امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مبانی معرفتی و چهرهٔ اجتماعی سکولاریزم

#1
سکولاریزم و دشواری ترجمه آن به زبانهای دینی
سکولاریزم secularism از جمله لغاتی است که ترجمهٔ آن در کشورهای اسلامی با مشکل همراه بوده است، در فارسی آن را با استفاده از چند لغت به «جدایی دین از سیاست» یا «جداشدن دین از دنیا»، «دنیوی کردن»، «اعتقاد به اصالت امور دنیوی»، «غیر دین گرایی»، «نادینی گری»، «دنیویت» و «این جهانی» ترجمه کرده اند، و در عربی مصدرجعلی «علمانیت» را نظیر «عقلانیت» مترادف آن قراردادند.
سبب دشواری ترجمهٔ برخی از لغات در انتقال از یک زبان به زبان دیگر چیست؟ لغت همچنان جسم و معنا روح آن است، البته شکی نیست که رابطهٔ این جسم و آن روح رابطه ای حقیقی نیست، بلکه رابطه ای وصفی و اعتباری است که در ظرف قراردادهای اجتماعی و در قالب فرهنگ جامعه صورت واحدی را در ذهنیت مشترک مردم بین الاذهان پیدا می کند.
صدرالمتألهین این ارتباط و پیوند دقیق الفاظ و معانی را که به «وضع» آدمیان موجود می شود به این صورت بیان می کند که الفاظ برای ارواح معانی وضع شده اند.
گاه برای یک معنا در یک جامعهٔ واحد دو لفظ مختلف وضع می شود این دو لفظ را مترادف می گویند، و گاه در نزد دو گروه با زبانهای مختلف دو لفظ برای یک مفهوم و معنای واحدی که هر دو گروه با آن مأنوس هستند وضع می شود، در این صورت نیز دو لفظ مترادف هستند، و در مواردی از این قبیل، وقتی دو نفر که با دو زبان سخن می گویند قصد خبردادن از آن مفهوم و معنای واحد را داشته باشند، تمام مشکل آنها در آگاهی نسبت به دو وضع و قرارداد متفاوت است که برای دو لفظ نسبت به آن مفهوم و معنای واحد، در نظر گرفته شده است و این مشکل با استفاده از یک کتاب لغت که عهده دار بیان مترادفهای دو زبان است قابل حل می باشد.
مشکل ترجمه وقتی جدی می شود که لفظ در یکی از دو گروه برای معنا و مفهومی وضع شده باشد و گروه یا جامعهٔ دیگر با آن معنا و مفهوم آشنا نباشد، در این مورد جامعه ای که با آن معنا مأنوس نیست در اولین مرتبه در فهم آن گرفتار مشکل است و در صورتی که آن معنا را بفهمند ناگزیر چون تا کنون با آن مأنوس نبوده لغتی نیز برای آن در زبان رایج خود نمی یابد.
و به همین دلیل ناگزیر در ترجمه آن یا از چند لغت استفاده می کند و یا لفظ جدیدی را جعل کرده و وضع می نماید و یا آن که از الفاظی که در زبان رایج وجود دارد به صورت مشترک لفظی برای حکایت از معنای جدید نیز استفاده می کند و در حالت اخیر گاه می شود که جامعه انس خود را با معنای سابق لفظ از دست داده و در نتیجه لفظ در هنگام استعمال به معنای جدید آن انصراف پیدا می کند.
در هر فرهنگ و تمدن برخی از مفاهیم و معانی نقش محوری و بنیادین دارند و انتقال الفاظی که بر این مفاهیم ویژه و خاص دلالت می نماید از زبان آن فرهنگ به زبانی که مربوط به فرهنگی مغایر و بیگانه با آن است گرفتار مشکل جدی است و دشواری ترجمهٔ لفظ «سکولاریزم» به زبانهای دینی و از جمله زبانهایی که در حوزهٔ فرهنگ اسلامی زندگی و زیست دارند از همین ناحیه است.
