13-12-2014، 17:33
زمانی که ۷ سال بیشتر نداشت پدر را به اسارت می برند و تا سن ۱۸ سالگی انتظار وصال پدر را کشید اما از آنجا که پدر لایق شهادت بود، تنها پیکر مطهر او را بر دوش کشید و به طواف بین الحرمین برد. داستان بازگشت پدر بر شانه های پسر قصه مفصلی است که شنیدن و خواندنش درس های آزادی و آزادگی می دهد. تا سال ۷۰ هیچ گونه خبری درباره شهادتش اثبات نشده بود و موضوع فقط موضوع آزادی از بند اسارت وی بود. محمدمهدی تندگویان، عضو شورای اسلامی شهر تهران متولد سال ۱۳۵۳، تنها فرزند پسر شهید محمدجواد تندگویان است. وی اکنون ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است.
اما پدر نیامد
فرزند شهید تندگویان روزهای بازگشت پدر را به یاد می آورد و می گوید: سال ۱۳۷۰ بود که یک تیمی از ایران به عراق رفت. عراق قول آزادی وزیر نفت ایران را داده بود و رژیم بعث عراق که هنوز چند ماهی از قبول قطعنامه ۵۹۸ توسط صدام را پشت سر نگذاشته بود و بحث بازگشت اسرای عزیز به ایران همچنان خبر داغ رسانه شده بود، اعلام کرد به همراه آن تیم شهید تندگویان هم می آید. تیمی که آبان ماه سال ۷۰ به عراق رفتند، شامل پدربزرگ خودم و چند تن از دوستان پدرم بودند که دکتر محمد اعتمادی، دندانپزشک هم به همراه تیم پزشکی قانونی و امور خارجه رهسپار عراق شدند. در این میان عراق شبهه یی مبنی بر شهادت او ایجاد کرد. بنابراین تیمی به آنجا اعزام شد که درباره شهادتش تحقیق کنند و اگر هم زنده است روی موضوع آزادی او کار کنند. ما هیچ گونه خبر دقیق و روشنی نداشتیم. در ابتدا عراق ادعا کرده بود که او در سال ۶۱ به شهادت رسیده و پیکر او نیز دفن شده است.
بعثی دروغگوست
بعثی ها گورستانی را معرفی کردند و ادعا کردند که پدر عزیزم آنجا دفن شده، تیم را به آنجا برده بودند و قبر را شکافته و جسد را درآورده بودند. تیم پزشکی قانونی ایران و صلیب سرخ که از سویس آمده بودند جسد را مورد بررسی قرار دادند و اعلام کردند: «این جسد با هیچ کدام از مشخصات فیزیکی شهید تندگویان مطابقت ندارد.» تیم ایرانی گفتند: «شما دروغ می گویید و تندگویان زنده است و تمام این کارها فقط یک صحنه سازی بیش نیست.» در نهایت تیم به ایران بازگشت؛ چرا که عراق قصد همکاری با آنها را نداشت. این اتفاق برای ما جالب و امیدوارکننده بود که پدر زنده است و این خبر نیز در ایران این گونه پخش شده بود که عراق دروغ می گوید و شهید تندگویان زنده است. اما این امید دوامی نیاورد و چند روزی از ماجرا نگذشته بود و تیم عازم ایران بود که دولت عراق اذعان کرد: ما در نشان دادن جسد مرتکب اشتباهاتی شده ایم و جسد در جایی دیگر مدفون است. این بار گروه تحقیق روانه قبرستان دیگری شدند و قبر دیگری را شکافتند و پیکری سالم و مومیایی شده را از درون آن بیرون کشیدند. در نهایت تیم پزشکی قانونی به همراه آن دندانپزشک که مشخصات شهید را داشت، تحقیقات خود را روی جسد شروع کردند، در آخر مشخص شد که این جسد متعلق به شهید تندگویان است اما موضوع به گونه یی نبود که عراقی ها تعریف می کردند. به هر حال جسد مورد تایید قرار گرفت. آن را از عراق آوردند و در آذرماه ۱۳۷۰ ما شهید تندگویان را در بهشت زهرا به سینه سرد خاک سپردیم. تاریخ خاکسپاری او ۲۹ آذر ۱۳۷۰ است که هر سال آن را به عنوان سالگرد او اعلام می کنیم.
تندگویان بودن یعنی دغدغه داشتن
تنها پسر شهید تندگویان روزهای انتظار و بازگشت پدر به خاک ایران و آغوش خانواده را شرایط سختی بیان می کند و می گوید: در آن شرایط هیچ گونه برنامه ریزی ممکن نبود. نه می توانستیم ناامید باشیم و نه امیدوار به بازگشت. واقعا آن ۱۱ ۱۰ سال بسیار به من سخت گذشت، تنها پسر خانواده بودم و از لحاظ سنی از بقیه بچه ها بزرگ تر بودم. ۳ تا خواهر کوچک تر از خودم داشتم. در زمان اسارت، شاید درک خیلی خوبی از این حادثه نداشتیم یعنی تازه من وارد کلاس اول دبستان شده بودم، آبان ماه سال ۱۳۵۹ پدر اسیر شد، البته او از قبل انقلاب هم همین گونه بود یعنی حتی زمانی که به دنیا آمدم او در زندان بود، توسط ساواک دستگیر شده بود و من یک سال و دو سه ماهه بودم که برای نخستین بار من را دید.
اما پدر نیامد
فرزند شهید تندگویان روزهای بازگشت پدر را به یاد می آورد و می گوید: سال ۱۳۷۰ بود که یک تیمی از ایران به عراق رفت. عراق قول آزادی وزیر نفت ایران را داده بود و رژیم بعث عراق که هنوز چند ماهی از قبول قطعنامه ۵۹۸ توسط صدام را پشت سر نگذاشته بود و بحث بازگشت اسرای عزیز به ایران همچنان خبر داغ رسانه شده بود، اعلام کرد به همراه آن تیم شهید تندگویان هم می آید. تیمی که آبان ماه سال ۷۰ به عراق رفتند، شامل پدربزرگ خودم و چند تن از دوستان پدرم بودند که دکتر محمد اعتمادی، دندانپزشک هم به همراه تیم پزشکی قانونی و امور خارجه رهسپار عراق شدند. در این میان عراق شبهه یی مبنی بر شهادت او ایجاد کرد. بنابراین تیمی به آنجا اعزام شد که درباره شهادتش تحقیق کنند و اگر هم زنده است روی موضوع آزادی او کار کنند. ما هیچ گونه خبر دقیق و روشنی نداشتیم. در ابتدا عراق ادعا کرده بود که او در سال ۶۱ به شهادت رسیده و پیکر او نیز دفن شده است.
بعثی دروغگوست
بعثی ها گورستانی را معرفی کردند و ادعا کردند که پدر عزیزم آنجا دفن شده، تیم را به آنجا برده بودند و قبر را شکافته و جسد را درآورده بودند. تیم پزشکی قانونی ایران و صلیب سرخ که از سویس آمده بودند جسد را مورد بررسی قرار دادند و اعلام کردند: «این جسد با هیچ کدام از مشخصات فیزیکی شهید تندگویان مطابقت ندارد.» تیم ایرانی گفتند: «شما دروغ می گویید و تندگویان زنده است و تمام این کارها فقط یک صحنه سازی بیش نیست.» در نهایت تیم به ایران بازگشت؛ چرا که عراق قصد همکاری با آنها را نداشت. این اتفاق برای ما جالب و امیدوارکننده بود که پدر زنده است و این خبر نیز در ایران این گونه پخش شده بود که عراق دروغ می گوید و شهید تندگویان زنده است. اما این امید دوامی نیاورد و چند روزی از ماجرا نگذشته بود و تیم عازم ایران بود که دولت عراق اذعان کرد: ما در نشان دادن جسد مرتکب اشتباهاتی شده ایم و جسد در جایی دیگر مدفون است. این بار گروه تحقیق روانه قبرستان دیگری شدند و قبر دیگری را شکافتند و پیکری سالم و مومیایی شده را از درون آن بیرون کشیدند. در نهایت تیم پزشکی قانونی به همراه آن دندانپزشک که مشخصات شهید را داشت، تحقیقات خود را روی جسد شروع کردند، در آخر مشخص شد که این جسد متعلق به شهید تندگویان است اما موضوع به گونه یی نبود که عراقی ها تعریف می کردند. به هر حال جسد مورد تایید قرار گرفت. آن را از عراق آوردند و در آذرماه ۱۳۷۰ ما شهید تندگویان را در بهشت زهرا به سینه سرد خاک سپردیم. تاریخ خاکسپاری او ۲۹ آذر ۱۳۷۰ است که هر سال آن را به عنوان سالگرد او اعلام می کنیم.
تندگویان بودن یعنی دغدغه داشتن
تنها پسر شهید تندگویان روزهای انتظار و بازگشت پدر به خاک ایران و آغوش خانواده را شرایط سختی بیان می کند و می گوید: در آن شرایط هیچ گونه برنامه ریزی ممکن نبود. نه می توانستیم ناامید باشیم و نه امیدوار به بازگشت. واقعا آن ۱۱ ۱۰ سال بسیار به من سخت گذشت، تنها پسر خانواده بودم و از لحاظ سنی از بقیه بچه ها بزرگ تر بودم. ۳ تا خواهر کوچک تر از خودم داشتم. در زمان اسارت، شاید درک خیلی خوبی از این حادثه نداشتیم یعنی تازه من وارد کلاس اول دبستان شده بودم، آبان ماه سال ۱۳۵۹ پدر اسیر شد، البته او از قبل انقلاب هم همین گونه بود یعنی حتی زمانی که به دنیا آمدم او در زندان بود، توسط ساواک دستگیر شده بود و من یک سال و دو سه ماهه بودم که برای نخستین بار من را دید.