02-08-2015، 20:26
درباره عامل تحول تاریخ یک نظریه این است که بگوییم نوابغ عامل مؤثر بوده اند نظریه دوم انباشته شدن دانش و در واقع دانش را عامل تحول تاریخ می داند که وقتی روی هم انباشته شده منشأ تحولات گردیده است عوامل دیگری که ذکر کرده اند عبارتند از: اختراعات، نژادها یعنی خونها، شرایط اقتصادی و مختصات جغرافیایی یعنی عامل جغرافیایی. اینها را می شود بعضی را به بعضی تحویل کرد یا بعضی از اینها را به یک عامل دیگر برگرداند که اگر ما به آن شکل بحث کنیم شاید بهتر باشد، مثلا اگر ما گفتیم نوابغ و بزرگان (عامل تحول تاریخ بوده اند) این درست است، یک نظریه ای هم هست، ولی اگر بخواهیم این را تحلیل بکنیم، برمی گردد به عوامل زیستی، یعنی در خلال تحولاتی که نوع انسان پیدا می کند، در اثر یک سلسله عوامل زیستی، یک افراد فوق العاده ای ظهور می کنند و این افراد فوق العاده منشأ تحول تاریخ می شوند، و به عبارت دیگر اینکه افراد فوق العاده عامل تحول تاریخ هستند، به عوامل زیستی برمی گردد پس در واقع ما عامل تحول تاریخ را برگرداندیم به عوامل زیستی: این چرا نابغه شده؟ حتما یک عوامل خاص زیستی در او هست، مثلا یک عوامل وراثتی (در او وجود دارد)، یک سلسله پدرهای چنینی داشته، مادرهایش اینجور بوده اند، و یک ژنهایی از آنها به او به ارث رسیده و بعد یک ترکیبی در ژن این شخص صورت گرفته و یک ساختمان خاصی به وجود آمده که او یک فرد فوق العاده شده است دارای یک مغز خیلی فوق العاده، یک اعصاب خیلی فوق العاده و یک اراده خیلی فوق العاده پس در واقع مسأله " مردان بزرگ " از یک جهت برمی گردد به عوامل زیستی.
عامل دیگر در تحول تاریخ: " نیروی بر هم انباشته دانش می باشد" این عامل برمی گردد به اینکه انسان یک خصوصیت نوعی دارد و آن خصوصیت نوعی انسان که او را از نظر تاریخی هم متکامل می کند این است که می تواند تجارب و اندوخته های علمی خود را حفظ و نگهداری کند. در حیوانات چنین استعدادی (استعداد علمی) نیست و آن اینکه بتواند علم را به نسل دیگر منتقل کند که علم نسل قبلی با علم نسل بعدی که او چیزی بر سرمایه نسل قبل می افزاید روی همدیگر انباشته می شود، جمع می شود، متکامل می شود، نسل دیگری می آید، باز تجربیات و معلومات بیشتری دارند و اینها با آنچه که در نسل پیشین بوده جمع می شود (و به همین ترتیب دانش بشر متکامل می شود) در میان حیوانات، این انسان است که (این خصوصیت نوعی را دارد و) این برمی گردد به همان استعداد کتابت، نوشتن، «علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم» و دیگر: «علمه البیان».
انسان از وقتی که انسان شده این دو توانایی در او بوده است، یکی توانایی بیان، (و دیگر توانایی کتابت و نوشتن) حال انسان کی و به چه شکل انسان شد، کاری نداریم، بالاخره یک مرحله ای هست که در آن مرحله، انسان به همین مرحله انسانیت خود رسیده که می تواند ما فی الضمیر خودش را، اندیشه خودش را، اندوخته و تجربه خودش را به وسیله بیان با الفاظ و حروف و کلمات و علامات لفظی، به دیگران منتقل کند که این فقط در زبان واحد مفید و مؤثر است و هم می تواند به وسیله یک سلسله علامات کتبی (حال اینکه خطوط، تکامل پیدا کرده به جای خود)، با یک سلسله علامات نقشی، اندوخته و تجربه خودش را باقی بدارد و حفظ کند. این سبب می شود که معلومات هر نسلی به نسلهای دیگر تا حد زیادی اگر نگوییم صددرصد، لااقل صدی نود منتقل شود و با آنچه که در نسل بعد جمع می شود روی همدیگر انباشته گردد و تدریجا بر سرمایه تکامل انسان افزوده شود پس ریشه این عامل برمی گردد به یک استعداد خاص انسانی اگر ما بخواهیم بگوییم " انباشته شدن دانش " (عامل تحول و تکامل تاریخ است) باید بگوییم که یک خصلت و یک خاصیت در انسان هست و آن خصلت و خاصیت، همان استعداد بیان و استعداد نوشتن است که به موجب این استعداد، دانشهای بشری روی یکدیگر انباشته می شود و این انباشته شدن دانشها سبب تکامل بشر می شود.
نقد و تحلیل تاثیر عوامل جغرافیایی بر نبوغ نوابغ در روند تاریخ
اگر کسی بخواهد تاریخ را بر اساس محیط جغرافیائی یا نژاد و یا حتی اختراعات توجیه کند، مانعی ندارد که در عین حال قائل باشد که نژاد یا محیط جغرافیایی، نوابغی می سازند، یعنی یک منطقه خاص جغرافیایی است که از آنجا نابغه بر می خیزد نه همه منطقه ها، همین طور که می گویند منطقه های خاصی هست که ملتهای قوی در آنجا به وجود می آیند، و قهرا در میان افراد آن ملتها هم که همه افراد علی السویه نیستند، بدون شک اختلاف و تفاوت هست باز افرادی هستند که نسبت به افراد دیگر فوق العادگی دارند، و باز محیط جغرافیایی است که نابغه به وجود می آورد و نابغه است که نقش زیادی در حرکت تاریخ دارد می توانیم محیط جغرافیایی را بدون نابغه فرض کنیم، مثلا بگوییم که محیطهای شمالی، افراد و ملتهای قوی به وجود می آورند و همان خصلت طبیعی که این ملتها از محیطشان گرفته اند اینها را وادار به حرکتی در تاریخ می کند بدون اینکه نیازی به رهبر باشد ولی ممکن است کسی این نظریه را به این شکل نپذیرد و بگوید: درست است که محیط جغرافیایی در روحیه ملت اثر می گذارد ولی بالاخره افراد برجسته و فوق العاده ای در میان همانها به وجود می آید که آنها هستند که این نیروها را در حرکتها و کارهای نظامی جمع و جور و رهبری می کنند قدرت رهبری و مدیریت در نابغه فوق العاده است افرادی نظیر بیسمارک که مؤلف کتاب لذات فلسفه مثال زده است یا نادر در ایران، یا افراد دیگری که تحولاتی به وجود آورده اند (از این قبیل اند) درست است که نادر از نظر سربازی هم یک سرباز خیلی شجاع بود ولی خیلی سربازها بوده اند که مثل نادر شجاع و پهلوان بوده اند، اما نادر خصوصیت خودش را از این داشت که قدرت رهبری داشت، یعنی توانست نیروها را دور خود جمع کند و رهبری و هدایت نماید.
عامل دیگر در تحول تاریخ: " نیروی بر هم انباشته دانش می باشد" این عامل برمی گردد به اینکه انسان یک خصوصیت نوعی دارد و آن خصوصیت نوعی انسان که او را از نظر تاریخی هم متکامل می کند این است که می تواند تجارب و اندوخته های علمی خود را حفظ و نگهداری کند. در حیوانات چنین استعدادی (استعداد علمی) نیست و آن اینکه بتواند علم را به نسل دیگر منتقل کند که علم نسل قبلی با علم نسل بعدی که او چیزی بر سرمایه نسل قبل می افزاید روی همدیگر انباشته می شود، جمع می شود، متکامل می شود، نسل دیگری می آید، باز تجربیات و معلومات بیشتری دارند و اینها با آنچه که در نسل پیشین بوده جمع می شود (و به همین ترتیب دانش بشر متکامل می شود) در میان حیوانات، این انسان است که (این خصوصیت نوعی را دارد و) این برمی گردد به همان استعداد کتابت، نوشتن، «علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم» و دیگر: «علمه البیان».
انسان از وقتی که انسان شده این دو توانایی در او بوده است، یکی توانایی بیان، (و دیگر توانایی کتابت و نوشتن) حال انسان کی و به چه شکل انسان شد، کاری نداریم، بالاخره یک مرحله ای هست که در آن مرحله، انسان به همین مرحله انسانیت خود رسیده که می تواند ما فی الضمیر خودش را، اندیشه خودش را، اندوخته و تجربه خودش را به وسیله بیان با الفاظ و حروف و کلمات و علامات لفظی، به دیگران منتقل کند که این فقط در زبان واحد مفید و مؤثر است و هم می تواند به وسیله یک سلسله علامات کتبی (حال اینکه خطوط، تکامل پیدا کرده به جای خود)، با یک سلسله علامات نقشی، اندوخته و تجربه خودش را باقی بدارد و حفظ کند. این سبب می شود که معلومات هر نسلی به نسلهای دیگر تا حد زیادی اگر نگوییم صددرصد، لااقل صدی نود منتقل شود و با آنچه که در نسل بعد جمع می شود روی همدیگر انباشته گردد و تدریجا بر سرمایه تکامل انسان افزوده شود پس ریشه این عامل برمی گردد به یک استعداد خاص انسانی اگر ما بخواهیم بگوییم " انباشته شدن دانش " (عامل تحول و تکامل تاریخ است) باید بگوییم که یک خصلت و یک خاصیت در انسان هست و آن خصلت و خاصیت، همان استعداد بیان و استعداد نوشتن است که به موجب این استعداد، دانشهای بشری روی یکدیگر انباشته می شود و این انباشته شدن دانشها سبب تکامل بشر می شود.
نقد و تحلیل تاثیر عوامل جغرافیایی بر نبوغ نوابغ در روند تاریخ
اگر کسی بخواهد تاریخ را بر اساس محیط جغرافیائی یا نژاد و یا حتی اختراعات توجیه کند، مانعی ندارد که در عین حال قائل باشد که نژاد یا محیط جغرافیایی، نوابغی می سازند، یعنی یک منطقه خاص جغرافیایی است که از آنجا نابغه بر می خیزد نه همه منطقه ها، همین طور که می گویند منطقه های خاصی هست که ملتهای قوی در آنجا به وجود می آیند، و قهرا در میان افراد آن ملتها هم که همه افراد علی السویه نیستند، بدون شک اختلاف و تفاوت هست باز افرادی هستند که نسبت به افراد دیگر فوق العادگی دارند، و باز محیط جغرافیایی است که نابغه به وجود می آورد و نابغه است که نقش زیادی در حرکت تاریخ دارد می توانیم محیط جغرافیایی را بدون نابغه فرض کنیم، مثلا بگوییم که محیطهای شمالی، افراد و ملتهای قوی به وجود می آورند و همان خصلت طبیعی که این ملتها از محیطشان گرفته اند اینها را وادار به حرکتی در تاریخ می کند بدون اینکه نیازی به رهبر باشد ولی ممکن است کسی این نظریه را به این شکل نپذیرد و بگوید: درست است که محیط جغرافیایی در روحیه ملت اثر می گذارد ولی بالاخره افراد برجسته و فوق العاده ای در میان همانها به وجود می آید که آنها هستند که این نیروها را در حرکتها و کارهای نظامی جمع و جور و رهبری می کنند قدرت رهبری و مدیریت در نابغه فوق العاده است افرادی نظیر بیسمارک که مؤلف کتاب لذات فلسفه مثال زده است یا نادر در ایران، یا افراد دیگری که تحولاتی به وجود آورده اند (از این قبیل اند) درست است که نادر از نظر سربازی هم یک سرباز خیلی شجاع بود ولی خیلی سربازها بوده اند که مثل نادر شجاع و پهلوان بوده اند، اما نادر خصوصیت خودش را از این داشت که قدرت رهبری داشت، یعنی توانست نیروها را دور خود جمع کند و رهبری و هدایت نماید.