مفهومی که لفظ سکولاریزم از آن حکایت می کند از مبانی معرفتی و وجود شناختی خاصی برخوردار است و این مبانی که در تکون و پیدایش فرهنگ و تمدن غرب بعد از رنسانس، نقشی تعیین کننده داشته اند، با مبانی معرفتی و هستی شناختی دینی سرناسازگاری دارند و به همین دلیل این مفهوم برای افرادی که در جوامع دینی زندگی می کنند نامأنوس و بیگانه است.
مبانی معرفتی و هستی شناختی دینی
در هستی شناسی دینی، طبیعت همهٔ حقیقت نیست بلکه بخش نازل و دانی آن است، یعنی برای هستی بخش دیگری تصور می شود که فائق بر طبیعت بوده و نقشی تعیین کننده نسبت به آن دارد.
نامها، عناوین و اسامی گوناگونی که در فرهنگهای دینی برای عالم محسوس وجود دارد، از نگاه دینی آنان نسبت به طبیعت حکایت می کند، مانند «عالَم» که به معنای علم و نشانه است و چیزی است که به آن امری شناخته شود و علامت گذارده شود۱ و دنیا که به معنای نزدیک می باشد.
در تعابیر اسلامی بر پدیده های طبیعت، آیت، نشانه، شهادت و نظائر آن اطلاق شده است و همهٔ تعابیر یاد شده از بخش دیگری که صاحب آیت و نشانه بوده و آخرت یا غیبت طبیعت است، حکایت می کند.
اگر نگاه انسان به هستی نگاهی دینی باشد، به دلیل این که همهٔ ابعاد زندگی طبیعی و ماد ی خود را در احاطهٔ غیب آن می داند، هیچ گاه در مناسبات و رفتار طبیعی خود از باطن امور که نقشی تعیین کننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمی ماند و بر همین اساس نیز کردار فردی و اجتماعی خود را توجیه و یا تبیین می نماید.
احاطه و حضور غیب، به شهادت و به همهٔ ابعاد زندگی رنگ دینی می بخشد و به همین دلیل جدایی دین از زندگی فردی و اجتماعی و یا جدایی دین از حوزهٔ طبیعی و فیزیکی، نظریه ای است که تنها در پناه یک نگاه غیردینی به عالم و آدم قابل تصویر و ترسیم است.
انسان چون عالم را فاقد غیبی که محیط بر آن است بداند باورهای دینی را می تواند به صورت بخشی از هستی ذهنی و یا وجدان فردی یا اجتماعی و یا غرایز نفسانی افراد تصویر کند ولیکن اگر نگاه او به هستی نگاهی دینی باشد به غیب و باطنی معتقد خواهد بود، که در عرض وجود و یا وجودات دیگر اشیأ نیست، بلکه محیط بر امور می باشد و به همین دلیل هیچ واقعیتی بدون لحاظ و توجه به آن قابل بررسی، معرفت و شناخت نیست.
ترسیم حقیقتی که با همهٔ اشیأ و در همهٔ احوال حضوری تعیین کننده دارد و با این همه مربوط به باور و زندگی افراد بوده و در زندگی طبیعی و یا اجتماعی انسان حضوری نداشته باشد، یک تصویر تناقض آمیز و بی معناست و به همین دلیل در فرهنگهایی که بر اساس معرفت دینی نسبت به عالم و آدم شکل می گیرند، الفاظی که در مقام حکایت از این گونه جدایی باشند، یافت نمی شود و چون این گونه از الفاظ که در فرهنگهای لائیک و ماد ی، رواج و استعمال دارند به محدودهٔ فرهنگهای دینی انتقال یابند مترادفی مناسب پیدا نمی کنند و سکولاریزم از جملهٔ همین الفاظ است.
انسانی که نگاهی دینی به عالم دارد، همهٔ احوال فردی و اجتماعی خود را به درست یا خطا توجیه دینی می کند، او وقتی از حضور در بخشی از فعالیتهای زیستی و اجتماعی دوری می گزیند، گریز خود را نیز وظیفه ای دینی می داند، مانند وقتی که می گوید مسیح گفت دنیا را به قیصر واگذارنما، و یا چون به گونه شما سیلی وارد آورند گونهٔ دیگر ر انیز پیش آورید.
توجیه و تبیین دینی زندگی، از طریق آگاهی نسبت به غیب حاصل می شود و این گونه از آگاهی نیز فراتر از ادراک حسی و عقلی است، زیرا ادراک حسی مربوط به ظاهر زندگی دنیا بوده و از باطن آن بی خبر است، یعنی با ادراک حسی از بود و یا نبود غیب نمی توان مطلع شد و ادراک عقلی در صورت تمامیت، جز به فهم کلیات عوالم نائل نمی گردد یعنی با ادراک عقلی در نهایت اصل وجود، حقیقت و یا حقایقی را که فائق بر انسان و جهان طبیعی هستند. می توان اثبات کرد. و اما آگاهی به خصوصیات و ویژگیهای مربوط به باطن هر یک از افراد و افعال، در گرو معرفتی است که بر غیب اشراف داشته و از باطن هستی اخبار دهد واین معرفت که با شهود غیب همراه است، شناخت دینی است که از طریق وحی اظهار می شود.
پیوند دین و زندگی اجتماعی در نگاه دینی
هستی شناسی دینی با نوعی خاص از معرفت نیز که هویتی فرا مفهومی و نه ضد مفهومی دارد همراهی می کند و دین هرگاه برمبنای هستی شناسی و دیدگاه معرفتی خود تفسیر شود، همهٔ ابعاد زندگی انسان را پوشش می دهد و هیچ گاه به قلمرو خاصی از وجود فردی و یا اجتماعی محدود نمی گردد و بلکه از این دیدگاه، تصویر دینی که منعزل از زندگی اجتماعی و یا سیاسی انسان باشد نظیر تصویر مربعی است که سه زاویه داشته باشد.
جدایی دین از سیاست در صورتی قابل ترسیم است که انسان در هنگام تصویر مسأله از مبانی معرفتی و یا وجودشناسی دینی دست شسته و به تفسیر جدیدی از دین که مبتنی بر معرفت و باور دینی نیست، دست یازد، و در غیر این صورت تا هنگامی که دین از هویتی معرفتی برخوردار بوده و گزاره های دینی اعتبار جهانشناختی داشته باشند. موقعیت برتر آن نسبت به سیاست محفوظ بوده و تفسیر و توجیه رفتارهای سیاسی بر مبنای آن شکل می گیرد.
تفسیر و توجیه دینی رفتارهای سیاسی به معنای داوری دین دربارهٔ بایدها و نبایدهای اجتماعی و قضاوت دین در مورد نظام اجتماعی است. در نگاه دینی، حکم و حاکمیت در پرتو وحی و معرفت الهی سازمان می یابد و حاکمان در پناه ارتباطی که با آسمان دارند و در چارچوب احکام و ضوابطی که از آسمان و بر اساس معرفت دینی تنظیم می شود، مشروعیت و مقبولیت پیدا می کنند.
حاکمیت دین بر سیاست حاصل نگاه دینی انسان به عالم و آدم است و تا هنگامی که این نگاه در جامعه حضور گسترده داشته باشد حاکمیت غیردینی نیز ناگزیر با پوشش و نقاب دینی در توجیه دروغین خود می کوشد.
خاقان چین و امپراتور ژاپن در قالب همین سیاست خود را فرزندان آسمان و نزدیکان به خداوند می خواندند و کسری به دلیل رواج و اعتبار سکهٔ دیانت تقلب خود را به قالب دیانت درمی آورد و فره ایزدی را به وساطت فرشته و یا مُغ از اهورامزدا دریافت می کرد.
تفکیک عقل و دین و ظهور ایدئولوژیک سکولاریزم
عقلانیت در ذات خود مستلزم انکار هستی و آگاهی دینی نیست بلکه عقل با اثبات حقایق و معارف فراعقلی به مصداق «العقل ما یعبد به الرحمن» در دامنهٔ معرفت دینی قرارگرفته و حریم سنتهای الهی را پاس می دارد، و به همین دلیل در مدینهٔ فاضلهٔ فیلسوفانی که پیوند خود را با معرفت و هستی شناسی دینی حفظ نموده اند حق حاکمیت مربوط به کسانی است که از قوهٔ قدسیه برخوردار بوده و با مبادی عینی هستی در ارتباط و پیوندی شهودی و فرامفهومی هستند.
عقلانیت وقتی پیوند خود را با هستی شناسی دینی قطع کند، و معارف فرامفهومی و فراعقلی را که هویتی آسمانی و وحیانی دارند انکار نماید با نوعی هستی شناسی عقلانی که فاقد اسرار دینی است قرین می شود و در این حال ممکن است بر تفسیر متافیزیکی خود، از هستی نام دین نهد و اگر بر این امر مبادرت ورزد نوعی سیاست عقلانی را که از هویتی روشنفکرانه برخوردار است و فاقد راز و رمز دینی است به نام دین بر انسان تحمیل می کند.
استفاده از پوشش دینی برای عقلی که در اثر طغیان و آمیزش با جهل ارتباط خود را با آگاهی و معرفت دینی قطع کرده است چندان دوام نمی آورد، و عقل در هنگامی که پوشش دینی خود را کنار نهد به دلیل آن که توان داوری دربارهٔ گزاره های ارزشی و ازجمله ارزشهای سیاسی را دارد از نظامی که آن را مقتضای حقیقت و طبیعت انسان می داند، دفاع می کند و از حاکمیت بر طبق آن که حاکمیتی عقلانی است به صورت نظامی ایدئولوژیک دفاع می نماید.
تفسیر حق و حقوق طبیعی انسان در دو قرن هفدهم و هجدهم با حاکمیت عقلی پدید می آید که هویت دینی و الهی خود را از دست داده است و البته طبیعت انسان در این حال آن طبیعتی نیست که با نام «فطرهٔ الله» صبغه الهی داشته و در چهرهٔ کلمه و خلیفهٔ خدا در زمین ظاهر گشته و به خلافت از او نیز از ولایت بهره می برد و به تصرف در عالم می پردازد بلکه طبیعتی است که با صرف نظر از هویت ربطی خود به صورت مستقل در معرض نظر قرار می گیرد.
عقل در حقیقت خود متوجه خلود و جاودانگی و ناظر به ازلیت و ابدیت هستی است و به همین دلیل در ذات خود نمی تواند از اعتراف به هستی مطلق که قوام دین به آن است دست بردارد، ولیکن عقل چون با اعراض از آن حقیقت مقید به امور جزئی و محدود شد، و حقایق جزیی را به استقلال در معرض نظر قراردهد به شرحی که گذشت از هستی شناسی و معرفت دینی بریده می شود و در این حال بنیان سیاستی را که فاقد هویت دینی است پی می نهد و این نحوه از سیاست نخستین چهرهٔ سکولاریزم است.
سکولاریزم در این مقطع از سنتهای دینی که مبتنی بر معرفتی شهودی هستند واز هویتی الهی و آسمانی برخوردارند روی می گرداند ولیکن با اتکأ به توانائیهای متافیزیکی و فوق طبیعی عقل درصدد کشف ابعاد ثابت و قوانین مجرد انسان و طبیعت انسانی برمی آید و در این حال به دنبال کشف و تعیین نظام سیاسی برمی آید که از ثباتی عقلانی و چهره ای ایدئولوژیک برخوردار است.
چون حیات عقلی با قطع پیوند خود از مدارج برتر معرفت و با غفلت از شناخت و معرفت حضوری و شهود حقایق کلی که مقوم دانش حصولی عقلی است از توجیه و تبیین حقیقت خود عاجز و ناتوان است از دوام و بقأ محروم مانده علی رغم همهٔ تلاشهایی که در تاریخ اندیشهٔ غرب برای دفاع از خود می نماید با پایان پذیرفتن قرن هجدهم به سرعت راه زوال و نابودی را در پیش می گیرد و بدین ترتیب مبنای معرفتی تفسیرهای ایدئولوژیک نیز نسبت به رفتار سیاسی انسان از بین می رود.
زوال عقلانیت و چهرهٔ لیبرالیستی سکولاریزم
بعد از غیبت دیانت، زوال عقلانیت عرصه را برای نوع دیگری از هستی شناسی و معرفت که هویتی حسی و ماد ی دارد فراهم می آورد. علم با از دست دادن حقیقت دینی و ابعاد عقلی اینک تنها قضایای تجربی را شامل می شود و بدین ترتیب واقعیت علمی به صورت واقعیت آزمون پذیر درمی آید و لفظ علم science نیز از مصادیق پیشین که دانش الهی و فلسفی را شامل می شد به سوی بخشی از مصادیق که همان گزاره های تجربی و آزمون پذیراست منصرف می شود.
همراه حذف گزاره های متافیزیکی، گزاره های ارزشی نیز از حوزهٔ علم بیرون می روند و بدین ترتیب بین دانش و ارزش همانگونه که فیلسوف حس گرای انگلیسی هیوم خبر داده بود، دیواری آهنین کشیده می شود.
خروج گزاره های ارزشی از حیطهٔ داوری علم که اینک هویتی غیر دینی و غیر عقلی یافته است، ارزشهای سیاسی را نیز که تاکنون در معرض داوری و قضاوت علم دینی و عقلی بود از دایرهٔ دید علم بیرون می کند و بدین ترتیب جدایی دانش از ارزش به جدایی علم از سیاست منجر می شود.
سکولاریزم که چهرهٔ نخست آن با دین زدایی کردن علم آغاز شده و در سیاست عاری از دین ظاهر می شود اینک با حاکمیت حس گرایی چهرهٔ نوینی می گیرد، سکولاریزم در مرحلهٔ نخست علی رغم عنصر غیردینی خود هویتی علمی دارد زیرا علم در این مقطع چهره ای عقلی داشته و عقل در بعد عملی توان داوری دربارهٔ گزاره های ارزشی، ارزشهای سیاسی را داراست ولیکن در مرحلهٔ دوم که با حاکمیت حس گرایی آغاز می شود، سکولاریزم سیاستی را به دنبال می آورد که نه تنها حاکمیت عقل و دین را گردن نمی نهد، علم را نیز تاب نمی آورد و این بی تابی حاصل زبونی و ذلتی است که علم برای خود می پذیرد زیرا علم در معنای نوین آن گزاره های ارزشی و متافیزیکی را مهمل و خارج از حوزهٔ تعریف خود می داند.
در این سیاست نه برای پیامبران و برگزیدگان خدا و وحی و آنچه از آسمان نازل شده است و نه برای حکیمان، فیلسوفان و ایدئولوژیهای مختلفی که توسط دانشمندان علوم سیاسی و رهبران احزاب و گروههای اجتماعی ترسیم و تبلیغ می شود، جایی نیست و به بیان دیگر در این سیاست:
۱) حق صورت آسمانی و الهی نداشته و حقیقتی صرفاً انسانی و بشری دارد، چه این که انسان نیز در این دیدگاه فاقد هویتی است که در پناه پیوند و ربط و ارتباط با خداوند معنا و حقیقت خود را باز یافته و به عنوان آیت مرآت و نشانه و خلیفهٔ او اعتبار داشته باشد.
۲) حق بشری نیز چهرهٔ عقلانی و تعریف شدهٔ مستقل علمی ندارد، بلکه مستقیماً به خواست و تقاضای افراد باز می گردد و هیچ معیار و میزان علمی و عقلانی و یا دینی برای توزین و داوری پیرامون این خواست وجود ندارد یعنی در این مقطع حق از متن خواست افراد ظاهر شده و هیچ الزام و تکلیفی را برای انسان طبیعی و زمینی به همراه ندارد.
