، sama00 ، عاشق شدی نشدی فهمیدی...... ، Nafas sam ، setayesh 1386 ، NAJY ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^ - Mahshid80 - 08-10-2015، 19:12

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان