21-12-2014، 13:19
«سيّد ضياءالدّين» روز چهارشنبه هفدهم رمضانالمبارک مطابق با چهارم جوزاي 1300 شمسي ساعت 8 صبح به اتّفاق «ايپکيان» ارمني، رييس بلديه که از دوستان صميمي او بود و «ماژور مسعودخان کيهان» وزير مشاور و وزير جنگ سابق و «کلنل کاظمخان سيّاح» حاکم نظامي تهران و رييس ارکان حرب و «کلنل اسمايس» با عدهاي محافظ قزاق، به سوي قزوين حرکت کردند تا از طريق بغداد به اروپا بروند.
مبلغ بيست و پنجهزار تومان از صندوق شهرداري در اختيار «سيّد ضياءالدّين» قرار گرفت و او از راه بندر محمره (خرمشهر) با کشتي به بصره رفت و از آنجا عازم اروپا گرديد.
سيد ضياء خود ميگويد: روزي که ميخواستم تهران را ترک کنم به خطّ خودم نوشتم که سرانه مملکت 25 هزار تومان به «سيّد ضياءالدّين» پاداش بدهد. من اين پول را برداشتم و گفتم: اگر خواستند آن را پس بگيرند، از محلّ درآمد و فروش مطبعهاي که در تهران داشتم، دريافت کنند. امّا اين پول را پس نگرفتند.....
سپس ميگويد: «وقتي به اروپا رسيدم يکسره رفتم برلن، چند ماهي مثل آدمهاي گيج بودم. بعد تصميم گرفتم کاري بکنم..... من شور و هيجان سياسي خود را از دست داده بودم..... اين بود که شدم فرشفروش دورهگرد ..... از مال دنيا چند قاليچه داشتم يکي دو تا از آنها را به شيوه ترکمنهايي که قاليچه به شهر ميآورند، انداختم روي دوشم و افتادم توي خيابانها به فرشفروشي، مردم جمع ميشدند و من قاليچه را پهن ميکردم و برايشان ميگفتم که چه نقش و قيمتي دارد و ميفروختم.
گفتار «سيّد ضياءالدّين» از سر راستي و صداقت نيست. چرا که معلوم نيست بيست و پنجهزار توماني را که از بيتالمال ملّت برداشت کرده بود و در آن زمان اين مبلغ پول کلاني بود که خانوادهاي ميتوانست از محلّ درآمد آن پول هنگفت حتّي در اروپا زندگي راحتي داشته باشد، چطور در عرض مدّت کوتاهي «سيّد ضياءالدّين» را به افلاس کشانده است. مگر اينکه فرض کنيم که او چنان در عيش و نوش مدام و زندگي اشرافي در اروپا غرق شده بود که با پول تودههاي فقير ايران که در آتش فقر و فاقه ميسوختند شيطانصفتانه اسراف و تبذير مينمود.
«سيّد محمّدعلي جمالزاده» نيز ميگويد: «يکي از روزها که از مصاحبت «سيّد» برخوردار بودم و معلوم شد که قوطي سيگار طلا که از بقاياي مال دنيا هنوز به فروش نرفته بوده است به شخصي ايراني به نام «مديرالصنايع» از مريدان ديرينه او که براي ديدارش به سويس آمده بود سپرده است که در مراجعت به تهران به فروش برساند و پولش را برايش حواله نمايد ولي خبري نرسيّده بود و «سيّد» ظاهرآ در مضيقه بود. در موقع يکي از مسافرتهايم از ژنو به تهران از من خواست که در تهران به ملاقات «مديرالصنايع» بروم و بپرسم که آيا قوطي را فروخته است يا نه و اگر فروخته است چرا پولش را به سويس نفرستاده است. در تهران در بازار به مغازه اين مرد رفتم. لوحه بزرگي در بالاي مغازه آويخته شده بود. با اين عنوان « مغازه جواهرفروشي مديرالصنايع» ديدم چند تن صاحبمنصب با لباس نظامي در پشت بساط نشستهاند ولي از صاحب مغازه نشاني در ميان نيست. معلوم شد که صاحب مغازه جواهرات، حيات را به خالق حيات و ممات تحويل داده و قيمت را با خود در گوشه کفن و قوطي تابوت همراه به عالم آخرت برده است.
بر من در مدّت چند سالي که با «سيّد» در آلمان و سويس رفت و آمد داشتم، بهطور حتم و يقين معلوم گرديد که «سيّد» مدام از لحاظ معاش و مخارج چشم به راه است که برادرش «آقاجمال» از بابت عايدات مطبعه روشنايي در تهران، مخارج او را برساند و چهبسا نميرسيد... روزي دوستانه به ايشان گفتم: شما با بيست و پنجهزار تومان که مبلغ خوبي بود از تهران بيرون آمديد. چرا بايست همينکه پايتان به خاک سويس رسيد در هتلي مانند «مونترو پالاس» که براي پادشاهان و امرا و ميليونرها ساخته شده است منزل کنيد تا چنان مبلغي به زودي دود شود و به هوا برود و دست خالي بمانيد. گفت: من يقين داشتم که طولي نخواهد کشيد که دولت و ملّت ايران از نو مرا به ايران دعوت خواهند کرد تا باز مرا متصدي رياست دولت نمايند. مدتي در انتظار چنين روزي بودم تا آنکه سرانجام و رفته رفته دست و پنجه روزگار فکر او را از سلسله اين پندارها خلاصي بخشيد... به چشم خود روزي او را در خياباني از خيابانهاي شهر ژنو ديدم که چند قاليچه بر روي دوش داشت و به مغازههاي فرشفروشي ميرفت تا بلکه جنس خود را بفروشد.
مايل بود که با اجازه مقامات مربوطه دولت سويس، مغازهاي براي فرشفروشي و معاملات تجارتي داشته باشد و براي تحصيل چنين اجازهاي شرحي به «رضاشاه» نوشت و از طرف «رضاشاه» به آقاي «سرهنگ اسماعيلخان شفايي» رييس کميته نظامي ايران در برن (پايتخت سويس) تلگراف رسيد که در حصول متصوّر «سيّد» هرگونه مساعدتي را البته مبذول دارند ولي به جايي نرسيد و «سيّد» هرگز داراي مغازه و تجارتخانهاي نگرديد.
«سيّد ضياءالدّين» در سويس در شهر زيباي «مونترو» در کنار درياچه لمان (در نود کيلومتري شمال شرقي ژنو) در هتل مجلّل و با شکوه «مونتروپالاس» با همسر ايراني بسيار کدبانو و محترم خود «عفتخانم» و «کاظمخان سيّاح» و همسرش (از اهالي قفقاز) و برادر «کاظمخان» و عيالش (دختر حاجيخان خيّاط) از مشروطهطلبان پر و پا قرص منزل کرده بودند.
«سيّد ضياءالدّين» مدّت شانزده سال يعني تا اوايل جنگ جهاني دوّم در اروپا ميزيست و سپس به اشاره دولت انگلستان در پوشش دعوت «حاج امينالحسيني» مفتي اعظم فلسطين عازم آن سرزمين گرديد و مدّت شش سال در آنجا اقامت گزيد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيّد ضياءالدّين طباطبايي. ماهنامه جنگ، چاپ لوسآنجلس، ارديبهشت و خرداد 1370، به نقل از روزنامه کيهان.
2. سيّد محمّدعلي جمالزاده. تقريرات سيّد ضياء و «کتاب سياه او»، مجله آينده، جلد ششم، سال ششم آذر ـ اسفند 1359 شمسي، شمارههاي 9-12، صفحات 741-742 .
مبلغ بيست و پنجهزار تومان از صندوق شهرداري در اختيار «سيّد ضياءالدّين» قرار گرفت و او از راه بندر محمره (خرمشهر) با کشتي به بصره رفت و از آنجا عازم اروپا گرديد.
سيد ضياء خود ميگويد: روزي که ميخواستم تهران را ترک کنم به خطّ خودم نوشتم که سرانه مملکت 25 هزار تومان به «سيّد ضياءالدّين» پاداش بدهد. من اين پول را برداشتم و گفتم: اگر خواستند آن را پس بگيرند، از محلّ درآمد و فروش مطبعهاي که در تهران داشتم، دريافت کنند. امّا اين پول را پس نگرفتند.....
سپس ميگويد: «وقتي به اروپا رسيدم يکسره رفتم برلن، چند ماهي مثل آدمهاي گيج بودم. بعد تصميم گرفتم کاري بکنم..... من شور و هيجان سياسي خود را از دست داده بودم..... اين بود که شدم فرشفروش دورهگرد ..... از مال دنيا چند قاليچه داشتم يکي دو تا از آنها را به شيوه ترکمنهايي که قاليچه به شهر ميآورند، انداختم روي دوشم و افتادم توي خيابانها به فرشفروشي، مردم جمع ميشدند و من قاليچه را پهن ميکردم و برايشان ميگفتم که چه نقش و قيمتي دارد و ميفروختم.
گفتار «سيّد ضياءالدّين» از سر راستي و صداقت نيست. چرا که معلوم نيست بيست و پنجهزار توماني را که از بيتالمال ملّت برداشت کرده بود و در آن زمان اين مبلغ پول کلاني بود که خانوادهاي ميتوانست از محلّ درآمد آن پول هنگفت حتّي در اروپا زندگي راحتي داشته باشد، چطور در عرض مدّت کوتاهي «سيّد ضياءالدّين» را به افلاس کشانده است. مگر اينکه فرض کنيم که او چنان در عيش و نوش مدام و زندگي اشرافي در اروپا غرق شده بود که با پول تودههاي فقير ايران که در آتش فقر و فاقه ميسوختند شيطانصفتانه اسراف و تبذير مينمود.
«سيّد محمّدعلي جمالزاده» نيز ميگويد: «يکي از روزها که از مصاحبت «سيّد» برخوردار بودم و معلوم شد که قوطي سيگار طلا که از بقاياي مال دنيا هنوز به فروش نرفته بوده است به شخصي ايراني به نام «مديرالصنايع» از مريدان ديرينه او که براي ديدارش به سويس آمده بود سپرده است که در مراجعت به تهران به فروش برساند و پولش را برايش حواله نمايد ولي خبري نرسيّده بود و «سيّد» ظاهرآ در مضيقه بود. در موقع يکي از مسافرتهايم از ژنو به تهران از من خواست که در تهران به ملاقات «مديرالصنايع» بروم و بپرسم که آيا قوطي را فروخته است يا نه و اگر فروخته است چرا پولش را به سويس نفرستاده است. در تهران در بازار به مغازه اين مرد رفتم. لوحه بزرگي در بالاي مغازه آويخته شده بود. با اين عنوان « مغازه جواهرفروشي مديرالصنايع» ديدم چند تن صاحبمنصب با لباس نظامي در پشت بساط نشستهاند ولي از صاحب مغازه نشاني در ميان نيست. معلوم شد که صاحب مغازه جواهرات، حيات را به خالق حيات و ممات تحويل داده و قيمت را با خود در گوشه کفن و قوطي تابوت همراه به عالم آخرت برده است.
بر من در مدّت چند سالي که با «سيّد» در آلمان و سويس رفت و آمد داشتم، بهطور حتم و يقين معلوم گرديد که «سيّد» مدام از لحاظ معاش و مخارج چشم به راه است که برادرش «آقاجمال» از بابت عايدات مطبعه روشنايي در تهران، مخارج او را برساند و چهبسا نميرسيد... روزي دوستانه به ايشان گفتم: شما با بيست و پنجهزار تومان که مبلغ خوبي بود از تهران بيرون آمديد. چرا بايست همينکه پايتان به خاک سويس رسيد در هتلي مانند «مونترو پالاس» که براي پادشاهان و امرا و ميليونرها ساخته شده است منزل کنيد تا چنان مبلغي به زودي دود شود و به هوا برود و دست خالي بمانيد. گفت: من يقين داشتم که طولي نخواهد کشيد که دولت و ملّت ايران از نو مرا به ايران دعوت خواهند کرد تا باز مرا متصدي رياست دولت نمايند. مدتي در انتظار چنين روزي بودم تا آنکه سرانجام و رفته رفته دست و پنجه روزگار فکر او را از سلسله اين پندارها خلاصي بخشيد... به چشم خود روزي او را در خياباني از خيابانهاي شهر ژنو ديدم که چند قاليچه بر روي دوش داشت و به مغازههاي فرشفروشي ميرفت تا بلکه جنس خود را بفروشد.
مايل بود که با اجازه مقامات مربوطه دولت سويس، مغازهاي براي فرشفروشي و معاملات تجارتي داشته باشد و براي تحصيل چنين اجازهاي شرحي به «رضاشاه» نوشت و از طرف «رضاشاه» به آقاي «سرهنگ اسماعيلخان شفايي» رييس کميته نظامي ايران در برن (پايتخت سويس) تلگراف رسيد که در حصول متصوّر «سيّد» هرگونه مساعدتي را البته مبذول دارند ولي به جايي نرسيد و «سيّد» هرگز داراي مغازه و تجارتخانهاي نگرديد.
«سيّد ضياءالدّين» در سويس در شهر زيباي «مونترو» در کنار درياچه لمان (در نود کيلومتري شمال شرقي ژنو) در هتل مجلّل و با شکوه «مونتروپالاس» با همسر ايراني بسيار کدبانو و محترم خود «عفتخانم» و «کاظمخان سيّاح» و همسرش (از اهالي قفقاز) و برادر «کاظمخان» و عيالش (دختر حاجيخان خيّاط) از مشروطهطلبان پر و پا قرص منزل کرده بودند.
«سيّد ضياءالدّين» مدّت شانزده سال يعني تا اوايل جنگ جهاني دوّم در اروپا ميزيست و سپس به اشاره دولت انگلستان در پوشش دعوت «حاج امينالحسيني» مفتي اعظم فلسطين عازم آن سرزمين گرديد و مدّت شش سال در آنجا اقامت گزيد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيّد ضياءالدّين طباطبايي. ماهنامه جنگ، چاپ لوسآنجلس، ارديبهشت و خرداد 1370، به نقل از روزنامه کيهان.
2. سيّد محمّدعلي جمالزاده. تقريرات سيّد ضياء و «کتاب سياه او»، مجله آينده، جلد ششم، سال ششم آذر ـ اسفند 1359 شمسي، شمارههاي 9-12، صفحات 741-742 .