بعد از زوال و غیبت نگاه و معرفت دینی تا هنگامی که عقلانیت از حضور ضعیف خود برخوردار باشد، عقل در صدد تشخیص ضوابط و مقرراتی است که طبیعت آدمی به راستی خواهان آن است و می کوشد تا ضوابط و قوانینی را که از ناحیهٔ محیط و یا از ناحیهٔ تبلیغات اجتماعی و مانند آن بر انسان و خواست او تحمیل می شود، شناسایی نموده و افشا نماید و در این قالب دموکراسی و حاکمیت مردم چهره و صورتی تعریف شده و مشخص پیدا می کند.
اما با حاکمیت حس گرایی سیاست سکولاریزم هیچ ضابطه و قانون و حکم ثابت و مستقلی را تاب نمی آورد و حاکمیت مردم تنها مشخصهٔ عام و مورد قبول آن است. بنابر این مدینهٔ فاضلهٔ سکولاریزم تنها آن صورت از دموکراسی است که فاقد هرگونه خصلت ایدئوژیک نیز می باشد.
آئین و شریعتی که در این مدینه آرمانی، بعد از زوال دیانت و ایدئولوژیهای عقلانی، معیار و میزان حاکمیت می شود، اباحت و آزادانگاری همهٔ امور در قیاس با انسان است. این نوع آزادی به این دلیل به اباحیت ترجمه می شود که هیچ باید و نبایدی را که هویتی الهی و آسمانی داشته باشد و یا حتی با صورتی عقلانی به گونه ای ثابت ریشه در طبیعت انسان داشته باشد نمی پذیرد و همهٔ احکام و مقررات را که چهره ای صرفاً بشری پیدا کرده اند، اجازه تبدیل و تغییر و دگرگونی می دهد.
کوشش برای توجیه سکولاریستی دین
سکولاریزم همانگونه که در مرتبهٔ نخست خودگاه با توجیه عقلانی دین و حذف ابعاد آسمانی و نفی اسرار و رموز الهی آن می کوشد تا صورتی ایدئولوژیک به دین بدهد اینک پس از حذف عقلانیت نیز گاه به دنبال تفسیر دینی خود می گردد.
بیانی که برای جمع بین دو نگاه دینی و سکولار اظهار می شود این است که سکولاریزم و لوازم آن یعنی دموکراسی و لیبرالیسم الزاماً هویتی ضد دینی ندارند و در صورتی که اکثریت جامعه گرایش و خواستهٔ دینی داشته باشد ناگزیر در چارچوب یک نظام سکولار و دموکراتیک با حفظ ضوابط و قواعد لیبرالیسم، نظام دینی ظاهر خواهد شد.
تفسیر فوق از ناحیهٔ سه گروه می تواند مطرح شود:
۱) کسانی که از هستی شناسی و معرفت دینی بی بهره بوده و شناخت صحیحی از آن ندارند.
۲) کسانی که از حقیقت سکولاریزم معنای نوینی که علم پس از نفی دیانت و عقل پیدا کرده غافل هستند.
۳) کسانی که به این هر دو واقف هستند و با توجه به محتوای ضد دینی سکولاریزم در یک جامعه و محیط دینی هدف سیاسی و اجتماعی خاصی را تعقیب می کنند.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  اندیشه و مبانی سلفی گری سرشار از تناقضات
  حجاب مسئله اجتماعی یا امنیتی؟ /حجابی که اکثر خانم ها دارند حجاب نیست
  درآمدی بر مبانی کلی فقهی حجاب و مسئولیت دولت اسلامی
  عوامل امنیت اجتماعی و بسترهای آن
  پیامبر اعظم(ص) و عدالت اجتماعی
  جایگاه اجتماعی زنان در نظرگاه شهید مطهری
  وجدان جامعه در قبال گناهان اجتماعی
  گناهان اجتماعی و پیامدهای آن
  هویت معرفتی دین و سنت
Heart ویژگی‌های احیاگران اجتماعی از نظر قرآن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان